مختصری از زندگانی و حقایقی از امام هفتم علیه السلام

شهادت امام موسی کاظم علیه الصلاه و السلام

تاریخ انتشار:

ابو الحسن موسی بن جعفر(ع)، امام هفتم از امامان دوازده گانه (ع) شیعه و نهمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است. به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به «عبد صالح» و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به «کاظم» گردید

زندگینامه امام موسی کاظم (ع)

نام: موسی.

شهرت: کاظم، باب الحوائج، عبد صالح.

پدر: امام صادق (ع).

مادر: حمیده مصفّاه، (از مردم اندلس یا مغرب).

کنیه: ابو الحسن، ابو ابراهیم.

زمان تولّد: سحرگاه روز یک شنبه ۷ صفر سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری.

محلّ تولّد: روستای ابواء واقع در بین مکّه و مدینه.

شهادت: ۲۵ رجب سال ۱۸۲ یا ۱۸۳ هجری قمری، در زندان هارون الرشید در شهر بغداد در سن ۵۵ سالگی، به دستور هارون مسموم و به شهادت رسیدند.

مرقد شریف: شهر کاظمین عراق.

کاظم لقب امام موسی بن جعفر(ع)

ربیع بن عبد الرحمن گفت: به خدا قسم موسی بن جعفر (ع) از کسانی بود که آثار جلالت و کمال دانش و اطلاع از حقایق عالم در چهره‏اش دیده می‏شد، و می دانست چه کسی ادعای مقامش را خواهد کرد و منکر امامت و جانشینش می گردد ولی این خشم را فرو می خورد و آن چه می دانست اظهار نمی کرد از همین جهت لقب کاظم یافت.[۵]

همچنین آن حضرت‏ ‏ را از این‏ جهت‏ کاظم‏ می گفتند که‏ آن‏ جناب در برابر ستم های‏ ظالمین‏ و گفتار حاسدین صبر می فرمود و ‏ کظم‏ غیظ می کرد تا آن گاه که در حبس همین ستمگاران از دنیا رفت.[۶]

کودکی امام موسی کاظم (علیه السلام)

ابو حنیفه نعمان بن ثابت می گوید: من وارد مدینه شدم و نزد حضرت صادق (ع) رفتم، پس از این که سلام کردم و از منزلش بیرون شدم، پسرش موسی را دیدم که در راهرو خانه نشسته و هنوز کودک بود، گفتم: مرد غریب هنگامی که نزد شما باشد در کجا قضای حاجت می کند؟ وی به من نگریست و سپس گفت: از میان آب ها، زیر درختان میوه‏دار، پشت دیوار خانه‏ها، راه¬های کاروان رو و مسجدها اجتناب کن و بعد از این مکان‏ها در هر کجا میل داری قضای حاجت کن.

هنگامی که این سخن را شنیدم وی را باهوش یافته و در دلم عظمت پیدا کرد، گفتم: قربانت گردم، معصیت از کدام ناحیه است؟ وی به من نگریست و بعد گفت: بنشین تا شما را مطلع کنم، من هم نشستم، فرمود: معصیت اگر از ناحیه خداوند باشد وی عادل‏تر است از این که بندگان خود را مؤاخذه کند از گناهانی که آنان مرتکب نشده‏اند.

و اگر چنان که از ناحیه خداوند و بنده باشد در این صورت خداوند با وی شریک است، و خداوند قوی اولی است که بنده ضعیف خود را ملاحظه کند، و اگر چنانچه معصیت از طرف عبد است به تنهائی بنا بر این امر و نهی بر او مترتب است و ثواب و عقاب متوجه او خواهد بود و بهشت و دوزخ هم برای این آفریده شده، هنگامی که این مطالب را از وی شنیدم با خود گفتم « فرزندانی که برخی از نسل برخی دیگرند (همه یک دست در فضائل و برگزیدگی هستند)، و خداوند شنوا و دانا است.‏[۸]

والدین امام موسی کاظم (ع)

