به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ حجت الاسلام والمسلمین استاد سیدحسن متهجد عسکری ( آل مجدد شیرازی) استاد سطوح عالی حوزه علمیه و عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذهب در گفتوگو با احمد سواری «دبیر پرونده دین در دنیای معاصر نشریه حریم امام» با اشاره به اینکه اسلام مهم است، نه شیعه و سنی! گفت: وجود شیعه و سنی در پرتوی وجود اسلام معنا پیدا میکند.
مشروح کامل این گفتوگو را در ادامه میخوانیم:
به نظر شما، کدام واژه، «تقریب» یا «وحدت»، برای توصیف روابط بین مذاهب اسلامی مناسبتر است؟ لطفاً تفاوتهای این دو اصطلاح را نیز توضیح دهید.
در این زمینه، برخی اصطلاح «تقریب» را به کار میبرند و برخی دیگر به بحث «وحدت» میپردازند؛ اما به نظر من، واژۀ «تقریب» به واقع نزدیکتر است تا «وحدت». ممکن است برخی که از واژه «وحدت» استفاده میکنند، منظورشان همان تقریب باشد؛ یعنی این دو لفظ مترادفاند و فقط در بیان متفاوتاند، اما مراد یکی است. بزرگان ما نیز همواره از تقریب سخن میگفتند. دارالتقریب که تحت نظر مرحوم بروجردی تأسیس شد و مجلاتی که منتشر میکرد، همگی بر این مفهوم تأکید داشتند. علمای شام، عراق، خراسان و ایران همگی به تعبیر تقریب اشاره کردهاند.
منظور از تقریب این است که ما یک امت اسلامی داریم که دارای یک امر جامع است؛ این امر شامل اعتقاد به توحید، نبوت، معاد، قرآن و قبله و نماز میشود. اینها امور جامع هستند یعنی هر کسی که مسلمان است به این اصول ملتزم است. کما اینکه در روایات نیز به این موضوع اشاره شده و انشاءالله در فرصت مناسب روایت فریقین را برایتان میخوانم؛ بنابراین، در این موارد یک کلی مشترک وجود دارد که همه ملتزم به آن هستند، اما اختلاف در جزئیات وجود دارد.
بنابراین، علما و بزرگان فریقین که از واژۀ «تقریب» استفاده کردهاند، به نظر من با دقت و هوشیاری کامل این واژه را به کار بردهاند. این واژه علاوه بر اینکه نشاندهندۀ وجود اختلافات است، برخی از این اختلافات نیز ملموس هستند.
دربارۀ ضرورت ایجاد تقریب مذاهب اسلامی مطالبی را بیان بفرمایید.
این مسئله تازهای نیست؛ حتی در یک مذهب واحد، مثلاً فقهای شیعه کلیات را قبول دارند اما ممکن است در جزئیات اختلاف نظر پیش بیاید. اینها هر دو تحت عنوان فقیه شیعی قرار میگیرند. در مذاهب اهل سنت نیز همه چهار مذهب مدعی فقه اهل سنت هستند، اما بین مذاهب اختلافاتی وجود دارد. نه تنها بین چهار مذهب بلکه در خود یک مذهب واحد نیز ممکن است اختلافاتی میان فقهای آن وجود داشته باشد. برای مثال، اگر مذهب شافعی را در نظر بگیریم، میبینید که اختلافات قابل توجهی وجود دارد.
تقریب یک امر ضروری است، بهویژه در این زمان؛ زیرا مسائل زیادی پیش آمده و سیاستهای مختلف، شیطنتها و نفوذ کفار بین مسلمانان به طرز پیچیده و پنهانی افزایش یافته است. در مقابل، تفریق و تفرقه وجود دارد. تقریب میخواهد افراد را گرد هم آورد و بر سر یک میز بنشاند، با وجود اختلافاتی که وجود دارد. افرادی که میخواهند تفرقه ایجاد کنند، در واقع به دنبال تفریق هستند.
کسانی که وارد مناظرات میشوند، بسیاری از این اختلافات نزاعهای لفظی هستند؛ یعنی هر دو طرف ممکن است در مسائل به یک نقطۀ اشتراک برسند. مثلاً در فقه، یک مسئلهای ممکن است محل اتفاق باشد، اما در حکم آن اختلاف نظر وجود داشته باشد.
به عنوان مثال، ما در همایش فجر سال 77 بحث جمع بین الصلاتین را مطرح کردیم. همانطور که میدانید، اهل سنت نمازها را جدا میخوانند و تفریق را واجب میدانند و پنج وعده نماز دارند. برخی فکر میکنند که این کار مختص اهل سنت است، در حالی که این موضوع در روایات ما نیز منصوص علیه است. ما اوقات خمسه داریم و شهید اول نیز در فتاوا بیان کرده که جواز جمع بین صلاتین در مذهب امامیه وجود دارد.
