به گزارش روابط عمومی دانشگاه، اثر «Paul's Letters and the Construction of the European Self» (نامههای پولس و ساخت خویشتن اروپایی) نوشته دکتر فاطمه توفیقی عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب به عنوان اثر شایسته تقدیر دوازدهمین دوره جشنواره علوم انسانی فارابی در بخش بزرگسال گروه اخلاق و ادیان و عرفان در سال 1400 شناخته شد.
این اثر که به زبان انگلیسی به نگارش درآمده است، در سال 2017 میلادی از سوی انتشارات بلومزبری انگلستان منتشر شده است.
روابط عمومی دانشگاه ادیان و مذاهب این موفقیت را به سرکار خانم فاطمه توفیقی تبریک و تهنیت میگوید.
چکیده این اثر در ذیل تقدیم میگردد:
یکی از تصورات مهم درباره اندیشه اروپایی این است که از آغاز دوران مدرن نهاد دین و نهاد دولت از هم جدا شدند؛ چیزی که بهعنوان یکی از معانی «سکولاریزاسیون» از آن تعبیر میشود. طبق این تصور، مفسر متن مقدس صرفاً میکوشد پیام خدا را به مردم برساند، اما نهاد دولت صرفاً دغدغه امور زمینی مردم را دارد. همینطور تصور میشود باگذشت زمان و پیشرفت علم باور دینی کمتر میشود ـ یکی از معانی دیگر سکولاریزاسیون. یعنی کار علمی یا فلسفهورزی هم روزبهروز از دین فاصله میگیرد، تفاسیر هم کمتر وضع ماورائی دارند و همهچیز بهتدریج زمینیتر میشود.»
نه! این تصور کاملاً دقیق نیست. ما در عصر پساسکولار هستیم. چندان مطمئن نیستیم که نهاد دولت از نهاد دین مصون مانده است (یا برعکس)، پیشرفت علمی هم لزوماً به کمرنگ شدن دین نینجامیده، و فلسفهورزیمان با پدیدهای به نام «بازگشت دین» مواجه شده است. در این میان ساخت هویت اروپایی مدرن هم در کشاکش مرزکشیهای متعددی قرار گرفت. میشل فوکو دریافت که تاریخ زیر غباری از گفتمان به نگارش درمیآید، پس نقد تاریخی هم بهتبع آن درگیر و دار گفتمانها تولید میشود. ادوارد سعید به ما آموخت هویت اروپاییان برساخته تخیلات آنان درباره شرق است. ژاک دریدا و جودیت باتلر، هرکدام به شکلی، به ما آموختند که هویت دوگانه بهصورت دلبخواهی من-دیگری اجرا میشود و برساخته است.
اینها زمینه بحثهای کتابنامههای پولس و ساخت خویشتن اروپایی است. اما ایده اصلی آن از جایی دیگر آغاز شد، از سؤالاتی که هنگام تفسیر پرسیده میشود و سؤالاتی موجه که پرسیده نمیشود، از پاسخهایی که داده میشود و پاسخهایی که داده نمیشود. سؤال اصلی من این بود که چرا هنگام تفسیر متونی از کتاب مقدس، برخی سؤالات پرسیده نمیشوند یا پاسخهایی مرتبط به ذهن نمیرسند؟ آیا این تفاسیر و سؤالات و پاسخهای مربوط به آنها مقولهبندیهای ذهن اروپایی را نشان نمیدهد؟ در این کتاب کوشیدم به این سؤالات پاسخ دهم. ابتدا سیر تطور تفاسیر را ذکر کردم. سپس رابطه آن تفاسیر انجامشده با مقولهبندیهای فکری اروپایی را نشان دادم. درنهایت تفسیرهای بدیلی را ذکر کردم که کمتر به ذهن رسیده، اما با توجه به تاریخ و نظریات فلسفی اخیر قابلفهم است. به یاد داشته باشیم که من به دنبال جدا کردن تفسیر از فلسفه نیستم، بلکه تصور میکنم این رابطه باید بهصورت تنگاتنگتری صورت پذیرد. فلسفه قارهای نیمه دوم قرن بیستم مرا در تبیینهایم کمک کردند.
