در ایران فلسفه‌فروشی، از فلسفه‌ورزی پیشی گرفته است

تاریخ انتشار:

جریان روشنفکری در ایران با وارد کردن مباحث فلسفی به آستانه فهم عمومی، امکان خواندن آثار فلسفیِ اصیل را از بخش بزرگی از جامعه سلب کرد و در عوض، برداشتی خاص از آن را به جامعه تزریق نمود.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه، به نقل از خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، دکتر باقر طالبی دارابی عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در گفت‌وگویی با این خبرگزاری با اشاره به اینکه در ایران، فلسفه دیگر تنها یک عرصه فکری نیست؛ اظهار داشت: کتاب به کالایی تبدیل شده که اغلب برای نمایش پرستیژ اجتماعی و نه جستجوی حقیقت خریداری می‌شود و رشد بازار کتاب‌های فلسفی کلاسیک و مضاف، بیش از آنکه نشانه‌ای از عمق فکری جامعه باشد، حکایت از رونق نوعی تجارت فرهنگی دارد.

دکتر باقر طالبی دارابی در پاسخ به این سوال که آیا اصولاً با این پیش‌فرض موافق هستید که اقبال به آثار فلسفی در ایران، در قیاس با بسیاری از جوامع دیگر و همچنین در مقایسه با آثار منتشرشده در سایر حوزه‌های علوم انسانی، زیاد است؟ بیان کرد: ای کاش چنین بود! اجازه دهید توضیح دهم چرا سخنم را با این عبارت آغاز کردم. لازم است اشاره کنم که یک روزنامه‌نگار حوزه کتاب می‌بایست پرسش‌های خود را با دقت بیشتری تدوین کند. پرسش مطرح‌شده، ترکیبی از چند مفهوم مبهم است: مفاهیمی نظیر «آثار فلسفی»، «جوامع»، «سایر حوزه‌های علوم انسانی»، «مقایسه» و «اقبال». تمامی این واژگان معانی گسترده و متنوعی دارند که نیازمند تعریف دقیق‌تری هستند.

عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب افزود: برای مثال، فلسفه چیست و چه معنایی را افاده می‌کند؟ آیا مراد از فلسفه، همان فیلوسوفیا (philosophia) است؟ آیا فلسفه یک علم است یا یک رویکرد؟ در زبان عامه می‌گوییم «فلسفه این کار چیست؟» یا «آیا فلسفه خوانده‌ای؟» اما فلسفه ممکن است بسیار فراتر از این معانی باشد؛ از فلسفه آزادی و فلسفه تنهایی گرفته تا فلسفه مدنی یا حتی فلسفه گزینش رنگ شاد در نسل جدید یا فلسفه شکل‌گیری نسل زِد.

وی گفت: حال به عبارتی که در آغاز بیان کردم، بازگردیم. پرسش شما، به شکلی که طرح شده است، مرا به یاد طنزی می‌اندازد. در این طنز، شخصی کنار ساحل جنوب یا دریای خزر نشسته و کاسه‌ای ماست را در آب دریا می‌ریزد و قصد دارد دوغ بسازد. بلاگری که در نزدیکی آن فرد مشغول ضبط استوری برای صفحه اینستاگرام خود است، به او نزدیک می‌شود و می‌پرسد: «چه می‌کنی؟» شخص پاسخ می‌دهد: «دوغ درست می‌کنم!» بلاگر که این صحنه را ضبط کرده است، با حالتی تعلیمی و انگیزشی از او می‌پرسد: «مگر می‌شود؟» و شخص پاسخ می‌دهد: «اگر می‌شد، چه می‌شد!»

دکتر طالبی دارابی ادامه داد: برداشت جامعه‌شناختی از این طنز آن است که برخی افراد برای نیل به اهداف یا آرمان‌هایشان، از ابزارهایی بهره می‌گیرند که هیچ‌گونه سنخیتی با دستیابی به آن هدف ندارند. این ذهنیت جمعی در میان برخی مسئولان ایران نیز مشاهده می‌شود؛ شبیه به همان شخص ساحل‌نشین که رفتارش نمایشی است. کار شما در بازنمایی این طنزها، گاه ممکن است به رفتار بلاگری شباهت یابد که صرفاً در پی ساختن روایتی نمایشی از این صحنه‌هاست.

