به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید حسن اسلامی اردکانی عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی با عنوان«زمستان 57» که روزنامه اعتماد آن را منتشر کرده آورده است:
سخنان كليشهاي فراواني از اين دست شنيدهايم كه «ديروز را فراموش كنيد» و «امروز اولين روز زندگي شماست» و… واقعيت آن است كه گذشته همواره در زندگي ما حضور دارد و رخدادهاي ديروز تعيينكننده يا دست كم جهتدهنده زندگي امروز ماست. نمونهاش اتفاقاتي است كه سال 1357 رخ داد و چهره اين مرز و بوم را عوض كرد. خب، نميخواهم وارد بحثهاي كلان و انتزاعي شوم، فقط ميخواهم خاطرات گذشته خودم را زير و رو كنم و ببينم كه زمستان آن سال چه حس و حالي داشتم. كشور در حالت نيمه تعطيلي بود. كاركنان شركت نفت اعتصاب كرده بودند و نفت فقط به ميزان مصرف داخلي توليد و بهسختي پخش ميشد. سوخت غالب خانهها فقط با نفت تامين ميشد. ميرفتيم نفت فروشي و دبه چند ليتري ميبرديم و در آنجا متصدي با ظرفهاي فلزي آفتابه مانندي كه الان هم شبيه آن در تعويض روغنيها هست، نفت در ظرف ميريخت. قيمت نفت هم فكر كنم ليتري دو ريال يا چيزي در همين حدود بود. بهترين بخاري هم بخاري علاءالدين بود كه هر از چند گاهي فتيله آن ناميزان ميشد و بد ميسوخت و ما مجبور ميشديم با قيچي يا تميزكننده مخصوص فتيله آن را كوتاه و ميزان كنيم. طبيعتا در خانه بوي نفت ميپيچيد، اما عادت كرده بوديم.
از قضا آن سال ظاهرا زمستان خيلي سردي نبود و يكي از شعارهايي كه گاه داده ميشد، اين بود كه «به كوري چشم شاه، زمستونم بهاره» عمده وقت من و امثال من يا در كتابفروشيها سپري ميشد يا كنار خيابانها و بساط كتابفروشهاي دورهگرد يا شركت در راهپيمايي يا سخنراني اين يا آن سخنران معروف. تنها اشتياقم خواندن و آموختن و دانستن بود. كلاس زبانانگليسي كه ميرفتم به دليل شدت يافتن جريان انقلاب تعطيل شده بود و وقت بينهايتي براي بودن در همه جا داشتم. كتابها و جزوههاي مختلف را مانند فودكورتهايي كه باب شده است، ميخورديم يا مزه مزه ميكرديم. هر كسي تقريبا كتابي زير بغلش داشت كه يا در حال خواندن آن بود يا ميخواست به ديگران نشان بدهد كه اهل خواندن است. وقتي كتابي زير بغل ميگذاشتيم، مراقب بوديم كه عنوان آن بيرون باشد و خوب ديده شود. يكي از كتابهايي كه خيلي ديده ميشد، كتاب فلسفه هگل، نوشته والتر تي. استيس با ترجمه مرحوم حميد عنايت بود. اين كتاب دو جلدي بود. از قضا يك آقايي همواره هر دو جلد كتاب را زير بغلش داشت تا بگويد من تا حد هگلخواني پيش رفتهام. كتاب ديگري كه زياد ديده ميشد، نهضتهاي اسلامي صدساله اخير نوشته مرحوم مطهري بود. آن زمان كتابهاي ديني و ماركسيستي مشتريان زيادي داشت و به خصوص كتابهاي جلد سفيدي كه معلوم نبود ناشرشان كيست و با حروفچيني اعصاب خوردكني منتشر ميشد. اما ما مجبور بوديم كه بخوانيم. يعني اينقدر نازپرورده نبوديم كه در پي كتابهاي خوشفرم و خوشنما باشيم. در مقايسه با كتابهايي كه ناشراني چون زمان يا آگاه منتشر ميكردند، اين كتابها فاجعه بصري بودند.
رمانهاي ماركسيستي يا در واقع روسي، باب شده بود و هر كس به فراخور حالش سعي ميكرد بخواند. حالا لذت ميبرد يا نه، نميدانم. در اين فضا، كتابهاي ماكسيم گوركي مانند دانشكدههاي من رواجي تمام داشت. همچنين كتابهاي ادبيات كلاسيك روسي كه به وسيله ناشر دولتي «پروگرس» به فارسي ترجمه و منتشر شده بود دست به دست ميشد. حروف ريز و فونت اجغ وجغ آن هنوز برايم تحملناپذير است، اما به هر حال «بايست» پوشكين را ميخواندم و راهي جز همين كتابها پيش رويم نبود.
جنبش الفتح و نبرد كرامه و اصولا مبارزات فلسطينيها الگويي براي خيلي كسان به شمار ميرفت. در نتيجه، كتابهاي متعددي از نويسندگان اين جريانات ترجمه و منتشر ميشد، مانند نوشتههاي منير شفيق. شخصيتهاي محبوب آن دوره، متناسب با مواضع سياسي-عقيدتي ما، كساني چون ياسر عرفات، جرج حبش و چهگوارا بودند و درباره هر يك اسطورههايي ساخته شده بود، از جمله آنكه چهگوارا، به هنگام مبارزات چه بسا ماهها حمام نميرفت و اين البته ارزشمند بود آن زمان.
نه اينترنتي در كار بود و نه امكان جستوجوي دقيق. در نتيجه، همهگونه خبري جعل و پخش و بعد از مدتي به باور عمومي و حقيقتي مسلم بدل ميشد. در اين ميان، شبكه فارسي راديو بيبيسي منبع تشخيص سره از ناسره بود و تقريبا همه افراد به آن اعتمادي غريب داشتند و هر كس سعي ميكرد كه ساعت 7:45شب هر جا هست خودش را به راديويي برساند و پس از تنظيم موج به خبرهاي معتبر و حجتگونه آن گوش بدهد.
از اين همه خاطرات، چه چيزي در من تغيير نكرده است؟ اشتياق به خواندن و دانستن و تشخيص سره از ناسره كه روز به روز دشوارتر ميشود.