به گزارش دانشکده علوم اجتماعی، رسانه و ارتباطات و به نقل از روزنامه جام جم، دکتر سیدمرتضی موسویان، دورهای بهعنوان معاون وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در امور رسانههای دیجیتال، خدمت کرده و مدتی نیز مدیرعاملی انجمن سوادرسانهای ایران را عهدهدار بوده است. قائممقامی آموزش و پژوهش صداوسیما، ریاست دانشگاه صداوسیما و مدیرکلی پشتیبانی فنی آن سازمان از دیگر سمتهای اداری و رسمی ایشان است.
او حالا در دوره بازنشستگی بیشتر در حوزه مدیریت رسانه قلم میزند و چندین کتاب نیز تالیف کرده است. در میانههای آبان ماه ۱۴۰۳ فرصتی پیش آمد که پس از حضور و بازدید او از تحریریه جامجام با وی به گفتوگو بنشینیم. گفتوگویی که در آن به سازمانهای رسانهای،عملکردرسانههای معاندورسانههای خودی وبرخی ترکفعلها والزامات عمل به اهداف و مأموریتهای سازمانی در آن بررسی و واکاوی شد.خبرنگار ما درمیز فرهنگی جام پلاس درخصوص ضرورت و اهمیت داشتن دکترین در رسانه، واکاوی دلایل قوت و ضعف رسانههای داخلی ومعاند، تعهد نیروهای رسانهای به رعایت اهداف و مأموریتهای سازمان مربوطه، تفاوت و تمایز رسانههای سنتی و نوین و مهمتر از آن تأثیر پیروزی میدان بر توفیق رسانههای داخلی با او به گفتوگو نشسته است.
این روزها یک مبحثی در جامعه مطرح است و خیلی به آن توجه میشود که شاید به نوعی از آن غفلت شده باشد؛ اینکه رسانههای داخلی ما در روایتگری واقعه ایستادهاند، یعنی به مرحله عمقبخشی، تبیین و روایت مطلوب نرسیدهاند در حالیکه جریان رقیب در رسانههای فارسیزبان و…، کاری میکنند که دروغهای آنان برای مخاطب واقعیت جلوه کند. این درحالی است که ما از عمقبخشی واقعیتی که درخصوص رخدادها وجود دارد غفلت میکنیم. قصد داریم در این گفتوگو بررسی کنیم و ببینیم که نقص کار ما کجاست؟ به نظر میرسد در رسانههای ما یک فضای مفقوده جدی وجود دارد که باعث میشود ما از عملکرد اصلی خودمان دور شویم. اگر به صورت پایلوت در جبهه مقابل بیبیسیفارسی یا اینترنشنال را در نظر بگیریم، به نظر شما از کجا باید شروع کنیم و چه اتفاقی باید رخ دهد تا این ماجرا به شکل عکس خود و در راستای عملکرد درست و مؤثر رسانههای داخلی رقم بخورد.
شما به درستی روی مهمترین بخشی که بهعنوان مأموریت یکروزنامهنگار یا به زبان غربیها (jounalist) تلقی میشود، انگشت گذاشتید. در حقیقت یک خبرنگار در درجه اول دارای یک اندیشه و تفکر است. یعنی از یک رویداد در قالب کادری که خودش میبندد، استفاده میکند. اساسا انتظاری که یک رسانه بهعنوان یکهدف به آن توجه دارد، امر مهمی است. مثلا اینترنشنال با وجود ادعاهای کذبی که مطرح میکند، در هر حال یک رسانه معاند محسوب میشود. رسانهای که سرمایهگذاران آن، این رسانه را برای ایجاد محدودیت برای توسعه جمهوری اسلامی ایران آن را پایهگذاری کردهاند. امری که به وقتش در مورد موسسان، انگیزههای آنان و بودجهای که در اختیار دارند، صحبت خواهیم کرد اما در ابتدای امر رسانه باید از استراتژی که برای روزنامهنگار خود تعریف میکند، برخوردار باشد. یا نه، این روزنامهنگار است که خود باید دارای چنین تفکری باشد. اینجاست که دکترین(Doctrine) خبر ورسانه مطرح میشود. این دکترین دربالاترین سطح ازنظامات قراردارد و هیچ رسانهای بدون چنین دکترینی نمیتواند در کار خودش موفق شود.(Doctrine)یا رَهنامه مجموعهای از باورها، رهنمودها و آموزههای توصیفی است، به شرط آنکه برای مقصودی عملیاتی سازمان یابند و نقش راهنما و چهارچوب را بازی کنند. دکترین، فراتر از راهبرد و بنابراین فراتر از سیاست و خطمشی است و از الزامات رسانهها بهخصوص در دنیای رسانهایشده امروز بهشمار میآید.بنابراین یکی از مواردی که اساسا بایستی در آن تجدیدنظر شود، نگاه دوباره به این موضوع است. وقتی که شما شاهد هستید که وقایعی در دنیا اتفاق میافتد که این وقایع قبلا و حداقل در بازه زمانی ۵۰ ساله اخیر اتفاق نیفتاده، طبیعی است که از روزنامهنگارها و ژورنالیستها انتظار دارید، در قبال چنین رخدادهایی عکسالعمل و واکنش درست و حرفهای داشته باشند. یعنی بیایند در مورد این اتفاقات بنویسند، تصویرسازی کنند و قابلیتهای حرفهای خود را در این زمینه بهخوبی به کار گیرند.برخی از ژورنالیستها در این میدان قدم نمیگذارند و شما جای آنها را در کنار برخی ژورنالیستهای مربوط به بعضی از شبکههای بنام، در میدانهایی مثل غزه و جنوب لبنان خالی میبینید. چرا؟ واقعیت این است که این فرد در استخدام یک دکترین است که آن دکترین باورها، چشماندازی داشته که تبدیل به اهدافی شده و اینفرد در راستای آن اهداف از او انتظار دارد. اطلاع دارید که در کشور ما دستگاههای مختلف نمایندگیهایی در شهرهای مختلف دارند اما آیا همکاران ما دارای نگاهها، سلیقهها و تحلیلهای مختلف نیستند، چرا ما همه خروجیهایی که میبینیم، اکثر شبیه و مشابه هم هستند؟! چرا قادر نیستیم از مرز کلیشه عبور کنیم و کلیشههای مختلف ما را متوقف کردهاند!