وی اظهار داشت: اما اگر بخواهیم به واقعیت‌های موجود رجوع کنیم، نتایج تحقیقات تجربی و پیمایش‌های منطقه‌ای و ملی نشان داده‌اند که سرانه کتاب‌خوانی در ایران کمتر از ۱۰ درصد است. از میان این ۱۰ درصد نیز، بخش عمده‌ای به سمت کتاب‌ها و مجلات زرد گرایش دارند. حال در چنین شرایطی، شما پرسشی را مطرح کرده‌اید که معنای ضمنی آن این است که ایران جامعه‌ای کتاب‌خوان دارد و در میان این کتاب‌خوانان، اقبال چشمگیری به آثار فلسفی وجود دارد. حتی این اقبال را در قیاس با جوامع دیگر، بی‌نظیر می‌دانید. اما واقعیت‌ها چه می‌گویند؟ پرسش من از شما این است: از میان همین ۱۰ درصدِ کتاب‌خوان، چند نفر به سراغ کتاب‌ها و آثار فلسفی می‌روند؟ نتیجه نهایی آن است که پرسش شما بر یک تصور آرمانی استوار است؛ شبیه به کوشش برای تولید دوغ با یک کاسه ماست در آب دریا. این تصور به گمان من، توهمی بیش نیست و فلسفه چنین توهمی، خود موضوعی است که شاید حتی خواننده‌ای نداشته باشد.

دکتر باقر طالبی دارابی در پاسخ به این پرسش که اگر پاسخ‌تان به پرسش بالا منفی است، پس چرا بسیاری از آثار فلسفی، حتی آثار کلاسیک و دشوار، به چاپ‌های چندم می‌رسند و در کتابخانه‌های ایرانیانِ کتاب‌خوان جایگاه ویژه‌ای دارند؟ افزود: کدام آثار کلاسیک و دشوار مقصود شماست؟ آیا منظور، آثار کلاسیک اسلامی فیلسوفانی نظیر ابن‌سینا، سهروردی، ملاصدرا، میرداماد و لاهیجی است یا آثار دشوار فهمِ فیلسوفان غربی همچون دکارت، کانت، هگل و هایدگر؟ در اینجا نیز ابهام در تعریف «آثار فلسفی» مشهود است و این موضوع، نیازمند بررسی دقیق‌تری است.

وی گفت: از سوی دیگر، چاپ‌های مکرر و پرتیراژ آثار فلسفی لزوماً نشان‌دهنده اقبال عمومی نیست. دلایل دیگری نیز می‌تواند در این امر دخیل باشد. برای مثال، وزارت ارشاد موظف است کتابخانه‌های عمومی و تخصصیِ تحت نظارت خود را تأمین کند. این وزارتخانه ممکن است تعداد قابل‌توجهی از چنین کتاب‌هایی را از ناشران خریداری کند و این آمار به‌مثابه اقبال عمومی تفسیر شود.

عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب ادامه داد: نکته دیگری که باید بررسی شود، ناشرانِ این‌گونه آثار هستند. اگر ناشرانْ خصوصی و مخاطبانْ غیر از نهادهای حکومتی (اسلامی و انقلابی) باشند، آن‌گاه می‌توان درباره این اقبال، تحلیل‌های دقیق‌تری ارائه داد. اما اگر خرید و توزیع آثار به واسطه نهادهای دولتی، فرهنگی یا انقلابی صورت گیرد، دیگر نمی‌توان نتیجه گرفت که این اقبال، واقعی و از سوی کتاب‌خوان‌های مستقل ایرانی است.

وی گفت: همچنین، لازم است این اقبال به آثار فلسفی با سایر انواع کتاب‌ها مقایسه شود. برای مثال، آیا تحقیقی درباره آثاری نظیر «زندگی برازنده من» یا «جهان هولوگرافیک» انجام داده‌اید؟ این آثار گاه در کمتر از سه سال به چاپ شصتم رسیده‌اند. یا آیا در مورد کتاب‌هایی مانند «دا» که مخاطب آن گسترده معرفی شده است، بررسی کرده‌اید؟ توجه داشته باشید که در بسیاری از موارد، نهادهای انقلابی، نظامی و فرهنگی چنین کتاب‌هایی را در حجم بسیار گسترده خریداری کرده و به افراد، نهادها و کتابخانه‌های زیرمجموعه خود هدیه داده‌اند.

