دکتر علیرضا زمانی فارغ التحصیل و پژوهشگر دانشگاه ادیان و مذاهب است که در سفر ایتالیا و فرانسهی دانشگاه ادیان و مذاهب در مهرماه ۱۴۰۱ شرکت کرده بود. ایشان در خصوص تجربیات و دریافتهای خود از این سفر یادداشتی به شرح زیر تدوین کرده است:
سرمهماندار پرواز اعلام کاهش ارتفاع جهت فرود در فرودگاه بین المللی میلانو مالپنسا (Milano-Malpensa) ایتالیا کرد. نگاهی به بچههای دانشگاه انداختم. هر کس مشغول کاری بود.خسته نبودیم هر چند که از روز گذشته همگی بیدار بودیم، کارهای سفر و خلاصه استرس و شوقی که داشتیم باعث شده بود که تقریبا بیش از 24 ساعت خواب درستی نداشته باشیم مگر چند ساعتی در پرواز دبی به میلان که حدود ۶ ساعت طول کشیده بود. به ساعت که نگاه کردم ساعت حدود 14 را نشان میداد، از پنجره هواپیما نگاهی به بیرون انداختم، هوا صاف بود و البته تکههای ابر پراکندهای به چشم میخورد.
صدایی از موبایلم من را از ابرهایی که در میانش بودم بیرون آورد نگاهی که به آن انداختم متوجه شدم هشدار شارژ است. همان اول سفر خستهاش کرده بودم و به نفس نفس انداخته بودمش، جانش را گرفته بودم. در فکر سیم شارژر و از طرفی وسایلم مثل کیف پول، پاسپورت و.. بودم تا چیزی فراموش نکنم که چرخهای هواپیما با ضربهای نسبتاً شدید باند فرود را به آغوش کشید و رشته افکارم از هم پاشید. نگاهی به همسفرانم کردم اساتید و دانشجویان دانشگاه ادیان و مذاهب که قبل از این آنها را ندیده بودم اما در همین چندین ساعت آنقدر صمیمی شده بودیم که انگار سالهاست همدیگر را میشناختیم. البته حس عجیبی نیست! این خاصیت دانشگاه ادیان و مذاهب هست که همه را دور هم جمع میکند. رسالت دانشگاه ما از اول این بود که خارج از مرزها را هم باهم برادر کند، چه رسد به ما که همه از یک دین و یک آیین بودیم.
هواپیما در کنار جت بریج توقف کرد و ما وسایلمان را برداشتیم و رفتیم تا سفری لذت بخش را آغاز کنیم. سفری به قلب اروپا که مدتها بود انتظارش را میکشیدیم. ماهها انتظار از روز اول نام نویسی گرفته تا وقت سفارت برای اخذ ویزا با تمام فرازو نشیبهایش بالاخره ثمره داد و ما از پلههای هواپیما پایین آمدیم و نگاه به دوستانمان که کردیم کسی بدون لبخند نبود. من هم که از ذوق با دست راه میرفتم! به سمت گیتهای ورود به کشور ایتالیا رفتیم. گیتها شلوغ بود و ما حدود نیم الی یک ساعتی در صف این گیتها بودیم. گیتها مربوط بود به کنترل پاسپورت و زدن مهر ورود به کشور ایتالیا. مدیر سفر جناب دکتر بهرامی قبل از اینکه بخواهیم به گیتها برسیم توضیحاتی داد. او یکسری اطلاعات کلی که از قبل داده بود را دوباره منظم و منسجم برای ارائه به گیتها به ما گفت و گفت اگر احیانا از شما در خصوص سفر و مابقی مسائل سوالاتی پرسیدند اینگونه پاسخ بدهید. اصلا هُل نکنید این روند عادی است، ضمنا من خودم هم هستم تا اگر احیانا متوجه شدم کسی گیر کرده است خودم برای ارائه توضیحات خواهم آمد. او میگفت این آخرین گام برای ورود به ایتالیاست. عموما کسی را بر نمیگردانند اما اگر اطلاعات اشتباه بدهید و یا مشکل دیگری داشته باشید ممکن است ما را برگردانند. به هر حال این زمان سپری شد و در حالی که مدیر اول صف ایستاده بود و بچهها را به سمت گیتها هدایت میکرد و حواسش هم به بچهها بود که اگر کسی گیر افتاد، برود و صحبت کند، تک تک بچهها از گیتها عبور کردند. از این گذرگاه هم به سلامتی عبور کردیم و به سمت محل تحویل بار در فرودگاه رفتیم و پس از گرفتن چمدانمان از سالن اصلی فرودگاه خارج و وارد سالن انتظار شدیم.