شیعه وقتی به این موضوع نگاه میکند، میگوید خواندن پنج وقت نماز کار سنیهاست و اگر یک شیعهای پنج وقت بخواند، بر اساس فتوای فقها گفته میشود که او سنی شده است. همچنین اگر یک سنی جمع بین صلاتین کند، گفته میشود که او شیعه شده است. این برداشت نادرست است. وقتی ما کنار هم نشستهایم، بحث این است که فهماندیم نظر شیعه این است که جمع واجب نیست بلکه فقط جایز است و موارد مستحب برای جمع بیشتر از دو یا سه مورد نیست؛ مانند جمع بین صلاتین در ظهر و عصر عرفه یا مغرب و عشاء.
این اجماع مسلمین است. اهل سنت پنج وقت نماز میخوانند زیرا وقت صلاة را زمان وجوب میدانند. مثلاً امروز اذان عصر ساعت 2:32 دقیقه گفته میشود؛ در حالی که ما دو نوع میتوانیم نماز بخوانیم: هم میتوانیم عصر را با ظهر بخوانیم و هم میتوانیم تأخیر بیندازیم تا وقت فضیلت فرا برسد که این افضل است.
فقه امامیه بیان میکند که شما دو نوع میتوانید نماز بخوانید: اگر کار دارید یا به هر دلیلی، نماز ظهر و عصر را با هم بخوانید یا آنها را جدا بخوانید که این بهتر است؛ بنابراین برخی از مسائل اگر به خوبی بررسی شوند، مشخص میشود که هم ما قائل هستیم و هم آنها.
به عنوان مثال دیگر، مسئلۀ غروب آفتاب را داریم که روایات صحیح السندی داریم و حتی برخی از معاصرین نیز بر این باورند که همان غروبی که اهل سنت میگویند (سقوط قرص) ما نیز قائل به آن هستیم. اگرچه مشهور بر مشرقیه بودن است، اما قائلانی داریم و مجموعهای از روایات و فتاوا نشاندهندۀ اشتراکات ما در بسیاری از موارد هستند.
در اهل سنت، بهویژه دربارۀ مرحوم شیخ محمد کاشف الغطاء، احمد محمد شاکر، قاضیالقضات مصر، کتابی نوشت که در آن اذعان کرد که شیعه یکی از مذاهب اسلامی به حساب میآید و این را در مصر قانونی کرد. همچنین در گذشته، ما مناظرات و مباحثاتی داشتیم بین علامه حلی و بیضاوی که با ادب و احترام از یکدیگر سؤال میکردند. علامه حلی کتاب «قواعد الاحکام» را نوشت و بیضاوی شیرازی که در تبریز بود، با وجود اینکه علامه چند سال از او کوچکتر بود، با احترام از او سؤال میکرد و این نشاندهندۀ تعامل علمی میان آنها بود.
منظور من این است که تقریب عواملی مخرب داشته است؛ تعصبات مذهبی و سیاستهای حکومتها امروزه به طرز ملموستری وجود دارند و به شکل نرمتری به چشم نمیآیند. وقتی به آیات و روایات نگاه میکنید، اسلام یک تعریفی دارد که از زبان اهلبیت (علیهمالسلام) و پیامبر (ص) بیان شده و در بین اهل سنت نیز مشترک است. این تعریف اسلام چقدر به هم نزدیک است و نباید از خودمان مایه بگذاریم.
در نهایت، باید تأکید کنم که تعامل علمی و احترام متقابل میان علمای شیعه و اهل سنت میتواند به تقریب و همگرایی بیشتر کمک کند.
علت اینکه برخی از علمای شیعه مخالف بحث تقریب هستند، چیست؟ آنها باید دلایل خود را بیان کنند، اما ما اگر بخواهیم منصفانه صحبت کنیم، نگرانی آنها به چه موضوعی مربوط میشود؟ به نظر میرسد که آنها نگران این هستند که اگر بحث تقریب را بیشتر پررنگ کنیم، این تصور ایجاد شود که باید از اصول مذهب خود دست بکشیم.
من این دیدگاه را قبول ندارم. علمای ما همواره با اهل سنت مراوده داشتهاند. شما میتوانید به شخصیتهایی مانند شیخ مفید، سید مرتضی، شهیدین و علامه مراجعه کنید؛ اینها بهترین نمونههای تقریب معتدل هستند. آقای بروجردی نیز دارالتقریب را تأسیس کرد و هیچگاه از اصول و مرزهای مذهب خود خارج نشد. اگر بخواهیم بگوییم که او به اندازۀ بند انگشت از اصول مذهب خود عدول کرده است، هرگز چنین نیست.