پدر امام موسی کاظم(ع) جعفر بن محمد (امام جعفر صادق) (ع) و نام مادرش حمیده المصفاه که ام ولد بود می باشد[۹]

مادر امام موسی کاظم (ع)

امام باقر (ع) در مورد ایشان فرمود: «حمیده فی الدنیا محموده فی الاخره»؛ در دنیا پسندیده و در آخرت ستایش شده ای. [۱۰]

حضرت حمیده به واسطه آن¬که فرشتگان الهی او را حفاظت می کردند، به درجه ای از تکامل روحی و معنوی رسیده بود که خداوند او را لایق همسری و مادری امامان معصوم قرار داده بود. وی همچنین در پرتو عنایات حق توانست به بارگاه کرامت الهی راه پیدا کند. در روایتی از امام باقر(ع) آمده است: «حمیده سید الاماء مصفاه من الارجاس کسبیکه الذهب فما زالت الاملاک تحرسها حتی اذنت الی کرامه اللّه »؛[۱۱] حمیده، بزرگ کنیزان و سرور آنان است مانند شمش طلا، پاک و وارسته از پلیدی¬ها است. همواره فرشتگان او را حفاظت می کردند تا اجازه راهیابی به کرامت الهی را پیدا کند.

ظاهراً مقصود از کرامت الهی، این است که به بیت عصمت و طهارت راه یافت و از دامان پاک و مطهرش نوری از انوار الهی متولد شد.

همسران امام موسی کاظم(ع)

به طور مسلم امام موسی کاظم (ع) بیش از یک همسر داشتند،[۱۲] امّا در مورد تعداد آنان، به منبعی که مورد اعتماد باشد دست نیافتیم.

یکی از همسران امام کاظم (ع) مادر امام رضا (ع) است او را تکتم مرسیه می نامیدند. یاقوت حموی، مرسی را از شهرهای جزیره سیسیل می داند؛[۱۳] ولی برخی گفته اند: این ناحیه همان بندر مارسی واقع در جنوب فرانسه است،[۱۴] البته مادر امام هفتم وی را که عروسش بود، طاهره نامید و گفته اند لقبش نجمه بود.

تکتم برترین زنان در عصر خود، در دانش، دیانت، پرهیزکاری و متانت بود.

الف. اسامی فرزندان پسر امام موسی بن جعفر(ع):

بنابر مشهور؛ حضرت موسی بن جعفر(ع) سی و هفت فرزند از دختر و پسر داشتند؛ حضرت رضا(ع)، ابراهیم، عباس و قاسم هر کدام مادرهای جداگانه‌ای داشتند.

احمد، محمد، حمزه مادرشان ام ولد بودند.

اسماعیل، جعفر، هارون، و حسن هم مادرشان ام ولد بودند.

عبد اللَّه، اسحاق، عبید اللَّه، زید، حسن، فضل، سلیمان هر یک از مادری بودند.

فاطمه کبری، فاطمه صغری، رقیه، حکیمه، ام ابیها، رقیه صغری، کلثم، ام جعفر، لبانه، زینب، خدیجه، علیه، آمنه، حسنه، بُریهه، عائشه، ام سلمه، میمونه، ام کلثوم، این افراد هم هر کدام از مادری بودند.[۲۰]

بعضی دیگر از مورّخان، اسامی دیگری را به این اسامی اضافه کرده اند[۲۱] که به جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر می‌کنیم.

شهادت امام کاظم(ع)

امام کاظم (ع) در عصر قدرت بنی عباس زندگی می‏کرد، خلیفه معاصر او هارون بسیار جاه طلب و عیاش بود، او امام کاظم را همواره تحت نظر داشت و افرادی که در مجلس درس و بحث او شرکت داشتند زیر نظر مأموران وی بودند، هارون وجود آن حضرت را تحمل نکرد و از مدینه به بغداد برد و به زندان افکند و بعد هم او را به شهادت رسانید.[۲۲]

زندانی شدن امام کاظم(ع)

حضرت امام موسی کاظم (ع) ایَّام امامتش را در میان دو نوع زندان سپری نمود: زندان خانه‏اش که دور از تماس با مردم از خوف بنی عباس بود، و زندان بنی عباس که شدید الظُّلم و الظُّلمه بوده است.

