«مسئله شر و محدودیت قوای شناختی انسان» موضوع سخنرانی دکتر محمود مروارید عضو هیئتعلمی گروه فلسفۀ تحلیلیِ پژوهشگاه دانشهای بنیادی (IPM) بود. این جلسه 30 بهمن ماه به همت انجمن دینپژوهان ایران و با همکاری دانشکده فلسفه دانشگاه ادیان، در این دانشگاه برگزار شد. آنچه میخوانید بیانی اجمالی است از این نشست علمی که امید میرود محدودیتهای فراوان در تهیه و ثبت گزارش کامل و جامع از این دست نشستهای تخصصی، سبب انتقال نادرست یا نامفهوم مباحث طرح شده نگردیده باشد و مقبول نظر خوانندگان افتد:
یکی از بخشهای اصلی «مسئله شر»، بررسی براهینی است که بر اساس شر علیه وجود خداوند اقامه شده است. این براهین نسخههای مختلفی دارند و راههای متفاوتی برای پاسخگویی به این براهین مطرح شده است.
براهین شواهدی یا شاهدمحور (Evidential Arguments) دستهای از براهین شر است که امروزه بیشتر مورد توجه است.
خداباوری شکاکانه (Skeptical theism) که در دو دهۀ اخیر بسیار بر آن تاکید میشود، در صدد است که با تمسک به یک سری از ایدهها و آموزههای معرفتشناختی، براهین شواهدی را خنثی کند.
از متالّهان، آلستون (William Alston)، ون اینواگن (Peter van Inwagen)، سوینبرن (Richard Swinburne) و برگمن (Michael Bergman) به این موضوع پرداختهاند. در سال ۲۰۱۴ آکسفورد کتابی به نام Skeptical Theism: New Essays منتشر کرد. در این کتاب به تفصیل از این رهیافتها و نسخه های جدیدشان سخن رفته است.
انواع براهین شر
میدانید که دو نوع برهان شر علیه خدا اقامه شده است: برهان منطقی و برهان شاهدمحور. در برهان منطقی ادعا این است که برخی از واقعیتهایی که ما دربارۀ شرور عالم میدانیم، به لحاظ منطقی مستلزم نفی وجود خدا هستند.
برهان شاهدمحور ادعایی متواضعانهتر دارد: واقعیتهایی را که در مورد شر میدانیم منطقاً مستلزم نفی خداوند نیست؛ ولی احتمال نبود خداوند را از احتمال بودنش بیشتر میکند و ما را در باور به نبود خداوند موجه میکند، هر چند معرفت به عدم وجود خداوند به ما ندهد.
برهان مکی (J.L. Mackie) (۱۹۵۵)
(۱) شر وجود دارد
(۲) موجودی که عالم مطلق و خیر مطلق باشد تا جایی که بتواند مانع شر میشود
(۳) هیچ محدودیتی در آنچه قادر مطلق میتواند انجام بدهد وجود ندارد
(۴) نتیجه اینکه موجودی که عالم مطلق و خیر مطلق و قادر مطلق باشد وجود ندارد.
بر این برهان انتقادات بسیاری شده است، و معمولا مقدمات (۲) و (۳) برهان را صحیح نمیدانند. مقدمه (۲) نادرست است؛ و باید به صورت زیر اصلاح شود:
*(۲) موجودی که عالم مطلق و خیر مطلق باشد تا جایی که بتواند مانع شر میشود؛ مگر اینکه دلیل اخلاقی موجهی برای تجویز شر داشته باشد.
دلیل مجوز شر E میتواند یکی از دو مورد زیر باشد:
– ایجاد خیر بزرگتری که پیدایش آن ممکن نیست مگر با تجویز شر E یا شری که معادل یا شدیدتر از E باشد.
– جلوگیری از شر بزگتری که دفع آن ممکن نیست مگر با تجویز شر E یا شری که معادل یا شدیدتر از E باشد.