دکتر طالبی دارابی افزود: به نظر می‌رسد گرایش به کتاب‌های فلسفی کلاسیک اسلامی چندان زیاد نیست. در مقابل، برخی آثار کلاسیک فلسفی فیلسوفان غربی که حاوی نقدهایی به فرهنگ مدرن و حتی به سنت و دین هستند، مورد استقبال بیشتری قرار گرفته‌اند. در پایان، باید مجدداً تأکید کنم که آثار فلسفی کلاسیک بیشتر به‌منظور مرجع بودن و استفاده در تحقیقات موردی به کار می‌روند، نه برای خرید و قرائت آزاد با هدف یافتن حقیقت یا ترسیم چارچوب اندیشه فردی که قابل‌استفاده در سبک زندگی باشد.

وی در پاسخ به این پرسش که آیا می‌توان از نوعی «فلسفه‌زدگی» (در معنای منفی) در ذهنیت فرهنگی ایرانیان سخن گفت؟ بیان کرد: مفهوم «ذهنیت فرهنگی ایرانیان»، مفهوم جالبی است. فرهنگ، مجموعه‌ای است شامل زبان، هنر، آداب و رسوم، موسیقی، معماری و نمادها که ویژگی اصلی آن، اکتسابی بودن و انتقال‌پذیری‌اش از نسلی به نسل دیگر است. ترکیب مفهوم فرهنگ با ذهنیت، ترکیبی پیچیده است. «ذهنیت فرهنگی»، با تعریفی که از فرهنگ ارائه دادم، به این معناست که مؤلفه‌های فرهنگی در بخش شناختیِ انسان ایرانی چگونه دریافت شده و در ذهن او جای گرفته است.

وی گفت: من نه معتقدم که اقبال بسیاری به آثار فلسفی وجود دارد و نه در سوی دیگر، معتقدم که ایرانیان فلسفه‌زده شده‌اند. اصولاً ذهنیت تاریخی ایران در بستری شکل گرفته است که فلسفه، متأخرترین دغدغه ایرانیان بوده است. از عهد باستان با ذهنیت قانونی و هستی‌شناسی حقوقی مواجه هستیم که در منشور کوروش تجلی یافته است؛ پس از اسلام با ذهنیت تصوف و هستی‌شناسی عرفانی و شهودی؛ و از دوران صفویه به این سو، با غلبه ذهنیت فقهی و دینداری شرعی روبرو هستیم. از دهه چهل خورشیدی به این سو، بخش عظیمی از جامعه تحصیل‌کرده ایرانی، تحت تأثیر دریافت‌های نواندیشانه و روشنفکرانه از مبانی فلسفی غربی در قلمرو سیاست، فرهنگ و نظام‌بخشی اجتماعی، درگیر اندیشه انتقادی شد؛ اندیشه‌ای که از مارکسِ فیلسوف به مارکسِ جامعه‌شناس کوچ کرد.

عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب ادامه داد: جریان روشنفکری در ایران با وارد کردن مباحث فلسفی به آستانه فهم عمومی، امکان خواندن آثار فلسفیِ اصیل را از بخش بزرگی از جامعه سلب کرد و در عوض، برداشتی خاص از آن را به جامعه تزریق نمود. حتی برخی روشنفکران بیش از آنکه به اندیشه‌ورزی بپردازند، به نمادگرایی ظاهریِ فلسفه – مانند گذاشتن ریش، سیگار به دست گرفتن، و ژست‌های فیلسوف‌مآبانه روی آوردند و این ظواهر را به جامعه عرضه کردند. آثار فلسفیِ اصلی با واسطه برای بخش دیگری از جامعه تحصیل‌کرده ترجمه و تبیینِ بومی شد و برخی آموزه‌های فلسفی در قالب ایدئولوژی‌های مدرنیستی، مارکسیستی، سنت‌گرایانه و امثال این‌ها به توده مردم ارائه گردید. آثار فلسفی در ایران، هضم‌نشده منتقل شد.

