ارتباط سعدی با عرفا
سعدی (حدود 605 – 691 ق) با وجود همه عظمت و نقش کمنظیری که در تحول و شیوایی و شیرینی زبان فارسی دارد و نیز بهرغم تأثیر پایدارش در نظام تعلیم و تربیت این دیار، از هجوم نامنصفانه منتقدان و بلکه طعنهزنی عیبجویان و نکتهگیران در امان نمانده است. در اینجا از تعلق شیخ اجل به گروه عارفان بحث میشود تا مشخص شود که به هنگام داوری درباره سعدی و امثال او، از کدام چشمانداز باید به او نگریست؟ راههای مختلفی برای نیل به حقیقت وجود دارد که افراد بنا بر ذوق و استعداد خویش، یکی از آنها را برمیگزینند. در تقسیمبندیی کلی، دو روش عمده برای این منظور وجود دارد: یکی روش مبتنی بر «عقل و استدلال و بحث و برهان»، و دیگر روش مبتنی بر «کشف و شهود و اشراق» از راه تهذیب باطن و تکمیل نفس و سیر و سلوک.
راه نخست را عالمان و فیلسوفان و حکیمان در پیش میگیرند و راه دوم را عارفان و اهل دل. اینان علاوه بر توفیقات ربانی و راهنمایی راهدانان، میباید ریاضتهایی را بر خود هموار کنند و مراحل و مراتبی را طی نمایند تا آینه دل صفا یابد و با تابش نور حق در آن، به مشاهده حقیقت نایل شوند و به لقاءالله برسند؛ اما از آنجا که کیفیت تجربه عرفانی چندان قابل توصیف و بیان و انتقال به دیگران نیست، بهویژه که تنگناهای زبانی را نیز باید در نظر گرفت که «معانی هرگز اندر حرف ناید.» بنابراین ترازو و مقیاسی نداریم که با آن به چگونگی و تعیین درصد حالات درونی و معنوی کسی پی ببریم و بگوییم که آیا عارف است یا نه. هرچند با در نظر گرفتن بعضی شواهد و قرائن میتوان به کلیاتی دست یافت که شاید مهمترینش این چند مورد باشد:
- جهانبینی و طرز نگرش و بینش و سلوک فرد مورد نظر که در گفتار و کردار و آثارش نمایان میشود.
- تلقی و برداشت معاصرانِ آنان.
- داوری خبرگان و همنوردان.
به این ترتیب تا حدی میشود پی برد که آیا کسی چون سعدی را میتوان در شمار عارفان آورد یا نه. شیخ اجل علاوه بر اینکه بارها به خرقهپوشی خود اشاره کرده،1 از اعتکاف و ریاضتکشی خود در شام که یکی از مهمترین مراکز عرفانی بوده، یاد نموده (گلستان، باب1، حکایت10؛ ب2، ح10 و 30) و همراهی جمعی از اهل معنا را با خود نشان داده است که برمیآید مریدش بودهاند؛ از جمله آنجا که به خشکسالی اسکندریه میپردازد، (گل، ب3، ح13)، یا سفر حج و جوانان صاحبدلی که با او بودند و ابیات محققانه (عرفانی) میخواندند (ب2، ح26) و حاکمی که به درویشانِ در صحبت سعدی ماهیانه میپرداخت (ب1، ح17). ضمناً از برخی اصطلاحات و آیینهای نظام خانقاهی نیز نام برده است؛ همچون: شیخی، مریدی، ذکر و ریاضت، عزلت و اعتکاف، خرقهپوشی، خرقهدوزی، خرقهسوزی، خرقه توبه، دلق ازرق، دلق مرقع، ماجراکردن، سماع، معاملتدانی، رهرو، شناسا (عارف) و… با این همه، در اینجا به دلایلی از مورد دوم شروع میکنیم که تلقی برداشت معاصران است.