آن هم در صف یک متوقف کرده است!
انتظار از فردی که نام خودش را روزنامهنگار، خبرنگار و… گذاشته، فراتر از این است. اول این که فرد در راستای دکترینی که به آن ملتزم و متعهد است، قدم بردارد. دوم این که خلاقیت به خرج بدهد و نوآوری داشته باشد. امروز که ما نیاز به ابزار گرانقیمت برای تهیه یک روایت، گزارش و حتی موجی که فرد میتواند ایجاد کند، نداریم چرا شاهد انجام بهینه و مؤثر این موارد نیستیم؟ آیا آموزشهای لازم ارائه نشده است؟ آیا اختیارات لازم داده نشده است؟ آیا چهارچوبهای مشخصی که فرد در آن احساس آزادی عمل بکند، وجود نداشته و با عدم وجود چنین چهارچوبهایی فرد دچار یک نوع خودسانسوری شده است؟
یک نکته هم هست که به گمانم توجه به آن قابل تأمل است. این که بسیاری از این چهارچوبها و گاه باید و نبایدها و قول و قرارهای کاری در کشور ما به صورت شفاهی است. به همین دلیل وقتی یک مدیر رسانه جابهجا میشود، افراد سعی میکنند براساس شناختی که از مدیر جدید دارند، خودشان را با انتظارات و ویژگیهای مدیریتی آن شخص هماهنگ کنند. کار پیچیدهای که تنظیمگری در آن سخت است و شاید بیش از ۵۰درصد انرژی فرد در همین زمینه صرف میشود و او را از کار، هدف و مأموریت اصلیاش باز میدارد. موضوعی که به نظر من برای رسانه یک خطر است و فرد را در حیطه عمل محدود میکند. در اینجا و در بخشی از ماجرا به نظر میرسد که بخشی از آن نخبگی و نگاه به استعداد و ظرفیت افراد فراموش شده است.
چیزی که باعث میشود نیروهای میدانی با اندیشه و هدف را به کارمندهای معمولی تبدیل کند که دغدغه اصلی آنها همان انجام مأموریتهای اداری و سازمانی است. بهخصوص که کار در حوزه رسانه نیازمند تفکر، اندیشه، خلاقیت و شجاعت است و نمیتوان با حرکت در محدوده و محدودیتهای مرسوم اداری، فردی مفید و مؤثر برای یک رسانه بود.
