بی گمان آبشخور اصلی عرفان اسلامی، سخنان اهل بیت علیهم السلام است، و عرفان، مایه های اصلی خود را از روایات معصومان علیهم السلام گرفته است. چنانکه شهید مطهری در این باره می نویسد:
زندگی و حالات و کلمات و مناجات های رسول اکرم صلی الله علیه و آله سرشار از شور و هیجان معنوی و الهی و مملو از اشارات عرفانی است. دعاهای رسول اکرم صلی الله علیه و آله، فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است. امیرمؤمنان علی علیه السلام که اکثریت قریب به اتفاق اهل عرفانٰ، سلسله های خود را به ایشان می رسانند، کلماتش الهام بخش معنویت و معرفت است. (مطهری، 1381: ج 2: 93)
شهید مطهری می افزاید:
دعاهای اسلامی، مخصوصاً دعاهای شیعی، گنجینه ای از معارف است. آیا با وجود این همه منابع، جای این هست که ما برای یافتن سرچشمه عرفان اسلامی، در جستوجوی یک منبع خارجی باشیم؟. .. مستشرقین در جستوجوی منبعی غیر از اسلام هستند که الهام بخش معنویت های عرفانی باشد، و این دریای عظیم را نادیده می گیرند. آیا می توانیم همه این منابع اعم از قرآن و حدیث و خطبه و احتجاج و دعا و سیره را انکار کنیم؟
خوشبختانه اخیراً افرادی مانند نیکلسون انگلیسی و ماسینیون فرانسوی که مطالعات گسترده ای در عرفان اسلامی دارند و مورد قبول همه هستند، صریحاً اعتراف دارند که منبع اصلی عرفان اسلامی، قرآن و سنت است». (همان: 95 و 96)
از این رهگذر، سخنان امام صادق علیه السلام نیز سرشار از آموزه های عرفانی است؛ چنانکه بسیاری از موضوعاتی که ایشان بیان فرموده، در روزگاران بعد، از سوی عارفان بزرگی چون خواجه عبدالله انصاری در کتاب های منازل السایرین و صد میدان؛ عزالدین محمود کاشانی در کتاب مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه؛ ابوالقاسم قشیری در الرساله القشیریه؛ خواجه نصیرالدین طوسی در اوصاف الاشراف تحریر شد.
همچنین، امام صادق علیه السلام، خود نیز افزون بر اینکه در کتاب مصباح الشریعه آشکارا از عارف و عرفان و معرفت سخن گفته، در پرداخت برخی موضوعهای اخلاقی در این کتاب، چاشنی و رنگ معرفت و عرفان نیز به آن افزوده است. آنچه در این نوشتار می آید، بازتاب جلوه های عرفانی است در سخنان امام صادق علیه السلام در کتاب شریف مصباح الشریعه.
1. عارف کیست؟
امام صادق علیه السلام در تعریف «عارف» می فرماید:
عارف، وجودش با مردم است، ولی قلبش پیش خداست. اگر به اندازه چشم برهم زدنی از خدا غافل شود، در اثر اشتیاقی که به او دارد، قالب تهی می کند. عارف، امین وقایع و رخدادهایی است که مربوط به خداست [و آنچه از تقدیرات خداوند که درباره جهان هستی است و او از آنها باخبر می شود، به کسی نمی گوید.] عارف، خزانه دار اسرار خداوند است [و هیچ گاه اسرار خدا را برای دیگران فاش نمی کند.] عارف، معدن انوار الهی و مایه رحمت خداوند بر خلق اوست. او حامل علوم الهی، و میزان شناخت فضل و عدالت الهی است. عارف کسی است که از خلق و خواستن ها و از دنیا بی نیاز است، و برای او جز خدا مونسی نیست و گفتار او و اشاره و نفس او برای خداوند است. پس او در گلزارهای قدسی سیر می کند، و از لطایف فضل خداوند، توشه برمی دارد و معرفت، اصل و ایمان، فرع است. (امام صادق علیه السلام، 1361: 408)
2. توحید
آنچه عارفان در تعریف «توحید» گفته اند، فراتر از آن است که بگوییم: «توحید، یعنی خدا یکی است و دو تا نیست». این تعریف، پایین ترین مرتبه توحید است. توحید در نگاه عرفا آن است که شخص در اثر سیر و سلوک به مقامی برسد که جز خدا نبیند، از غیر خدا رها باشد و همه هستی را تنها در تصرف خدا ببیند. (نک: انصاری، 1385: 815) به تعبیر خواجه عبدالله «توحید، یکتا گفتن و یکتا دانستن و یکتا دیدن است». (انصاری، 1388: 210)
