سفرنامه اردوی امارات

سفرنامه‌ی اردوی علمی دانشگاه ادیان ومذاهب به کنگره‌ی بین المللی رسانه-امارات

تاریخ انتشار:

در پی سفر علمی گروهی از پرسنل و دانشجویان دانشگاه ادیان و مذاهب به امارات ، سرکار خانم زینب نقش دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی گزارشی به شرح ذیل تهیه نموده است :

بسم الله الرحمن الرحيم

«أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» (سوره روم، آيه 9)

چندی بود برای اردوی علمی امارات ثبت نام کرده بودم که کم کم روز موعود سفر نزدیک میشد .سعی کردم از چند روز قبل ما یحتاج سفر را آماده کنم معمولا قبل از هر سفر کمی اینترنت گردی میکنم. همچنین آب و هوا ، قیمتها و بازارهای مجازی کشور مورد نظر را بررسی میکنم .از چند روز قبل سفر من و یکی از دوستان  عزیزم با هم برای اینکه چه چیزهایی همراهمان ببریم تبادل نظر داشتیم. ایشان زحمت کشیدند و قرار شد همراهشان به فرودگاه برویم .

ساعت قرار، حدود دوی بعد از نیم شب بود..پس از تماس و تنظیم زمان حرکت با اتومبیل همسر ایشان حرکت کردیم. طول مسیر را به گفتگو گذراندیم که این خود باعث شد متوجه گذشت زمان نشویم و خیلی زود به فرودگاه امام خمینی(قدس) رسیدیم .هنوز نمی دانستیم قرار است با چه کسانی این یک هفته‌ای سفر را همراه شویم و طبیعتا کنجکاو دیدن و آشنایی با دوستان بودیم .کم کم آشنایی ها صورت گرفت.

از ورودی ها گذشتیم و به سمت سالن انتظار رفتیم مانند همیشه فرودگاه امام غلغله بود. معمولا فرودگاه‌ها شب و روز ندارند و همیشه آدمها را آنجا در حال تکاپو و حرکت می‌بینیم. صدای دلنشین اذان به گوش می‌رسید. جهت ادای نماز به سمت نمازخانه در حال حرکتند .نماز را خواندیم و منتظر اعلام پرواز با دوستان همراهمان به گفتگو نشستیم .در سفر های گروهی زیباترین بخش شروع سفر، آشنایی با دوستان جدیدی است که قرار است خاطرات جدیدی را برایمان رقم بزند.

آقای صدوق را از روی عکس پروفایلشان شناختیم .ایشان و آقای خلیق به عنوان لیدر های سفر، در کنارمان سعی داشتند گروه را به انسجام برسانند . چیزی نگذشت که شماره پرواز اعلام شد .مسافرین هواپیمایی ماهان به مقصد دبی جهت سوار شدن به هواپیما آماده باشند .هیاهوی خفیفی سالن را فرا گرفت. بعضی‌ها سریع تر از گیت گذشتند و برای سوار شدن به هواپیما پیش قدم شدند .

ما هم به تبع بقیه مسافران و دوستان همراهمان راه افتادیم. بچه های گروه را هم که کم و بیش شناخته بودیم، لابلای مسافران میدیدیم و گهگاه نگاه‌های کنجکاوانه‌ای بهم می انداختیم. مهمانداران به رسم همیشگی استقبال گرمی از مسافران کردند و کم کم مسافران در صندلی‌های خود جا گرفتند .طولی نکشید که صدای خلبان جهت اعلام آمادگی برای پرواز به گوش رسید. و من طبق معمول باید با فوبیای پرواز کنار می‌آمدم.

فرودگاه دبی از تنوع بالایی در رنگ و نژاد و گوناگونی آدمها برخوردار است که این بر جذابیت های سفر قطعا می افزاید. من به شخصه به آشنا شدن و دیدن آدمهای متفاوت علاقه مندم و از این همه تنوع در خلقت به وجد می آیم. از چند سالن بلند گذشتیم و لا جرم برای مهر گذرنامه و ورود رسمی به کشور امارات لابلای مسافرانی از ملیتهای مختلف در صف های طولانی به انتظار ایستادیم. سپس به همراه.بقیه همسفران به سمت هتل راه افتادیم.

