به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد غفورینژاد عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی که ایکنا منتشر کرده آورده است:
امام هادی(ع) پس از شهادت پدر بزرگوار خود امام جواد(ع)، شش ساله بودند و معتصم عباسی از عمر بن فرج خواست که بعد از شهادت امام جواد(ع) به مدینه برود و برای این فرزند خردسال معلمی را پیدا کند که از دشمنان اهل بیت(ع) باشد تا امام را با کینه اهل بیت(ع) پرورش دهد.
عمر بن فرج به مدینه رفت و شخصی به نام «جنیدی» را بهعنوان معلم امام هادی(ع) انتخاب کرد و از او خواستند که مانع ملاقات شیعیان با امام شوند که روزی محمد بن جعفر، جنیدی را دید و پرسید: «کودک تحت تعلیم تو چطور است که جنیدی پاسخ داد تعبیر کودک نکن زیرا او استادی است و سپس گفت: تو را به خدا از من عالمتر در شهر از علم و ادب میشناسی که محمد پاسخ داد: خیر و جنیدی گفت: به خدا قسم من بحثی را در ادبیات پیش میکشم و بعد ملاحظه میکنم که این فرزند خردسال مطالبی را به گفتههای من میافزاید که من بلد نبودم و مردم گمان میکنند من به او درس میدهم در حالی که او به من درس میدهد.»
سیره فردی و اجتماعی زندگی امام در دوران بزرگسالی مورد توجه همگان بوده است که یک نمونه از حلم و بردباری این امام بزرگوار در مواجهه با بریحه عباسی اتفاق افتاد که وی از سوی دستگاه خلافت به سمت امامت مدینه منصوب شد و زمانی که عشق و علاقه مردم را به امام دید شروع به سخنچینی نزد متوکل کرد و بعد گفت: امام هادی(ع) را از این دو شهر بیرون کن که متوکل درخواست تبعید امام به سمت سامرا را کرد و وقتی حضرت میخواستند به سمت سامرا حرکت کنند، بریحه به امام رو کرد و گفت: تو خودت میدانی که عامل تبعید تو من بودم و سوگند میخورم اگر شکایت من را نزد خلیفه یا یکی از درباریان ببری تمام اموالت را در مدینه از بین میبرم، اما امام پاسخ داد: نزدیکترین راه برای شکایت از تو این بود که دیشب شکایتت را نزد خدا بردم که بریحه بعد از شنیدن این سخن از امام درخواست عفو و بخشش کرد.
امام هادی(ع) زمانیکه پشیمانی بریحه را دید فرمود که تو را بخشیدم و بدون درنگ از اشتباهت درگذشتم که امام با وجود بدی بریحه، زمانی که در خواست عفو میکند او را میبخشد، همچنین از این داستان درمییابیم که اگر برای رسیدن به امور دنیوی تلاش کنیم باید خداوند را تنها منشؤ اثر قرار دهیم و از بندگان خدا دل بکنیم.
امام هادی(ع) در زندگی دنیوی بسیار با هیبت و وقار بودند و همانگونه که حضرت در زیارت جامعه در توصیف ائمه(ع) میفرماید: «هر شريفى، در برابر شرافت شما، سر فرود آورده و هر متكبرى به فرمانبردارى از شما، گردن نهاده است و هر گردنكشى در برابر فضل شما فروتن است» در حیات دنیوی خود نیز وقار عجیبی داشتند.
راوی میگوید: همراه جمعی از بزرگان در دارالخلافه نزد متوکل عباسی بودیم که ناگهان امام هادی(ع) وارد شد و به سمت درب قصر خلیفه حرکت کرد و کسانی که در محوطه بودند همگی از مرکبها پیاده شدند و احترام کردند تا حضرت وارد کاخ شوند که یکی از حاضران اعتراض کرد و گفت این همه تشریفات برای کیست؟ و عدهای گفتند بعد که ایشان خواست از دارالخلافه خارج شود این احترامها را نخواهیم داشت که بعد از لحظاتی امام از قصر خارج شدند و همه مردم به احترام امام از جای برخواستند که ابوقاسم جعفری گفت: مگر شما نمیخواستید به احترام امام از جای بلند نشوید که جمعی از آن ها اعتراف کردند که بهخدا قسم نتوانستیم خود را کنترل کنیم و احترام نگذاریم.
حضرت هادی(ع) با اینکه مال زیادی در اختیارشان بود، بسیار ساده میزیستند، اما وقتی مأموران متوکل عباسی شبانه به منزل ایشان هجوم بردند و به بازرسی منزل پرداختند، دیدند ایشان بر روی شنهای کف اتاق نشستهاند و هیچ فرشی زیر پای ایشان نیست و مشغول خواندن قرآن و ادعیه هستند.
در مورد بخشش و سخاوت امام هادی(ع) داستانی است که اعجاب مورخان را برانگیخته است، حضرت زمینی خارج از سامرا داشتند و آنجا عربی بادیهنشین نزد امام رفت و زمانی که حضرت را دید، گفت: یا بن رسول الله من از محبان کوفه هستم و بدهکارم و جز شما کسی نمیشناسم که گره از کارم بگشاید که حضرت ابتدا متأثر شد، اما در آن شرایط مالی که بخواهد مشکل او را حل کند در دسترس نداشت، بنابراین در اقدامی عجیب در نوشتهای آوردند که آن شخص بادیهنشین از حضرت بدهکار است و فرمودند آن نوشته را نزد خودت نگهدار و به سامرا برو و زمانی که دیدی افرادی در جلسه نزد من حضور دارند برخیز و طلبت را از من مطالبه کن.
اعرابی چنین اقدامی انجام داد و امام به عذرخواهی پرداخت ولی اعرابی بر طلبش اصرار داشت و حاضران مجلس متفرق شدند، اما جاسوسان متوکل هم حضور داشتند و ماجرا را به گوش متوکل رساندند و متوکل دستور داد ۳۰ هزار درهم به اعرابی بدهند که شخص اعرابی نزد امام آمد و گفت: بدهی من کمتر از یک سوم این مبلغ است که امام فرمود: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ» یعنی خدا بهتر میداند که در کجا رسالت خود را مقرر دارد.