امام صادق علیه السلام سجده نماز را فرصت مناسبی برای ظهور حقیقت توحید به معنایی که گفته شد میداند و در این باره می فرماید:
آن که در سجده، تقربش به خداوند، خالصانه باشد، از خداوند دور نمی شود، اما کسی که در حال سجده، به غیر خدا توجه نمود [و جز او دید]، به خداوند، اسائه ادب کرده است. بنابراین، اگر شخص در سجده، غیر خدا را ببیند و به غیر او توجه کند، از توحید دور شده و به حقیقت توحید دست نیافته است. (امام صادق علیه السلام، 1361: 189 و 190)
علامه طباطبایی درباره آثار علمی و روحی دستیابی به عالَم «توحید» می نویسد: «رهروان راه کمال، از نقطه ای که رهسپار می شوند تا نقطه ای که آرامش می یابند، در طول راه، مشاهدات زیادی [با چشم قلب] دارند که از دیده و دل خاک نشینان جهان ماده، پنهان است. این رهروان، هنگامی که وارد مرحله توحید شدند و پای بر روی بساط قرب نهادند، همه را از آنِ حق می بنند و ادعای دروغین خود را پس می گیرند. آن وقت است که بزرگترین راحتی را درمی یابند و از همه رنج و تعب آزاد می شوند و از همه ترس و اندوهی رهایی می یابند؛ زیرا درمی یابند که چیزی را در حقیقت مالک نیستند تا از رسیدن آسیبی بترسند، یا از آسیبی که رسیده باشد اندوهگین گردند؛ چنان که در قرآن کریم آمده است: "آنها که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس استوار ماندند، فرشتگان بر آنها نازل می شوند [و می گویند] مترسید و اندوهگین مشوید و خشنود شوید با دریافت مژده بهشتی که نوید داده می شدید؛ ما سرپرستان و اولیای شما در دنیا و آخرت هستیم" (فصلت:30 و 31) و باز در آیه دیگری می خوانیم: "إِنَّ أَوْلِیاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ؛ آگاه باشید که اولیای خدا را نه ترسی است و نه اندوهگین می شوند". (یونس: 62)
آن وقت است که تلخ و شیرین، زشت و زیبا، و فراز و نشیب جهان نزد ایشان یکسان می شود و زندگی دیگری می یابند و جهان و آنچه را در آن است با چشم دیگری می بینند؛ چنان که در قرآن آمده است "أَوَ مَن کانَ مَیتًا فَأَحْیینَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ؛ آیا کسی که مرده بود، پس زنده اش کردیم و برای وی نوری قرار دادیم که به آن در میان مردم راه می رود، مانند کسی است که در تاریکی هاست". (یونس: 62) سرانجام آنکه این رهروانی که به مقام توحید رسیدند، خودشان و هرچه داشتند از آنِ خدا می شود که برای خدا باشد، خدا نیز برای او خواهد بود». (طباطبایی، 1385: 202 و 203)
3. رضا
خواجه نصیرالدین طوسی درباره چیستی و آثار مقام رضا می نویسد:
رضا خشنودی است، و آن ثمره محبت است و مقتضای عدم انکار است؛ چه در ظاهر و چه در باطن و چه در دل، و چه در قول و چه در فعل؛ و اهل ظاهر را مطلوب آن باشد که خدای تعالی از ایشان راضی باشد تا از خشم و عقاب او ایمن شوند، و اهل حقیقت را مطلوب این باشدکه از خدای تعالی راضی باشند، و آن چنان باشد که ایشان را هیچ حالی از احوال مختلف مانند مرگ و زندگی، و بقا و فنا، و رنج و راحت، و سعادت و شقاوت، و غنا و فقر، مخالف طبع او نباشد [و از همه به طور مساوی راضی باشد] و یکی را بر دیگری ترجیح ننهد؛ چه، وی می داند که همه این امور یاد شده از سوی خداوند است، و چون محبت خداوند را در دل دارند، پس چیزی جز اراده خداوند نطلبند، و هرچه پیش آید، بدان راضی باشند.