هتل در یکی از خیابان های فرعی و در منطقه ای به نام دیره قرار داشت. ظاهر فاخری نداشت و اطراف آن چهره های بومی دیده نمیشد. وارد هتل شدیم .بقیه ی همراهان در لابی هتل نشسته بودند.

کارت های اتاق ها مشخص شد. پس از مستقر شدن نماز خواندیم و صرف ناهار را با کنسروهایی که از ایران همراه آورده بودیم در اتاق گذراندیم. قرار اول ما دبی گردی بود، که باید سر ساعت پنج عصر همه گروه در لابی هتل تجمع میکردیم .من به رسم همیشه و با توجه به علاقه ای که دارم به ثبت لحظاتم چه با نوشتن و چه با عکس و فیلم، از تمام مسیر فیلم برداری کردم. با خودم گفتم بعدا سر حوصله می‌نشینم و از تکه تکه این مسیر خاطره  مینویسم! البته اگر بشود !

غروب قابهای قشنگی را به تصویر می‌کشید. کنار مسجد جمیرا نگه داشتند کمی عکاسی کردیم و برای نماز وارد مسجد شدیم. کنار من خانمی هندی مشغول نماز بود بغل دستش هم دختر کوچکی دستانش را مانند مادرش به سینه گرفته بود و نماز می‌خواند. دلم برایش ضعف رفت لبخندی زدم و شکلاتی را به عنوان هدیه به او دادم با انگلیسی دست و پا شکسته نامش را پرسیدم. نامش مایا بود..دوباره سوار اتوبوس شدیم.

مقصد بعدی ما دبی مال است. یک مرکز تجاری بسیار بزرگ که ورودی آن با نخل های چراغانی شده مزین شده است. سمت راست آن نمای برج بزرگ خلیفه دیده می‌شود که چند دقیقه یک بار رنگ عوض می‌کرد و چهره شهر را زیباتر می‌کرد. اینجا  چهره هایی که میبینی متفاوت است ! از هر جای این دنیا نماینده ای قدم میزند. از چهره‌ های سفید و موهای طلایی و قدهای بلند روسی تا تایلندی و مالزیها و زرد پوست های کوتاه قد شرق آسیا را می دیدیم. هندی ها و پاکستانی ها که دیگر انگار قابل شمارش نیستند .قرار شد ده و نیم برگردیم سر قرار و به هتل بازگردیم .بازار بزرگیست با تنوع بالایی از فروشگاه‌ها که همه به نوعی برند و البته با توجه به قیمت فعلی تومان دست نایافته به نظر می‌رسیدند. این را زمانی میشد فهمید که پس از چند ساعت گشتن در طبقات مال همه نهایتا پاکت کوچکی در دست یا با ساندویچی سوار اتوبوس شدند !حدود ساعت ده و نیم بود دیگر باید کم کم به سمت هتل بر می‌گشتیم تا استراحتی کنیم و صبح دوباره با برنامه های جدید روز دیگری را در کنار دوستان رقم بزنیم  .

صبحانه را خوردیم و به سمت مرکز تجاری دیدنی ابن بطوطه حرکت کردیم. خیابان ها با توجه به تابیدن آفتاب قشنگ تر به نظر می‌رسید. شب ها اینجا چراغانی ست انگار که انیمیشنی خیالی باشد اما روزها به نظرم زنده تر آمد. بازی نور آفتاب در کنار نخل ها و توریست های رنگ وارنگ صحنه های قشنگی را رقم میزد. ابن بطوطه از هر کشوری که دیدن کرده بود  نمادی ساخته و میشد آداب و فرهنگ و رنگ های کشورهای مختلف را در این مکان شناخت. مراکز خرید خوبی هم داشت چه از لحاظ تنوع و چه قیمت که کمی از دبی مال ارازنتر و معقول تر به نظر میرسید. حدود یازده و نیم با توجه به قرار دوستان به محل اتوبوس بازگشتیم کمی انتظار و سپس به سمت هتل حرکت کردیم .