بگذارید از اینجا شروع کنیم که ما وقتی از یک سازمان رسانهای صحبت میکنیم، مثل هر سازمان دیگری الزامات خودش را دارد. Organization در زبان انگلیسی از Organ صحبت میکند. یعنی وقتی از سازمان بهعنوان یک اندام زنده یاد میکنند، از نوع تفکر مکانیکی خارج و وارد تفکری شدهاند که سازمان را بهعنوان یک موجود زنده که حیات دارد مورد توجه قرار دادهاند. حالا با چنین نگاهی وقتی رسانه بهعنوان یک سازمان مورد توجه قرار میگیرد، در درجه اول دارای پیچیدگیهای بهمراتب بالاتر از سازمانهای صنعتی و خدماتی است. ثانیا رسالت آن بسیار گستردهتر است، زیرا جدای از آنچه در فضای کسبوکار مطرح است، باید اخلاق، فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و همه وجوه یکجامعه پویا را پشتیبانی کند. به همین دلیل شاهد هستیم که در رسانههای معتبر، معمولا بخشهای مختلفی شکل میگیرد که بتوانند همه این وجوه را تحت پوشش قرار داده و از آن حمایت و پشتیبانی کنند. بنابراین یکی از مواردی که هر روزنامهنگاری باید به آن توجه کند، در گام اول تخصصی کارکردن است. گام دوم هم نگاه سیستمی است. شما در این خصوص به نکته خوبی اشاره کردید و گفتید این موضوع دچار اشکالی است که تنها مختص سازمانهای رسانهای نیست و در هر سازمان دیگری هم وقتی که مدیر جدید منصوب میشود، میخواهد تفکر، روش و فرآیند جدیدی را حاکم کند. موضوعی که در دیگر کشورها با سیستمیشدن امور حل شده است و در حقیقت فرد دیگری که میآید اگر تخصص بیشتری داشته باشد، کار با کیفیت بیشتر و هزینه کمتری انجام میشود، نه اینکه بخواهد همه چیز را کنفیکون کند. متأسفانه با وجود اینکه سالهاست امکان پیادهشدن این نظام سیستمی در کشور ما وجود دارد اما عملیاتی نشده است و بنابراین شاید برداشتن این گام دوم کمی سخت باشد، اما برای درست و حرفهایشدن کار خیلی ضروری است.اجازه بدهید اشارهای به تجربه شخصی خودم داشته باشم. من به هر سازمان و سیستمی که بهعنوان مدیر وارد شدهام، حداقل تا شش ماه اول را به این کار اختصاص دادهام که گذشته آن سازمان و مسئولیت را با جزئیات مرور کنم. هیچ تعمد و اصراری هم بر تغییر آنچه وجود داشته و امری که جاری بوده نداشتهام.در بحث مدیریت، توجه به این نکته مهم است که وقتی جامعه صنعتی به دوران بلوغ خود رسید، تلاش کرد که مدیریت سیستمی را در سازمانها حاکم کند. این مدیریت سیستمی در جامعه اطلاعاتی به جایی رسیده که اطلاعات مورد نیاز مدیران در دسترس قرار گرفته و مثلا در خبرگزاری رویترز که یک بنگاه خبری است، چنین سیستمی حاکم است. البته لازم است که اشاره کنم ریشه و صاحبان آن یهودی هستند … .
نشانهاش هم حضور آن در غزه و تصویرسازی خاص این رسانه است.
بله. البته این جمله معترضه بود و در جایش باید به آن پرداخت. این رسانه به جایی رسیده که میگوید اگر شما بخواهید در زمینه نفت کار کنید، من دقیقترین تحلیلها را توسط خبرهترین نیروهای رسانهای هر روز در اختیارتان قرار میدهم. به این معنا که شما بهجای اینکه به تعداد زیادی از افراد خبره حقوق بدهید و با نظرات متفاوت روبهرو باشی بیا و از خروجی تحلیلهای رویترز استفاده کن!
یعنی درواقع مرجعیت خبری و رسانهای برای خودش ایجاد کرده است.
بله، دقیقا. این رسانه جدای از خاستگاه حرفهای و اهداف آن، برای خودش در جهان مرجعیت و مقبولیت رسانهای ایجاد کرده است.به گونهای که مستندات و اطلاعات ارائهشدهاش قدرت تحلیل به مدیر میدهد. چیزی که باعث میشود آن مدیر یا متولی یک مجموعه اقتصادی بداند و بتواند در جایی که به نفع اوست، از روی اطمینان خاطر سرمایهگذاری و سازمان خودش را منتفع کند و رشد و توسعه بدهد. بنابراین امروزه با توجه به امکانی که شبکه در اختیار افراد و سازمانها قرار میدهد و مثلا جایی مثل رویترز توانسته درآمد خود را تا حد بسیار زیادی افزایش دهد، چیزی که دیگر اختصاصی و بهطور خاص و ویژه در اختیار رویترز نیست و به نظر میرسد که ما هم نباید این فرصتها را از دست بدهیم.
بدین معنی که باید از روشهای اقتصادی و مناسب استفاده کرده و به سمت ایجاد جایگاه خاص و مرجعیت رسانهای خود پیش برویم. همچنین میتوان در مراحل بعدی، با توجه به مثالی که ذکر کردید، مدیریت بازار جهانی نفت را نیز بهعنوان یکی از اهداف مد نظر قرار داد.
