به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ دکتر عباس مهدوی عضو هیئتعلمی و رئیس دانشکده فلسفه دانشگاه ادیان و مذاهب در گفتوگو با حریم امام از تفاوت فلسفه دین با علوم شناختی دین و آینده علوم شناختی دین سخت گفت.
1. سؤال اول ما دربارۀ تعریف علوم شناختی دین است. لطفاً این دانش را برای مخاطبان ما تعریف بفرمایید و مهمترین موضوعاتی که در این حوزه موردبررسی واقع میشود را بیان کنید.
در ابتدا عرض سلام و ادب دارم خدمت شما و مسئولین نشریه حریم امام که این فرصت را برای شناخت و معرفی علوم شناختی دین به مخاطبان فراهم کردید. همانطور که مستحضرید «علوم شناختی دین» یک رشتۀ نوظهوری است که تقریباً در سه دهه اخیر مورد بحث جدی قرار گرفته است. قبل از اینکه علوم شناختی دین را تعریف کنیم لازم هست یک دور خود علوم شناختی را مورد مداقه قرار بدهیم. علوم شناختی یک دانش میانرشتهای است و در این دانش ما با روانشناسی شناختی، علوم اعصاب، فلسفه ذهن، انسانشناسی شناختی و … سروکار داریم. اما وقتی بخواهیم از علوم شناختی دین بحث کنیم لاجرم ناگزیریم همه این رشتههایی را که به نوعی مرتبط به دین هستند، مورد توجه قرار بدهیم. در واقع در علوم شناختی دین در پی این هستیم که ببینیم این رشتهها چه پیامدهایی برای دین دارند. یعنی روانشناسی شناختی با دین بهعنوان یک پدیده یا با دینداران چگونه مواجهه پیدا میکند. فیلسوف ذهن با دین و باورهای دینی چه مواجههای دارد. هوش مصنوعی که الان خیلی رایج شده در مواجهه با دین و باورهای دینی و همچنین اعمال دینداران چه مواجههای میتواند داشته باشد. نوروساینس برای دین و دینداری چه یافتههایی میتواند داشته باشد. بنابراین آن متد و دانشی که بنا دارد دین و علوم مربوط به دین را بهعنوان امور انتزاعی و الهیاتی مورد سنجه تجربی به معنای آزمایشگاهی قرار بدهد، علوم شناختی دین نام میگیرد. مثلاً ما در علوم شناختی دین به دنبال پیدا کردن همبستههای عصبی برای گزارههای دینی و باورهای دینی هستیم و اینکه این گزارهها و این دادهها را به بوته آزمون به معنای تجربه کلمه دربیاوریم. برای مثال ممکن است تجربه دینی یک فرد دیندار را از طریق دستگاه FMRI مورد آزمون قرار بدهند و ببینند به هنگام وقوع تجربه دینی است دقیقاً چه فعل و انفعالات و فرایند عصبشناختی برای او رخ میدهد که نتیجه این فرایند بشود آن حالی که به واسطه تجربه دینی به او دست داده است. در علوم شناختی دین ادعا بر این نیست که این است و جز این نیست؛ یعنی اینگونه نیست که عصبشناسی که مشغول پژوهش در حیطه باورهای دینی است سخن نهایی را زده باشد. آنچه در علوم شناختی رخ میدهد این است که دانشمندان علوم شناختی دین میخواهند در کنار سایر تبیینهایی که برای باور دینی وجود دارد تبیینی شناختی به دست بدهد و این میتواند خنثی و نافی تبیینهای دیگر باشد یا نافی آنها نباشد. بنابراین علوم شناختی دین درصدد ارائه تبیینی عصبشناختی، تکاملی و با اتکا بر هوش مصنوعی از فعل و انفعالاتی که در ما به نحو دینی رخ میدهد، هست.
2. آیا تبیینهای علوم شناختی مختص باورهای یک دین خاص هستند یا اینکه تبیینهای این دانش مربوط به تمام ادیان است؟ چون به هر حال محتوای باورهای ادیان با همدیگر متفاوت و حتی گاهی متضاد است. در دین اسلام بر توحید و یگانگی خداوند تأکید فراوانی شده است و این در حالی است که در مسیحیت شاهد باور تثلیث هستیم که همین باور میتواند به تعبیر شما بر فعل و انفعالات مغز و نوع تجربه دینی دینداران اثر بگذارد.