این محدودیّت و تنگنائی تا به جائی رسیده است که چون راوی حدیث‏ می خواست روایتی را به او نسبت و استناد دهد با نام صریح او نمی‏توانسته است دهد، بلکه گاهی به کنیه او مثل ابو ابراهیم، و ابو الحسن و گاهی با القاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و یا عَالِم و أمثالها إسناد می‏داده است. و گاهی با اشاره مثل عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد».

به دلیل آن که تضییق بر آن حضرت از جانب خلفای  عبّاسیّ همچون منصور، و مهدی، و هادی بسیار بوده بنابر این تقیّه در آن ایّام بسیار شدید بود از این رو می بینیم که نام مبارک آن حضرت بسیار اندک در حدیث به میان آمده است، هنوز هارون الرّشید بر تخت سلطنت استقرار نیافته بود که آن حضرت را زندانی نمود. آن حضرت سال های بسیاری[۲۳] را بدین منوال سپری کرد که گاهی او را به زندان می‏بردند، و گاهی از آن آزاد می‏نمودند. و این مدّت، حدود تمام زمانی می‏باشد که وی با امارت هارون الرّشید در حیات بوده است.[۲۴]

هارون آن حضرت را در بیستم ماه شوال سال ۱۷۹ از مدینه به بغداد آورد، هارون در ماه رمضان از سفر عمره خود به مدینه برگشت و آهنگ حج نمود و آن حضرت را با خود برد و از بصره برگشت و او را نزد عیسی بن جعفر زندانی کرد و سپس او را به بغداد روانه کرد و نزد سندی بن شاهک زندانی ساخت و در زندان او به شهادت رسید[۲۵]

تاریخ شهادت امام کاظم (ع)

امام کاظم در بیست و پنجم ماه رجب سال یک صد و هشتاد و سه[۲۹] و یا به نقل مرحوم کلینی در ششم ماه رجب سال ۱۸۲[۳۰]‏ در زندان سندی بن شاهک در شهر بغداد دیده از جهان بست امام موسی بن جعفر (ع) در هنگام وفات پنجاه و پنج یا پنجاه و چهار سال از عمر شریفش گذشته شده بود.

در دنبال جنازه حرکت می¬کرد و جلوی پیراهنش را هم شکافت و با جنازه تا مقابر قریش آمد و حضرت را در آن جا به خاک سپرد.[۳۱]

ب. بر خلاف روایت بالا در روایات دیگری آمده؛ احمد بن عمر حلال می¬گوید: به امام رضا (ع) گفتم: که آنها (یعنی واقفیه که منکر امامت امام رضا و منکر مرگ امام کاظم (ع) بودند ما را محاکمه نموده و می‏گویند امام را جز امام غسل نمی¬دهد (یعنی امام کاظم که مرده است امام رضا در مدینه بوده و از کجا او را غسل داده) می¬گوید: امام (ع) به من فرمود: آنها چه می‏دانند که چه کسی او را غسل داده است، تو در جواب آنها چه گفتی؟ می¬گوید: گفتم: قربانت به آنها گفتم که اگر مولای من بگوید او را زیر عرش پروردگار غسل دادم محققاً راست گفته و اگر بگوید او را در دل زمین غسل دادم محققاً راست گفته، فرمود: این چنین نه. می¬گوید گفتم: پس چه جوابی به آن بگویم؟ فرمود: صریح بگو که من او را غسل دادم، گفتم: بگویم که شما او را غسل دادید؟ فرمود: آری.[۳۲]

گفتنی است که بین این دو روایت تعارضی وجود ندارد، زیرا ممکن است در ظاهر سلیمان بن منصور مراسم تجهیز را به عهده گرفته باشد و امام (ع) نیز خودشان را رسانده باشند و غسل داده باشند.