درباره یکی از بزرگان مرتبه «رضا» گفته اند که هفتاد سال عمر یافت و در تمام این مدت هیچ گاه نگفت: کاش فلان مسئله اتفاق نمی افتاد یا کاش فلان مسئله اتفاق می افتاد. از بزرگی پرسیدند: از مقام "رضا" چه بهره ای یافته ای؟ گفت: از مرتبه رضا بویی به من نرسیده است، ولی اگر از وجود من پلی بر دوزخ سازند و خلایق اولین و آخرین را بر آن پل گذرانند و به بهشت رسانند، و مرا تنها، در دوزخ کنند، در دل من خطور نکند که چرا بهره من، تنها، این است، و بهره دیگران، بهشت است. …
صاحب مرتبه رضا همیشه در آسایش باشد؛ چه، او را بایست و نبایست نباشد، و هرکس به «رضا» رسید، به بهشت رسید، و در هرچه نگرد، به نور رحمت الهی نگرد؛ چه، باری تعالی به وجودآورنده همه موجودات است، و اگر وجود چیزی را نپسندد، محال است آن چیز به وجود آید. پس، از همه امور، راضی باشد، و در نتیجه، نه بر چیزی که از دست دهد، متأسف گردد، و نه بر چیزی که به دست آورد، شادمان شود. (طوسی، 1377: 87 ـ 89)
امام صادق علیه السلام درباره مقام رضا می فرماید:
معنای رضا آن است که شخص، هم نسبت به آنچه مورد پسند اوست و هم نسبت به آنچه ناپسند است از همه اختیارات خود، فانی است. [یعنی در برابر خداوند، از خود اختیاری ندارد و در واقع، آنچه خدا اختیار می کند، او هم همان را اختیار می کند.] هر کس از خدا راضی است، موجب می شود خدا نیز از او راضی باشد. رضا، کلمه ای است که همه معانی بندگی در آن نهفته است. [یعنی کسی که به مقام رضا رسید، در واقع به مقام بندگی پروردگار نیز دست یافته است.] رضا، موجب شادمانی قلب می شود.
از پدرم محمدباقر علیه السلام شنیدم که فرمود: علاقه مند شدن و تعلقِ خاطر بنده به چیزهای که از مال و ثروت دنیا به اومی رسد [در حقیقت، نوعی] شرک [باطنی] است. [زیرا آن علاقه سبب می شود شخص، این امور را ـ به صورت مستقل ـ در زندگی خود مؤثر بداند و بدین گونه در مؤثّر بودن، برای خدا شریک قائل شود.] همچنین تعلق خاطر و علاقه مند شدن به آنچه فعلاً در دست ندارد، [نوعی] کفر است. [چرا که این علاقه، حکایت از آن می کند که آن شخص ایمان واقعی به خدا ندارد و خدا را مؤثر در امور زندگی نمی داند، بلکه آن مال و منال را مؤثّر می داند.] من تعجب می کنم از کسی که مدعی بندگی خداست، ولی در مقدرات خود، با خدا منازعه و اعتراض و شکوه می کند؛ حال آنکه بندگان عارف خداوند، هیچ گاه در برابر مقدرات خداوند، به نزاع برنمی خیزند. (امام صادق علیه السلام، 1361: 385 و 386)
4. بندگی و عبودیت
«عبودیت یعنی اینکه شخص، خود را مالک [حقیقی] دارایی های خود نداند [بلکه فقط خداوند را مالک دارایی های خود بداند] و اینکه همه سود و زیان های زندگی را [در واقع] از سوی خداوند بداند، نه از طرف اسباب ظاهری». (انصاری، 1386: 195) عین القضات همدانی می نویسد: «بزرگی را پرسیدند عبودیت چیست؟ گفت: آنگاه که تو از [پرستش غیر خدا] آزاد گشتی، به عبودیت خواهی رسید و بنده او خواهی شد». (همدانی، بی تا: 261)