دکتر بهرامی اتوبوسی را برای ترنسفر از فرودگاه به هتل هماهنگ کرده بود. به دنبال فردی میگشت که یکی از بچهها گفت آقای دکتر یک آقا آنجا اسم شما را در دستش دارد. آقای دکتر بهرامی پیش آن فرد رفت به هم دست دادند و گفت چند دقیقه منتظر بمانیم تا بقیه افراد هم بیایند و همه با هم به سمت اتوبوسی برویم که منتظر ماست. وقتی به اتوبوس قرمز رنگ رسیدیم، دیدیم که جلوی اتوبوس هم نام مدیر گروه ما جناب آقای دکتر بهرامی را نوشتهاند. سوار اتوبوس شدیم تا به محل اقامتمان در تون هوس (Town House) برویم. تون هوس همان هتلی بود که ما 3 روز در میلان آنجا اقامت داشتیم. میگفتند متعلق به زن و مرد جوانی است که بعد از ۲ سال ما اولین گروهی هستیم که وارد آن میشویم. هتلی دنج با ریسپشن خوش اخلاق و البته صبحانههای خوردنی که اگر آبرویم نمیرفت من قدری از مرباهای آن را در جیبم میریختم و با خود می آوردم. خلاصه من که از همان اول همشهری خودم را پیدا کردم و از قضا در یک اتاق افتادیم. قرار بود 1 ساعت دیگر یعنی حدود ساعت 17 همگی در لابی باشیم. سریع دوش گرفتیم، لباس عوض کردیم و در لابی آماده باش ایستادیم. اولین گشت شهری ما آغاز شد. وصف کردنی نبود آرامش مردم میلان. 5 دقیقه راه رفتیم که پسری جوان نگاه من و بهتر بگویم ما را به خود خیره کرد. محوطهی بازی که او پیانو مینواخت و من مات و مبهوت نماهای رومی و ساختمانهای اطرافم بودم. عجب منظرهای! گشت شهری روز اول که تقریبا از لحظات پایینی روز شروع شد و تا حدود ساعت ۸ و ۹ شب طول کشید بسیار دلچسب بود. ما در این گشت فقط پیاده روی کردیم، مردم و خیابانها را دیدیم و البته از چند مکان تروریستی هم بازدید کردیم مکانهایی که سرپوشیده نبودند و برای ورودش نیاز نبود پولی پرداخت کنیم.