چرا پولس؟ از آغاز دوران مدرن تاکنون پولس در آثار فیلسوفان بهعنوان الگویی برای اندیشههایشان ذکر میشود، از جان لاک و جرمی بنتام و جان رالز لیبرال گرفته تا آلن بدیو و جورجو اگامبن و اسلاوی ژیژک چپگرا. دلایل استشهاد این متفکران به پولس متنوع است. نگاه تحولگرای او در امور دینی قطعاً در این همذاتپنداری مؤثر بوده است. اما اینکه این متفکران به چه شکلی ابتدا پولس را تصویر کردهاند و سپس به آن تصویر تمسک جستهاند، داستان جالبی دارد. زیرا اگر پولس را لیبرال بخوانند، ممکن است جنبهای از محافظهکاری در او بیابند. اگر او را زنستیز بنامند، جنبههایی جالب از نگاه برابرگرایانه هم میتوانند در آثارش بیابند. اگر او برای انسان مدرن نماد سکوت و سیاستزدایی باشد، نگاه انقلابیاش تصور ما را در هم میریزد. اما خوب است درنگ کنیم، شاید اشکال از دوگانههای ذهنی ما باشد و نه پولس تاریخی. این ماییم که نمیتوانیم آشتی یا برهمپوشانی برخی امور مانند تبعیت و انقلابیگری را بپذیریم.
در مجال کوتاه این کتاب فقط سه متن از رسالههای اصیل پولس را بررسی کنم: رومیان ۱۳ (درباره تبعیت از حاکمان مدنی)، غلاطیان ۲: ۱۱-۱۴ (درباره رابطه دین و تفکر مدرن) و اول قرنتیان ۱۱: ۵-۱۶ (درباره پوشش سر زنان). در رومیان ۱۳ پولس مومنان را به تبعیت بیقیدوشرط از حاکمان مدنی توصیه میکند. تفسیر این آیه و انطباق آن بازندگی روزمره مومنان همواره دشوار بوده، بهویژه با توجه به اینکه این سخن همواره مورد سوءاستفاده حاکمان سیاسی قرار میگرفته است. در سیر تفاسیر از گذشته تاکنون به این نتیجه میرسم که مشکل مفسران این بوده است که میکوشیدند پولس را در قالب جدایی نگاه سیاسی از نگاه الهیاتی بفهمند. در کل تاریخِ تفاسیر فقط یاکوب تاوبز فیلسوف یهودی آلمانی در دهه ۱۹۸۰ و اخیراً لارنس ولبورن به این نتیجه رسیدند که کل فصل سیزدهم رساله به رومیان بهمثابه یک واحد ادبی قابلفهم است. یعنی آیات ۱-۷ (امر به تبعیت از حاکمان مدنی) در قالب قسمت دوم (آیات ۱-۸، توصیه به محبت به همنوع) و قسمت سوم (آیات ۱۱-۱۴، سخن گفتن از آخرالزمان که بهزودی واقع میشود و ضرورت تجهیز به اعمال صالح برای این رخداد عظیم) فهمیده میشود: انسان مؤمن از حاکمان مدنی تبعیت میکند، زیرا دنیا بهزودی تمام میشود. مبارزه انقلابی واقعی در اعمال صالح فردی اتفاق میافتد.
اما چرا تاکنون مفسرانی که تحت تأثیر فلسفه سیاسی مدرن بودهاند، چنین تفسیری نداشتند؟ زیرا نمیتوانستند تصور کنند تبعیت سیاسی ناشی از نگاه الهیاتی باشد، نمیتوانستند جامعهای را تصور کنند که در آن محبت به همنوع و انسجام جامعه ایمانی موجودیت سیاسی را به ارمغان میآورد، جامعهای که در آن اعمال بدنی فردی نقش سیاسی جهانی داشته باشد و هیچچیز جز مسئولیت اجتماعی اهمیت نداشته باشد. پیوند الهیات و سیاست به معنای حکومت دینی نیست، بلکه میتوان نقاطی کوچک در زندگی روزمره را یافت که در آن مقولهبندیهای فلسفه مدرن عمل نمیکند، نقاطی که میتوان آنها را همراه با برخی از فیلسوفان قارهای تبلور «الهیات سیاسی» نامید. تفاوت ما با پولس این است که ما شاید در نقاطی بتوانیم مقولههای الهیاتی و سیاسیمان را به چالش بکشیم، اما او در این فضا میزیست. این تبیین را با استفاده ازنظریههای الهیات سیاسی، فلسفههای اگزیستانس و نئومارکسیست در فلسفه قارهای (اندیشههای ماکس وبر، مارتین هایدگر، میشل فوکو، گرشوم شولم، کارل اشمیت، جورجو اگامبن، ژاک دریدا، والتر بنیامین، جودیت باتلر، صبا محمود، طلال اسد، استنیسلاس برتون و لویی آلتوسر) به دست آوردم. بهعبارتدیگر به کمک این تبیین و با استفاده ازنظریات «الهیات سیاسی» در تفسیر قارهای ادعا کردم که سخنان پولس باید جایی خارج از مقولهبندیهای رایج فلسفه اروپایی فهمیده شود: موقعیتی که پایان جهان نزدیک است، اعمال صالح و نه شورش سربازی مناسب برای پایان جهان میآفریند، زمانی که عدالت گسترده میشود، پایانی که در محاسبات ما نمیگنجد و تصادفی است، و زمان انتظار فقط با دغدغه این جهانی و درعینحال نگرانی از پایان جهان میگذرد.