ملاصدرا می نویسد: «عبودیت، شریف ترین مقاماتی است که خداوند، پیامبرش را به این صفت ستایش نمود و فرمود: "سبحان الذی أَسریٰ بِعَبْده؛ منزه است خدایی که عبدِ خود را سِیر داد". (اسراء: 1) عیسی مسیح علیه السلام هم به این مقام عبد خدا بودن، افتخار کرد و فرمود: "اِنّی عَبْدُالله؛ من عبد خدا هستم". (مریم: 30)؛ چنان که حضرت علی علیه السلام نیز فرمود: "اِلهی کفی بی فَخراً اَن اَکونَ لَک عَبداً؛ خدایا، این افتخار مرا بس که بنده تو باشم". در تفسیر نیشابوری نیز آمده است: مقام عبودیت، شریف تر از مقام رسالت است؛ چرا که نبی در اثر عبودیت، از خلق به سوی خدا برمی گردد، ولی در اثر رسالت، از خدا به سوی خلق بازمی گردد. با توجه به همین نکته است که در تشهد نماز، نخست، به عبودیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سپس به رسالت او شهادت میدهیم و میگوییم: «و اَشهدُ اَنَّ محمداً عبدُه و رسولُه». (ملاصدرا، 1386: 105)
امام صادق علیه السلام در کتاب مصباح الشریعه اشاره میکند که اگر کسی موفق شود به مقام عبودیت برسد، در این صورت، به ربوبیت می رسد؛ یعنی وجود او مظهر اسما و صفات پروردگار میشود و به رنگ خداوند درمی آید. سخن آن حضرت در این باره چنین است:
العبودیهُ جَوهر کنهُها الربوبیته، فَما فَقَد مِن العبودیهُ وُجِد فی الرّبوبیهِ، و ما خفی عن الروبیته اُصیب فی العبودیه؛ بندگی خدا، جوهری است که حقیقت و باطن آن، رسیدن به مقام ربوبیت است. پس هرآنچه رابنده در اثر عبودیت [از لذات و رفاه و شادی ها] از دست داد، آن گاه که به مقام ربوبیت رسید، آنها را می یابد؛ و هر آنچه از ربوبیت بر ما پنهان است، در عبودیت، آشکار خواهد شد. (امام صادق علیه السلام 1361: 11)
امام خمینی رحمه الله در کتاب آداب الصلوه در توضیح این عبارت می فرماید:
کسی که با قدم عبودیت، سیر کند و داغ بندگی بر پیشانی خود نهد، به عزت «ربوبیت» دست خواهد یافت. طریق وصول به حقایق ربوبیت، سر در مدارج عبودیت است؛ و آنچه در عبودیت از انیت و انانیت مفقود شد، در سایه حمایت ربوبیت، آن را می یابد، تا به مقامی می رسد که حق تعالی، گوش و چشم و دست و پای او می شود؛ و چون شخص از تصرفات خود [و ازاین پندار که خود را تصرف کننده در امور بداند، نه خدا را] گذشت، و مملکت وجود را یکسره تسلیم حق کرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و در عزّ ربوبیت فانی شد، در این هنگام، صاحب خانه (خداوند) خود، متصرف در امور بنده می شود. پس در این هنگام تصرفات بنده، تصرف الهی گردد؛ چشم او الهی شود و با چشم حق بنگرد، و گوش او گوش الهی شود و به گوش حق بشنود. (امام خمینی رحمه الله، 1373 8 و 9)
امام صادق علیه السلام باز درباره عبودیت در کتاب مصباح الشریعه فرمود: «عبودیت، گذشتن از همه چیز در راه خداست، و این صفت آن گاه برای انسان تحقق می یابد که نفس خود را از هوا و هوس بازدارد و نفس خود را به انجام کارهایی وادار کند که مورد کراهت اوست». (امام صادق علیه السلام، 1361: 11)
5. توکل
خواجه نصیرالدین طوسی در تبیین توکل می نویسد:
توکل، کار باکسی واگذاشتن باشد، و مراد آن است که بنده در کاری که از او صادر شود یا او را پیش آید، چون یقین داشته باشد که خدای تعالی از او داناتر است و تواناتر، کار را به او واگذار کند، تا چنان که تقدیر اوست، آن کار را بسازد، و از کرده خداوند، خرسند و راضی باشد. خرسندی به آنچه خدا برای بنده پیش آورد، این گونه حاصل می شود که او تأمل کند در حال گذشته خود، که خدا چگونه او را در حالی که هیچ چیز نمی دانست به وجود آورد، و آنگاه چندین حکمت در آفرینش او نمود پیدا کرد که در همه عمر خود، یکی از هزار را نتواند شناخت، و او را بپروراند و برای او همه زمینه های لازم را که در اثر آن بتواند از نقصان به کمال برسد، فراهم آورد، بیآنکه او آنها را از خداوند، درخواست کرده باشد. حال که بنده به چنین حقیقتی پی برد، یقین خواهد نمود که وضع، در آینده نیز چنین خواهد بود، و خداوند در آینده نیز به کار او خواهد پرداخت. پس بر خداوند اعتماد کند و به او توکل نماید و دچار اضطراب نشود. (طوسی، 1377: 83 و 84)