انکارشهادت امام کاظم (ع)

چون حضرت از دنیا رفت سندی بن شاهک فقهاء و بزرگان اهل بغداد (که در میان ایشان بود هیثم بن عدی و دیگران بودند) را به نزد آن بزرگوار گرد آورده پس همگی جنازه موسی بن جعفر (ع) را نگریستند و دیدند اثری از زخم یا خفگی در بدن آن بزرگوار نیست، و همه را گواه گرفت که او به مرگ طبیعی از دنیا رفته و آنان همگی به این مطلب گواهی دادند، پس جنازه آن حضرت را از زندان بیرون آورده کنار پل بغداد گذاردند، و جار زدند این موسی بن جعفر است که مرده است او را بنگرید، مردم می‏آمدند و چهره آن جناب را به دقت می‏نگریستند و می¬رفتند، در زمان حضرت موسی بن جعفر (ع) گروهی به نام واقفیه بودند که گمان می¬کردند آن حضرت همان قائم منتظر و مهدی موعود است، و حبس و زندان او را همان غیبتی می¬دانستند که برای امام قائم ذکر شده؛ از این رو پس از شهادت آن حضرت یحیی بن خالد دستور داد جار بزنند: این موسی بن جعفر است که رافضیان گمان می‏کردند امام قائم است و نخواهد مرد پس او را بنگرید، و مردم نگاه می¬کرده می¬دیدند که آن حضرت مرده است.[۳۳]

مرقد امام کاظم (ع)

بعد از این که امام کاظم (ع) توسط سندی بن شاهک به شهادت رسید در مدینه السلام (کاظمین)[۳۴] در قبرستان معروف به قبرستان قریش دفن شد.[۳۵]

ثواب زیارت امام کاظم (ع)

زیارت بزرگان و اولیای نعمت در زمان حیات و بعد از مردن، به نحوی شکرگزاری و قدردانی و انجام وظیفه است، امّا با این حال خداوند تبارک و تعالی از باب تفضّل ثوابی نیز برای این نوع زیارت در نظر گرفته است از جمله برای زیارت امام کاظم (ع) که در این جا به دو حدیث اشاره می¬کنیم.

الف. راوی می‏گوید خدمت امام رضا (ع) عرض کردم: کسی که قبر یکی از امامان (ع) را زیارت نماید چه ثوابی دارد؟ حضرت فرمود: ثواب زیارت قبر امام حسین (ع) را دارد. عرض کردم: کسی که قبر امام کاظم (ع) را زیارت نماید، چه ثوابی دارد؟ فرمودند: ثواب زیارت قبر امام حسین علیه السّلام را دارد.[۳۶]

ب. یکی از یاران امام رضا (ع) به نام  محمّد بن الحسن، می¬گوید: محضر امام رضا (ع) عرض کردم: فدایت شوم زیارت قبر حضرت ابی الحسن (ع) در بغداد بر ما مشقت دارد، ثواب کسی که ایشان را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمودند: ثوابش مثل ثواب کسی است که قبر حسین (ع) را زیارت کند.[۳۷]

امامت امام کاظم (ع)

با توجه به این که برای تشخیص و اثبات امامت هر امامی، از راه های متعددی، مانند نصوص معصومان (ع) و تصریح امام پیشین استفاده شده

و دربارۀ امامت امام موسی بن جعفر (ع) نیز از همین راه ها بهره برده شده است، امّا با وجود این، برخی از شیعیان، معتقد به امامت آن حضرت نشده بلکه به امامت عبد الله افطح و یا اسماعیل از فرزندان امام جعفر صادق (ع) باور پیدا کردند که در مباحث آینده به آن پرداخته می¬شود.

دلائل امامت موسی بن جعفر (ع)‏

برای تشخیص و اثبات امامت هر امامی، راه های متعددی وجود دارد، مانند نصوص معصومان (ع) به طور اعم، تصریح امام پیشین، از راه های سؤالاتی که انسان های عادی غیر امام از عهدۀ پاسخ آن بر نمی¬آیند، کرامات و معجزات.