مرحوم شرفالدین نیز شخصیتی برجسته است که کتاب «الفصول فی تألیف الامة» را تألیف کرده است. این کتاب با اینکه تقریبی است، یکی از مهمترین و اولین کتابهای رسمی در زمینه تقریب به شمار میرود و مواضع شیعه را حفظ کرده است. او در مناظراتش نیز هرگز از مذهب خود عدول نکرده است.
افراط و تفریط در هر مسئلهای خوب نیست؛ بنابراین اگر علمای ما دعوتگر بودند، ما نگفتیم وحدت به معنای یکی شدن است؛ اما وقتی که راهی برای تقریب و نزدیک شدن به یکدیگر وجود دارد، چرا باید در مقابل آن قرار بگیریم؟ چرا باید به دنبال تفریق برویم؟ در حالی که دستور قرآن خطاب به مسلمانان این است: «اعتصموا بحبل الله»؛ نه یکی دو تا بلکه جمیعاً اعتصموا. این امر واجب است که اتصال به حبل الله، یعنی کتاب خدا و سنت پیامبر (ص)، پیدا کنید.
آیاتی مبنی بر تقریب مذاهب وجود دارد که برای ما ذکر کنید و تفسیر بفرمایید؟
البته در زمانی که آیات قرآن نازل شدند، هنوز فرقهها شکل نگرفته بودند. مسئله شیعه و سنی نیست؛ بلکه خود افراد نیز با یکدیگر اختلاف داشتند. لازم نیست که حتماً اختلافات فرقهای باشد. خود مسلمانان، همانطور که در آیه «یدالله مع الجماعه» و «ولا تفرقوا» آمده است، به خاطر دو قبیله اوس و خزرج که هر دو مسلمان بودند، به این نکته توجه داشتهاند. اختلاف مراتب دارد و فقط در بین دو قبیله یا دو فرقه محدود نمیشود؛ بلکه ممکن است حتی بین دو نفر نیز اختلاف وجود داشته باشد. این موضوع هم صدق میکند و دستور قرآن شامل ما نیز میشود.
هر دو گروه باید به حبل الله اعتصام کنند. ما آیهای داریم که وقتی اختلاف پیش میآید، باید به کتاب خدا و پیامبر (ص) مراجعه کنیم؛ بنابراین، آیه اعتصام هم یک امر و هم یک نهی دارد. «اعتصموا» به همه شما اشاره دارد، نه فقط یک گروه خاص و «ولا تفرقوا» نیز هم امر در ظهور وجوب دارد و هم نهی در ظهور حرمت. این یک امر کلی است که همه ما باید به آن عمل کنیم.
علاوه بر این، روایات زیادی داریم که بیانگر این موضوع هستند. مثلاً روایت «مَنْ أَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ» نشاندهندۀ نفی حقیقت و کمال اسلام است.
در مورد واژۀ تقریب یا گفتمان تقریب در کلام اهلبیت (علیهمالسلام)، آیا آنها توصیهای به این کار کردهاند؟ بله، چنین توصیههایی وجود دارد، اما به این واژه خاص اشاره نشده است.
مسئلۀ اجتماع، عدم تفرق، ائتلاف و عدم اختلاف است. این واژهها به معنای تقریب نزدیک هستند. خود «اعتصام» به معنای چنگ زدن به هم است و در روایات نیز همین معنا را دارد.
میتوانید چند نمونه از روایات دال بر مسئلۀ تقریب را بیان کنید؟
اگر روایات را بررسی کنیم، دربارۀ اجتماع و ائتلاف، میتوانیم ببینیم که دستور به عدم تفرقه و دعوت به ائتلاف و اجتماع شده است؛ بنابراین، هرچند واژگان ممکن است متفاوت باشند، اما معنایش تقریب است. حالا که بحث تقریب مطرح است، با توجه به اختلافاتی که در مذاهب داریم، باید توجه کنیم که ما یک دین داریم و یک مذهب. دین یک امر کلی و جامع است، اما ممکن است مذاهب و فرق مذهبی به وجود بیاید. این اختلافات ممکن است ناشی از اختلاف عقاید یا اختلافات فقهی باشد، اما همۀ اینها به یک هرم مشترک میرسد که شامل امور مشترک است.
این امور چیست؟ آنها اسلام نامیده میشوند؛ بنابراین درست است که اختلافاتی وجود دارد، اما یک امر جامع وجود دارد که جامعۀ مشترکی را تشکیل میدهد. این نکته مهم است؛ اگر همه ما نگاهمان به آن امر مشترک باشد، با وجود اختلافات جزئی خارج از آن نخواهیم شد. لذا نگاه به یکدیگر باید نگاهی مسلمانانه باشد؛ مسلمانی که با شما در مسائل جزئی اختلاف نظر دارد. البته این اختلاف نظر باید از نوع اجتهادی باشد.
