متن مصاحبه با جناب آقای دکتر مجید معارف:
در دهههای اخیر مطالعات بینامتنی پیرامون قرآن و عهدین افزایش چشمگیری داشته است. به نظر شما علت گسترش این رویکرد در مطالعات اسلامی چیست؟
در دوران معاصر مطالعات بین قرآن کریم و کتابهای مقدس مثل تورات و انجیل به وسیله دو گروه از یک رشد قابل توجهی برخوردار شده است؛ یکی از ناحیه گروه خاورشناسان یعنی کسانی که مسلمان نیستند ولی به مطالعه درباره اسلام و تاریخ اسلام علاقهمندند. طبیعی است خاورشناسان یک پیشفرضی دارند که برای برخی این پیشفرض به فرضیه قطعی تبدیل شده و میخواهند درصدد اثبات آن بربیایند. آن پیشفرض این است؛ قرآن کریم با اقتباس از کتب آسمانی قبل از خودش ساخته و پرداخته شده است. بسیاری خاورشناسان تورات و انجیل را به مثابه منابعی برای قرآن کریم تصور میکنند و شدیدا معتقدند قرآن تحت تاثیر تورات و انجیل و با اقتباس از آنها ساخته و پرداخته شده است. همچنین یک بخشی از قرآن را تحت تاثیر آداب و رسوم جاهلی میدانند. اگر کسی فرضیهاش این بود که قرآن کریم یک کتاب مقتبس است قاعدتا در جهت اثبات این فرضیه برمیآید و تلاش میکند با مطالعه و تحلیل متن قرآن از یک طرف و مطالعه تورات و انجیل از طرف دیگر اشتراکات و همانندیهای آنها را نشان دهد. طبیعی است این کار نیازمند کار علمی است. به این صورت خاورشناسان به مطالعات بینامتنی علاقهمند شدهاند.
علت علاقه مسلمانان به مطالعات عهدینی
گروه دومی که مطالعات بین قرآن و عهدین را دنبال میکنند خود مسلمانان هستند. اساسا مطالعات قرآن و عهدین یک قسم از مطالعات آکادمیک در دانشگاه است. در دوره فوقلیسانس رشته قرآن و حدیث، درسی به نام مطالعه قرآن و کتب آسمانی گذشته داریم که در آن به دانشجو یاد میدهیم بین قرآن و کتب آسمانی گذشته همانندیهایی وجود دارد.
مسلمانان به دو جهت این کار را انجام میدهند و این قضیه به دو جهت مورد علاقه مسلمانان است؛ یکی اینکه موفق شوند پاسخ خاورشناسان را بدهند. اگر خاورشناسی سوال کرد سرگذشت موسی و بنی اسرائیل در قرآن وارد شده است و اصل این ماجرا در تورات است و بنابراین قرآن متاثر از تورات این مطالب را آورده است، محققان اسلامی میروند ببینند این برداشت، برداشت درستی است یا نه. آیا این همانندی به صورت تام و تمام است و ادعای خاورشناس درست است؟ پس مسلمانان به جهت دفاع از قرآن سراغ مطالعه همانندی قرآن و انجیل و تورات میروند.
دیگر اینکه از نظر اسلام تورات و انجیل دو منبع دینی و آسمانی است و علی القاعده نازلکننده قرآن، نازلکننده تورات و انجیل هم هست و خیلی طبیعی است مشترکاتی در هر سه کتاب باشد. پژوهشگران مسلمان این مشترکات را استخراج میکنند و میگویند این مطالب مورد تاکید همه ادیان آسمانی است. طبیعی است بیرون آوردن این مشترکات برای مسلمانان جذاب باشد. در این میان اگر پژوهشگران اختلافاتی دیدند به پای تکمیل و تکامل میگذارند؛ مثلا مطالبی که در تورات آمده در انجیل با تفصیل بیشتری آمده است یا مسائلی درتورات نیست ولی در انجیل آمده است. این نشاندهنده گام تکمیلی انجیل نسبت به تورات است یا مسائلی در قرآن آمده ولی در تورات و انجیل نیامده که نشاندهنده گام تکمیلیتر قرآن نسبت به تورات و انجیل است.