علوم شناختی دین بیش از آنکه درگیر دین خاصی باشد، درگیر امور معنوی است که همه ادیان بهنوعی درصدد القای معنویت به دینداران هستند. این امور معنوی حتی گاهی برای افراد غیردیندار نیز رخ میدهد. علوم شناختی دین فارغ از دیندار بودن افراد درصدد ارائه تبیین عصبشناختی از امر معنوی یا بهاصطلاح تجربه معنوی براساس فعل و انفعالات مغزی است.
3. در این صورت تفاوت فلسفه دین با علوم شناختی دین در چیست وقتی متعلق پژوهش هر دو «دین» است و نگاه برون دینی نیز دارند.
فلسفه دین قدمت چند صدساله نسبت به علوم شناختی دین دارد. آنچه در فلسفه دین مورد بحث قرار میگیرد دین بهمثابه یک پدیده است. طی 2500 سالی که از تاریخ فلسفه میگذرد همواره نزاعی میان فیلسوفان بوده که آیا ما باید پدیدهها را به نحو تجربی تبیین کنیم یا غیرتجربی. یعنی آیا باید نگاه شبهایدئالیستی به اموری که با آنها مواجه میشویم داشته باشیم، یا نگاه تجربهگرایانه یا نگاه بینابین.
در واقع فیلسوف، از جمله فیلسوف دین، در پی به دست دادن استدلال است و برای اینکه استدلال و مقدمات برهان به دست دهد تا از طریق آنها به یک نتیجه برسد، دغدغه این را دارد که استدلال معتبری داشته باشد. یعنی استدلالی به دست بدهد که مقدمات به نتیجه درست ختم بشوند. دوم اینکه نشان بدهد که این مقدمات صادق هستند. برای اینکه نشان بدهد آن مقدمات صادق هستند، نیاز به شواهد دارد و برای اینکه شواهد درست را تبیین کند، ممکن است مجدداً نیاز به استدلال داشته باشد و ممکن است برای رسیدن به مقدمات به یک امور تجربی متوسل بشود. بنابراین پیشفرض فیلسوف دین، در فلسفهورزی در مواجه با پدیدهٔ دین و گزارههای دینی، این نیست که حتماً باید این مواجه را از طریق ابزار و در تجهیزات آزمایشگاهی به دست بیاورد. در واقع فلسفه دین و علوم شناختی دین در روش با همدیگر متفاوت هستند. هر چند در مسیر فلسفه ورزی ممکن است از شواهد تجربی استفاده شود، یعنی از شواهد تجربی برای چینش مقدمات بهره بگیرد، اما ملزم به این کار نیست. با این حال روش علوم شناختی دین، تجربی است. علوم شناختی دین یک رویکرد جدیدی است که اخیراً برخی از فیلسوفان دین از آن استقبال کردهاند.
یک تفاوت عمدهای نیز هست و آن اینکه فلسفه دین در پی اثبات یا نفی گزارههای دینی است، درحالی که علوم شناختی دینی در پی تبیین چگونگی ایجاد باورهای دینی برای افراد دیندار است. به همین دلیل فیلسوف دین میتواند از این بستر استفاده کند.
4.چقدر احتمالی این را میدهید که در آینده نهچندان دور، علوم شناختی دین جایگزین رویکردهای کلاسیک و غیرشناختی در مطالعه دین مانند جامعهشناسی دین، روانشناسی دین و فلسفه دین بشود؟ این را از این جهت عرض میکنم که بسیاری از تبیینهای علوم شناختی دین، عینی و انضمامی است و رویکرد انتزاعی و چند دستگی در آن کمتر مشاهده میشود. آیا همین امر موجب این نمیشود که عرصه برای فیلسوفان دین و جامعه شناسان و روانشناسان غیرشناختی دین تنگ بشود؟
در طول تاریخ فلسفه، همواره چالشهایی بین فلسفه و علم وجود داشته است. در واقع در مقابل هم قرار گرفتن فیلسوف و دانشمند مربوط به دورهٔ سی سال اخیر پس از علوم شناختی نیست که ما نگران این مسئله باشیم.