امام صادق علیه السلام درباره توکل می فرماید:
توکل، جام و کاسه ای است که خداوند روی آن مهر نموده است. پس تنها توکل کنندگان حقیقی می توانند آن مهر را بردارند و از آن جام بنوشند؛ چنان که خداوند در قرآن فرمود: «وَ عَلَی الله فَلْیتَوَکلِ الْمُتَوَکلون؛ و توکل کنندگان تنها باید بر خدا توکل کنند». خداوند، توکل را کلید ایمان قرار داده و حقیقت توکل، ایثار است، و اصل ایثار این است که شخص، چیزی را به کسی بدهد که از خود، مستحق تر است. پایین ترین حد توکل آن است که با همت، قدم ها را جلو بگذاری و در فکر این نباشی که قسمت، چه خواهد شد، یا اینکه خطری تو را تهدید خواهد کرد؛ چون اگر به یکی از این دو فکر کنی، در واقع ناخودآگاه ریسمان ایمان به خداوند را پاره کردهای. (امام صادق علیه السلام، 1361: 351 و 352)
امام خمینی رحمه الله درباره توکل می نویسد:
توکل، حاصل نشود، مگر پس از ایمان به چهار چیز، که اینها به منزله ارکان توکل هستند: اول: ایمان به آنکه وکیل (خداوند)، از همه نیازمندی های موکل (بنده) آگاه و باخبر است. دوم: ایمان به آنکه وکیل (خداوند)، قادر است نیاز موکل خود را برطرف نماید. سوم: وکیل، بخلی ندارد. چهارم: به موکل محبت و رحم دارد.
در اثر اختلال در یکی از این ارکان چهارگانه، توکل حاصل نشود و اعتماد به وکیل پیدا نشود؛ چه، اگر احتمال دهد وکیل به امور جاهل است و نیازمندی های او را نمی داند، به او نمی توان اعتماد نمود؛ و اگر بداند که وکیل از نیازمندی های او آگاه است، ولی او را در رفع نیازمندی های خود ناتوان بداند، باز هم نمی تواند به او اعتماد کند؛و اما اگر او را از نیازمندی های خود باخبر و در رفع نیازمندی های خود توانا بداند، ولی احتمال بخل در او بدهد، باز هم اعتماد حاصل نمی شود؛ و سرانجام اینکه اگر سه رکن قبلی تحقق یابد، ولی از رحمت و محبت و شفقت او بر خود، مطمئن نشود، باز هم به او اعتماد نخواهد کرد. در نتیجه، توکل حاصل نمی شود. بنابراین، پایه توکل بر این ارکان چهارگانه نهاده شده است. (امام خمینی، 1386: 200 و 201)
نکته ای که درباره توکل در خور توجه است اینکه توکل به معنای دست بر روی دست گذاشتن و بی هیچ تلاش و اقدامی بر خدا توکل کردن نیست، بلکه توکل یعنی تلاش نمودن و آن گاه کار را به خدا واگذار کردن. به تعبیر خواجه نصیرالدین طوسی:
توکل، نه چنان بود که دست از همه کارها بازدارد و گوید که کار با خدا وا گذاشتم، بلکه توکل یعنی سراغ اسباب کارها برود، اما تأثیرگذار بودن اسباب را منوط به اجازه مسبّب (خداوند) بداند. (طوسی، 1377: 84)
6. اخلاص
خواجه عبدالله انصاری در تعریف اخلاص می نویسد: «اخلاص، پاک نمودن عمل از هرگونه ناخالصی است». (انصاری، 1385: 302) شیخ بهایی نیز در تعریف اخلاص می گوید: «اخلاص، عمل خالصی است که شخص دوست ندارد غیر از خدا کس دیگری او را در آن عمل بستاید. .. و صاحبدلان و عارفان گفته اند: اخلاص آن است که شخص کاری را که انجام می دهد، هیچ عوضی در برابر آن نخواهد و تنها برای خدا باشد، و این درجه ای است بسیار بالا که رسیدن به آن سخت است». (شیخ بهایی، 1373: 429) نیز خواجه نصیرالدین طوسی در تبیین واژه اخلاص می نویسد:
