چکیده:
علوم شناختی که در اواسط دهه ی 1950 بعد از انقلاب شناختی دوم شکل گرفت، به بررسی و مطالعه ی ذهن و مغز می پردازد؛ علوم شناختی به تازگی به عنوان یک رویکرد وارد دانشهاي متنوع یا مقوله هاي گوناگون نیز شده است و با روش شناختی به مطالعه آنها پرداخته است. شاخۀ علوم شناختیِ اخلاق یکی از این رشته هاي جدید است که به دنبال یافتن مبناهاي شناختی ما انسانها براي باورها و اعمال اخلاقی مان است؛ به دنبال اینکه دریابد چگونه این باورها و اعمال اخلاقی در ذهن ما ایجاد، تقویت وتضعیف، بازنمایی و پردازش میشود؛ مثلا با بررسی های انجام شده روی نوزادان به این نتیجه رسیده اند که عمل های نوعدوستانه و ضد کینه دوزانه در انسان ریشه در استعداد بیولوژیکی او دارد. یا با نگاهی اجمالی به سرگذشت تکاملی انسان به این نتیجه میتوان رسید که احساسات پیشا اخلاقی مثل همدلی، همدردی و نوعدوستی در اثر تکامل برای مهار خودخواهی فردی وایجاد همکاری بیشتر گروهی ایجاد شده که منجر به تضمین بقای گونه شده است. از جمله افرادی که در این حوزه نظرات قابل تاملی ارائه کردند می توان به آرا نورِنزیان و بنجامین پورزیسکی اشاره کرد. نظریه ی نظارت اجتماعی که توسط نورنزیان و همکارانش ارائه شد، این نتیجه را ارائه میدهد که بین مردم دیندار و بی دین تفاوتی در میزان و شدت پایبندی اخلاقی وجود ندارد زیرا مردم به طور ژنتیکی به دنبال یک ناظر بیرونی بودند چه موجودی فراطبیعی چه نماینده ای منتخب. پورزیکی و همکارانش نیز با ارائه و توضیح نظریه ی همبستگی اجتماعی، این ایده را مطرح می کند که انسان ها چون به یک عامل مدیریتی نیاز دارند گاهی به موجودات فراطبیعی متوسل میشوند که افراد را در گروه ملزم به اخلاقی بودن کند. در این تحقیق ضمن بررسی نظرات این دو دانشمندعلوم شناختی، ریشه ی اخلاق در یکی از دو حوزه ی زیر قابل اطلاق است: یکی ریشه ی بیولوژیکی و شناختی و دیگر ی ریشه ی فرهنگی و دینی. افرادی که به ریشه ی بیولوژیکی اخلاق هستند اعتقاد دارند، اخلاق با افزایش همبستگی گروهی در بین انسانها، افراد را تشویق به زیست گروهی میکند. در این صورت افراد برای رسیدن به اهداف خود که در ضمن حفظ گروه حاصل میشود، اخلاق را رعایت میکنند. افرادی که به ریشه ی فرهنگی و دینی اخلاق اعتقاد دارند که افراد برای اخلاقی عمل کردن نیاز به عامل های فراطبیعی دارند که انگیزه پیدا کنند و از ترس اخلاقی عمل کنند.