به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ به مناسبت هفته دفاع مقدس دکتر سید علی موسوینژاد عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب که در دوران هشت سال جنگ تحمیلی به افتخار جانبازی نیز نائل شده است در یادداشتی به مرور خاطراتی از عملیات کربلای چهار پرداخته است:
چه شبی بود آن شب… و چه ایامی بود آن ایام
یاد شهید عزیز ابراهیم محبوب، شهید علی اکبر مهاجر، شهید حسن ستوده، شهید مسعود سهیلی گرامی باد.
کنار مسعود روی جاده صبوری پشت جزیره بوارین بودم که خمپاره یا گلوله ار پی جی نزدیک ما فرود امد.. تا به خودم آمدم دیدم مسعود مچاله شده و از ناحیه کمر ترکش خورده بود.
صدا زدم امدادگر امداد گر!
کاری از دستم بر نمی آمد… صدا به صدا نمی رسید و همه درگیر بودند…
از مسعود جدا شدم.. طاقت نداشتم ناله هایش را بشنوم.. سرم گیج بود..
از همه طرف آتش می بارید..
از یکی دو تا از بچه ها که زمین گیر شده بودند سراغ ابراهیم محبوب فرمانده گردان را گرفتم.. بمانیم یا برگردیم.. شاید نیم ساعتی بود که زیر آتش شدید دشمن بچه ها یکی یکی پر می کشیدند..
یکی از بچه ها گفت محبوب اون جلو با دشمن درگیره و شخصا آرپی جی به دوش رفته جلو…
از همون جا خط آتش دشمن رو در انتهای جاده می دیدم با انواع آتشبارها جاده را که دو طرفش آب بود زیر آتش سنگین گرفته بودند فاصله چندانی با نقطه نهایی درگیری نداشتم.. ولی آتش آنقدر شدید بود که امکان حرکت به سمت جلو نبود.. وسط خط باریک معبر وسط جاده حیران و سرگشته بودم.. یکی از بچه ها که داخل چاله ای حفره روباهی موضع گرفته بود صدایم کرد و پرسید گلوله آرپی جی داری.. گفتم نه..
گفت اگه بتونی گلوله آر پی چی به من برسونی جواب آتش را می دم.. گفت داخل کوله پشتی شهدا رو نگاه کن!
برگشتم به طرف عقب.. در جستجوی گلوله آرپی جی.. ولی دیگه تو حال خودم نبودم.. چپ و راست رو نگاه میکردم بچه ها شهید و زخمی… و تک و توک کُپ کرده روی جاده..
یک لحظه متوجه شدم وسط مین های جاده ام.. شاید همزمان کسی فریاد زد از اون طرف نرو.. ولی دیر شده بود.. با برداشتن اولین قدم.. پرت شدم.. ولی به بیرون از محوطه مین گذاری..
بلند شدم.. زیر پایم خالی شد و خوردم زمین…