پارسی اخلاص، ویژه کردن باشد؛ یعنی پاک کردن چیزی از هر چیزی که غیر او باشد و با در آمیخته باشد؛ یعنی شخصی هرچه گوید و کند، به قصد قربت به سوی پروردگار باشد، و هیچ غرضی از دنیوی و اخروی با آن نیامیزد. و مقابل اخلاص آن بود که غرض دیگری با آن درآمیزد، مانند حب جاه و مال، یا طلب نیکنامی. (طوسی، 1369: 21)
از امام صادق علیه السلام درباره اخلاص چنین رسیده است:
اخلاص به همه اعمال و رفتار انسانی، فضیلت و برتری می دهد و موجب قبول شدن اعمال و رضای خداوند می شود. پس کسی که خداوند اعمالش را قبول کند و از او راضی باشد، جزو بندگان مخلص خداوند است؛ اگرچه اعمالش خیلی کم باشد. ولی اگر خداوند، اعمال کسی را قبول نکند، او مخلص نیست، اگرچه اعمالش بسیار باشد.
اخلاص، تصفیه نمودن و صفا بخشیدن به معانی تنزیه خدا در توحید اوست؛ به این عبارت که: همه تلاش کنندگان هلاک شدند مگر آنها که تلاششان عبادت باشد، و همه عبادت کنندگان، هلاک شدند، مگر آنها که از روی دانش و بصیرت خدا را عبادت کنند، و همه صاحبان دانش و بصیرت هلاک شدند، مگر راست گویان از آنها، و همه راست گویان هلاک شدند، مگر آنها که دارای اخلاص باشند.
پایین ترین حدّ اخلاص آن است که بنده، همه نیروهایش را در راه خداوند صرف کند، و باز هم برای اعمالش نزد خداوند ارزشی قائل نشود که خداوند را ملزم به پاداش بداند؛ چرا که شخص مخلص، به چگونگی عمل خود آگاه است و می داند اگر خداوند از او بخواهد حق بندگیاش را به طور کامل به جا آورد، از این کار ناتوان خواهد شد.
پایین ترین مقام مخلصان در این دنیا، سالم ماندن از همه گناهان و زشتی ها و نجات یافتن و رسیدن به بهشت در آخرت است. (امام صادق علیه السلام، 1361: 74 و 75)
6. خوف و رجا (بیم و امید)
یکی از توصیه های عارفان به سالکان راه خدا، برخورداری از خوف و رجا یا همان بیم و امید است؛ به این معنا که آنان، هم همواره از لغزش های خود بیم داشته باشند و از خدا بترسند، و هم به رحمت خدا امیدوار باشند. بی گمان خوف از خدا، عاملی بزرگ برای پرهیز از ناهنجار ها، بدخُلقی ها و بی مسئولیتی هاست و می تواند همواره شخص را در حال خانه تکانی از رفتار خویش نگه دارد؛ چنان که از آن سو، امید به رحمت خدا، به شخص، نشاط و شادابی میبخشد و مانع گرفتار آمدن او در دام پیامدهای ناامیدی مانند گستاخ شدن بر گناه و ترک واجب می شود.
امام خمینی رحمه الله در این باره که انسان عارف، چاره ای ندارد که همواره در حال بیم و امید به سر ببرد می فرماید:
بدان که انسان عارف به حقایق و باخبر از نسبت بین ممکن الوجود (مخلوقات) و واجب الوجود (خداوند) دارای دو نظر است: یکی نظر به نقصان ذاتی خود و جمیع ممکنات (هستی) و سیه رویی کائنات، که در این نظر، بالعیان درمی یابد سرتاپای ممکنات و هستی در ذلت نقص و در دریای فقر و احتیاج فرو رفته، به گونه ای که ابداً از پیش خود چیزی نداشته و تهیدست محض می باشند. در این نظر، اگر عارف تمام عبادات و اطاعات و معارف را در پیشگاه قدس ربوبی برد، جز سرافکندگی و خجلت و خوف چاره ای ندارد؛ چرا که می بیند از خود چیزی ندارد.