دقیقا. چون داشتن مرجعیت خبری میتواند به تصمیمسازی و مدیریت امور در حوزههای مختلف منجر شود. باید دقت داشته باشیم که این بنگاههای خبری از همان آغاز به کار خود، همکاریهای نزدیکی با سازمانهای اطلاعاتی داشتهاند. موضوعی که بر اهل نظر پوشیده نیست و رسانهها و سازمانهای اطلاعاتی هیچگاه از همدیگر دور نبودهاند. در نتیجه میتوان گفت رسانه زمانی که به مرجع تبدیل شود، میتواند در تحلیل مسائل و موضوعات مختلف دخیل باشد و اهداف و برنامههایش را براساس دکترین خود بهصورت مستمر و مؤثر دنبال کند تا موفق شود که در تصمیمسازیهای کلان و در سطوح راهبردی نقشآفرینی کند. اجازه بدهید به همان بحث سیستمیشدن که شما آغاز کردید برگردیم. نکته اساسی این است که ما همواره از دستاوردهایی که با پوستاندازی در جامعه مواجه بوده دور ماندهایم. یعنی ما جامعه صنعتی را درک نکردهایم که البته این عدم درک درست و بهموقع مختص ایران نیست و خیلی از کشورها آن را درک نکردهاند. متأسفانه این اشکالات بهطور مشابهی در سازمان و سیستم رسانهای ما نیز وجود دارد. به عبارتی، این امکانات و ظرفیتها باعث شدهاند که رسانهها از بالای هرم مدیریتی، یعنی سردبیری هدایت شوند یا اینکه توسط برخی خبرنگاران از میانه یا پایین هرم مدیریت شوند. نتیجه این وضعیت مشخص است و به ما آنچه را که امروز دربارهاش صحبت میکنیم تحمیل کرده است. تا جایی که گاهی شاهد هستیم روزنامه رسمی دولت دقیقا خلافآمد هدف رسمی دولت و با امضای رئیسجمهور عمل میکند که در حوزه فرهنگ نمونههایی داشتیم و البته اصلاح شد. شاید بتوانیم ادعا کنیم که درحالحاضر رسانهای – بهخصوص رسانههای مکتوب – در کشور نداریم که دارای این سیستم بوده و در عمل ملتزم به آن باشد. به گونهای این امر سیستمی فراموششده است که گاه نیروی رسانهای ما مثل سردبیر و خبرنگار و امثالهم تصور میکنند این حوزه، حوزه مانور شخصی خودشان است، بهطوریکه گاه در برابر برخی راهبردهای اساسی رسانه مقاومت میکنند.
گاهی نیز شاهد گل به خودیهایی هستیم که بهشدت به کشور آسیب میزند و باید چارهای برای آن اندیشید. این درحالی است که ملتزم به نظام سیستمی هستیم و از طرفی در فرامین دهههای گذشته رسانه گیر کردهایم و از استفاده از توانمندیهای خودمان نیز غافل ماندهایم. این درحالی است که رقیب نه تنها خودش را از تله این غفلتها و ماندن در گذشته رها کرده، بلکه برساختن حقایق مورد نظر خودش، اهداف مورد نظرش را دنبال میکند. خاطرتان هست که در همین دورههای مختلف اغتشاشات، بیبیسی با افرادی مصاحبه میکرد که یک نفر واحد بود اما همان نفر واحد، یکبار از شیراز، یکبار از اصفهان، یکبار از تهران و همینطور از شهرها و جاهای مختلف مصاحبه میکرد و حتی خودشان را مقید به حفظ ظاهر هم نمیدانستند. در حقیقت با روش خاصی و برای رسیدن به اهداف رسانهای و مأموریتی خودشان قواعدی را شکستند که به لحاظ ذهنی و تئوری برای ما شکل اسطورهای داشت، بهنحوی که وقتی آن را برای اهالی رسانه نقل و تحلیل میکنیم، باورشان نمیشود. الان هم این رسانههایی که از برخی از آنها نام بردیم روی دروغپردازی یا برساختن دروغ در قالب حقیقت کارشان را پیش بردهاند.
شما دقیقا انگشت روی «تکنیک تعمیم» گذاشتید که هم بیبیسی هم اینترنشنال و هم منافقین از آن بسیار بهره بردهاند. یعنی در یک گوشهای چند نفری را انتخاب میکنند، یک چیزی را سوژه قرار میدهند و بعد او را بهعنوان کارشناسانی دعوت کردهاند، مطلب را بهگونهای القا میکنند که فلان اتفاق، گستره بزرگی را در برگرفته و به اصطلاح همهجا از همین خبرهاست!
چنین خبرهایی میتواند ساختگی باشد و حتی اگر ساختگی نباشد، یک اتفاق یا غلط یا آمیخته با دروغ را به سراسر جامعه و گاه همه کشور تعمیم میدهند. این برساختگی هم که از آن یاد میکنید، برخاسته از ادبیات غرب است و اگر نظریات این حوزهها را مرور کنیم اینها از دید عینک کاپیتالیسم یا لیبرالیسم به ماجرا مینگرند. این دنباله همان سیاستی است که تا قبل از پدید آمدن رسانههای نوین خط خبری غرب، تاکیدش این بود که «آن چیزی که من میگویم حقیقت است.» بهگونهای هم برنامهریزی و عمل میشد که مخاطب نیز همان چیزی را میشنید و انتخاب میکرد که رسانه میخواست. در واقع بهگونهای خبر را دروازهبانی و فیلتر میکردند که مخاطب تنها چیزی را بشنود که آنها میخواهند. این البته مربوط به همان دورهای است که کار و روایتگری رسانه کاملا مشخص بود و من میتوانم بگویم که پیچیدگیها امروز رسانهها را نداشت. این موضوع در مورد رسانههای سنتی امروز هم وجود دارد و میبینید که کارمندان بیبیسی و سیانان و سیبیاس هم نمیتوانند بهراحتی صحبت کنند اما نکته مهم این است که رسانههای نوین همگی گرایش به سمت تعامل دارند، به همین دلیل اگر رسانههای نوین، تعاملی نباشند، رسانه سنتی تلقی میشوند. این یک شرط را عجالتا بپذیریم که رسانه زمانی نوین است که مخاطب با آن در ارتباط باشد، کامنت بگذارد، ارتباط بگیرد، نظرش را بیان کند و حتی بتواند موجب تغییر جریان خبری شود. در رسانههای نوین شاهد هستیم که ادبیات جدیدی نیاز داریم، در حقیقت در زمانهای بهسر میبریم که باید از افراد فعال در رسانه بخواهیم که در مورد بسیاری از چیزهایی که یاد گرفتهاند، تجدیدنظر کنند. اگر دقت کنید زبان نوشتاری و حتی گفتاری در شبکههای برخط متفاوت با رسانههای مکتوب شده است و آنجا ادبیات گفتوگو کاملا نرم و عامیانه است. نکته دیگر اینکه بسیاری از نظریات با توجه به آن تسلط و انحصاری که رسانه داشت، نوشته شده است اما در زمانه ما که این انحصار وجود ندارد و در واقع باید یاد بگیریم که در دنیای جدید چگونه صحبت کنیم و البته حریف چارچوب فکری، اندیشهای و باورها چیزی است که اگر رسانه از آن بگذرد، کار از دستش خارج خواهد شد. نه یک رسانه بلکه یک سازمان نیز اینگونه است. شما میبینید که در مواقع حساس افرادی که باید در این رسانه آتش تهیه بریزند، حضور ندارند.