حدود ۳۰ دقیقه پیاده روی کردیم تا به میدان اصلی میلان یعنی میدان دل دوئومو (piazza del duomo) رسیدیم. میدان بزرگ در جلوی کلیسای جامع که یکی از دیدنیهای میلان ایتالیا است. کلیسای جامع ایل دوئومو در این میدان بود و در این میدان ساختمانهای متعددی وجود داشت که هر کدام ما را حسابی حیرت زده کرد. من که مدهوش عظمت و زیبایی کلیسا بودم نمیدانستم که الان عکسهایم را بگیرم یا به عظمت ایل دوئومو نگاه کنم یا روی پلههای جلوی کلیسای جامع بنشینم و به هیچ چیز فکر نکنم، مردم میلان را ببینم که با لبخند بهم نگاه میکنند و از صدای نوازنده ساز حاشیه میدان لذت میبرند. روی پلههای جلو کلیسا نشستم و مردم را نگاه میکردم؛ چقدر مردم متفاوت بودند. لباسهای بسیار ساده و عموما بدون هیچ آرایشی، اما در عین حال انگار خوش لباستر و شیک پوشتر از آنها تا الان جایی ندیده بودم. عکسهای دسته جمعیمان را که گرفتیم، دکتر بهرامی از قدمت ایل دوئومو برایمان گفت. یک کلیسای جامع در شهر میلان که به حضرت مریم تقدیم شدهاست. این کلیسای اسقف نشین شهر میلان است و هماکنون آنجلو اسکولا اسقف آن است. ساخت این کلیسای گوتیک حدود ۶ سده طول کشیده تا تکمیل شود که پس از کلیسای سن پیترو در رم، دومین کلیسای بزرگ ایتالیا است و سومین کلیسای بزرگ در جهان. در نهایت قرار بر این شد تا ۱ ساعت دیگر جاذبههای اطراف دوئومو (Duomo) را ببینیم و ساعت 8 شب جلوی کلیسای جامع باشیم. آنقدر محو جاذبههای میدان اصلی شهر و طاقهای بلند دوئومو شدم که ساعت از 8 گذشت و من از گروه جا ماندم، خلاصه ماجراجویی و چالشهای ما از همان شب اول شروع شد اما احساس غربت نکردم و البته نیم ساعت که گذشت و من حتی آدرس هتل را نمیدانستم که دیدم هم اتاقی من با دل خرسندی مشغول سلفی گرفتن از خودش هست. سانتا ماریا را که نشانه کرده بودیم پیدا کردیم و به هتل بازگشتیم و در ورودی هتل در لابی دکتر بهرامی نگاه معناداری به ما کرد و قبل از اینکه صحبتی با ما کند من تلفن همراهم را کنار گوشم گذاشتم و فرارکردم ولی ظاهرا جناب دکتر زحمت محمد را کشیده بود. نمیدانم به او چه گفته بود که وقتی محمد به اتاق آمد با لباسهای تنش روی تخت دراز کشید و تا صبح خوابید. البته قبلا آقای دکتر و مسئولین دانشگاه به ما گفته بودند که نباید از گروه خارج شوید.
روز دوم را از ساعت هشت شروع کردیم. مدیر گفت ما یک روز و نیم بیشتر در میلان نیستیم بنابراین باید نهایت استفاده را از زمانی که در این شهر هستیم ببریم. اولین مکانی که بازدید کردیم قلعه و کاخ اسفورزا بود. بعد از آن از کلیسای سانتا ماریا (Santa Maria) بازدید کردیم. بعدش چند جای دیگر رفتیم که ظاهرا بسته بودند. نمازمان را در یک محوطه پشت کلیسای سنت لورنزو خواندیم و بعد از آن در یک رستوران ترکیهای که غذای حلال داشت ناهار خوردیم.
بعد از ناهار به سمت کلیسای جامع میلان رفتیم چرا که شب قبل نتوانستیم داخل کلیسا را ببینیم و برخی تمایل داشتند که داخل کلیسا را ببینند. حدود ساعت ۳ یا ۴ بود که به کلیسا رسیدیم اکثر بچهها به داخل کلیسای جامع رفتند. طبیعتا بازدید از کلیسا نباید از ساعت 18 تجاوز میکرد و بازدید از داخل کلیسا بیش از 3 الی 4 ساعت فرصت بیشتر نمیخواست البته اگر قصد بازدید عمیق نداشته باشیم. بهتر است هر کس از کلیسای جامع بازدید میکند حتما به پشت بام کلیسا برود تا یک منظره و ویو پانورامیک از شهر ببیند و با دیدن آن منظره قطعا پیچیدگیهای معماری را تحسین خواهد کرد. البته که بازدید از موزه Museo del Duomo در مجاورت کلیسا خالی از لطف نیست.
