به گزارش روابط عمومی دانشگاه، به همت دانشکده فلسفه نشست علمی بررسی همبستگی در پدیدارشناسی با سخنرانی دکتر سید جمال الدین میرشرف الدین در سالن شهید بهشتی دانشگاه ادیان و مذاهب برگزار شد.
چکیده سخنرانی دکتر میرشرفالدین در ادامه آورده شده است.
عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب گفت: پدیدارشناسی به مثابه یک جنبش در نیمه اول قرن بیستم با آغازگاهی شروع شد که به نظرِ شخصیت محوری آن یعنی ادموند هوسرل، تنها نقطه عزیمت تفکر فلسفی به نحو مطلقا پیشینی است. این نقطه آغاز، همبستگی، همپیوندی یا تضایُف ((korrelation/correlation است. هوسرل در نقد اندیشه فلسفی از آغاز تا دوران معاصر، آن را به جهت غفلت از این امر، تفکر و زندگیای رو به سوی بحرانِ گسست انسان و جهان قلمداد میکند. در توصیف سیر این گسست میگوید که دوگانه شناسنده و شناسا از ابتدای تفکر فلسفی یونانی شروع شد و سپس در قرون وسطا و تفکر مدرسی به صورت وجود ذهنی و وجود عینی در قالب دو موجودیت کاملا مستقل و مجزا تفکیک گردید، اما در اوان دوره مدرن و به ویژه با اندیشه دکارت بود که دوگانه سوژه و ابژه در هیئت دو جوهر مطلقا متمایزِ فکر و امتداد از هم جدا شدند و دوگانهانگاری تشدید یافت چنانکه مسئله رابطه میان سوژه و ابژه به مسئله محوری تفکر فلسفی بدل گشت. در این روند دو شکل کلی عقل گرایی یا راسیونالیسم و تجربه گرایی یا آمپریسم به دو شکل تثبیتشدهای میرسند که بذر آن از ابتدای تاریخ فلسفه بوده است: رئالیسم و واقعگرایی و ایدهآلیسم یا ذهنیگرایی. با کانت برای نخستین بار اصل نقادی این رابطه، مسئله اصلی فلسفه میشود اما نتیجه، شدت یافتنِ این دوگانگی است زیرا دیگر ادعا میشود که ما به حقیقت عین یا نومن نمیرسیم. پس از کانت ابژکتیویسم یا اصالت شناختِ محصل و پوزیتیو در سنت تحلیلی که استمرار تجربهگرایی انگلیسی است و سوبژکتیویسم یا اصالت شرط استعلایی شناخت یعنی هویت انسان و شناسنده در سنت اروپایی یا قارهای که خود استمرار راسیونالیسم اروپایی است، در برابر هم صف میکشند. هوسرل و پدیدارشناسی ریشه این بحران را در همان دقیقه آغازین از خاستگاه یونانیاش تا هرجایی که این فلسفه رفته است میبیند: اینکه ما دو موجود یا دو وجود داریم: ذهن و عین. این باور ناسنجیده که همچون اصلی مسلم مفروض گرفته میشود، از همان نخست به بنلایه نحوع نگرش به رابطه انسان و جهان میخزد و پیشاپیش او را در بحرانی وارد میکند که نتیجهاش دوری او از خود و جهان است چنانکه هوسرل وضع نهایی آن را در نگرش پوزیتوِ حاکم بر فلسفه و علم میبیند که از آن به خود را گم کردن تعبیر میکند.
وی ادامه داد: هوسرل اما معتقد است این دوگانهانگاری وجودی، یک اصل مسلم نیست چنانکه حتی یک آغازگاه مشترک شناختشناسانه نیز نیست، بلکه یک دعوی هستیشناختی است. پدیدارشناسی راه حل را در توصیف رخداد آگاهی در تجربه اول شخص میجوید چنانکه در هر کنش آگاهی دو جزء مقوم وجود دارد: روی آورندگی، خواست، قصد یا التفات intention که برسازنده حیث التفاتی آگاهی است و هم بستهی کنشِ آگاهی، یعنی دادگیِ givenness ، پدیدار. هرگونه تلاش در توجه به خود چیزها همبسته با توجه به آنهاست آنگونه که در آگاهی بیواسطه فردی ما پدیدار میشوند. از این رو رخداد ظهور یا پدیدارشدن، رویآورندگی و دادگی است به نحو همبسته یا متضایف. رویآورندگی نشانگر آن است که ما تا روی نیاوریم چیزی خود را به ما نشان نمیدهد و تا خود شئ نباشد آگاهی صرف تهی است. پس نباید خود چیزها را به سوژه تقلیل دهیم درست به همان نحو که آنچه خودش را ظاهر نکرده است، نسبتی با ظهور ندارد و تنها فینفسهای به نحو هستی شناسانه مفروضی است که اصلا پدیدار نشده است. پس خود پدیدار نه میبایست به آگاهی تقلیل یاید که یک نحو سوبژکیتویسم است و نه باید به نفسالامری تحویل برده شود که با ما نسبتی ندارد و خودش را ظاهر نکرده که نوعی ابژکیتویسم است.
دکتر میرشرفالدین در پایان گفت: پس ما در موقعیت میانه هستیم که نه رئالیسم است و نه ایدهآلیسم. در موضعی میانه که آگاهی بدون خود چیزها و خود چیزها بدون ظهور و نسبت آنها با آگاهی معنایی ندارند. برای همین تضایف نخستین امری است که هر چیزی ذیل آن صورتبندی میشود. این امر یک کنش انسانی در نسبت با جهانی است که آن هم کنش آشکارگی دارد. آشکارشدن یک نسبت است، نسبتی که هیچ یک از طرفین در آن مقدم بر خود ظهور نیست. انسان با فهم تضایفِ میان آگاهی و آشکارگی، هم نسبت از دست رفته با جهان را برمیسازد و هم جایگاه بنیادین خودش را به مثابه شرط آشکارگی جهان در مییابد.