درواقع ما در شرایط جنگی هم یک اتاق جنگ نداریم.
این امر حکایت از این دارد که فردی آمده کارمند شما شده و ملزم است که برای اهداف شما گام بردارد ولی در سربزنگاه حادثه اصلا حضور ندارد. بنابراین همچنان که برای هر سازمان بحث دکترین – یعنی اندیشههای اصلی – از اهمیت بالایی برخوردار است، این امر در یک سازمان رسانهای باید به طریق اولی ازجایگاه و اهمیت قابلتوجهی برخوردار باشد؛ ضمن اینکه آن ساختار رسیدن از هدف به اجرا باید با جزئیات بیشتری تعریف شود. درزمینه سینما و بقیه هنرـ رسانهها نیز همینگونه است. بیاییم و کمی دقت کنیم، آیا شما در آمریکا یک سلبریتی را میشناسید که برخلاف حکمرانی مستقر حرفی بزند و باز هم سلبریتی مانده باشد! اما وضع ما چگونه است؟ اینگونه که هر زمان نیاز داشتیم، این افراد را روبهروی خودمان دیدیم. کسی هم انگار نیست که بگوید آقا، خانم! این ثروت، اعتبار و مکنتی که دارید در قالب همین حکمرانی بهدست آمده است.
این امر ثابت شده هم هست، چون وقتی که رفتهاند دیگر این جریان ثروت و مکنت و اعتبار ادامه پیدا نکرده است.
فرد از اینجا که رفته، پشت در اتاق تهیهکنندههای آلمانی و غیرذالک مدتی منتظر میماند تا پنج یا ۱۰ دقیقه آن آقا یا خانم را ببیند و حتما به یاد میآورد که وقتی در این کشور زندگی و فیلم بازی میکرد، اجازه نمیداد کسی کار او را قبل از اکران عمومی ببیند! اقتداری که بههر صورت وجود داشت و بهرسمیتشناخته میشد اما امروز باید با خودش فکر کند که در چه جا و جایگاهی ایستاده است.
اجازه بدهید من به همین اهمیت دکترین و ساختار برگردم؛ چیزی که آنقدر جدی است که رسانههای رسمی مانند بیبیسی و دیگر رسانههایی که با اشتباه بهعنوان معیار رسانه برای ما تعریف شدهاند، براساس همان هدف میآیند و حقیقت خودشان را زیر سؤال میبرند.