یک وضعیت امور مانند R را دلیل موجه خداوند (God-justifying reason) برای تجویز شر E میگوییم اگر و تنها اگر چنانچه عالم قادر خیر مطلق وجود داشته باشد، R دلیل موجهی برای او است که E را پدید آورد. در این صورت، شر E را موجه میخوانیم.
همچنین مقدمه (۳) باید به شکل زیر اصلاح شود:
*(۳) هیچ محدودیتی در آنچه قادر مطلق میتواند انجام دهد نیست، مگر محدودیتهایی که از جانب ضرورتهای متافیزیکی پدید میآید.
اما نتیجه سه مقدمه (۱)، *(۲) و *(۳)، یک قضیه شرطیه است:
(۵) اگر برخی از شرور ناموجه باشند، آنگاه میتوان نتیجه گرفت که خدایی وجود ندارد.
اگر بخواهیم از برهان مکی نتیجه بگیریم که خداوند وجود ندارد باید مقدّمِ مقدمۀ پنج را داشته باشیم؛ یعنی به مقدمه زیر نیاز است:
(۶) بعضی از شرور ناموجهاند.
اگر کسی توانست این مقدمه را اثبات کند، به نتیجۀ عدم وجود خدا دست یافته است. بنابراین بر عهده طرفدار برهان منطقی شر است که مقدمه (۶) را نیز اثبات کند.
تئودیسه و دفاع
یکی از مسائلی که در سیستمهای الهیاتی مطرح است مسئلۀ تئودیسه و دفاع است. سیستمهای الهیاتی فرضیاتی را مطرح میکنند دراینباره که دلایل خداوند برای تجویز شرور چیست. به این فرضیات «تئودیسه» یا «دفاع» گفته میشود. معمولا میان تئودیسه و دفاع تفاوتی قائل میشوند. هدف تئودیسه، ارائه فرضیهای است که بیان کند دلایل خداوند برای تجویز شرور واقعا چیست؛ ولی هدف دفاع، صرفا بیان دلایل احتمالی تجویز شرور است. معروفترین تئودیسهها (یا دفاعها) موارد زیر هستند:
الف) تئودیسه اختیار؛ خداوند به یک سری از موجودات اختیار عطا کرده و شرور عالم، لازمه اجتنابناپذیر این اختیار است. پلانتینگا بر این تئودیسه تاکید فراوانی دارد.
ب) تئودیسه تکمیل نفس؛ خداوند شرور و بلایا را به وجود آورده است تا ما به کمال برسیم. این کمال جز به وسیلۀ این بلایا حاصل نمیشود.
ج) تئودیسه انتظام و قانونمندی؛ لازمۀ قهری انتظام و قانونمندی در عالم مادی، وجود این شرور است.
ارائه تئودیسه موفق بسیار دشوار است. شاید تنها راه ارائه تئودیسه موفق راه نقلی باشد؛ یعنی بعد از رد کردن برهان شر، برهانی برای اثبات خداوند ارائه کنید، سپس به وحی تمسک کنید و بلایا را از راه وحی توجیه کنید. در این صورت تئودیسه وابسته به متن مقدس خواهد بود.
نکته اینجاست که برای مقابله با برهان منطقی شر، نه نیازی به ارائۀ یک تئودیسه موفق است و نه به یک دفاع موفق. تنها کافی است که بگوییم به مقدمۀ (۶) (بعضی شرور ناموجهاند) علم نداریم. اما برای مقابله با برخی از تقریرهای برهانهای شواهدی (برهانهایی که میخواهند باور موجه به نبود خدا را پدید بیاورند) شاید نیازمند ارائه یک دفاع موفق باشیم.
رویکرد خداباوری شکاکانه رویکردی است که ادعا میکند حتی اگر تئودیسه یا دفاع موفقی نداشته باشیم، باز هم میتوانیم با برهان شواهدی مقابله کنیم، و از این نظر رویکرد جذابی است.