وی در ادامه در پاسخ به پرسش آیا این تأکید بیش از اندازه بر فلسفه، و در عین حال غفلت از موضوعات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، نشانه نوعی محافظه‌کاری فکری یا طفره رفتن از مواجهه با مسائل مستقیم‌تر نیست؟ افزود: جامعه ایران هر چه سالخورده‌تر شود، محافظه‌کارتر می‌شود. نقل است که وینستون چرچیل، نخست‌وزیر پیشین انگلستان، گفته است: «محافظه‌کاری پیش از چهل سالگی، نشان بی‌خردی است و انقلابی‌گری پس از چهل سالگی، بی‌خردیِ بزرگ‌تری.» اگرچه این سخن او در مورد افراد و تغییرات فردی در نظم ذهنی، عملی و زندگی‌شان مطرح شده است، من قصد دارم آن را از دیدگاه اجتماعی و جمعیت‌شناختی بررسی کنم تا به پرسش شما پاسخ دهم.

دکتر طالبی دارابی تصریح کرد: مطالعات جمعیت‌شناختی نشان می‌دهد که میانگین سنی جمعیت ایران به سطحی نزدیک شده است که جامعه وارد مرحله سالمندی می‌شود. برخلاف دهه‌های چهل، پنجاه و شصت خورشیدی که جمعیت غالب زیر ۴۰ سال بود و انقلابی‌گری ویژگی برجسته آن دوران محسوب می‌شد، اکنون میانگین سنی جامعه ایران از ۴۰ سال فراتر رفته است. این تغییر جمعیتی، بر اساس نظریات جمعیت‌شناسی، سبب می‌شود که محافظه‌کاری به‌مثابه یک ویژگی غالب در جامعه تثبیت گردد. محافظه‌کاری در ایرانِ امروز، در درجه نخست، یک مسئله جمعیت‌شناختی است و این نکته نباید از نظر دور بماند. جامعه‌ای که درصد بالایی از جمعیت آن بالای چهل سال سن دارند، خودبه‌خود به سمت محافظه‌کاری متمایل می‌شود. بنابراین، تأکید بر فلسفه (با تعریفی که در ادامه ارائه خواهم کرد) را باید نشانه‌ای از محافظه‌کاریِ جامعه دانست، نه آنکه فلسفهْ خودْ باعث غفلت از مسائل اقتصادی و اجتماعی شود.

وی گفت: اگر فلسفه در ایران کنونی مورد توجه قرار گرفته، این توجه بیشتر به «فلسفه‌های مضاف» یا «فلسفه‌های انضمامی» معطوف است. این نوع فلسفه‌ها شامل آثاری نظیر «فلسفه تنهایی»، «فلسفه هنر»، «فلسفه زندگی»، «فلسفه وِگِنی (گیاهخواری) زیستن»، «فلسفه تجرد» و موارد مشابه هستند. این آثار، در حقیقت، فلسفه به معنای کلاسیک آن نیستند؛ بلکه نوعی پرداختن به مسائل انسانی و روزمره محسوب می‌شوند. از این زاویه، نوعی اقبال مشاهده می‌شود، اما باید توجه داشت که این گرایش به فلسفه، بیشتر جنبه عملی دارد تا نظری. لذا، پرسش شما از یک منظر خاص می‌تواند صحیح باشد. در مقدمه کتاب «فلسفه تنهایی» نیز، هم نویسنده و هم مترجم، توضیحی درباره تحول مفهوم فلسفه ارائه داده‌اند که جالب توجه است. این تحول، به فلسفه به‌مثابه ابزاری برای پاسخ به دغدغه‌های روزمره می‌پردازد و از اصول کلاسیک فلسفی فاصله می‌گیرد. پرسش شما، بدون در نظر گرفتن این تحول مفهومی، نمی‌تواند به طور کامل درک شود.