آفرین، آفرین! چه حرف درستی. من به این موقعیت میدان خیلی اعتقاد دارم، یعنی انگار کاری در کائنات تصمیمگیری میشود و ما نتیجهاش را اینجا میبینیم. یعنی اینترنشنالی که پولش از سوی حکومت سعودی تأمین میشود و هدایتش بهدست جریان صهیونیستی است، سال بعدی که میخواست تجدیدقوا کند و ادامه فعالیت بدهد، ضربهای از حقایق میدان خورده بود که دیگر پول سعودی وجود نداشت. بعدش هم که صهیونیستها جلسه رسمی گذاشتند خبرش را منتشر کردند، خودشان درگیر عملیات «الاقصی» شدند و دیگر فرصتی نداشتند که سرشان را بخارانند چه اینکه بخواهند کار شیک رسانهای و خبری به سبک گذشته انجام دهند.همین شد که مزدوران اجارهای اینها بین زمین و هوا ماندند و پراکنده شدند و از حیض انتفاع افتادند. بعد این اتفاقات است که این ماجرا برای مخاطب معمولی و عام هم رمزگشایی میشود و روشن میشود آن کسی که با قدرت و هیبت و با زبان فارسی برایش حرف میزد و خبر میخواند و وعده فتح و پیروزی میداد، دلسوز این مردم و این آب و خاک نبوده است و در واقع دستنشانده و اجیر کسی بوده که در جایی دیگر با آرامش نشسته و علیه این کشور و مردم آن دسیسه و توطئه میکرده است. این که میگویم ما در رسانه پیروز نشدیم اما دشمن باخت، به واسطه پیروزی و بردی است که در میدان نصیب ما شده است. اگر دقیق نگاه کنیم، همین امروز هم در چنین وضعیتی قرار داریم، به طور مثال وقتی قهرمان مقاومت یحیی سنوار با آن کیفیت به شهادت رسید، رسانهها در حد روایت خبر و بهخصوص در حوزه سیاسی به آن پرداختند، حالا یک جاهایی مثل روزنامه جامجم عمیقتر به این ماجرا و زندگی شهید سنوار پرداختیم و کتابی را که ایشان نوشته بود معرفی کردیم اما در سایه این اتفاق بسیاری از ماجراهای موفق میدان رخ داده. مثلا دو تیپ ارتش اسرائیل در جنوب لبنان زمینگیر شد، حزبا… لبنان شهرهای اقتصادی و حیاتی اسرائیل را موشکباران کرد اما گاهی در حد خبر هم به آن پرداخته نشد و چه بسا که باید رسانه قصه خودش را در حوزههای سیاسی روایت کند و به اهمیت و تحلیل ماهوی این اقدامات بپردازد. این که اتحاد حلقههای مقاومت تا چه حد مهم بوده، موضوعی است که تا قبل از عملیات طوفانالاقصی غیرممکن به نظر میرسید، ولی در صحنه و در میدان عمل به وقوع پیوست. متأسفانه اینها چیزهایی است که فراموش میشود، درحالی که رسانه رقیب از شکست حمله به ایران روایتسازی و داستانسرایی میکند.
دقیقا! نکتهای که شما به آن اشاره کردید بسیار اساسی است، یعنی افرادی که در وهله اول جذب بیبیسی فارسی شدند، تمامشان به صورت هدفمند جذب و انتخاب شدند و انتظارات دقیقا برایشان روشن شده است. ضمنا سناریوهایی که باید اینها اجرا کنند حساب شده بوده است. اینگونه نیست که یکفرد کارشناس مجری این احساس را داشته باشد که خودش دارد ماجرا را هدایت میکند. سناریوها تک به تک و مو به مو برای افراد نوشته میشود. اگر میخواهید بفهمید که اینها برای جذب به رسانههای بیگانه چه مسیری را پیمودهاند، به دعواهای بین خودشان در موارد گوناگون توجه کنید. این که اینها ندانند در پنج سال اول بن سلمان ۲۵۰ میلیون دلار و سالی ۵۰میلیون دلار برای این کار گذاشته است، بعید است، موضوعی که موجب شد اینها بتوانند حقوقهای پرداختی شبکه اینترنشنال را دو برابر پرداخت کنند. به گونهای که اتحادیههای مرتبط به این امر اعتراض کردند که شما نظم و نظام مالی مرسوم را به هم زدید و موضوع طوری شد که گفتند افراد شاغل در این شبکه این حقوقها را تکذیب کنند. بعدش هم که با این موضوع مواجه شدند و دیدند ایرانیهای وطنپرست آنها را با انگشت اتهام نشان میدهند و زیر پیجهای آنها پیام میگذارند و از آنها تنفر دارند، این افراد آمدند و گفتند ما نمیدانستیم منبع این پول و حقوق کجاست. بدتر این که مشخص شد پشتوانه حقوقی و شغلی این افراد به وسیله کشوری مثل اسرائیل تأمین میشده است و دیگر راهی برای پنهانکاری و کتمان و دروغ وجود ندارد. بحث من این است که ما وقتی نیاز است که یک ادبیات جدید خلق کنیم تا بتواند تأثیر واقعی خودش را نشان دهد، این امر در زمینه رسانه نیز صدق میکند. یعنی همه آن تکنیکها و تاکتیکهایی که یاد گرفتهایم مربوط به اهدافی است که آنها برای خودشان نوشتهاند.
با نقشه راه خودشان….
بله. ما باید ببینیم چه هدفی برای ارائه گفتمان ناب خودمان داریم. حضرت امام با زیرکی از «اسلام ناب محمدی» نام بردند و بعد هم شعار نهشرقی – نه غربی را مطرح کردند و نترسیدند.الان هم یک گفتمان و یک دکترین در برابر گفتمان و دکترین غرب وجود دارد. در چنین وضعیتی آیا نباید این اهداف و راهبردهای چنین دکترینی شفاف و روشن شود که بحث اساسا مبارزه بین فلسطینی و اسرائیلی نیست، اصل این دو گفتمانی است که در دنیای امروز روبهروی هم قرار گرفتهاند. چیزی که ما باید به آن افتخار کنیم و به خودمان ببالیم که گفتمان ما امروز روبهروی گفتمان غرب قرارگرفته است. تا قبل از عملیات طوفانالاقصی این گفتمان چه وقت اینگونه روشن مقابل گفتمان رقیب قرار گرفته بود. یعنی از زمان فروپاشی شوروی که گفتمان شرق با این سخن هوشمندانه امام که – ما این تفکر را فقط در موزهها خواهیم دید – تکلیف آن گفتمان روشن شد و حالا هم واقعا باید در موزهها دنبال آن گشت.امروزه تبلور این گفتمان، تبلوری است که نیاز به ادبیات و تکنیکهای جدید دارد. در حقیقت نیاز به اندیشه جدید دارد، زیرا نمیتوانیم براساس اندیشه آنها گفتمان خودمان را تبیین کنیم و جلو ببریم. نکتهای که وجود دارد آموزش براساس دکترین اسلام ناب محمدی است. ممکن است تکنیک را خلق کرد و خیلی امر مهمی نیست.