از سوی دیگر وقتی مسلمانان ادعا میکنند دین اسلام دین کاملتری است باید این را نشان بدهند. نشان دادنش به این است سطح معارف قرآن را با معارف تورات و انجیل مقایسه کنند و برتری قرآن را اثبات کنند. اگر به تعبیر خود قرآن کریم در سوره مائده، قرآن مهیمن است، با مطالعه و مقایسه میتوانیم این سیطره و هیمنه را نشان بدهیم. از آنچه گفتم به دست میآید در دوران معاصر هم مسلمانان، هم خاورشناسان هر کدام با انگیزههایی علاقهمند به مطالعات بین قرآن و معارفی که در کتبهای قبل از قرآن است هستند و هر کدام با انگیزههایی به سراغ این مطالعات میروند. قاعدتا هر گروهی دنبال هدف و غرض خودش این مطالعات را پی میگیرد.
شما اشاره کردید میان قرآن و عهدین شباهتهایی وجود دارد و اگر میگوییم اسلام دین کامل است باید نشان دهیم این تکامل در کدام حوزه است. سوال دوم من این است جنبه تکاملی اسلام نسبت به ادیان قبل از خودش در چه حوزهای است؟ آیا فقط یکسری جزئیات بیشتری در اسلام بیان شده است یا اینکه مطالب کلیتری در آن ذکر شده است؟
از نظر منطق قرآن کریم همه ادیان آسمانی در یک حقایقی مشترکند و بر اساس اصول و حقایقی پیریزی شدهاند. این معنا در آیه ۱۳ سوره شورا مورد تاکید قرار گرفته است: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ»، یعنی ما برای شما شریعتی مقرر کردیم که قبلا به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کرده بودیم و آن اینکه دین را به پا دارید و باب تفرقه را باز نکنید.
اصلا اصطلاح ادیان اصطلاح صحیحی نیست و اصطلاح دین صحیح است، چنانکه قرآن میفرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ» یعنی دین نزد خدا اسلام است. البته مقصود آیه اسلام به معنای لغوی است، یعنی حقیقت دین تسلیم شدن در برابر خداوند تبارک و تعالی است. به فرموده قرآن حضرت ابراهیم هم مسلمان بود: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ». این یک نکته مهم است که ادیان بنیادهای مشترکی دارند. بنیاد مشترک اعتقاد به خدا است، اعتقاد به روز جزا است، اعتقاد به اصل نبوت است و حتی اعتقاد به این که انسان برای اینکه به خدا برسد باید مناسک و عباداتی انجام بدهد. این عبادات وسیلههایی هستند که خداپرستی را در انسان قوی میکنند.
اشتراکات ادیان در صورت ظاهری عبادات
اگر دقت کنید حتی صورت ظاهری برخی عبادات هم مشترک است. مثلا نماز در همه ادیان بوده است، زکات در همه ادیان بوده است، روزه در همه ادیان بوده است چنانکه خود قرآن میفرماید: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ». علی القاعده مشترکات ادیان چه در حوزه اعتقادات کلی مثل خداپرستی، اعتقاد به معاد و … و چه در حوزه مناسک وجود دارد. نماز در دین حضرت عیسی و موسی به یک شکل است، مثلا به شکل مناجات هفتگی است ولی در اسلام به شکل نمازهای شبانهروزی است. خود قرآن هم میفرماید: «وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا».
از اینجا متوجه میشویم اشتراکات ادیان به مراتب بیشتر از اختلافاتشان است. اختلافات در فروعات دینی است، مثلا نماز یک فرع است که در اسلام به یک شکل به جا آورده میشود، در یهودیت و مسیحیت به شکل دیگری صورت میگیرد. در عین حال گفته من به این معنا نیست که با آمدن یک دین هیچ اتفاق جدیدی نمیافتد. مثلا وقتی حضرت عیسی مبعوث میشود به بنی اسرائیل میگوید: «وَلِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ» یعنی من آمدم چیزهایی را بر شما حلال کنم که بر شما حرام شده است. بعضی میگویند برخی خوراکیها و گوشت برخی حیوانات در آیین یهود حرام بوده یا خودشان حرام کرده بودند و فکر میکردند حرام الهی است لذا حضرت عیسی میگوید من آمدم زندگی شما را راحتتر کنم.