دکتر طالبی دارابی در پاسخ به این سؤال که آیا نمی‌توان گفت بخشی از این استقبال از فلسفه، برای کسب نوعی پرستیژ و شأن اجتماعی است؟ اظهار داشت: پرستیژ و دستیابی به شأن اجتماعی، امری کاملاً تمدنی است. انسان ذاتاً خود را دوست دارد و میل به متمایز بودن از دیگران را ارج می‌نهد. اما نکته اصلی این است که انسان چه چیزی را مبنای این تمایز قرار می‌دهد. اگر عواملی مانند نژاد، قومیت، ملیت، رنگ پوست، سرمایه و ثروت مبنای این تمایز باشند، این دیگر پرستیژ یا شأن اجتماعی به معنای حقیقی نیست؛ بلکه نوعی انحراف اخلاقیِ فردی و جمعی است. اینکه برخی افراد با خرید و نمایش کتاب‌های فلسفی یا قرار دادن کتب رنگارنگ در قفسه‌های شخصی تلاش می‌کنند تا جهانِ زیستِ خاصی را به نمایش بگذارند که کمال مطلوب آن‌هاست، اما توانایی دست یافتن به آن و تحققش را ندارند، امری طبیعی است. با این حال، طرح این پرسش و موضوع از سوی شما که ایرانیان به فلسفه روی آورده‌اند، خود نوعی پرستیژسازی برای جامعه ایران است. این پرستیژسازی گاه به شکلی کاذب، تبدیل به فلسفه زندگیِ برخی مسئولان ایرانی شده است که می‌کوشند وجاهتی فکری و فرهنگی از خود به نمایش بگذارند، حتی اگر این نمایش عمق چندانی نداشته باشد. این وضعیت نشانگر آن است که پرستیژ اجتماعی در بستر فلسفه، گاهی به ابزاری بدل می‌شود که از هدف اصلیِ فلسفه‌ورزی فاصله گرفته و به مصرف‌گراییِ نمادین تبدیل شده است.

وی در پاسخ به پرسش به نظر شما تا چه حد این آثار فلسفی که ترجمه، تألیف، چاپ و خریداری می‌شوند، واقعاً خوانده هم می‌شوند؟ و اگر خوانده می‌شوند، چرا وضعیت فلسفه‌ورزی در ایران همچنان چنین است؟ افزود: فلسفه‌ورزی در ایران وضعیت نامطلوبی ندارد، اما فلسفه‌فروشی بازار داغ‌تری دارد. همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، میانگین و سرانه کتاب‌خوانی در ایران آن‌قدر پایین است که خواندن، خریدن یا نگه‌داشتن کتاب‌های فلسفی، حتی بخش کوچکی از این سرانه اندک را نیز تشکیل نمی‌دهد. با این حال، معتقدم بسیاری از همین تعداد معدود خوانندگانی که به کتاب‌های فلسفیِ انضمامی یا مضاف روی آورده‌اند، واقعاً قصد خواندن دارند. اما معمولاً تا نیمه کتاب پیش می‌روند و علاقه آن‌ها به ادامه مطالعه به‌تدریج کاهش می‌یابد. در نتیجه، بیشتر این کتاب‌ها نیمه‌خوانده باقی می‌مانند و سپس در قفسه‌ها جای می‌گیرند. این وضعیت، مشخصاً نشان‌دهنده آن است که تأثیر کتاب‌های فلسفی در ایجاد فلسفه‌ورزیِ جدی در جامعه، محدود بوده و تداوم در مطالعه – به‌عنوان یکی از پایه‌های اصلی تفکر فلسفی – در ایران هنوز جا نیفتاده است.

عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در پاسخ به این پرسش که کدام جریان‌ها، مکاتب، سنت‌ها، آثار و چهره‌های فلسفی در ایران پرمخاطب‌ترند و چرا؟ تشریح کرد: اطلاع دقیقی ندارم. اما به‌عنوان جامعه‌شناس فرهنگ و کسی که سال‌ها درباره گرایش به معنویت‌گرایی جدید در ایران پژوهش کرده و رساله دکتری‌ام نیز در همین زمینه بوده است، بر این باورم که جریان عقلانیت و زیست عقلانی، همراه با نوعی معنویتِ التقاطیِ مدرن که مبتنی بر درک انعکاسی و درون‌ماندگار از راز انسان است، در میان انسان ایرانی در حال ظهور است. در رساله دکتری‌ام، این تحول را از طریق تحلیل گفتمانی، «شکل‌گیری گفتمان معنویت‌گرایی جدید» نامیده‌ام که به‌مثابه رقیبِ گفتمان علم تجربی و گفتمان دین مطرح است. آنچه شما به‌عنوان گرایش‌های فلسفی در میان ایرانیان از آن یاد می‌کنید، به خطا چنین نامیده می‌شود. به‌عنوان نمونه، پسر نوجوانم که ۱۷ سال دارد، اخیراً از من درباره کتاب «دنیای سوفی» پرسید. متفکرانی مانند مصطفی ملکیان نیز از تمایز میان زندگی دینی، معنوی و فلسفی سخن گفته‌اند. اینان معتقدند که زیست فلسفی، به معنای زیستی مبتنی بر عقلانیت، نه‌تنها در ایران، بلکه در جهان امروز مورد توجه است. همچنین آنچه شما از آن به‌عنوان اقبال به آثار فلسفی یاد می‌کنید، نشانه هیجانِ خودیابیِ معنوی و عقلانی در بخش عمده‌ای از جامعه ایران است. این گرایش، اغلب در خارج از اندیشه‌ها و نظام‌های اعتقادیِ کلاسیک و سنتی، و در تلاشی برای فهم نوینی از خود و زندگی شکل می‌گیرد.