تکنیک را میتوان مثل شهید آوینی خلق کرد.
بله تکنیک دستیافتنی است اما فلسفهای وجود دارد و آن اینکه هرچه جلوتر میرویم فناوری برای کاربر سادهتر و برای طراح پیچیدهتر میشود. برای همین هم هست که باید این تابوی ترس از فنآوری را بشکنیم، چون امروز ابزاری مانند هوش مصنوعی میتواند به من استاد دانشگاه کمک کند تا محورهای درسم را با توجه به نیازهای روز تغییر دهم و دستم را برای هرگونه خلاقیت و نوآوری هم باز میگذارد. بحثی که شما به آن اشاره میکنید هم همین است، یعنی اساتیدی که با دنیای عمل ارتباط ندارند، مشکل پیدا میکنند و مشکلزا هستند. در واقع ما هم باید مثل خیلی از کشورهای دیگر، یک فردی را که این موضوع را میفهمد و در دنیای عمل از آن استفاده کرده است، بهره ببریم. آن زمانی که جلوههای ویژه کار سختی بود، کسانی رفتند و آموزش دیدند و امروز ما بهترین بهره را از آن در هنر و سینما و تلویزیون میبریم.
در یک جمعبندی کلی باید بگوییم همه اینها اجزای یک سپهر یادگیری است که هر بخشی از آن لنگ بزند ما در رسانه از انجام وظایف محوله دور خواهیم افتاد.
نکته آخر هم اینکه در مقام مشاغل ارتباطی باید اجازه بدهیم اگر فرد قابلیتی دارد، شخصیت حقیقی او هم نمایان شود. همان چیزی که در غرب میبینیم، سیانان هست اما کریستین امانپور یک شخصیت مستقلی دارد. ما زمینه این رشد و توسعه فردی و امکان بروز خلاقیتهای فردی و استقلال حرفهای افراد را هم باید فراهم کنیم و اگر از فرد انتظار عملکرد حرفهای داریم این زمینه را فراهم کنیم که فرد خودش بتواند تبدیل به یک نام و برند شود و رسانه نیز از ظرفیت حرفهای او برای اهداف و مأموریتهای خودش بهره ببرد. این موضوع چیزی است که در حال حاضر مدیران ما گاهی برای آن محدودیت ایجاد میکنند.
باید توجه داشته باشیم که امثال خانم کریستین امانپور در مقابل این پشتیبانی و حمایتهای حرفهای وابستگی تام قانونی به سازمان خود دارند و در برابر آن مسئول و متعهد به انجام وظایف محوله هستند.از شما و فرصتی که در اختیار من قرار دادید، ممنونم و امیدوارم باز هم فرصت گفتوگو با همدیگر را داشته باشیم.
من هم از طرف روزنامه جامجم از حضور و نکات حرفهای ارزشمندی که بیان کردید، سپاسگزارم.
دکترین رسانه با روحیه کارمندی در تضاد است
من از جنبشهای فردی و افرادی یاد میکنم که پیشرفتهای خوبی دارند اما زمانی که در ساختارهای رسمی قرار میگیرند که ویژگیهای خودش را دارد همین افراد تبدیل به کارمند میشوند و دیگر از استعداد آنها استفاده نمیشود. آموزش ما ـ با احترام به همه کسانی که صادقانه تلاش میکنند و مؤثر هم هستند ـ آموزشی واپسگراست و زمانی که فرد جذب خارج از کشور میشود، آنجا دیگر اهداف مورد نظر آنهاست که باید دنبال کند.
در مدیریت یک استراتژی به نام «استراتژی پدرانه» داریم که براساس آن گفته میشود همه را مثل هم ببینیم! در همین ارتباط گفته میشود که شما بهعنوان پدر اگر فرزندی داشته باشی که نقصی داشته باشد، هیچگاه هزینهکردن برای او را بهدلیل نقصی که دارد متوقف نمیکنی. ما در سازمانهایمان این استرانژی را عمل میکنیم و به همین دلیل روشمان مانع جلوگیری از خلاقیت و نوآوری میشود.
اگر اجاره بدهید آنچه را بیان شد یک جمعبندی کنیم. بحث امروز ما در مورد سازمانهای رسانهای، مقایسه بین سازمانهای رسانهای معاند و رسانههای خودمان و انتظاری که از رسانههای خودی داریم بود. انتظاری بر این مبنا که در یک واقعیتی که رخ داده است حداقل برابر با یک سازمان رسانهای رقیب و معاند به این واقعیت بپردازید. بهگونهای که نگاه و دید تحلیلی شما به جایی برسد که تا روشنگری در جامعه ایجاد نکردهاید، کار را رها نکنید. یعنی حد چنین کاری را در سطح یک خبر و تحلیل کوتاه تقلیل ندهید و به صورت عمقی و دقیق و مستدل به آن بپردازید.