در «تقریرات ثلاثه» که حاوی سه متن جداگانه (پرسش و پاسخ، گزارش و حکایت) است، میخوانیم که شمسالدین جوینی (صاحب دیوان) «کاغذی به خدمت شیخ عارفانِ سالک، قدوهالمحققین، مفخرُالسالکین، مصلحالدین السعدی رحمهالله علیه نوشت و از خدمت او پنج سؤال کرد…» (کلیات سعدی، ص842) این القاب همگی دلالت بر مقامات معنوی میکند. در رساله دوم که «ملاقات شیخ با آباقا» نام دارد، شمسالدین جوینی، سعدی را «پدر و شیخ ما» معرفی میکند (کلیات، ص844) و در رساله سوم که «حکایت شمسالدین تازیکوی» مطرح شده، میخوانیم: «برادر شیخ… به رباط خفیف رفت به خدمت برادر خود شیخ سعدی…» (کلیات، ص845)
یکی از دانشمندان معاصر سعدی، یعنی «الصدر الکاملِ المتبحر المحقق، ملکالشعراء سعدالمله و الدین النظری» پرسش منظومی درباره عقل و عشق از سعدی میکند که مجموعاً «رساله النظریه»2 یا «رساله در عقل و عشق» را به وجود میآورد و طی آن سعدالدین نظری (و شاید نطنزی) خطاب به شیخ اجل مینویسد:
سالکِ راه خدا»، پادشه ملک سخن ای ز الفـاظِ تـو آفـاق پر از درّ یتیـم،
اخترِ سعدی و عالَم ز فروغ تو منیـر واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم
… مـرد را راه به حـق، عقـل نمـایـد یا عشــق؟
این درِ بسته تو بگشای که بابیست عظیم… (کلیات، 817)
سعدی در پاسخ مینویسد: «… راه، از رسیدگان پرسند و این ضعیف از واماندگان است… اما به یمن همت درویشان و به برکت صحبت ایشان، به قدر وسع در خاطر این درویش میآید که: عقل با چندین شرف که دارد، نه راه است، بلکه چراغ راه است، و اول راه، ادبِ طریقت است… روندگان طریقت در سلوک به مقامی برسند که علم آنجا حجاب باشد… علم آلت تحصیل مراد است، نه مرادِ کلی… بدان که مراد از علم ظاهر، مکارم اخلاق است و صفای باطن، که مردم نکوهیده اخلاق را صفای درون کمتر باشد و به حجاب کدورات نفسانی، از جمال مشاهدات روحانی محروم….» (کلیات، 817 ـ 818) سوای اینکه کسانی چون برادران جوینی و دیگران اموالی برای شیخ میفرستادند تا خرج خانقاهش کند، شعری از علی فخر نجار قابل اعتناست که به سعدی میگوید: «بزرگا، در طریقت گر چه چون تو/ نه در این قرن، در اقران نباشد… + چو از خاصان دارالملک فقری…»3
شاعر عارف سیف فرغانی (درگذشته 749ق) نیز در قصیدهای که برای سعدی میفرستاد، چنین مینویسد: «کتبَ الی الشیخ العارف، سعدی الشیرازی» و او را با حضرت مهدی موعود(عج) مقایسه میکند و در قصیده دیگری او را «بحر معنی» میخواند و «دلدارِ اهل دل، خورشید تابان، موسی بن عمران و یوسف کنعان» مینامد. و باز از معاصران میتوان به شیفتگی امیرخسرو دهلوی و امیرحسن سجزی اشاره کرد که به نوشته «تاریخ فرشته» آن هم به نقل از تاریخ فیروزشاهی: محمد سلطان بن سلطان غیاثالدین بلبن که حاکم ملتان بود (حدود 670ـ683 ق) «دو مرتبه نزدیکان خود را با تحف و اموال فراوان به شیراز نزد شیخ مصلحالدین سعدی فرستاد و التماس قدوم میمنت لزوم فرمود و خواست که در ملتان برای او خانقاهی بسازد و قریهها وقف کند. چون شیخ پیر و ناتوان شده بود، هر دو کرّت عذر خواست…»4 و گفت که: «باقی عمر از زاویه بیرون نمیآیم، مرا معاف دارند.»5