اختلاف نظر گاهی ناشی از هوای نفس است؛ گاهی من حق را میدانم اما از روی لجبازی انکار میکنم که این نه! این نوع اختلاف نظر ارزش ندارد؛ اما اگر واقعاً من از یک آیه یا مطلبی فهم خاصی داشته باشم و هیچ غرض و مرضی در کار نباشد، باید در نظر داشته باشیم که ممکن است دیگران نیز فهم دیگری داشته باشند. شما چگونه مجتهدین در مذهب خود را معذور میدانید، درست یا خیر؟ با اینکه هر دوی آنها قطعاً موافق نیستند، همین را باید به مذهب دیگر نیز تسری دهید.
به نظر شما چگونه میتوان موانع تقریب مذاهب را از میان برداشت؟
من دو یا سه مطلب را اشاره میکنم؛ اگر بر روی اینها خوب تمرکز کنیم و با دقت نگاه کنیم، اجرای تقریب آسانتر خواهد شد و سختی ندارد. هر کسی میتواند به مذهب خودش پایبند بماند.
اولاً، باید به ضرورت تقریب توجه داشته باشیم. گذشته از آیات و روایات، واقعاً حال و وضع مسلمانان را میبینیم. آیا واقعاً اختلاف و دوگانگی خوب است یا اجتماع و همبستگی؟ ما در فقه مسئلهای داریم به نام حفظ کیان اسلام. این مسئله در کتب فقهای ما آمده است که حفظ بلاد اسلام واجب است و نگفتهاند که فقط بلاد شیعه یا ایران باشد؛ بنابراین، هر جا که مسلمان وجود دارد، مانند فلسطین یا هر نقطه دیگر، دفاع از آنجا بر اساس فقه امام صادق و اهلبیت (علیهمالسلام) واجب است، زیرا این بلاد اسلامی هستند و حاکم اسلامی دارند.
ما عراق و سوریه نداریم؛ اینها نامهای جغرافیایی هستند که استعمار بعداً مرزها را تعیین کرده است. در اسلام، ما با مفهوم «بلاد الاسلام» در مقابل «بلاد الکفر» مواجه هستیم. در هر گوشه از این بلاد، وظیفه مسلمان به عنوان مسلمان یعنی بر شیعه هم واجب است که اگر توانایی دارد، دفاع کند، حتی اگر مردم آنجا سنی مذهب باشند. بر اهل سنت نیز واجب است که اگر در منطقهای شیعهنشین زندگی میکنند، از آن دفاع کنند.
اسلام مهم است، نه شیعه و سنی! اصلاً وجود شیعه و سنی در پرتوی وجود اسلام معنا پیدا میکند. این یک ضرورت است و نگاهی اینچنینی واقعاً به فقه شیعه و سنی مرتبط نمیشود؛ مانند مسئلۀ تکافو که نشان میدهد هیچکس بر دیگری برتری ندارد؛ بنابراین، در بلاد اسلام دیگر تفاوتی بین شیعه و سنی وجود ندارد. هر کسی که از دایره «لا اله الا الله محمد رسول الله» خارج نشده باشد، محکوم به اسلام است و حفظ جان، مال و ناموس او واجب است، حتی اگر مذهبش متفاوت باشد.
در مسئلۀ تکافوء در دماء، اگر یک شیعه یک سنی را بکشد، با اجماع فقهای سنی آن شیعه قصاص میشود چون خون آنها یکی است؛ زیرا هر دو مسلمان هستند. همچنین اگر یک سنی یک شیعه را بکشد، آیا از او قصاص میشود؟ بله، چون تکافو در دماء وجود دارد و اسلام باعث این امر است. پس چون همه ما در دایرۀ اسلام هستیم، اسلام همه را به این صورت جمع میکند.
در مسئلۀ ازدواج نیز اهل تشیع بهطور مشهور ازدواج دائم با زن کافر را جایز نمیداند، اما ازدواج با اهل کتاب جایز است و ازدواج با اهل سنت نیز مجاز است؛ زیرا بین مذاهب تکافو وجود دارد. درست است که او مذهب سنی (شافعی یا حنفی) دارد و ما امامیه هستیم، اما جامع آنها اسلام است.
در مسائل دیگر نیز مانند توارث، کافر از مسلمان ارث نمیبرد؛ زیرا اسلام بین مسلمانان و مؤمنان تفضیل قائل است؛ اما بین موحدین با اختلاف سلایق و مذاهب تا زمانی که از دایرۀ اسلام خارج نشدهاند، هیچ تفضیلی قائل نیستند. ازدواج بین آنها جایز است و ارث نیز همینطور است: فرزند شیعه از پدر سنی ارث میبرد و برعکس! اما بین اهل کفر اینگونه نیست.