همواره نزاع بین دین و علم وجود داشته و علوم شناختی دین ظهور جدید این نزاع است. همانطور که در گذشته، فیلسوف دین در حل این نزاع نقش نقش ایفا میکرده، امروزه نیز فیلسوفان میتواند در نزاع علوم شناختی و دین نقش ایفا کند و تردیدی در این نیست که ما شاهد گفتمان تازهای در حل این تعارض از سوی فیلسوفان خواهیم بود. فیلسوف دین میتواند علوم شناختی دین را فرصت جدید و مغتنمی برای خود بداند تا به اصلاح استدلالهای و شواهد مقدماتش بپردازد. فیلسوف دین میتواند شکافهای تبیینی را که علوم شناختی قادر به پر کردن آن نیست، پر کند. البته به همان اندازه این امر میتواند چالشی برای فیلسوف دین به شمار بیاید. علوم شناختی دین به این معنا برای فیلسوف دین چالش است که حوزه امور معنوی و انتزاعی را هدف آزمون تجربیِ سلبی خود قرار میدهد.. به همین دلیل فیلسوف دین باید همیشه مراقب این چالش باشد.
5. در بیانات خود اشاره کردید که فلسفه دین خدمتی به علوم شناختی دین داشته باشد. آیا این خدمت یک طرفه است؟ میتواند انتظار داشت که علوم شناختی نیز به کمک فلسفه دین بیاید و این خدمات متقابل باشد؟
این خدمت میتواند متقابل باشد. علوم شناختی چون رویکرد عصبشناختی به مطالعه دین دارد، از سویههای پدیداری حالات ذهنی معنوی غافل میماند. در فلسفه ذهن بحثی با عنوان آگاهی یا «consciousness» وجود دارد. برخی از حالتهای ذهنی که در ما رخ میدهد غیر از آن فعل و انفعالات عصبشناختی که همبسته رویداد ذهنی هستند، یکسری امور پدیداری نیز در ما رخ میدهد که اصطلاحاً به آن کوآلیا/«qualia» گفته میشود. ما به درد داشتن بهعنوان اولشخص دسترسی داریم. چون فقط ما هستیم که آن حس درد را تجربه میکنیم. یعنی اگر ما را با همین وضعیت زیر دستگاه FMRI ببرند و پزشک مغز ما را مشاهده عینی کند، هیچ وقت نمیتواند احساس درد کشیدن ما را به خودش منتقل و تجربه کند. البته فرایندهای عصبشناختی درد را میتواند دنبال کند. فیلسوف ذهن در اینجا میتواند به عصبشناس متذکر بشود و آن اینکه در اینجا یک حالت پدیداری یا آگاهانه رخ داده است که فقط از آنِ صاحب درد است که با هیچ تبیین عصبشناختی نمیتوان آن را توضیح داد. فیلسوف ذهن میتواند این شکافِ تبیینی را به عصبشناس متذکر شود و از ناکافی بودن تبیین او پرده بردارد. اگر فیلسوف ذهن مثال نقض برای تبیین عصبشناختی میآورد، در واقع میخواهد به او بگوید که تبیینهای عصبشناختی تا یک حدی جواب میدهد و به مرحلهٔ آگاهی پدیداری راهی ندارد و آن شکاف تبیینی باقی خواهد ماند. اینکه چرا وقتی من درد میکشم مثلا عصبِ A من تحریک میشود و نه عصب B؟ این همان شکاف تبیینی است.
6.حال خود فیلسوف ذهن تبیینی برای این کیفیات ذهنی ارائه میدهد یا صرفاً فقط پرده از این شکاف و کمکاری عصبشناسی در عدم توانایی تبیین کیفیات ذهنی برمیدارد؟
فیلسوف ذهن اگر تبیینی ارائه نمیدهد دستکم به این شکاف تبیینی آگاهی دارد و آن را به عصبشناس گوشزد میکند. عصبشناس فقط میتواند از یک واقعیت فیزیکالیستی تبیینی ارائه بدهد، اما فیلسوف ذهن میتوان نشان دهد که اموری فراتر هم وجود دارند که با رویکرد فیزیکالیستی قابل تبیین نیستند. دستکم تاکنون فیزیکالیست تبیینی کافی برای این کیفیات ذهنی ارائه نکرده است. در علوم شناختی، فیلسوف ذهن میتواند چنین کمکی به تبیینهای عصبشناختی ارائه دهد.