قرار بر این شد که ساعت پنج به سمت دهکده جهانی حرکت کنیم. دیدنی ها را باید دید و لذت سفر به هر کشوری دیدن جاذبه های گردشگری آن است .آن مکان، بسیار دیدنی و پر از هیجان بود. این که بشود در چند ساعت با فرهنگ و کمی معماری و آدم های کشورهای مختلف آشنا شویم بسیار عالی و با ارزش است. اول که ساعتی را با عکاسی از وروی زیبای آنجا گذراندیم و بعد نماز را خوانده تصمیم گرفتیم بنا بر اولویت از عمارت های  کشورهای مد نظر به ترتیب دیدن کنیم. اولین عمارت مورد نظر ترکیه بود کمی ملافه و رومیزی خریدیم و بعد از کلی چانه زدن با فروشنده ای که اهل سوریه بود و مسلط فارسی صحبت می کرد. به سمت عمارت های دیگر حرکت کردیم در این میان من از باقلواهای ترکیه نتوانستم بگذرم. بعد هم نوبت قهوه رسید که آن را نوش جان کردیم و به سمت کشور پاکستان حرکت کردیم میانه راه تصمیم گرفتیم که عمارت مراکشیها را پیدا کنیم یا همان مغرب عربی! که هنگام گذر مسیرمان به آفریقا خورده و ساعتی را با آنها گذراندیم. در قسمت خروجی سمت راست، گروهی متشکل از هشت نفر زن و مرد در حال رقص و پایکوبی به سبک سنتی افریقا بودند. آنقدر شاد میرقصیدند که گویی هیچ غمی نه داشتند و در دنیا وجود داشت .با توجه به شهرت محصولات پوستی سنتی آفریقا چند قوطی اسکراپ و لایه بردار را خریداری و از آنجا گذشتیم .از آفریقا که گذشتیم سر در عمارت لبنان تجمع جمعیت توجهمان را جلب کرد، شش مرد و زن لبنانی هم دوبه دو در حال رقص سنتی یا همان “دبکه” بودند ،میشد قشنگ تفاوت شخصیت های کشورها را از مدل رقصشان فهمید !

پرسان پرسان عمارت مراکش را پیدا کردیم و از اولین حجره نیل مغربی و صابون حمام معروفشان را خریداری کردم و البته روغن آرگانی که بخاطرش کلی راه را تا اینجا آمده بودیم. بعد از مراکش نوبت مصر رسید. پس از سالها تقلید و تدریس از سبک تلاوت مصریها، دوست داشتم از نزدیک کمی مصر را هم ببینم. چند تا پیراهن نخی خریدیم و مدل چادر نماز ها را براندازی کردم که بعدا بتوانم از رویشان بدوزم .آخر سر هم یکی از فروشگاهها که کارهای سنتی و صنایع دستی می کرد آوازی کلاسیک را پخش کرد که من را چند دقیقه کنار خودش میخکوب کرد .وقت رو به انتها بود و دوان دوان به سمت پاکستان رفته کمی هم پارچه معامله کردیم و خریدیم و به سرعت به ترکیه بازگشتیم و وسایلمان را که در مغازه آن مرد سوری ملافه فروش بود براشته به سمت اتوبوس حرکت کردیم !من فقط افسوس عمارت امارات و بحرین و ایتالیا و عمان و حتی ایران را میخوردم که فرصت نشد ببینمشان. دوست داشتم چند ساعت دیگر آنجا  می ماندم و از نزدیک همه کشورها را می دیدم. با هزار زحمت و خستگی پلاستیک های بزرگ و کوچکمان را به سمت اتوبوس کشانده و با تاخیر بیست دقیقه ای سوار اتوبوسی که همه همسفران منتظر مان نشسته بودند شدیم .

صبح روز سه شنبه باید به سمت هدف اصلی اردو یعنی کنگره جهانی رسانه می رفتیم. هفت صبح صبحانه را خوردیم و حدود هشت و نیم به سمت ابو ظبی پایتخت امارات، دبی را ترک کردیم .بچه ها اکثرا خوش مشرب و پر جنب و جوش بودند و این مسیر سفر را برایمان آسان تر و قشنگ تر می‌کرد. آشنایی با این همه فرهیخته برای من باعث افتخار بود که البته در عالم سفر و همسفری از نقاب جدیت فرهنگی بیرون می آمدند و صمیمانه خوش و بش می‌کردند. و چقدر آدم ها وقتی کودک درونشان فعال می‌شود دوست داشتنی تر می‌شوند! دراین میان جوان تر ها اسباب خنده بزرگترها را هر طور شده فراهم می‌کردند و هر از چندی بزرگترها هم از قالب جدی و پختگی خود کمی در آمده با آنها باب شوخی و خنده را می گذاشتند.

