بر قله زليخا؛ رشته‌هاي ظريف انساني

تاریخ انتشار:

تنها بر سنگي نشسته‌ام. حدود 22 كيلومتر كوهنوردي كرده‌ام و دارم به سرعت از قله پايين مي‌آيم. ابرهاي باران‌زا و پر صاعقه دارند بر فراز قله شكل مي‌گيرند و بهترين كار كاهش ارتفاع است. خسته شده‌ام.

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید حسن اسلامی اردکانی عضور هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی با عنوان «بر قله زليخا؛ رشته‌هاي ظريف انساني»آورده است:

تنها بر سنگي نشسته‌ام. حدود 22 كيلومتر كوهنوردي كرده‌ام و دارم به سرعت از قله پايين مي‌آيم. ابرهاي باران‌زا و پر صاعقه دارند بر فراز قله شكل مي‌گيرند و بهترين كار كاهش ارتفاع است. خسته شده‌ام. هم از طول اين مسير،و هم اينكه تقريبا نُه ساعت تمام است كه دارم كوهنوردي مي‌كنم و باد بالاي قله و در مسير آنقدر زياد بود كه نشد توقفي كنم و چاي دم كنم يا چيزي بخورم. خواب‌آلود شده‌ام. دوست دارم بخوابم. نمي‌دانم از كاهش قند خون است يا فرسايش عضلات يا از كم‌خوابي ديشب، چون ديروز ده ساعت رانندگي كردم و ديشب به پاي كوه رسيدم و چيزي در حد چهار ساعت بيشتر نخوابيدم. در همين فكرها هستم كه ناگهان حس مي‌كنم در هوا هستم.
چند نفري اطرافم را گرفته‌اند و سوال پيچم مي‌كنند. عين كادر اورژانس؛ يكي از سنم مي‌پرسد و ديگري از سابقه بيماري و فشار و سومي از اينكه آيا درد خاصي در عضلاتم حس مي‌كنم. گيج شده‌ام. در همين حال يكي شكلاتي در دهانم مي‌گذارد و ديگري نوشابه به من تعارف مي‌كند. يكسره هم حرف مي‌زنند و رايزني مي‌كنند، درست مانند كارآموزاني كه فرصت يافته‌اند مهارت امداد و نجات خود را بيازمايند. در همين حال، باران نصيحت است كه بر من مي‌بارد: «بچه جان، چرا تنهايي صعود مي‌كني؟ هيچ ‌وقت تنهايي بالا نيا!» من هم نه حوصله پاسخ دارم و نه ناي آن را. تشكر مي‌كنم و مي‌گويم حالم خوب است، اما همين طور شكلات و نوشابه به سويم سرازير مي‌شود. سعي مي‌كنم با سوالات معنادار به آنها نشان بدهم واقعا حالم خوب است، اما تن نمي‌دهند. يكي كوله‌پشتي مرا به زور بر دوش مي‌اندازد و ديگري عصاهاي كوهنوردي را به دست مي‌گيرد و سومي اصرار مي‌كند كه مي‌خواهم تو را به كول بگيرم. بدن نسبتا تنومندي دارد و مي‌گويد كه تو وزني نداري، 65 كيلو كه بيشتر نيستي! اصلاح مي‌كنم كه «61 كيلو» مي‌خندد و مي‌گويد بهتر. مي‌خواهم بلند شوم و به راهم ادامه دهم، اما مصرانه مي‌خواهند كه استراحت كنم و چون تن نمي‌دهم، يكي اين دستم را مي‌گيرد و ديگري آن دستم را مبادا هنگام راه رفتن زمين بخورم. كاملا هوشيار و بر خودم مسلط هستم. اما باور نمي‌كنند. من هم كمي اجازه مي‌دهم كه به لطف‌شان ادامه دهند و با هم سرازير مي‌شويم.
در مسير بالا رفتن با دو، سه نفر از آنها سلام و عليكي كرده‌ و اطلاعاتي رد و بدل كرده‌ايم. آدم‌هاي جالبي هستند. لهجه خوش تركي دارند. از اروميه و تبريز با هم قرار گذاشته‌اند و حالا دارند قله‌هاي مختلف بلند كشور را صعود مي‌كنند. برخي بازنشسته و برخي هنوز شاغل هستند، اما روحيه و شادابي آنها كم‌مانند است. آن كه بازنشسته است با ديدن برف‌ها در آنها شيرجه مي‌زند و بي‌پروا مي‌غلتد، گويي ده، دوازده سال بيشتر ندارد. از لذت كوهنوردي و از صرف اوقات فراغت مي‌گوييم و تجربه‌هاي مختلف. شماره تلفن مي‌دهيم و گفت‌وگو كه طرف ما هم بياييد. هنوز نمي‌دانم كه چه اتفاقي برايم افتاده بود و آنها چگونه متوجه حالم شدند. ظاهرا دچار اُفت فشار شدم و هنگام برخاستن يا زمين خوردم يا داشتم زمين مي‌خوردم كه آنها متوجه مي‌شوند و سراغم مي‌آيند. يك ساعت باقيمانده را تا قرارگاه كوهنوردي با هم گپ و گفت داريم و آنها به تدريج قانع مي‌شوند كه حالم خوب است و كوله‌پشتي‌ام را با اكراه پس مي‌دهند و دستم را رها مي‌كنند.
محبت و لطف آنها برايم جالب و تامل‌برانگيز است. هر كس شغلي دارد و اين فعاليت كوهنوردي نخ تسبيحي است كه آنها را به هم گره زده است. نوعي رفتار برابرانه و برادرانه با هم دارند. بي‌ادعا و صادق و راحت هستند. كمابيش تجربه‌هاي خوب نظري و عملي دارند و در كوهنوردي اهل بخيه‌اند. داريم از قله قولي زليخا، بلندترين قله استان كردستان، باز مي‌گرديم. اما همه كساني كه امروز ديده‌ام، ترك‌زبان هستند. مي‌پرسم كه چرا در اينجا امروز همه ترك هستند؟ يكي از آنها مي‌خندد و متلكي از نوع خودزني اخلاقي به زبان مي‌آورد. فضا متفاوت شده است و بگوبخند ادامه پيدا مي‌كند. چرا اين افراد اين‌گونه رنج كمك به كسي را به جان مي‌خرند بي‌آنكه او را بشناسند يا انتظار رفتار متقابلي داشته باشند؟ اينجاست كه نظريه‌هاي اخلاقي يكه‌گرايانه يا تماميت‌خواهانه كه همه‌ چيز را به وظيفه يا منفعت يا اصلي مشخص باز مي‌گردانند، از پاسخ به اين سوال ناتوان مي‌شوند. به پايين مي‌رسيم. ده ساعت كامل كوهنوردي و پيمايش مسافت 25 كيلومتري و خلسه ناخواسته به پايان مي‌رسد. خداحافظي مي‌كنم و با آنكه اصرار دارند، استراحت كنم و بعد راهي شوم، همان موقع راه بازگشت را در پيش مي‌گيرم، با تجربه تازه‌اي از مواجهه با انسان‌هايي شريف و بي‌تكلف.