7. البته خود دانشمندان علوم شناختی و از جمله عصب شناسان به این امر اذعان دارند که یکسری اموری هستند که کماکان برای ما مجهولاند و تبیینی تاکنون برای آنها ارائه نشده است و این بدان معنا نیست که بعدها تبیینی ارائه نمیشود. به هر حال همانطور که خود شما در ابتدای گفتگو بیان فرمودید، علوم شناختی دانشی نوین است و این یعنی هنوز در ابتدای مسیر گام برمیدارد و طبیعی است که میتوان امید داشت طی سالیان آتی، پرده از این راز بردارد و تبیینهای فیزیکالیستی از کیفیات ذهنی نیز ارائه بدهد. اینگونه نیست؟
بله عصب شناسان و بهطور کلی دانشمندان علوم شناختی بر این شکاف و عدم تبیین کیفیات ذهنی از سوی خود آگاهی دارند، و اذعان کردهاند که تاکنون نتوانسته¬اند از آن تبیینی ارائه بدهند. البته برخی از آنان حذف-گرا هستند و اساساً منکر وجود چنین کیفیات ذهنی هستند. اما آن دسته که به وجود چنین نقصی باور دارند، به عدم توانایی خود در تبیین نیز اشاره میکنند. بنابراین اگر برگردیم به سؤال قبلی شما، باید بگوییم که فیلسوف میتواند به علوم شناختی از این جهت کمک کند که میتواند کیفیات ذهنی را برای دانشمندان نمایان کند که قابلیت تبیین فیزیکالیستی نبوده و نیستند. یک فیلسوف میتواند به عصبشناس بگوید که اگر شما برای این حالات یا کیفیات ذهنی تبیینی ارائه ندهید، تبیین شما ناقص است. آن آگاهی پدیداری که به هنگام تجربه دینی رخ میدهد، کشف فیلسوف است و نه دانشمند علوم شناختی. دستکم به دانشمند علوم شناختی متذکر میشود که دین و تجربیات معنوی را به امر فیزیکال تقلیل ندهد؛ این ساحت اساساً قابلیت تبیین فیزیکالیستی نیست و نیاز به توضیح متافیزیکی دارد. آگاهی پدیداری که از آن یاد کردیم، فقط در حیطه درد نیست، بلکه در اکثر حالتهای ذهنی پدیداری رخ میدهد. بنابراین برای فهم دین نمیتوان همه تبیینها را به تبیین تجربی و فیزیکال محدود کرد.
8.در پایان اگر نکتهای باقی مانده و نیازی به ارائه توضیحی از جانب شما باشد، آن را بهعنوان حسن ختام بیان بفرمایید.
به نظرم اگر درصدد ترویج علوم شناختی، به ویژه علوم شناختی دین هستیم، اولا نباید از پیامدهای الهیاتی و فرهنگی آن برای جامعه ایرانی غافل باشیم. ثانیا به مؤلفههای اصلی این دانش توجه داشته باشیم؛ یعنی روانشناسی شناختی، عصبشناسی، زبانشناسی، هوش مصنوعی و فلسفه ذهن. بهعنوان متخصص فلسفه ذهن، نقش فلسفه ذهن را در این حوزه برجسته میدانم. اگر قرار است علوم شناختی دین ترویج بشود، باید جنبههای فلسفی آن را در فضای علمی تقویت کنیم. در این حوزه هم فیلسوف و هم دانشمند و هم مهندس (هوش مصنوعی) باید با هم مشارکت کنند تا بتوان تبیین بهتر و جامعتری از پدیدهٔ دین و معنویت ارائه داد. به عبارت دیگر باید به حوزهٔ میانرشتهای علوم شناختی دین همواره التزام وجود داشته باشد و آن را صرفاً به ساحت عصبشناختی تقلیل نداد. فیلسوف بهعنوان یکی از نمایندگان این دانش میانرشتهای باید نقش پررنگی داشته باشد و از نقش او غافل نشد.