چرا شیعه از سنی ارث میبرد اما کافر از مسلمان ارث نمیبرد؟ به خاطر اینکه در اینجا تکافو در دین وجود دارد. همچنین در مورد حفظ مال: حفظ مال ناصبی (دشمن اهلبیت) جایز نیست چون ما او را مسلمان نمیدانیم؛ اما حفظ مال اهل سنت جایز است. اینها همه اشتراکات بین مذاهب اسلامی هستند و همینها مهماند.
در دنیایی که ما با هم تعامل داریم، مثالهایی داریم از کسانی که خودشان شیعه هستند ولی همسرشان سنی بوده و دوازده فرزند دارند: شش نفر شیعه و شش نفر سنی. در نماز نیز شیعه به سنی اقتدا میکند و سنی به شیعه اقتدا میکند. این نگاه عمومی است؛ حالا کار نداریم که بعضی فقها یا مفتیهای شاذ چه میگویند؛ فتواهای آنها شاذ است و اخذ به شاذ درست نیست.
بنابراین، مشهور شیعه قائل به اسلام اهل سنت هستند و مشهور اهل سنت نیز قائل به اسلام شیعه هستند با وجود اختلافاتی که وجود دارد؛ زیرا آن چیزهایی که باعث حرمت و حفظ دماء، اموال، فروج و اعراض میشود مشترک است: قبول داشتن خدا، پیامبر (ص)، قرآن و قبله.
آیا در کتب روایی اهل سنت روایاتی دال بر تقریب مذاهب وجود دارد؟
بله در روایات اهل سنت داریم و هم در روایات شیعه؛ یعنی ملاک از پیامبر (صلی الله علیه و آله) داریم و ائمه (علیهمالسلام) نیز به تبع از پیامبر روایت دارند. برای اثبات این ادعا، یکی دو روایت را ارائه میکنم.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، بحثی که من مطرح کردم موجود است. در صحیح بخاری، به سندی از ابن صامت نقل شده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من شهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأن محمداً عبده ورسوله، وأن عيسى عبد الله ورسوله، وكلمته ألقاها إلى مريم، وروح منه، وأن الجنة حق والنار حق، أدخله الله الجنة على ما كان من العمل، متفق عليه…».
آیا این عناوین بر شیعه منطبق است یا خیر؟ همانطور که بر سنی منطبق است. همچنین موارد دیگری داریم، مثلاً در روایتی آمده است که کسی که در ملاک اسلام بیاید، این فکر میکنم در بخاری است. در حدیثی طولانی از ابوذر نقل شده که جبرائیل به پیامبر(ص) گفت: «من مات لا يشرك بالله شيئاً دخل الجنه». نه شیعه و نه اهل سنت شرکی ندارند؛ اینها اهل نجات هستند؛ بنابراین، بر اساس روایات اهل سنت، حکم به نجات موحدین میشود. شیعه موحد است، همانطور که اهل سنت نیز موحد هستند.
مثلاً در روایتی دیگر که در بخاری آمده، ملاک اسلامی ذکر شده است: «مَن صلى صلاتَنا، واسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنا، وأكل ذبيحتَنا، فذَاكُمُ المسلمُ له ذِمَّةُ اللهِ، وذِمَّةُ رسولِه، فلا تُخْفِرُوا اللهَ في ذِمَّتِه». آیا این ملاک در شیعه و سنی مشترک نیست؟ هم نماز میخواند و هم به قبله رو میکند. اینها روایاتی هستند که در کتب اهل سنت آمدهاند.
حال مشابه همین ملاکات را شما در روایات شیعه نیز میبینید. مثلاً در «وسائل الشیعه»، ملاکی که اهلبیت (علیهمالسلام) برای اسلام ذکر میکنند، همان ملاکی است که اهل سنت دارند. روایت سفیان بنت سمط این حدیث را در کافی جلد دوم صفحه 20 حدیث شماره 4 نقل کرده است. میخواهیم بگوییم ملاک اسلام از زمان امام صادق و امام باقر (علیهالسلام) مشخص شده است. ببینید حضرت در ملاک اسلام چه فرمودهاند. اگر این ملاک با اهل سنت منطبق بود، مسلمان میشود و احکام اسلام بر او جاری خواهد بود.