حدود ساعت ده و نیم به محل کنگره رسیدیم .وارد سالن اصلی شدیم .اماراتیها استقبال گرم و خوبی داشتند و همچنین سیاه پوستانی که در بدو ورود از مهمانان استقبال می‌کردند، با اسم کوچک ما را خطاب می‌کردند و همان لحظه نیششان را تا بنا گوش باز می‌کردند و یک ردیف دندان‌های سفیدشان را نشان‌مان می‌دادند. که انگار صد سال همدیگر را می‌شناسیم.

از ورودی اول گذشتیم و به سمت سالن افتتاحیه حرکت کردیم. انیمیشنی از هوش مصنوعی را به نمایش گذاشته بودند. بعد هم مجری که خانم جوانی بود با لباس عربی یا همان عبا برنامه ها را به حضار معرفی میکرد. برنامه بعدی را که سخنرانی “شیخ نهیان بن مبارک آل نهیان” وزیر مدارا و همزیستی بود، اعلام کرد .ایشان با لباس سنتی و عربی خود که متشکل از دشداشه و یشماغ و همچنین دمپایی بود وارد شد وپشت تریبون قرار گرفت.متاسفانه بر خلاف تصورم با زبان انگلیسی سخن گفت ! بهتر بود کمی حرفهایش را با عربی آغاز می‌کرد سپس به انگلیسی بیان می‌کرد! واقعا چرا باید زبانی به متانت و پر معنا بودن عربی را با زبان غربی‌ها عوض کرد؟! البته که من موافقم که به زبان غربیها که فعلا زبان اول جهان است هم باید آشنا بود اما وقتی کسی خود میزبان است اولویت با زبان مادری کشور میزبان است .برنامه ی بعدی دیدار با جوانی اماراتي به نام “سلطان النیادی” بود که در ده سالگی شش ماه را در فضا گذرانده و به عنوان یک فضا نورد کوچک خاطراتش را بیان می‌کرد.(بخشی از مصاحبه ضبط شده است)

ما با شنیدن صدای اذان به سمت سرویس بهداشتی برای تجدید وضو رفتیم که در میانه مسیر به سمت نماز خانه با حضور “هاله سرحان” مجری معروف مصری مواجه شدیم. به سمتش رفتم و سلامی کردم با اینکه شناختی از من نداشت سلام گرمی کرد و بعد از آشنایی به سوالهایم با روی باز پاسخ داد. با شنیدن اینکه من از ایران مخاطب برنامه هایش بودم کلی ذوق کرد و چند برنامه خوب مصر را که با شغلم مرتبط بود معرفی کرد .

پس از ادای فریضه نماز و کمی استراحت، نمازخانه را ترک گفته و دوباره به طرف محل برگزاری کنگره بازگشتیم. در یکی از غرفه ها با نام مرکز الشارقه للاتصال خانم نویسنده ی اماراتي مشغول پاسخ به سوالات چند نفر بود. دقایقی را آنجا نشستم وتا پایان به صحبت هایشان گوش دادم سپس به هدف پیدا کردن چیزی برای ناهار دوباره به راه افتادیم .مشغول نوشیدن قهوه بودم که چهره ی آشنایی نظرم را جلب کرد .ابتدا فکر کردم یکی از هنرپیشگان سوریه است اما ناگهان شناختمش “محمد صادق صدقیان” بود! یکی از چهره های ثابت رسانه، که سالهاست مدافع پر و پا قرص جمهوری اسلامی وحامی خط مقاومت، در فیس بوک و تویتر است و به صورت زنده معمولا با شبکه های خبری مثل الجزیره و ام بی سی بحث های داغی دارد و حقایق را جراتمندانه و شفاف بیان می‌کند. سلامی کرده و خودمان را معرفی کردیم، استقبال گرمی کرد و با تعجب پرسید اینجا چه می‌کنید؟ توضیحاتی دادیم و تبادل نظرات مفیدی بین ما و ایشان صورت گرفت. چند تا عکس یادگاری با ایشان گرفتیم و خدا حافظی کردیم .