خداباوری شکاکانه (Skeptical theism)
پس از آنکه ناتمامیت برهان منطقی شر آشکار شد، خداناباوران به سراغ براهین شواهدی رفتند.
برای پاسخ به برهانهای شواهدی دو راه وجود دارد:
الف) برهانهای شواهدی، احتمالاتی و غیرقطعی هستند. گرچه این براهین نشان میدهند شواهدی علیه وجود خداوند در اختیار داریم، اما از آن سوی براهینی نیز به نفع وجود خداوند در دست است. حال با در نظر گرفتن همه این براهین، در مجموع شواهدی که به نفع وجود خداست غلبه پیدا میکند.
ب) اساساً براهین شواهدی، شاهدی (حتی غیر قطعی) به دست نمیدهند مبنی بر اینکه خدا وجود ندارد. خداباوری شکاکانه در حقیقت رویکرد (ب) را در پاسخ به براهین شواهدی دنبال میکند. منظور از شکگرایی در عبارت «خداباوری شکاکانه»، شکگرایی عام معرفتشناسانه نیست. منظور از شکگرایی صرفا این است که قوای انسان محدودیتهایی در تشخیص بود یا نبود دلایل موجِّه خداوند (God justifying reason) دارد، محدودیتی که موجب میشود ما در پذیرش مقدمات براهین شواهدی موجه نباشیم. در این رویکرد بر محدودیت قوای شناختی انسان تاکید میشود، که نتیجهاش نامعتبر بودن براهین شواهدی است ،حتی اگر نتوانیم هیچ تئودیسه و دفاع موفقی ارائه کنیم.
برهان Rowe
نسخههای متفاوتی از براهین شواهدی ارائه شده است. همان طور که نام مکی، با برهان منطقی شر پیوند خورده است، برهان شواهدی عمدتا با «ویلیام رو» (Rowe) شناخته میشود. وی از سالهای ۱۹۷۹ تاکنون چندین نسخه از برهان شواهدی ارائه کرده است، و بحثهای گستردهای پیرامون این براهین در گرفته است.
ویلیام رو ادعا میکند که گرچه نمیتوانیم به مقدمه (۶) (بعضی شرور ناموجهاند) معرفت داشته باشیم، اما میتوانیم باور موجه داشته باشیم. استدلال رو برای این مقدمه مبتنی بر مثال است. او دو نمونه زیر را ذکر میکند:
E۱: آهویی میان جنگل دچار حریق میشود و پس از چند روز جان میدهد؛
E۲: دختری ربوده شده و به قتل میرسد.
با تأمل در این دو نمونه هیچ دلیل موجهی را برای تجویز این شرور تشخیص نمیدهیم.
رو با زیرکی نمونههایی را انتخاب کرده که تئودیسههای سهگانه در آنها کمتر قابل اعمال هستند؛ مثلاً در مثال آهو، آهو نه خود اختیار دارد، نه مرگ او معلول رفتار یک عامل مختار بوده است، و نه معلوم است که روحی داشته باشد که به تکامل برسد. تنها تئودیسهای که شاید در اینجا مطرح شود تئودیسه سوم، یعنی انتظام و قانونمندی طبیعت است. اما آیا امکان نداشت قانون دیگری بر طبیعت حاکم باشد که این شر پدید نیاید؟
لذا رو ادعا میکند هیچ دلیل موجهی را برای تجویز E۱ و E۲ تشخیص نمیدهیم. و این نیافتن، دلیل بر نبودن دلیل موجه است. این شیوه استدلال، «استدلال از عدم وجدان به عدم وجود» است. تاکید میکنم این استدلال قطعی نیست، منطقی نیست و احتمالاتی است. همین که چیزی را نیافتیم، احتمال نبودنش افزایش پیدا میکند. در برهان شواهدی همین مقدار کافی است.