در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است: «الإسلام هو الظاهر الذي عليه الناس: شهادة أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له وأنّ محمّـداً عبـده ورسوله، وإقام الصلاة وإيتاء الزكاة وحجّ البيت وصيام شهر رمضان; فهذا الإسلام». تعبیر «ناس» تعبیر عام است و در روایات ما نیز به همین معناست؛ چون جمهور مردم بر اساس همین تعابیر عمل میکنند. از حضرت سؤال میشود اسلام چیست؟ ایشان فرمودند: «اسلام همین ظاهری است که مردم بر طبق آن عمل میکنند». آیا اهل سنت شهادت میدهند یا خیر؟ «شهادت أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له و أن محمد عبده و رسوله و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة و حج البیت و صیام شهر رمضان»؛ اینها ارکان اسلام هستند. انسان وقتی به این امور ملتزم باشد، چون هم قول است و هم عمل؛ قول شهادتین است و بقیهاش عمل است. اسلام مرکب از قول و عمل است.
این روایت ملاک اسلام را دارد؛ دیگر نباید کاسۀ داغتر از آش باشیم! امام صادق (علیه السلام) میگوید: «این اسلام است».
روایت دیگری داریم که از حمران بن اعین از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است. در این حدیث، دربارۀ اسلام و ایمان از حضرت سؤال میشود. حضرت میفرماید: «والإسلام ما ظهر من قول أو فعل وهو الذي عليه جماعة الناس من الفرق كلّها وبه حقنت الدماء وعليه جرت المواريث وجاز النكاح واجتمعوا على الصلاة والزكاة والصوم والحجّ، فخرجوا بذلك من الكفر وأُضيفوا إلى الإيمان». این قول همان شهادتین است و فعل شامل ایتاء زکات، اقامۀ صلاة و … میشود. در زمان امام باقر (علیه السلام) آیا فرق متعدد وجود نداشت؟ ایشان میفرماید: «همۀ اینها مسلمان هستند».
به همین دلیل، حصر میکند و میگوید: «حُقِن الدماء»؛ ریختن خون اینها جایز نیست و «الاسلام شهادة أن لا إله إلا الله والتصديق برسول الله (صلى الله عليه وآله)، به حقنت الدماء وعليه جرت المناكح والمواريث وعلى ظاهره جماعة الناس»؛ همان ارثی که شیعه و سنی از هم میبرند. همچنین «و جاز النكاح»؛ ازدواج نیز مجاز است. ائمه (علیهمالسلام) در مدینه بودند و در مسجد نبوی نماز میخواندند. آنها نماز جمعه و جماعت را برگزار میکردند.
این امور که هر مسلمانی به آن ملتزم است، به این معناست که چون به اینها ملتزم شدند، دیگر کافر نمیشوند و بلکه داخل در دایرۀ اسلام هستند؛ بنابراین، اهل سنت نیز مؤمن هستند و کافر نیستند.
این ملاک اسلام است، با اینکه فرق فقهی و کلامی در زمان ظهور این روایت وجود داشته است، اما حضرت چه فرمود؟ شما فرمودید در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) شیعه و سنی وجود نداشت، اما اختلاف بین فرق بود. ائمه (علیهمالسلام) با همین که حاکم اسلامی بودند، عید میگرفتند، با اینکه از نظر فقهی هم اختلاف نظر داشتند، اما اینها را مسلمان میدانستند.
در حدیث سماعة نیز امام صادق (علیه السلام) اسلام را تفسیر میکند. ما باید از ائمه (علیهمالسلام) یاد بگیریم و نباید از آنها جلو یا عقب بیفتیم. حضرت میفرماید: «الإسلام شهادة أن لا إله إلا الله و التصديق برسول الله (صلی الله علیه و آله)». ایشان توضیح میدهد که چارچوب اسلام دو امر است: یک شهادت به توحید و الهیت خدا و دیگری تصدیق به رسول خدا. به همین دو امر اگر کسی ملتزم شود، خونش محفوظ است: «و بحقن الدماء»؛ همچنین «و عليه جرت المناكح والموراث».
ائمه (علیهمالسلام) بر اساس این روایات حکم میکنند که مردم اهل سنت نیز بر همین اساس مسلمان هستند.
آیا اهل نجات هم هستند؟ این بحث دیگری است. بسیاری از اهل سنت فتوا دادهاند که شیعه یعنی موحدین کلاً اهل نجات هستند. اگر خواستید، مرحوم شرف الدین در فصل پنجم کتاب خود آورده است که هم شیعه موحد هستند و هم اهل سنت. ایشان در فصل قبل روایاتش را ذکر کرده و سپس فتاوا را آورده است.
ببینید بعد از این فصل، یک فصل ششم نیز وجود دارد که در آن به علمای اهل سنت اشاره شده است. ایشان تأکید میکند که ایمان اهل توحید مطلقاً و نجات اصحاب شهادتین جمیعاً شریعت شهادتین را دارند و اهل نجات هستند.