میان غرفه ها که قدم میزدیم، غرفه آفاق وام ایده ی جالبی را طراحی کرده بودند. صندلی‌هایی را به شکل دایره نصب کرده بودند که بازدید کنندگان روی آنها می‌نشستند و کمربندهایشان را می‌بستند و به شکل عمودی بالا می‌رفتند و می‌توانستند بازتابی از عملکرد این شبکه را بر روی نوار ال ای دی که به شکل دایره وار آنها را احاطه کرده بود ببینند. کمی نظارگر بالارفتن بازدیدکنندگان شدیم و پس از کمی عکاسی، دوباره به سمت بازدید و شرکت در باقی ورکشاپها به راه افتادیم .هر گروهی سعی می‌کرد به نحوی از بازدید کنندگان پذیرایی کند و در حین بازدید ها گاهی تبادل نظراتی صورت می‌گرفت و متوجه ایرانی بودن مان که می‌شدند اکثرا گرم و پر حرارت از ما استقبال میشد .کم و بیش رفتار حضار از همه ی گروه‌ها به دنبال صلح و آرامش و دوستی بود و در پس پرده چه سیاست هایی در حال تخطیط است خدا می‌داند !گروه ما هم تا جایی که من شاهد بودم همه با دوستی و احترام برخورد می‌کردند و سعی و تلاش دو طرف جهت ارتباطی دوستانه قابل توجه بود .

قرار ما برای ترک کنگره ساعت چهار عصر بود. باید برای بازدید از مسجد شیخ زاید که فقط جمعه ها در آن نماز جمعه خوانده می‌شود و بقیه روزها بیشتر برای بازدید توریست ها بود، می رفتیم .من ابو ظبی را بر خلاف دبي که جذابیت آسمان خراش هایش آدم را به یاد فیلم های خیالی سه بعدی می اندازد، دلبازتر و دلنشین تر دیدم. همیشه جایی که بشود آسمان را  بیشتر حس کرد برای من نسبت به شهرهای شلوغ مثلا پیشرفته، ترجیح دارد.

کم کم مسجد سفید و بزرگ پر از گنبد و مناره ی شیخ زاید هم نمایان شد. صبح در راه رفت از دور زیارتش کرده بودیم اما حالا هر چه نزدیک تر میشدیم زیبایی و ابهت مسجد بیشتر می شد و هنر معماری و گیرایی منظره آن چشمها را به سوی خود جذب می کرد. مسجد در فضایی بسیار وسیع و در محوطه ای که یکطرف آن، حوض بزرگی خود نمایی می کرد قرار داشت. هر چه به سمت غروب می رفتیم رنگ چراغهایش، معماری آن را زیباتر جلوه می داد. چیزی که در امارات بسیار قابل توجه بود مهندسی رنگها و استفاده از ترکیب های یاسی، آبی و استفاده ی آنها از رنگهای ترکیبی بود که چهره دبی را شبیه به فیلم های تخیلی هالیوود میکرد .در مسیر تهیه بلیط باید از میان بازاری میگذشتیم. توریست ها برای ورود به مسجد مجبور بودند سر و دستهای خود را بپوشانند! و لا جرم باید از همان بازار لباس‌های کلاه دار پوشیده ای را به قیمت چهل و پنج درهم می خریدند .هر چه تاریک تر میشد مسجد بیشتر شبیه تابلوی نقاشی، خود را نمایان می‌کرد. پس از بازدید و کلی عکاسی به سمت مسجد مخصوص بانوان رفتیم نماز را خواندیم و کم کم به سمت اتوبوس و به مقصد دبی آنجا را ترک گفتیم .مسئولان برنامه ریزی اردو، شب اعلام کردند که قرار است فقط فردا را در کنگره حضور داشته باشیم. ساعت هفت صبحانه را خوردیم و با کمی تاخیر برای بار دوم به سمت کنگره حرکت کردیم .