در فصل سوم به تفاسیر رساله به غلاطیان ۲: ۱۲-۱۴ (واقعه انطاکیه) پرداختهام. در این فصل پولس اختلافنظرش با پطرس را روایت میکند: زیرا پطرس پیش از اینکه گروهی از یهودیان ملتزمتر به انطاکیه بیایند، با غیریهودیان سر یک سفره مینشست. اما پسازآن شیوهاش را تغییر داد بهگونهای که دیگران هم به پیروی از او از غیریهودیان کناره گرفتند. پولس با اعتراض به پطرس میگوید: چرا آن چیزی را که خودت نمیتوانی عمل کنی، به دیگران تحمیل میکنی؟ بازهم سیر تفاسیر روند جالبی را نشان میدهد. در دوران پیشامدرن بیشتر بحث دراینباره بود که چرا دو رسول عاری از گناه باید باهم اختلاف داشته باشند و در صورت اختلاف شیوه کدام ترجیح داشته است و … اما پس از لوتر نزاع میان یهودیت و مسیحیت نقطه اصلی اختلاف میشود. این تصور که پولس با شریعت و درنتیجه یهودیت مخالف بوده است، در دوران اصلاحات دینی (قرن شانزدهم) تا نیمه قرن بیستم با شدت فراوان ادامه یافت. البته باید توجه داشت که تنها این قسمت از نامههای پولس برای اثبات دشمنی او با شریعت و یهودیت ذکر نمیشد. اما این آیات در قالب کلی نسخ یهودیت توسط مسیحیت قابل تفسیر بوده است. از دهه ۱۹۷۰ جریانی به نام «دیدگاه نو درباره پولس» این تصور را به چالش کشیده است. گفته میشود که نگاه اصلاحگران به یهودیت دقیق نبوده است و اتفاقاً سخنان پولس در قالب یهودیت بهتر فهمیده میشود. اما بازهم این رویکرد با انتقاد برخی از دانشمندان کتاب مقدس مواجه شد، زیرا تکثر نگاه یهودی و نیز یافتههای دینپژوهانه درباره یهودیت را بهاندازه کافی موردتوجه قرار نداده بود. در بررسی آثار لوتر، نیچه، فروید، ژیژک و بدیو درباره دین به این نتیجه رسیدم که نگاه آنان درباره دین بهشدت متأثر از فضای تصور نسخ یهودیت توسط مسیحیت بوده است، فضایی که بدیای را به یهودیت نسبت میداد و رسالت پولس را در غالب گذار از آن بدی و ایجاد مسلکی جدید بر مبنای آزادی ترسیم میکرد. اگر در فصل دوم با کمک فلسفه قارهای به مطالعات تاریخی کتاب مقدس انتقاد کردم، در این فصل از مطالعات تاریخی بهره جستم تا اشکال تصور فیلسوفان قارهای درباره ادیان را برجسته کنم. نزاع پولس و پطرس بسیار شبیه هر اختلافنظری در یهودیت آن دوران بود، اختلافی درباره الزام شریعت بر دیگران. پولس هیچگاه بنا نداشت از یهودیت فاصله بگیرد. حداکثر فاصله او با تصور ما از یهودیت این بود که بدون اینکه شریعت را کنار بگذارد، ایمان به مسیح را شرط رستگاری میدانست.