چنین استدلالهایی گاه خوب و گاه بد هستند. و باید به دنبال یک ملاک معرفتشناختی برای داوری درباره اعتبار یا عدم اعتبار این نوع از استدلالها بود. بحثهای مفصل معرفتشناختی درباره شرایط موجه بودن چنین استدلالهایی مطرح شده است. وایکسترا (در چند مقاله)، و برگمن و هوارداشنایدر از خداباورانی هستند که شرایطی را برای موجه بودن این استدلالها ارائه کردهاند. آنها معتقدند که این شرایط در برهان رو، محقق نمیشود؛ و برهان رو، از موارد بدِ این نوع استدلال است. اکنون سه پیشنهاد درباره شرایط اعتبار استدلال از نیافتن به نبودن ارائه میکنیم.
وایکسترا و اصل CORE
وایکسترا اصل زیر را پیشنهاد میکند:
CORE: تنها در صورتی E شاهد نیرومندی برای H است، که این گزاره شرطی صادق باشد: اگر H کاذب میبود، E به احتمال زیاد وجود نمیداشت.
مثلاً وقتی صدایی از پشت در میشنوید، تنها در صورتی آن صدا شاهدی است برای اینکه کسی پشت در است که این گزاره شرطی صادق باشد: اگر کسی پشت در نمیبود به احتمال فراوان من صدایی نمیشنیدم.
به نظر میرسد CORE اصلی شهودی است. در تطبیق این اصل بر برهان رو باید ملاحظه کرد شاهد و فرضیه ما چیست.
(A) شاهد: دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ نمییابیم.
(B) فرضیه: هیچ دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ وجود ندارد.
طبق CORE فقط در صورتی A میتواند شاهدی برایB باشد که گزارۀ شرطیهC صادق باشد:
(C) اگر دلایل موجه خداوند وجود میداشتند ما به احتمال زیاد آنها را تشخیص میدادیم.
وایکسترا معتقد است C کاذب است. و چون کاذب است از A به B نمیتوان رسید. کذب گزاره (C) با تمثیل والدین (parent analogy) توضیح داده میشود. بچهای پنجساله را در نظر بگیرید که مفاهیمی از خوب و بد را میفهمد. پدرش شری را بر فرزند تحمیل میکند. از آنجا که قوای ادراکی فرزند ضعیف است حتی اگر پدر دلایل موجهی برای ایجاد شر داشته باشد، فرزند نمیتواند آنها را تشخیص دهد. بنابراین اینکه فرزند دلیل موجه را نمیتواند ببیند، شاهدی برای نبودن دلیل نیست. وایکسترا اشتدلال میکند فاصله ذهن ما با خداوند بسیار بیشتر از فاصله ذهن آن فرزند خردسال با پدرش است، فاصلۀ محدود و بینهایت است. بنابراین اگر دلایل مجوز شر وجود داشت، به احتمال زیاد ما آن دلایل را تشخیص نمیدادیم.
بر این اساس، پاسخ وایکسترا به رو به بحش دارد: صحت اصل CORE، و کذب گزاره C.
در پاسخ به وایکسترا دعاوی مختلفی مطرح شده است. برخی گفتهاند اینگونه نیست که گزاره C کاذب باشد. برخی نیز گفتهاند اساساً CORE نادرست است. من نیز معتقدم که CORE نادرست است و میتوان برای رد آن مثالهای نقض ارائه کرد.
مثلاً فرض کنید در یک قرعهکشی شرکت کردهاید. شواهدی که در اختیار دارید موارد زیر است: یک میلیون نفر در قرعهکشی شرکت کردهاند، در این قرعهکشی تقلبی وجود ندارد و فقط یک نفر برنده خواهد شد. به نظر میرسد با توجه به این شواهد شما موجهید باور داشته باشید که برنده نخواهید شد.اما طبق CORE تنها درصورتی در داشتن آن باور موجه هستید که این گزاره شرطی صادق باشد: اگر برنده میشدید، آن شواهد وجود نمیداشتند. اما واضح است که این گزاره شزطی کاذب است. چه برنده میشدید و چه نمیشدید آن شواهد وجود میداشتند. بنابراین در این مثال باور شما موجه است ولی شرطی که CORE بیان میکند برآورده نشده است.