روز سوم را هم باید زودتر شروع میکردیم. قرار بود به ونیز برویم. وصف ونیز را شنیده بودم و مطمئن بودم خاطرات ونیز ماندگار خواهد شد. صبحانه که خوردیم با اتوبوس به ایستگاه مرکزی قطار در میلان رفتیم تا از آنجا به سمت ونیز برویم. از مسئول فروش و یا از روی تابلوهای الکترونیکی موجود در ایستگاه میشد چک کرد که کدام قطار به سمت ونیز میرود و برای سوار شدن قطار ونیز باید از کدام سکو سوار شد که زحمت اینکار به دوش مدیر گروه بود.
وقتی از ایستگاه قطار ونیز خارج می شوید اولین ساختمانی که مشاهده می کنید یک کلیسای زیباست که به مسافران خوشامد میگوید. کلیسایی با یک گنبد فیروزه ای. زیبایی ونیز در کلام قابل بیان نیست. انگار زبان در وصف این همه زیبایی قاصر است. دکتر بهرامی به ما گفت برای رفت و آمد در ونیز گزینههای متفاوتی دارید:
اول: از مسیرهای پیاده رو و پلهای موجود در شهر، پیاده شهر را بگردید.
دوم: از قایقهای شخصی، قایقهای گوندولا Gondola یا قایقهای تاکسی استفاده کنید.
سوم: از اتوبوسهای دریایی (Vaporetti) استفاده کنید.
گزینه دوم یعنی سوار شدن بر گوندولا که از موضوع انتخاب ما خارج بود به دلیل تعداد زیاد ما و هزینه بالا. قرار به این شد رفت را پیاده برویم و برگشت را با اتوبوس دریایی و با گزینه دوم فقط میتوانستیم عکس بگیریم. نکتهی جالب در مورد گوندولاها این است که رانندهی گوندولا شدن که به آنها Gondoliere اطلاق می شود، در ونیز شغل بسیار خاصی است که هر کسی نمی تواند آن را داشته باشد. باید دو نسل قبلی فرد متقاضی ساکن ونیز باشند و با توجه به اینکه تعداد مشخصی گوندولا در ونیز وجود دارد، فقط در صورتی که کسی لیسانس گوندولای خود را واگذار کند فرد دیگری میتواند آن را بخرد که چیزی حدود سه میلیون یورو قیمت دارد. ولی از طرف دیگر معمولا این افراد درآمد خوبی دارند که بطور متوسط 80 هزار یورو در سال است که ممکن است بسته به تعداد مسافرها کمتر یا بیشتر شود.
بدون تلف کردن وقت به دنبال جمعیت به دل شهر تاریخی و زیبای ونیز زدیم. کوچههای تنگ، مغازههای پر زرق و برق، مغازههای سوغاتی فروشی و صدای همهمه توریستها و سرعت آنها در طی کوچه پس کوچههای ونیز آدم را به وجد می آورد. قایقهای کوچک و بزرگ، گاندولا ها، قایقهای تفریحی کوچک و کایاکها، مناظر چشم نوازی را بر روی آبهای ونیز ایجاد کرده بود. ونیز و معماری منحصر بفرد آن کاری میکند که تمام وقت دوربین به دست در کوچه پس کوچه ها و آبراهههایش پرسه بزنید و آخرش هم از دیدن خانههایی روی آب با رنگ و لعاب قدیمی و گاندولا سوارهای بامزه سیر نشوید. ابتدا کوچه پس کوچههای باریک پر آب غافلگیرمان می کنند که با پلهای کوچک قدیمی به هم وصل شده اند. صدای آرام برخورد آب با پلهای کوچک یا حفرههای دیوارها، صدای دلنشینی است.
به نظر من ونیز ارزش آن را دارد که در هر برنامه سفری به اروپا گنجانده شود. بعد از حدود 2 ساعت بازدید به میدان سن مارکو (San Marco) رسیدیم.
