بر قله شاهو؛ زمان پریشی ناشیانه
چطور کسانی بدون هیچ فهمی از زمان و درکی از مسیر، دست به کوهنوردی میزنند.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید حسن اسلامی اردکانی عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی با عنوان«بر قله شاهو؛ زمان پریشی ناشیانه»آورده است:
تازه اذان صبح گفته است که آماده میشوم به قله حوی خانی در کوه شاهو، نزدیک شهر پاوه، صعود کنم. دارم آب میجوشانم که یک سواری با سرعت میآید و با فاصله کمی از من توقف میکند. جوانی بیرون میآید و سلام میکند. میپرسد: میخواهید صعود کنید؟ تایید میکنم. میگوید که ما هم میخواهیم صعود کنیم. دو نفر هستند و سنشان کمتر از 30 سال است. بومی هستند. میپرسم: مسیر را بلدید؟ همان که اول آمده است سراغم، میگوید: بله تا آخر روستا و انتهای آسفالت میرویم و ماشین را کنار جاده میگذاریم و از یک مسیر میانبر سریع بالا میرویم. البته کمی «دست به سنگ دارد»، مشکلی که ندارید؟ میگویم: نه. در تاریکی حرکت میکنند و من هم دنبالشان. جاده مارپیچ و با پیچهای تند کوه را شکافته و بالا رفته است. به یک پایگاه نظامی میرسم که ماشینهایی کنارش پارک کردهاند. میخواهم آنجا پارک کنم. اما این دوست نویافته که او را اردشیر مینامم، میگوید: بالاتر برویم تا سریع تر صعود کنیم. حرفی نمیزنم و دنبالشان میروم. گفتهاند: «خانگی داند که اندر خانه کیست.» هر چه باشد آنها اهل این منطقه هستند و این اطراف را میشناسند. چند پیچ بالاتر ماشینها را متوقف میکنیم و آماده صعود میشویم. ساعت 5 بامداد است. پاکوبی در کوه دیده نمیشود. دیواره کوه همین طور بالا رفته است. اردشیر برایم توضیح میدهد که اینجا کمی دست به سنگ داریم و بعد از یک ساعت به قله خواهیم رسید. شگفت زده میگویم: تا جایی که میدانم تا قله دست کم 6 ساعت راه است! می گوید: ما از مسیر دیگری میرویم و البته اولش کمی سخت است! ترس برم میدارد. جوان هستند و بدن های آمادهای دارند. نکند نتوانم پا به پای آنها پیش بروم؟ به روی خودم نمیآورم و در پی اردشیر دست به سنگ می شوم و سریع بالا میروم. خیلی تند میروند و آهنگ حرکت مرا مختل میکنند. بعد از ربع ساعت دوست اردشیر خیلی جلو میافتد و ناپدید میشود. کمی که پیش میرویم، اردشیر می گوید: می خواهید کمی استراحت کنیم؟ هنوز یک ساعت نشده است که حرکت کردهایم و من خسته نیستم. توقف میکنیم و چند دقیقه بعد دوباره راهی میشویم. بالای تیغههای تیز هستیم؛ سنگهایی زمخت، سوزنی و نفسگیر. میگوید همین یک تکه دست به سنگ سختی دارد و بعد آسان میشود. چیزی نمیگویم. کمی جلوتر میگوید که میخواهید کمی استراحت کنیم؟
خسته نیستم، اما قبول میکنم. میگوید که دیشب در باشگاه بدنسازی حرکات سنگین پا انجام داده و پاهایش خسته است. باز حرکت میکنیم و می گوید که 40 دقیقه دیگر بالای قله هستیم. ناگهان میبینم که پاهایش بر صخره لرزش ظریفی دارد! نمیدانم از ترس است یا استرس یا ناشیگری. کمی نگران میشوم. پیش تر میرویم و ناگهان میگوید که اینجا دست به سنگ سختی دارد. می خواهید برویم پایین و از دره صعود کنیم؟ جایی که نشان میدهد، ریزشی است و اگر سرازیر شویم، به سادگی نمیتوانیم بالا بیاییم. راه دیگری پیشنهاد میکنم؛ از اینجا کمی پایین تر برویم و بعد با تراورس یا کمربر بدون درگیری با سنگ پیش برویم. قبول می کند. انگار چندان هم «اهل بخیه» نیست و نمیداند چه کند. با این حال، یکسره میگوید که 40 دقیقه دیگر به قله میرسیم. بعد از 2 ساعت به فضای مسطحی میرسیم با چشمهای بسیار زیبا و تکههای مانده برف سال گذشته. کوهنوردان دیگر را هم در آنجا میبینیم و دوست اردشیر هم پدیدار میشود. یکی از کهنه کوهنوردان میگوید که دو، سه ساعت دیگر تا قله راه است. اردشیر و دوستش را گم میکنم و به تنهایی به مسیر خودم ادامه میدهم. اصلا به ذهنم نمیرسد که از مسیر یا ترکی که دارم، استفاده کنم. فقط به سنگ چینها توجه میکنم و گاه از کسی میپرسم. مسیر پرپیچ و خمی است و پاکوب هم دیده نمیشود. جاهایی یخچال است که باید با احتیاط از آنها گذشت. بعد از 5 ساعت و 20 دقیقه به قله میرسم. کمی عکس و فیلم میگیرم و سریع برمیگردم پایین. حدود یک ساعت بعد چشمم به اردشیر و دوستش میافتد که دارند میآیند بالا. میپرسم: کجا بودید؟ میگویند: داشتیم صبحانه میخوردیم. درباره ادامه صعود کمی سوال میکنند و از آنها جدا میشوم و به مسیر خودم ادامه میدهم. از مسیر متعارف و پاکوب برمیگردم و سر از پارکینگ ماشینها در میآورم. اما باید دوباره جاده را بالا بروم تا به ماشین خودم برسم. در گرمای سوزان بعدازظهر یک ساعت طول میکشد تا به ماشین برسم. 11 ساعت رفت و برگشتم طول کشیده است و حدود 16 کیلومتر کوهنوردی کردهام. چیزی که هنوز برایم حل نشده، آن است که چطور کسانی بدون هیچ فهمی از زمان و درکی از مسیر، دست به کوهنوردی میزنند و از آن عجیب تر، چطور کسی مانند من با این همه تجربه گم و گور شدن، باز به این دست کسان اعتماد میکند. درست گفتهاند که آدمی شیر خام خورده است.