یک بحث مهمی که وجود دارد این است که ما در دنیا هیچ چیز از آخرت برای خود نمیمانیم و آن امر موکول به خداست. بله، قواعدی داریم که دربارۀ بهشت و جهنم صحبت میکنیم، اما در نهایت این موضوع دست من و شما نیست؛ بلکه دست خداست. ممکن است شخصی ظاهرش بهگونهای باشد، اما واقعیت و باطن او چیز دیگری باشد. ما افراد زیادی را میبینیم که فاسق و فاجر هستند، اما ممکن است با توبه از دنیا بروند و ما متوجه نشویم و در نهایت اهل بهشت شوند.
در این بحث، دو یا سه نکته وجود دارد که باید به آنها دقت کنیم. اولاً، بسیاری از این اختلافات منشأشان نزاع لفظی یا اختلاف در اجتهاد است. واقعاً اگر کسی به چیزی برسد، این فهم اوست.
دوم؛ باید در این مسائل بین جاهل قاصر و جاهل مقصر تفاوت قائل شویم. من میخواهم وارد یک مسئلۀ حساس به نام ولایت شوم. در روایات داریم که برخی از افرادی که تکفیری شدهاند، تنها به یک روایت نگاه کردهاند و به روایات دیگر توجه نکردهاند. ممکن است کسی بگوید شما میگویید تقریب وجود دارد، اما ما خودمان در شیعه هم در نماز بین برخی افراد اختلاف نظر داریم. در حالی که ما فکر میکنیم پیش اهل سنت این واجب است، در واقع مستحب است؛ یعنی اگر سنی به این شکل نماز بخواند، بالاجماع صحیح است.
در کنفرانسها وقتی بحث میشد، از دور مشخص بود که یک نفر سنی است و دیگری شیعه؛ اما وقتی با هم صحبت میکردیم، متوجه میشدیم که اشتراکات زیادی داریم.
در کتاب «وسائل» در باب ولایت روایات زیادی وجود دارد. حتی ما روایت داریم که «بنی الاسلام علی خمس»؛ این روایت بین شیعه و سنی مشترک است و در روایت ما یک چیز اضافه دارد. یکی از چیزهایی که باعث اشتراک میشود همین روایت «بنی الاسلام علی خمس» است. این روایت از امام باقر (علیه السلام) در کتاب کافی، جلد دوم، صفحه 26 آمده است: «بَنَى الْإِسْلَامَ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامَةُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَ حِجِّ الْبَيْتِ وَ صِيَامِ شَهْرِ رَمَضَانَ». پس هر کسی به اینها معتقد باشد، مسلم است.
ما مکرر شنیدهایم کسی که ولایت امیرالمؤمنین را قبول نداشته باشد، اهل نجات نیست. این مسئله با آنچه بیان فرمودید چطور مطابقت میکند؟
بحث ولایت نیز معنایی دارد؛ به معنای محبت و دوستی. جمهور اهل سنت، جز برخی افراد خاص، ولایت اهلبیت (علیهمالسلام) را به این معنا دارند و محب هستند. ما دیدهایم حتی در اهل سنت، سنیهایی که هنوز تحت تأثیر وهابیت قرار نگرفته بودند، در مراسم عزاداری سیدالشهدا شرکت میکردند و سینهزنی میکردند.
اهل سنت محب اهلبیت (علیهمالسلام) هستند و آن معنای ولایت را که به معنای حب و محبت است، دارند؛ اما این تنها یک بعد از موضوع است. بدون شک، یکی از بحثهای مهم خلافت است. شیعه مدعی است که ادله و نصوص قطعی داریم، مانند حدیث غدیر. حال ممکن است کسی بگوید شما گفتید اسلام فقط همین است، در حالی که یکی از مراتب اسلام، ولایت است. میتوانیم بگوییم اسلام دارای مراتب است و اقل مراتب آنجا قرار دارد، اما اسلامی که ولایت دارد، اکمل است. ما به دنبال کاملترین مرتبه نیستیم، بلکه به دنبال این هستیم که چه کسی مسلمان است. امام نیز همین را فرمود که اگر کسی ولایت ندارد، دینش اکملتر نیست.
مسئله این است که کسی که ولایت را به معنای خلافت قبول دارد، دینش اکملتر است؛ اما کسی که فقط محبت اهلبیت (علیهمالسلام) را به معنای ولایت قبول دارد، ممکن است مسلمان باشد و اهل نجات باشد، اما دینش اکملتر نیست.