میدان سن مارکو توریستی ترین قسمت ونیز است که همهی توریستها حداقل یکبار باید آن را ببینند. شاخصترین دیدنیهای این میدان، کلیسای سن مارکو که معماری و نقاشیهای بسیار منحصر به فردی دارد برج ناقوس (برج آجری بلندی که از بالای آن می توان شهر را مشاهده کرد)، قصر دوک و برج ساعت هستند. بوتیکهای مارکهای معروف زیادی هم در اطراف میدان سن مارکو شعبه دارند که بسیار دیدنی هستند. ناهار که خوردیم با ونیز خداحافظی کردیم و در نهایت صبح روز بعد هم میلان را با همهی جاذبههایش ترک کردیم و وارد رم شدیم.
به نظرم من باید رم را مهد تاریخ باستان دانست. شهری که در طی صدها سال پا برجا ایستاده است، پادشاهان و خدایان بیشماری به خود دیده است و بار سنگینی از تاریخ و هنر باستان را بر دوش میکشد. بعد از ظهر حدود ساعت 14 به رم رسیدیم. از ایستگاه ترمینی (Roma Termini) سوار بر ون شدیم تا ما را به محل اقامتمان یعنی GP هتل ببرد. در رم ساختمانهای بلند در کوچه پس کوچههای باریک و قدیمی با درهای سنگین نظر ما را به خود جلب کرد. بعد از کمی استراحت تصمیم گرفتیم به کولسئوم (Colosseum) برویم. رم، جاودانگی تاریخی را به نام خودش ثبت کرده است چرا که عجیب ترین ساخته دست ساز بشر را در خود جای داده است. این شهر شکوه امپراطوری رومی را به رخ می کشد. به کولسئوم که رسیدیم چشمانمان گرد شد و دقایقی فقط و فقط نگاه میکردیم و بس. آقای بهرامی توضیح مختصری به ما داد. کولسئوم بزرگترین تماشاخانه در امپراتوری روم بودهاست. کولوسئوم ظرفیتی میان ۵۰۰۰۰ تا ۸۰۰۰۰ نفر و ۸۰ در ورودی داشته است که به عنوان اولین آمفی تئاتر دائمی در رم بوده است. در کولسئوم گلادیاتور با یکدیگر یا با حیوانات وحشی میجنگیدند و اسباب سرگرمی تماشاچیان خود را فراهم میکردند. کمی آن طرف تر از کولسئوم تپه باشکوه پلنتین (Palantine) خواستگاه شهر رم به دست رومولوس قرار داشت. تصاویرمان را ثبت کردیم و دوباره راهی شدیم. به محله استوریکو (Centro Storico) رسیدیم. در ورای تپهای بلند، در کنار کلیسایی قدیمی و بزرگ میتوان رم را از بلندی به نظاره نشست. کلیسایی با هنرهای موزاییکی که از قرن پنجم میلادی با نمایش معجزه برف در وسط تابستان، محلی برای ارتباط با خدا بوده است. در کنار کلیسا، پلههای اسپانیایی چشم ما را به خود خیره کرد. به هتل رفتیم تا استراحت کنیم. فردای آن روز بسیار روز فشرده ای داشتیم. بعد از سوار شدن به مترو و طی کردن مسیری طولانی به پانتئون (Pantheon) رسیدیم. معبد پانتئون که امروزه به عنوان کلیسا پانتئون معروف است. بچههای دانشگاه چند نفری در صف طولانی آن ایستادند و عده ای از ما که خارج از صف بودیم، منتظر شدیم تا به محض اینکه نوبتمان شود وارد صف شویم که گویا نیتمان کج بود و تا نوبت ما شد، وقت گذشته بود و ما بودیم و یک دنیا حسرت از بازدید پانتئون! هرچند که روز بعد نگذاشتیم رؤیای دیدن پانتئون در دلمان بماند. از شهر بازدید کردیم. باید زودتر به هتل میرفتیم تا صبح روز بعد به موقع به واتیکان برویم چرا که برنامه اصلی سفر صبح روز بعد در دانشگاه واتیکان بود و بچهها باید مقالات خود را ارائه میکردند. دانشگاه گریگوری ( Pontificia Università Gregoriana) یک دانشگاه آموزش عالی کلیسایی است که در رم ایتالیا و در یک محله قدیمی واقع شده است.