مثالهای دیگری نیز میتوان برای رد اصل CORE ارائه کرد. با توجه به این انتقادات وایکسترا و پرین در سال ۲۰۱۲ پیشنهاد دیگری را مطرح کردند و بر اساس آن به برهان رو انتقاد کردند.
وایکسترا و اصل P-CORE
P-CORE: تنها در صورتی E شاهد نیرومندی برای H است، که احتمال مشروط not-E به فرض not-H بالای ۰.۵ باشد؛ یعنی:P(not-E/not-H)>۰.۵
مثلاً تنها در صورتی شنیدن صدا دلیل بر این است که کسی پشت آن در است که احتمال نشنیدن صدا در فرض نبودن کسی پشت در بیشتر از ۵۰% باشد.
اصل P-CORE چگونه بر استدلال رو تطبیق میشود؟
(A) ما دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ نمییابیم؛
(B) هیچ دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ وجود ندارد.
مطابق(P-CORE) در صورتی A میتواند دلیلی برای B باشد که احتمال دیدن دلیل در فرض بودن دلیل بیشتر از ۵۰% باشد.
سپس وایکسترا و پرین بر اساس همان تمثیل والدین استدلال میکنند که احتمال تشخیص دلیل موجه خداوند، در فرض وجود چنان دلیلی بالاتر از ۵۰% نیست.
به نظر میرسد P-CORE نیز اشتباه است. با یک مثال بسیار ساده احتمالاتی میتوان اشتباه بودن P-CORE را نشان داد. فرض کنید دو اتاق داریم و یک گربه. شخصی تصمیم دارد سکهای بیندازد و بر اساس نتیجۀ سکه، گربه را یا در اتاق ۱ بگذارد یا در اتاق ۲. علاوه بر این تصمیم دارد که سکۀ دیگری بیندازد و بر اساس نتیجه گربه را نامرئی یا مرئی کند. ما خبر دیگری نداریم. درِ اتاق ۱ را باز میکنیم و هیچ گربهای نمیبینیم. شاهد این است که گربهای ندیدم. فرضیه این است که گربهای در اتاق ۱ وجود ندارد. این ندیدن من چقدر نبودن گربه را محتمل میکند؟ با یک محاسبۀ ساده میتوان دریافت که پس از ندیدن گربه در اتاق ۱، احتمال نبودن گربه در آن اتاق به ۶۶% میرسد؛ اما شرط وایکسترا و پرین این است که احتمال دیدن گربه در فرض بودن گربه بالاتر از ۵۰% باشد. ولی اینجا احتمال دیدن گربه در فرض بودن آن دقیقا ۵۰% است، نه بالاتر. پس موردی پیدا شد که A میتواند B را موجه کند؛ ولی احتمال NOT-A در فرض NOT-B بالاتر از ۵۰% نیست. بنابراین اصل P-CORE نیز اشتباه است. پیشنهاد دیگر، پیشنهاد برگمن است که فرصت ارائۀ آن را نداریم.
پاسخ مختار
اینجا با برهانی روبه رو هستیم که میخواهد از ندیدن دلیل مجوز شر به نبودن چنین دلیلی برسد. ادعا شده اصول معرفتشناسانهای وجود دارد که میتواند تنظیم کند که چه هنگام میتوان این کار را کرد و چه هنگام نمیتوان. به نظر میرسد هر سه اصل پیشنهادی مثال نقض دارند.
اکنون سعی میکنم در ضمن مثالی نشان دهم که واقعاً چه اصلی اینجا عمل میکند. کوشیدهام این مثال شبیه برهان رو باشد. سپس باید این مسئله را بررسی کنیم که آیا در این مثال، ندیدن میتواند دلیل بر نبودن باشد. به دو شیوه نشان میدهیم که در این مثال ندیدن نمیتوان دلیل بر نبودن باشد.