به همین ترتیب میتوانیم میان اسلام و ادیان گذشته مقایسه کنیم. مثلا آنطور که من مطالعه کردم، روزه در امتهای گذشته بیست و چهار ساعته بوده است یعنی مغرب تا مغرب. مغرب که افطار میکردند دیگر حق نداشتند چیزی بخورند ولی روزه در اسلام نسبت به ادیان گذشته دو تغییر دارد و خداوند دو تغییر نسبت به آن انجام داد؛ یکی اینکه روزه را در یک ماه متمرکز کرد و روزه ماه رمضان از اختصاصات اسلام است در حالی که در ادیان گذشته در هر ماه سه روز روزه واجب بوده است. البته اسلام هم سه روز روزه ماهانه دارد ولی به عنوان نافله؛ یعنی اگر کسی بخواهد فضیلت امم گذشته را درک کند راه برایش باز است. دوم اینکه روزه از حالت بیست و چهار ساعته بودن درآمده و از اذان صبح تا اول مغرب شده است: «وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَى اللَّیْلِ».
این به معنای اعلام تخصیص است. وقتی قرآن میفرماید: «أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَهَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِکُمْ» و اجازه میدهد در طول شب عمل زناشویی انجام شود در مقام تخصیص است. بنابراین قطعا اگر ادیان با هم مقایسه شوند اختلافاتی در احکام دارند ولی همانطور که در مقدمه گفتم اشتراکات ادیان در مسائلی مثل خداپرستی و حساب و کتاب خیلی بیشتر از اختلافاتی است که برخی مثالهایش را بیان کردم.
مطالعات باستانشناسی گویای این حقیقت است که ادیان یهود و نصارا در عربستان پیشااسلام حضور داشتند و به همین دلیل برای برخی شبهه تاثیرپذیری اسلام از یهودیت و مسیحیت ایجاد میشود. خصوصا کتاب قرآن مورخان آقای امیرمعزی این نظریه را تاحد زیادی تقویت میکند. توضیح شما در این رابطه چیست؟
من در بخش اول سخنانم گفتم خاورشناسان از جمله افرادیاند که به دنبال اثبات اقتباس قرآن از تورات و انجیل هستند و برای اثبات این فرضیه چند مطلب را ادعا میکنند. مثلا ادعا میکنند اگر گفته شده پیامبر اسلام امّی بوده است، امی به معنای ناآشنایی با خواندن و نوشتن نیست یا اینکه ادعا میکنند فرهنگ تورات و انجیل در عربستان رایج بوده است یا ادعا میکنند پیامبر اسلام میتوانسته با علمای یهود و نصارا ارتباطاتی داشته باشد؛ اینها یک رشته ادعاهای خاورشناسان است. مسلمانان با این ادعاها برخورد میکنند و سعی میکنند صورت این ادعاها را کالبدشکافی کنند. واقعا در مطالعات مسلمانان که هم از تاریخ مدد میجویند و هم از تحلیل قرآن استفاده میکنند به هیچ عنوان ثابت نمیشود پیامبر(ص) خواندن و نوشتن بلد بودند. اگر در این مسئله ادعایی کنیم باید تاریخ، رد پای معلم یا معلمان پیامبر(ص) را به ما نشان دهد. خوشبختانه مقاطع زندگی پیامبر(ص) روشن است و مسلمانان و خاورشناسان حتی زندگی پیامبر(ص) قبل از بعثت در جامعه عرب را نوشتند و مدارکش از طریق سیرهنویسان آمده است. با این حال ما ردپای معلمی برای پیامبر(ص) را در آن نمیبینیم.