امروز به دلیل آشنایی با مکان، راحت تر وارد شدیم و زودتر مسیر ورکشابها را طی کرده و خوشبختانه توانستیم در چند ورکشاب حضور داشته باشیم. همچنین سعی کردیم در حد توان گفته ها و نظرات را یادداشت کنیم .من که روز گذشته با خانم عکاسی به نام “ترفه” که اهل امارات بود آشنا شده بودم، برای عکس گرفتن به سمت غرفه ی خبرگزاری “البیان” رفتیم.او خود را ارشد کسب وکار معرفی کرد. ما در این میان کما في السابق از خودمان پذیرایی کردیم و سپس هر کدام چند عکس تکی و یک عکس سه نفره انداختیم .به دلیل شلوغی و درخواست بالای عکاسی “ترفه” پیشنهاد داد که برای بازدید از بقیه ی غرفه ها چرخی بزنیم و پس از حدود یک ساعت برای دریافت عکسها بازگردیم. یکی از غرفه هایی که نظرمان را جلب کرد، متعلق به شرکت تحقیقاتی “IN2” فعال در زمینه ارتباطات سالم مجازی از کشور آلمان بود. مسئولان اجرایی غرفه از شهر موصل عراق بودند که بوسیله‌ی هدست “”VR که در اختیار مخاطب می‌گذاشت، می‌توانست تمام ابعاد فضای بازسازی شده‌ی مسجد جامع شهر موصل عراق که به دست نیروهای داعش تخریب شده بود را درون دوربین ببیند. کمی در مورد کار و اهدافشان گفتگو کردیم و از آنها هم خداحافظی کردیم.

من غرفه به غرفه در پی چیزی بودم که متاسفانه پیدایش نکردم؟! شاید بگویید دنبال چه بودی!؟ نامی از فلسطین!… از بچه های بی پناه و از بغض هشتاد ساله ی مسلمانان عرب زبانی  که تنها در صدر میدان غصب و غارت، تن به تن می‌جنگند. هرچند که در تاریخ غمبار اسلام این نمونه سیاستها معرف حضور تاریخ شناسان حق‌جو می‌باشد. بعد از اینکه به سمت چند ورکشاب دیگر رفتیم، قرار بود گروه ساعت سه‌ی عصر به سمت هدف بعدی، کنگره را ترک نماییم.

برنامه‌ی بعدی ما بازدید از مکانی بنام “بیت الابراهیمی”  بود. این مکان معماری و طراحی فوق العاده‌ای داشت که برای تقریب بین اسلام و مسیحیت و یهودیت تشکیل یافته بود.ما از نمادهای کلیسا، کنیس و مسجد بازدید نموده که در این میان یکی از همراهان تلاوت کوتاهی در مسجد ارائه نمودند. ساعت حدود پنج و نیم به سمت دبی و به مقصد هتل راه افتادیم که حدود ساعت هشت به هتل رسیدیم .

بر اساس قرار قبلی صبح روز پنجشنبه به همراه دوستان با مترو برای بازدید موزه آینده حرکت کردیم سپس از آنجا به سمت بازار نايف که بازار سنتی و اصلی اماراتی‌ها ست، رفتیم .در مسیر بازار قرار شد هر کسی برای خودش و با توجه به ما یحتاجش آزاد باشد. و تا شب همه می‌توانستند هر برنامه ای بخواهند بر ای خودشان داشته باشند. که ما پس از خریداز بازار نايف و اطراف آن به سمت هتل رفته، پس از کمی استراحت دوباره عزممان را به سمت سيتی سنتر دیره جزم کردیم که این عزم جدیمان تا حدود دوازده و نیم شب به درازا کشید .صبح باید ساعت ده به سمت فرودگاه حرکت میکردیم تا بتوانیم دو ساعت قبل از موعد پرواز آنجا حضور یابیم .

نیمه شب با صدای رعد و برق مهیبی از خواب پریدم. از پنجره هتل به خیابان نگاهی کردم. تمام خیابان ها را آب گرفته بود و همین باعث شد گروه برای رفتن به فرودگاه با کلی دردسر مواجه شود. خدا را شکر علی رغم شرایط نامساعد مسیر دو ساعت قبل پرواز همگی در فرودگاه دبی بودیم. پس از خواندن نماز و کمی چرخ زدن در فروشگاه‌های فرودگاه، اطلاعات پرواز از مسافران جهت سوار شدن به هواپیما به سمت ایران دعوت کرد که با تاخیر اندکی دبی را با تمام زیبایی هایش، تکنولوژی و پیشرفت های مادیش به سمت ایرانی که فقط امام رضایش به کل دنیا می ارزد، ترک کردیم.

اکنون ساعت چهار و یازده دقیقه عصر جمعه من در هواپیمای شرکت ماهان، این سطرها را در حال فرود به فرودگاه امام خمینی به رسم یادبود مینویسم. همچنین این اثر کوچک را به تمام دوستان و همراهان سفرم تقدیم میکنم .

زینب نقش

دانشجوی ارشد روانشناسی عمومی

26/8/1402 هـ ش

مطالب مشابه