فرض کنید با اتاقی مواجه هستم که هیچ نوع اطلاعات آماری و احتمالاتی دربارۀ اینکه آیا گربهای در آن هست ندارم. همچنین برخلاف مثال قبل، هیچ اطلاعی دراینباره ندارم که اصولاً گربه دیدنی است یا نه. درِ اتاق را باز میکنم و هیچ گربهای نمیبینم.
(A) شاهد: گربهای در اتاق نمیبینم.
(B) فرضیه: هیچ گربهای در اتاق نیست.
دو پرسش پیش میآید:
۱. آیا A احتمال B را هرچند اندک بالا میبرد؟
۲. آیا A مرا در باور به B موجه میکند؟
در جواب سوال اول باید گفت: به صورت کلی شاهد A احتمال B را بالا میبرد تنها در صورتی که احتمالB در فرض A بیشتر از احتمال پیشینی B باشد؛ یعنی P(B/A&k)>P(B/k)
از سوی دیگر، داریم:
از آنجا که P(A/k) کمتر از ۱ است، P(B/A&k) از P(B/k) بیشتر است. بنابراین، ( (A احتمال (B) را افزایش میدهد.
اما پاسخ به پرسش دوم منفی است. این نکته را به دو شیوه میتوان نشان داد. شیوه نخست بر این نکته مبتنی است که گزارۀ B منطقاً معادل است با عطف گزارۀ C و .D
(C) هیچ گربۀ مرئی در اتاق نیست
(D) هیچ گربۀ نادیدنی در اتاق نیست
بنابراین در صورتی به باور به B موجه هستم که در باور به D موجه باشم. سؤال این است که شاهد من که ندیدن گربه است آیا میتواند مرا در باور به D-که هیچ گربۀ نادیدنی در اتاق نیست- موجه کند؟ مسلم است که نمیتواند. اینکه من گربهای را ندیدم مرا موجه نمیکند که گربۀ ندیدنی در اتاق نیست. بنابراین شاهد که B باشد مرا در باور به D موجه نکرده و در A هم موجه نخواهد کرد. پس پاسخ ما به پرسش دوم منفی است.
شیوه دوم این است احتمال پسینی وجود گربه در اتاق، مطابق معادله زیر محاسبه میشود:
از سوی دیگر، طبق فرض مسئله، ما نسبت به احتمال پیشینی وجود گربه در اتاق (یعنی P(B/k))، و نیز احتمال دیدن گربه در فرض وجود آن در اتاق (یعنی P(not-A/not-B &k)) در جهل مطلق هستیم. از آنجا که اصل عدم تفاوت نادرست است، در مواردی که دچار جهل مطلق هستین هیچ احتمال متعینی را نمیتوان نسبت داد. از این رو، احتمال پسینی نبود گربه نیز نامتعین خواهد بود.
از سوی دیگر، اصل زیر شهودی است:
(PCJ) تنها در صورتی S در باور به p موجه است که احتمال p به فرض همه شواهدی که S دارد بیش از ۰.۵ باشد.
بنابراین من نمیتوانم باور موجه داشته باشم که گربهای در اتاق نیست.
استدلال Rowe متناظر با مثال گربه نامتعین است.
(A) ما هیچ دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ نمییابیم.
(B) هیچ دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ وجود ندارد.
ما در جهل مطلق نسبت به این هستیم که چه اندازه محتمل است دلایل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ وجود داشته باشد. بنابراین P(B/k) نامتعین است. همچنین، در جهل مطلق هستیم نسبت اینکه در فرض وجود چنین دلایلی، چقدر محتمل است آنها را دریابیم. بنابراین P(B/A&k) نیز نامتعین است. پس بر اساس (PCJ) نیافتن دلیل موجه خداوند ما را در باور به (B) موجه نمیکند.