دوم این که یک سازمان رسانهای باید چهارچوب ساختاری خود را به شکلی ببیند که مشخص باشد دارای چه دکترینی است. در حقیقت عدم شفافیتی که در اهداف، مأموریتها و مقاصد اساسی وجود دارد باید بر طرف و به زبان ساده و قابل فهم برای تمامی بدنه آن رسانه بازگو شود. پس از آن هم باید اهداف مورد نظر براساس ساختارها و دکترین رسانه تعریف شود.
در گام بعدی باید از ساختارهای سلسله مراتبی دور شویم و به ساختارهای نرم یا تخت نزدیک شویم، امکانی که وجود دارد و باید از این ظرفیت استفاده کرد. همچنین باید به کار در شبکه که میتواند هزینهها را تا حد قابلتوجهی پایین بیاورد، رو بیاوریم. در حال حاضر اگر فردی باشد که در شهر یا استانی قابلیت بالایی در استفاده از شبکه داشته باشد، دیگر به دفتر نمایندگی، اداره، سازمان و کارمند اضافی نیاز نداریم. چنین فردی اگر دکترین و چهارچوب اهداف و مأموریتهای ما را بپذیرد، حتی در منزلش هم میتواند کار رسانه را انجام دهد.
البته با همه این تفاسیر باید در بطن واقعه و رویداد حضور داشته باشیم، مطلبی را با واسطه نقل نکنیم و «روایتگر اول» باشیم. بحث آموزش را باید خیلی جدی بگیریم، آموزش در بیبیسی به این نقطه رسید که بهصورت قانون درآمد در صورتی که فرد توسط مدیر بالاتر متهم شود که کارآمدی ندارد یا روزآمد نیست، اتحادیه هم نمیتواند پشت چنین فردی بایستد. قبلش اینگونه بود که یک مؤسسه آموزشی داشتند و افراد را برای آموزش به آنجا معرفی میکردند و مدرک آن را قبول داشتند اما بعد آمدند و گفتند ما هزینه آموزش را در حقوقت پرداخت میکنیم و هر جا خواستی برو و آموزش ببین، اما باید روزآمد و کارآمد باشی و اگر مدیر مربوطه با دلایل مستند اعلام کرد کارآمدی لازم را نداری، حتما و بدون برو برگرد اخراج خواهی شد. پروندههای زیادی وجود دارد که فرد برای چنین اخراجی شکایت کرده و اتحادیه چون متوجه شده که ماجرا درخصوص آموزش و عدم کارآمدی حرفهای بوده اصلا برای دفاع از چنین فردی جلو نیامده است. البته با توجه به تنوع آموزشها و نیازهای روزافزون افراد، این انتظارات باید هر شش ماه تا یکسال در سازمان رسانهای مشخص و افراد ملزم شوند که خود را در کاری که برعهده دارند، به سطح قابلقبولی برسانند.
۱- (Doctrine) یا رهنامه مجموعهای از باورها، رهنمودها و آموزههای توصیفی است، به شرط آنکه برای مقصودی عملیاتی سازمان یابند و نقش راهنما و چهارچوب را بازی کنند
۲- رسانه اگر جدای از خاستگاه حرفهای و اهدافی که دارد، برای خودش مرجعیت و مقبولیت رسانهای ایجاد کند، مرجعیت خبری و رسانهای پیدا خواهد کرد
۳- داشتن مرجعیت خبری میتواند به تصمیمسازی و مدیریت امور در حوزههای مختلف منجر شود و به مدیران در تصمیمسازیهای کلان و در سطوح راهبردی کمک کند
۴- در دنیای فناورانه امروز چند شرکت که به این ابزار نیاز دارند، میتوانند این ابزار را به صورت مشارکتی خریداری و خود را از فرصتهای موجود محروم نکنند
۵- رسانههای نوین همگی گرایش به سمت تعامل دارند، به همین دلیل اگر رسانههای نوین، تعاملی نباشند، رسانه سنتی تلقی میشوند
۶- خبرنگار باید به عنوان یک فرد در راستای دکترینی که به آن ملتزم و متعهد است، قدم بردارد. ضمن اینکه در کارش خلاقیت به خرج دهد و نوآوری داشته باشد
۷- وقتی مشخص شد پشتوانه حقوقی و شغلی افراد شاغل در ایران اینترنشنال بهوسیله اسرائیل تأمین میشود، دیگر راهی برای پنهانکاری و کتمان و دروغ باقی نمیماند
۸- امروزه دو گفتمان جهان اسلام و جهان غرب روبهروی هم قرار گرفتهاند، چیزی که باید به آن افتخار کنیم و به خودمان ببالیم
۹- برای پیروزی در دنیای رسانه در بطن واقعه و رویداد حضور داشته باشیم و «روایتگر اول» باشیم