ما باید در دو مسئله دقت کنیم: یکی تفاوت قائل شدن بین ضروری دین و ضروری مذهب، زیرا احکام در این زمینه وارد هستند. برخی چیزها ضروری مذهب هستند؛ یعنی اگر کسی در این مذهب باشد و یکی از این ضروریات را انکار کند، از مذهب خارج میشود، اما از اسلام خارج نمیشود. مثلاً اهل سنت برخی از ضروریات مذهب شیعه را قبول ندارند؛ یکی از آنها ولایت، عصمت و دوازده امام هستند؛ اما آنها مسلمان هستند و از دایرۀ اسلام خارج نشدهاند؛ زیرا ملاک اسلامی که برایتان توضیح دادم را دارند.
آنچه باعث هلاکت میشود خروج از دایرۀ اسلام است. تا وقتی انسان ملتزم به امور اسلامی باشد، مسلمان است؛ اما ایمان و اسلام او ممکن است پررنگتر یا کمرنگتر باشد؛ بنابراین اگر اهل سنت امامت را قبول نکنند که امامت از ضروریات مذهب قطعاً هست اینها از مذهب خارج هستند و لذا اهل سنت در مقابل شیعه قرار میگیرند؛ اما از نظر ما همچنان شرایط اسلام را دارند و باید بین این دو تفاوت قائل شویم.
اگر بر کسی ثابت شود که امامت از ضروریات دین است چرا که اهل سنت امامت را از فروع میدانند و اصلاً آن را از اصول نمیدانند انکار اصول دین و ضروریات دین باعث خروج از دین میشود. وقتی اهل سنت به این نتیجه نرسیدهاند که انکار امامت ممکن است ضروری دین نباشد، زیرا آن را ضروری نمیدانند؛ بنابراین، این افراد دیگر شیعه نیستند ولی مسلمان هستند.
مثلاً مرحوم شرفالدین در کتاب «الفصول المهمة» روایاتی از اهل سنت و شیعه آورده که نشان میدهد آنها اهل نجات هستند. با اینکه ایشان قائل به این است که امامت از اصول دین است و میداند اهل سنت این امامت را به عنوان اصول دین منکر هستند، اما در پایان فصل پنجم میگوید: «فإن ولایته من اصول الدین». با اینکه ایشان این را از اصول دین میداند و میداند اهل سنت این اصول را قبول ندارند، اما قائل به نجات آنها شده است؛ یعنی آنها مسلمان هستند.
بنابراین باید اولاً فرق بگذاریم. همچنین باید توجه داشته باشیم که اجماعی بر این نیست که امامت اصول دین است. در قدیم بسیاری قائل بودند که امامت از اصول مذهب است. من میگویم باید بین اصول دین و مذهب تفاوت قائل شویم؛ انکار امامت تو را از تشیع خارج میکند، اما آیا تو را از دین خارج میکند؟ فقط در صورتی که ثابت شود امامت از اصول دین است. شما میتوانید به نوشتههای قدما مراجعه کنید؛ بسیاری قائل بودند که امامت از اصول دین نیست.
مسئلۀ بعدی که بسیار مهم است، تفاوت گذاشتن بین جاهل قاصر و جاهل مقصر است؛ یعنی اینکه بگوییم در مورد ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دو نوع منکر داریم: برخی افراد واقعاً میدانند که حق با امیرالمؤمنین است و او ولی مسلمین بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، اما به هر دلیلی انکار میکنند. هر کسی در هر مسئلهای اگر برایش ثابت شود که چیزی واجب است یا از ضروریات دین است و آن را انکار کند، به اتفاق فریقین بر او حجت است و این انکار باعث خروجش از دین میشود.
اما اگر کسی واقعاً به این نتیجه نرسیده باشد نه اینکه بخواهد عناد کند بلکه به دلیل عدم کشش یا درک، این موضوع را قبول ندارد، چنین فردی جاهل قاصر محسوب میشود. علمای فریقین میگویند آیا جاهل قاصر مؤاخذه میشود یا خیر؟ پاسخ این است که او مؤاخذه نمیشود؛ بنابراین، اهل سنت اگر ولایت را انکار میکنند، این حرف درستی نیست؛ اما آیا این انکار ناشی از عناد و دشمنی است یا واقعاً به این مطلب نرسیدهاند؟ وقتی کسی به این نتیجه نرسیده باشد، قاصر در درک این مسئله است و معذور خواهد بود.
بنابراین، باید بین کسی که قاصر است و کسی که مقصر است تفاوت قائل شویم. حساب مقصر متفاوت است و حتی در مناظرات علمای اهل سنت نیز این موضوع ثابت شده است. چه برسد به عوام الناس که هیچ چیز نمیدانند. این افراد حسابشان با خدا است و نمیتوانیم حکم کنیم که آنها اهل عذاب هستند. پس در دنیا مسلمان هستند و در آخرت نیز بسیاری از آنها اهل نجات خواهند بود، غیر از تعداد اندکی که عناد میکنند و حسابشان مشخص است.