اما نظر دیگر عارف، نظر به کمال واجب الوجود (پروردگار) و گستردگی بساط رحمت و عنایت و لطف اوست. او در این نظر می بیند خداوند این همه بساط نعمت و رحمت های گوناگون را برای او گسترده و آن همه درهای لطف و بخشش را به روی بندگان گشوده است، بی آنکه آنها، نه درخواستی نمودند و نه استحقاق آنها را داشتند. پس در این هنگام رجاء (امید) او قوّت گیرد و به رحمت حق امیدوار گردد. پس انسان، همیشه باید از این دو نظر یاد شده برخوردار باشد: نه نظر از نقص خود و تقصیر و قصور از قیام به عبودیت ببندد؛ و نه نظر از گستردگی رحمت و احاطه عنایت و فراگیر بودن نعمت و الطاق حق، بپوشد. (امام خمینی، 1373: 222 و 223)
امام صادق علیه السلام درباره مسئله خوف و رجا می فرماید:
بیم از خداوند، نگه دارنده قلب [از امور ناروا]، و امید، تعالی بخش روح است. قرآن که عارف به خداست، هم از او خوف دارد و هم به او امیدوار است؛ و این خوف و رجا (بیم و امید) به منزله دو بال ایمان است، که بنده به وسیله آن دو به سوی مقام «رضوان» الهی پرواز می کند و آن دو، دو چشم بینا برای عقل است که عقل به واسطه آنها وعده و وعید (بشارت و انذار) خداوند را می نگرد.
ترس از خدا در حقیقت نشانه طلوع عدل الهی برای پاداش مستحقان است، و امید به خداوند، منادی فضل و عنایت خداوند است. پس امید، قلب مؤمن را زنده نگه می دارد و خوف، نفس اماره او را از میان می برد، و با مرگ نفس اماره، قلب زندگی می یابد، و با حیات قلب، شخص به استقامت می رسد.
آن که خداوندرا بر اساس خوف و رجا عبادت کند، هرگز گمراه نمی شود و به همه خواسته هایش می رسد. چگونه بنده نمی ترسد در حالی که می داند طومار عمرش بسته می شود و حال آنکه هیچ گونه اعمال نیکی در آن طومار ندارد، تا بتواند در اثر آن، مستحق پاداش نیک گردد. و [از آن سو] چگونه به خداوند امیدوار نگردد و حال آن که می داند در میان دریایی از نعمت های خداوند غرق است. (امام صادق علیه السلام 1361: 381 و 382)
منابع
امام صادق علیه السلام. 1361. مصباح الشریعه. ترجمه: زین العابدین خلخالی. تهران: حجر. چاپ نخست.
امام خمینی رحمه الله. 1373. آداب الصلوه. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله. چاپ چهارم.
ـــــــــــــ. 1373. شرح چهل حدیث. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله. چاپ چهارم.
ـــــــــــــ. 1386. شرح حدیث جنود عقل و جهل. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله. چاپ یازدهم.
انصاری هروی، خواجه عبدالله. 1388. صد میدان. تصحیح و توضیح: سهیلا موسوی سیرجانی. تهران: زوار. چاپ سوم.
ــــــــــــــ. 1386. طبقات الصوفیه. تصحیح: دکتر محمد سرور مولایی. تهران: توس. چاپ دوم.
ــــــــــــــ. 1385. منازل السایرین. تحقیق و تعلیق: محسن بیدارفر. قم: بیداد. چاپ سوم.
شیخ بهایی. 1373. اربعین. ترجمه، تحقیق و تعلیق: عقیقی بخشایشی. قم: دفتر نشر نوید اسلام. چاپ نخست.
طوسی، خواجه نصیرالدین. 1377. اوصاف الاشراف. به اهتمام: سید مهدی شمس الدین. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات. چاپ چهارم.
مطهری، مرتضی. 1381. کلیات علوم اسلامی (کلام، عرفان، حکمت علمی). تهران: صدرا. چاپ بیست و هفتم.
ملاصدرا. 1386. ایقاظ النائمین. تحقیق و تصحیح: محمد خوانساری. تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا. چاپ نخست.
همدانی، عین القضات. [بی تا]. تمهیدات. تصحیح و تعلیق: عفیف عُسیران. تهران: منوچهری.