ابن الفوطی (642ـ723ق) در کتاب مجمعالآداب فی معجمالالقاب مینویسد: «سعدی شیرازی شاعر عارفی که به اتابک سعد… منسوب است و از صوفیان عارف به شمار میآید… من نامهای به او نوشتم و…» 6 و 7
علی بن احمد بن ابیبکر بیستون که نخستین نسخه دیوان سعدی را در 726 قمری، یعنی سیو پنج سال پس از درگذشت او گردآوری و تنظیم کرده است، در مقدمهاش بر کلیات شیخ اجل، اینگونه از او یاد میکند: «مولانا شیخالشیوخ فی عهده، قدوهُالمحققین و زُبدهُالعاشقین، افصحُالمتکلمین، مفخَرُ السالکین، شرفُالمله و الحق و الدین، مصلح الاسلام والمسلمین، شیخ سعدی شیرازی قَدّس سرّه…» (کلیات سعدی، ص847) این دو سطر، افزون بر نام و لقب سعدی، جایگاه معنوی او را در نظر معاصرانش نیز معلوم میدارد: فقیه، ادیب، عارف، عاشق و مصلح که نمایانگر چند وجه مهم شخصیت اوست که شامل فقه (شیخالشیوخ و شرف…الدین)، اخلاق (مصلحالاسلام والمسلمین)، سخنوری و ادب (افصحالمتکلمین) و سیر و سلوک (قدوهالمحققین و مفخر السالکین) میشود.8
و اما از کسانی که بعداً آمدند و درباره سعدی داوری کردند، یکی از قدیمیترینشان ابنبطوطه (703ـ779 ق) است که طی سفر سی سالهاش، تعمد خاصی در زیارت اولیاء و مقابرشان داشت. وی که حدوداً پنجاه سال پس از درگذشت سعدی، از شیراز دیدن کرده، در سفرنامهاش چنین نوشته است: «از مشاهدی که در بیرون شهر واقع شده، قبر شیخ صالح معروف به سعدی است… مقبره سعدی زاویهای دارد نیکو با باغی نمکین … مردمان از شهر به زیارت شیخ آمده، پس از خوردن غذا در سفرهخانه شیخ و شستن لباسها، مراجعت میکنند و من خود نیز چنین کردم.9
بعد از او میتوان از معینالدین جنید شیرازی یاد کرد که در شدّالازار (تألیف سال 791ق) درباره سعدی مینویسد: «وی از افاضل صوفیه و مرتاض و مجاهد بود… او را واقعهها دست داد و دیدار بسیاری از اولیاءالله کرد… و او را کرامات بوده است و در زبان خلق مشهور است…»10
جامی (817 ـ 898ق) در نفحاتالانس که درباره زندگی و آثار صوفیان و عارفان است، بخشی را نیز به سعدی اختصاص داده و مینویسد: «… از افاضل صوفیه بود و از مجاوران بقعه شریف شیخ ابوعبدالله خفیف… از علوم بهرهای تمام داشته و از آداب نصیبی کامل. سفر بسیار کرده است… و از مشایخ کبار بسیاری را دریافته و به صحبت شیخ شهابالدین رسیده… تا به خضر(ع) رسید و وی را از زلال انعام و افضال خود سیراب گردانید. وقتی وی را با یکی از اکابر سادات و اشراف فیالجمله گفتگویی واقع شد؛ آن شریف حضرت رسالت را(ص) به خواب دید، وی را عتاب کرد. چون بیدار شد، پیش شیخ آمد و عذرخواهی نمود و استرضای وی کرد. یکی از مشایخ منکر وی بود، شبی در واقعه چنان دید که درهای آسمان گشاده شد، ملایکه با طبقهای نور نازل شدند؛ پرسید که: این چیست؟ گفتند: برای سعدی شیرازی است که بیتی گفته که قبول حضرت حق سبحانه و تعالی افتاده و آن بیت این است: «برگ درختان سبز در نظر هوشیـار/ هر ورقی دفتری است معرفت کردگار». آن عزیز چون از واقعه درآمد، هم در شب به در زاویه شیخ سعدی رفت که وی را بشارت دهد؛ دید که چراغی افروخته و با خود زمزمهای میکند. چون گوش کشید، همین بیت میخواند…»11 جامی همین مطلب را در هفتاورنگ (دفتر سبحهالابرار، ص467) آورده و در «بهارستان» نیز با احترام فراوان از سعدی یاد کرده و گلستان را «از انفاس متبرکه شیخ نامدار و استاد بزرگوار…» خوانده و کتابش را «نه گلستان، که روضهای ز بهشت… بابهایش بهشت را درها… نکتههایش نهفته در پرده…» خوانده است.12
ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری (820 ـ910ق) در کتاب «فتوتنامه سلطانی» که در موضوع جوانمردی و عیاری نوشته شده، بخشی را «در باب سقایان» اختصاص داده است و آنجا مینویسد: «ایشان جماعتی محترمند و مسند ایشان بس بزرگ است…» آنگاه بزرگان این سلسله را چهار پیغمبر و دو ولی به شمار میآورد: حضرات نوح و ابراهیم و خضر و پیامبر اسلام(ص) و دو ولی: حضرت عباس(ع) و سلمان فارسی… «شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی نیز این کار کرده، و این طایفه را حیاتبخشان گویند.»13
میرزا لعلبیک لعل بدخشی (968ـ1022ق) در ثمراتالقدس که در آن به زندگینامه عارفان پرداخته، مینویسد: «شیخ اوحدی شیرازی ـ قدّس روحه ـ مقبول جمع سلاسل است و از خویشاوندان بابای عارفان و عاشقان، شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی است…» سپس درخواست امیرخسرو دهلوی از حضرت خضر(ع) را تکرار میکند که: «آب دهان مبارک خود را در دهان وی کند. خضر(ع) فرمود که این دولت را سعدی برده…» و در جای دیگر مینویسد: «بابای عاشقان و شاهنشاه عارفان، شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی قدسالله روحه…»14
پی نوشتها
1 |
بر من که صبوحى زدهام، خرقه حرام است |
اى مجلسیان، راه خـرابـات کـدام اسـت |
طیبات، 388 |
|
من طاقت شکیب ندارم ز روى خـوب |
صوفـى به عجـز خویشتـن اقرار مىکنـد
|
خواتیم، 446 |
|
لایق سعدى نبود این خرقه تقوا و زهد |
ساقیا، جامى بده، وین جامه از سر برکنـش
|
طیبات، 479 |
- کلیات سعدی، مقدمه مرحوم فروغی، ص643.
- قلندریه در تاریخ، ص535.
- تاریخ فرشته، ص150 و تاریخ سند (تاریخ معصومی)، ص41.
- ملا عبدالنبی فخرالزمان قزوینی، تذکره میخانه، ص62.
- مجمع الآداب، ج5، ص248.
- لقب «دین» و «اسلام»، علما را [باشد]. بیرون از این، هر که «دین» و «اسلام» در لقب خویش آرد، رخصت ندهند. سیاستنامه، خواجه نظامالملک، ص211.
- در آن عصر به عارف (که به حقالیقین رسیده است)، «محقق» (بوستان، 3227 و 3669)، «حقیقتشناس» (بو، 208) و «حقایقشناس» (بو، 814 و 946 و 1852) نیز میگفتند.
- ترجمه سفرنامه ابن بطوطه، ص 266.
- شدّالازار، ص462.
- نفحاتالانس، ص598-599.
- بهارستان، ص25 و 26.
- فتوتنامه سلطانی، ص425 و 428.
- ثمراتالقدس من شجرات الانس، به ترتیب: ص97، 541 و1181.