فصل چهارم کتاب بهحکم پوشش سر در رساله به قرنتیان ۱۱: ۵-۱۶ اختصاص دارد. در این فصل پولس از مردان مؤمن میخواهد که هنگام عبادت چیزی بر سر نداشته باشند و از زنان میخواهد که در هنگام دعا و نبوت سرشان را بپوشانند. زیرا مرد سر زن است، زن از مرد گرفتهشده و نه مرد از زن (در پیدایش آغازین) و به خاطر فرشتگان (عبارتی نسبتاً مبهم در متن). بازهم سیر تفاسیر تغییری شگفتانگیز را نمایش میدهد. در گذشته این آیات مشکلی ایجاد نمیکردند. اتفاقاً مفسران مسیحی از این آیات استفاده میکردند تا لزوم پوشش را برای زنان پررنگ کنند. اما این روند بهتدریج در دوران مدرن تغییر یافت، بهگونهای که مفسران میگفتند هدف پولس از این حکم آن نبوده است که زنان مسیحی را به پوشش ملزم سازد، بلکه او رسمی اصالتاً یهودی یا یونانی یا شرقی را تقویت میکرده، در پی آن بوده که تفاوت بین دو جنس مشخص باشد (و خطر انحراف جنسی پیش نیاید)، میخواسته رفتارهای احتمالاً خلسهآمیز زنان در هنگام عبادت را کنترل کند و … بهعبارتدیگر پوشش زنان برای مفسران مدرن اروپایی وسیلهای برای ایجاد هویت و کشیدن مرزهای میان هویت مطلوب و نامطلوب و خودی و غیرخودی بود. بهعبارتدیگر، پوشش سر به نشانه «دیگری» مبدل شد. این در حالی است که بسیاری از مرزها و هویتها در دهههای اخیر به چالش کشیده شدهاند. اگر میگوییم پوشش زنان «نشانه تحقیر زن غیراروپایی است»، دیگر امروز منظورمان از هر یک از کلمات روشن و معین نیست. اگر ازنظریات لوس ایریگاری، گایاتری اسپیواک، ژاک دریدا، صبا محمود، فرانتس فانون و علی شریعتی استفاده کنیم، خواهیم دید که جنسیت، نحوه ابراز و سرکوب آن، سوژگی دینی و جنسیتی و حتی معنای پوشش هم متفاوت و متکثر است. هم تحمیل دیدگاههای امروزین بر پولس اشتباه است و هم تفسیری که با مرزکشی میان خودی و غیرخودی (که قطعاً در حکم حجاب مدنظر پولس نبوده است)، از مقصود او فاصله میگیرد. شاید همراه با یورن اوکلند و دیل مارتین و با استفاده از متون طبی و اجتماعی آن دوران بتوان گفت که پولس مایل بوده است با پوشش سر، جنسیت را محو سازد و زمینهای را برای گنجاندن زنان در مجامع فراهم آورد. یعنی شاید ازنظر پولس، حجاب مایه تحقیر و طرد زنان نبوده، بلکه به ادغام آنان با جامعه کمک میکرده است. او با حجاب مرز نکشید، بلکه باعث پاک شدن مرزها شد.
در این کتاب کوشیدم نشان دهم که برخی از تفاسیر قابلتأمل ارائه نشدهاند، صرفاً به این دلیل که با نگاه فلسفی و دینی و فرهنگی اروپاییان به کتاب مقدس سازگار نبودهاند. بنابراین مایل بودم که پیشفرضهای الهیاتی و سیاسی نقد تاریخی را گوشزد کنم؛ بر طبیعت پساسکولار جامعه و در پی آن تفسیر تأکید کنم؛ نشان دهم که فلسفه و تفسیر رابطهای وثیق دارند. من نهتنها رابطه فلسفه و تفسیر را مسئلهساز نمیدانم، بلکه اتفاقاً از محکمتر شدن آگاهانه این رابطه حمایت میکنم. هم مفسران باید از فلسفه بیاموزند (فصل ۲)، هم فیلسوفان از تفسیر (فصل ۳) و هم هردوی آنها باید بکوشند خود را به دیگری گشوده سازند (فصل ۲ و ۳ و ۴). درست است که خویشتن اروپایی از طریق دوگانههایی که ازقضا به پولس هم ربط دادهشده، ساختهشده است. اما اینکه پولس در این دوگانهها نمیگنجد، شاید بتواند به انسان اروپایی گوشزد کند که خویشتن خود را از نو بسازد، خویشتنی گشودهتر به دیگری.