ما صبح روز بعد حاضر شدیم و به محل دانشگاه رسیدیم. پروفسور پدر لورنت از ما استقبال گرمی کردند و با تک تک ما عکسهای دو نفره و در نهایت دسته جمعی گرفتند و ما را به سمت بزرگترین سالن دانشگاه هدایت کردند. بعد از خوشامد گویی اعضای گروه خودشان را معرفی کردند و به دعوت از دانشگاه به ارائه مقالههای خود پرداختند و البته بازدیدی هم از دانشگاه داشتیم.
اما کلیسای واتیکان حرف دیگری برای گفتن دارد. از دیدن کلیسای سنت پیتر سر جایمان میخکوب شدیم. کلیسا سنت پیتر نه تنها بزرگ ترین است بلکه به عنوان ثروتمندترین کلیسای ایتالیا نیز شناخته میشود. در بنای این کلیسا، نبوغ بی نظیر و برجسته ی معماری ایتالیایی را به وضوح می توانیم ببینیم. کلیسایی که در آن پاپ اعظم، ذکر میگوید و مناجات میکند. کلیسایی که از عظمت آن نمیتوان حرف زد و خود باید دید.
باید مجسمه پاپ در محراب را دید و باید در آرامش این کلیسا چون قطره ای در دریا شد. در کناره این کلیسا، موزه واتیکان قرار دارد. موزهای اندکی کوچکتر از موزه لوور اما محل نگهداری گنجینههای عظیمی از دنیای باستان و دنیای هنر. بالای سقف کلیسا مجسمههایی قرار دارد که از جمله آثار میکل آنژ هستند. این کلیسا جزو بزرگترین کلیساهای دنیا و البته زیباترینهاست. برای ورود به این کلیسا باید ساعتها در صف میماندیم تا بازرسی شویم، ورود برای بازدید از کلیسا رایگان است اما برای موزه باید ورودی پرداخت میکردیم. ساعت بازدید از کلیسا از 7 صبح تا 7 شب است. هر چه که به ساعتهای پایانی حضورمان در ایتالیا نزدیک میشدیم حسرت عکسهای نگرفته شده بیشتر تمام وجودمان را میگرفت اما ذوق دیدن پاریس در دلمان غوغا میکرد تا اینکه فردای روز بعد بالاخره چرخ هواپیما در فرودگاه پاریس به زمین خورد. وسایلمان را گرفتیم و به هتل رفتیم.
وقت را غنیمت شمردیم و سریع دوش گرفتیم و دستی به سرو رویمان کشیدیم و سر خیابان هتل ناهار خوشمزهای بر بدن زدیم و راهی بازدید از خیابان شانزلیزه و برج ایفل شدیم. پاریس در پاییز ۲۰۲۲ حرفی برای گفتن نگذاشته بود. پاییز فرانسه به قدر همه فصلهایی که در پاریس ندیدهایم، زیبا بود. برای رفتن به پاریس باید حال دلتان خوب باشد و البته اگر میخواهید پاریس را به معنای واقعی کلمه درک کنید.