دکتر باقر طالب دارابی در پایان در پاسخ به این پرسش که به نظر شما کدام جریان‌ها یا چهره‌های فلسفی در ایران مغفول مانده‌اند و چرا؟ و بهتر است پس از این به کدام جریان‌ها، حوزه‌ها یا اندیشمندان فلسفی بیشتر پرداخته شود و چرا؟ افزود: طرح این پرسش در مورد اندیشه اساساً معنایی ندارد. «مغفول ماندن»، ذهنیتی مادی‌گرا و مارکسیستی است که از مفهوم ایدئولوژی و آگاهی کاذب نشأت می‌گیرد؛ مفاهیمی که مدعی بودند جامعه از دانشِ اصیل غافل مانده است. ایران اکنون دچار یک تکثر شناختیِ بی‌نظیر، اما سطحی و تهی از مبنا و عمق است. رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی تأثیر فراوانی بر شناخت، یا بهتر بگویم، بر آگاهی‌های متنوع دارند. آگاهی‌های متنوع در ایران نیازمند آن است که طبقه متوسط فکری و فرهنگی – که در دو دهه اخیر، هم به لحاظ اقدامات سیاسی و امنیتی و هم از نظر تورم و بحران اقتصادی تضعیف و حذف شده است – دوباره احیا شود.

وی اضافه کرد: اگر خرید کتاب‌های فلسفی کلاسیک واقعاً به همان میزانی باشد که شما اشاره کردید، از منظر جامعه‌شناسی، این امر نشانه یک بحران است؛ زیرا فلسفه و آثار فلسفی، آثاری نخبگانی هستند و در سراسر دنیا به‌طور طبیعی کم‌فروش‌اند. اگر در جامعه ایران، در مقایسه با جوامع دیگر، فروش بیشتری نشان می‌دهند، این یک نشانه آسیب اجتماعی و فرهنگی در جامعه است. به این معنا که رابطه میان نخبگان (طبقه متوسط فکری) با بدنه نیازمند به فهم در جامعه، قطع شده است. افراد برای یافتن پاسخِ پرسش‌های خود، به سراغ کتاب‌هایی می‌روند که اصولاً برای فهم آن‌ها نوشته نشده‌اند. ابراز خرسندی از چنین وضعیتی، ناشی از فهم نادرست از تحولات فکری و شاخص‌های آن در جامعه، مانند اقبال به فلان آثار و رویگردانی از بهمان آثار است. علوم انسانی، و از جمله فلسفه، ناب‌ترین و مهم‌ترین بخش نظام فکریِ هر جامعه‌ای را تشکیل می‌دهد. این علوم مانند علوم فنی و حرفه‌ای نیستند که همه‌جا و برای همگان کاربرد داشته باشند. فناوری بسیار مفید است، اما علوم انسانی و فلسفه هنگامی که در سطح گسترده مورد اقبال قرار می‌گیرند، نشانه آسیب‌دیدگیِ آن جامعه و دچار توهم شدنِ آن است؛ توهم اینکه همگان می‌توانند آن مسائل پیچیده علوم انسانی و اجتماعی را درک کنند. فلسفه‌گراییِ توده‌وار، یک آسیب است. در واقع، جامعه دچار تب شده است و باید درمان شود. تبِ فلسفی، تبی نفس‌گیر است.