در کنار برج ایفل انقدر توریست زیاد است که شما پاریسیهای خوش تیپی را که دربارشان شنیدهاید، نمیبیند. ایفل از یک سو مشرف به رود سن (Seine) است و از سوی دیگرش مشرف به یک پارک است. ایفل در روز و در شب خیلی متفاوت است. ولی در هر زمان حس غریبی دارد! در هر ساعت شبانه روز از هر نقطهای که آن را ببینی باز دلت پر میکشد که عکسی با او بگیری و این خاصیت غریب ایفل است. زمان رسیدن ما به برج ایفل به گونهای بود که هم روز و هم شب عاشقانه اش را یک دل سیر دیدیم. وقتی چراغهای ایفل روشن میشود و چشم در چشم تو چشمک میزند، دوست داری همراه توریستهای دیگر جیغ شادمانهای بکشی. ایفل جاذبه جذاب پاریس است که وقتی پا از آن فراتر میگذاری میبینی اتفاقا پاریس را میشود برای چیزی به جز این آهنی بلند مرتبه دوست داشت. من با گروهی از دوستان تا بالاترین نقطهی ایفل رفتیم. شاید در کل عمرم جایی به این بلندی نرفته بودم و راستی که دنیا از آن بالا رنگ دیگری داشت. خلاصه شاید این چندمین بار بود که پای ما ادیانی ها به به ایفل در فرانسه رسیده بود. کمی پیاده روی کردیم تا به شانزلیزه رسیدیم. فرانسویها شانزلیزه را «la plus belle avenue du monde» یعنی «زیباترین خیابان جهان» نیز مینامند. خیابان شانزلیزه با زیبایی فراوان، کافه تراسهای معروف و فروشگاهها و سالنهای تئاتر لوکس یکی از معروفترین خیابانهای جهان است. من و دو نفر از بچههای دانشگاه سر از پا نمیشناختیم و در حال قدم زدن در این خیابان بودیم که به میدان روزولت عزیز رسیدیم در سمت راستش هم رود سن بود با دید بی نظیری از ایفل که آرزوی دیدنش داشتم.
البته ایفل باعث نشد که ما از زیبایی رود سن غافل شویم. رود سن نمایی باور نکردنی به ما هدیه داده بود. فردای روز بعد به موزه لوور (Louvre) رفتیم. اگر کل تایم سفر را به لوور میآمدیم تا آن را بازدید کنیم باز هم وقت کم می آوردیم. لوور بزرگترین موزه جهان است و به قدری وسعت دارد که نمیتوانید در یک بازدید تمام آن را دید. یكی از مشهورترين قسمت موزه نقاشي مونا لیزای لئوناردو داوینچی (Mona Lisa) بود كه براي آن اتاق وسيعي در نظر گرفته بودند گالریهای در موزه لوور مساحت بیش از ۶ هکتار را اشغال کردهاند و حدود ۷۵۰۰ نقاشی در آنجا است. روز پایانی سفر فرا رسید و لحظه جدا شدن از همسفرانمان. گویی در آن دو هفته سفر به اندازه سالها همدیگر را میشناختیم و به اندازه ماهها خاطره ساختیم.
خلاصه کنم… جهان من عوض شده بود. گاهی وقتی انسان قدمهایش را در جای دیگری از وطنش بر زمین میگذارد، دنیای درونش دگرگون میشود. هم قدر داشته هایش را بیشتر میداند و هم حسرت نداشتههایش را میخورد و تلاشی که همچنان ادامه دارد تا نداشته هایش را از آن خود کند.
در پایان باید از مسئولان دانشگاه ادیان و مذاهب بسیار تشکر کنم، بالاخص جناب آقای دکتر بهرامی که مسئولیت سفر را یک تنه عهدهدار بودند و قدم به قدم با دل تک تک ما راه آمدند و گاهی شاید خودشان رنجیدند تا به ما خوش بگذرد و ما خودمان خوب میدانیم هدایت یک گروه بیست و چند نفره آن هم برای بیش از دو هفته در آن سر دنیا، اصلا کار ساده ای نیست و حتما پیچیده است. قطعا بدون حمایتها و هماهنگیهای فراوانی که از دید ما پنهان است این چنین سفرهایی برای ما فراهم نمیشود. بدون دید وسیع و باز ریاست دانشگاه حجتالاسلام و المسلمین سید ابوالحسن نواب، چنین فرصتهایی برای دانشجویان و فارغالتحصیلان این دانشگاه فراهم نمیشد. بدون تردید سفرهای متعدد ریاست دانشگاه ادیان و مذاهب نقش برجستهای در حمایت ایشان از برگزاری چنین برنامههایی دارد. ایشان خوب میدانند که یک سفر خارجی خوب چقدر میتواند در تغییر نگرش انسان تاثیر گذار باشد.
دکتر علیرضا زمانی فارغالتحصیل و پژوهشگر دانشگاه ادیان و مذاهب