دربارۀ امامت امام موسی بن جعفر (ع) نیز همین راه ها وجود دارد که در مباحث آینده به آن پرداخته می-شود.

امام کاظم و نصوص معصومان(ع)

با توجه به این که یکی از راه های شناخت امام، معرفی معصوم و امام پیشین است؛ از این رو در این مقال به برخی از سخنان امام صادق (ع) پیرامون امامت امام موسی کاظم (ع) اشاره می کنیم.

الف. فیض بن مختار ضمن حدیث مفصّلی می¬گوید: حضرت صادق (ع) در باره موسی بن جعفر (ع) فرمود: او امام شما است که از وی پرسیدی، اکنون برخیز و به امامت‏ وی اقرار کن من برخاستم و دست و پیشانی او را بوسیدم و برای وی در پیش¬گاه خداوند دعا کردم.

حضرت صادق (ع) فرمود: مرا در آشکار کردن این موضوع اذن نداده‏اند، عرض کردم: قربانت گردم این مطلب را جای دیگر هم ذکر کنم؟ فرمود: آری به خاندان و فرزندان و دوستانت می¬توانی بگوئی، من هم به یونس بن ظبیان که از دوستان من بود جریان را گفتم وی خوشحال شد و خداوند را سپاس‏گزاری کرد، بعد گفت: نه، به خداوند سوگند من این مطلب را باید از خودش بشنوم و او با عجله بیرون شد و من هم از دنبال او راه افتادم، هنگامی که جلوی منزل امام رسیدم شنیدم حضرت می¬فرماید: ای یونس مطلب همان است که فیض به تو گفت، یونس عرض کرد: شنیدم و اطاعت کردم، امام (ع) فرمود: این قضیه را دیگر در جای دیگری نقل نکن.[۳۸]

ب. صفوان جمال می¬گوید: از حضرت صادق (ع) پرسیدم امام بعد از شما کیست؟

فرمود: امام بازی نمی¬کند و کارهای بیهوده انجام نمی¬دهد، در این هنگام موسی بن جعفر (ع) وارد شد، در حالی که کودک بود و بز کوچکی را هم با خود همراه داشت، او را مخاطب ساخته و می¬گفت: برای خداوند سجده کن، امام صادق (ع) او را به خود چسبانید و گفت: پدر و مادرم فدای آن کس باد که لهو و لعب ندارد و کار بیهوده انجام نمی¬دهد.[۳۹]

ج. علی بن جعفر می¬گفت پدر بزرگوارم به گروهی از خواص و نزدیکان خود توصیه می¬فرمود تا می-توانید دست از نیکی به فرزندم موسی (ع) بر مدارید زیرا او از همه فرزندان من برتر و بالاتر است و او خلیفه پس از من و جانشین من و حجت خدا بر همه آفریدگان است.[۴۰]

د. یزید بن سلیط زیدی گفت: در راه مکه با گروهی خدمت حضرت صادق (ع)‏ رسیدیم، عرض کردم پدر و مادرم فدایت، شما پیشوایان پاک نهاد هستید هیچ کس را از مرگ گریزی نیست مرا مفتخر به شناختن امام بعد از خود بنما تا به بازماندگان خود سفارش کنم.

حضرت فرمود: بسیار خوب اینها فرزندان من هستند این (اشاره به موسی بن جعفر (ع)‏ نمود) سرور آنها است، در مورد آنچه مردم نیاز داشته باشند، او گنجینه علم و درک و معرفت است و در اختلافات دینی، او دارای امتیاز حسن خلق و خوش معاشرتی است و یکی از واسطه¬های بین مردم و خدا است، در او یک امتیاز دیگری است که از همه اینها بهتر است.

پدرم گفت: آقا بفرمائید آن امتیاز چیست؟ فرمود: فریادرس و پناه این امت و گنجینه علم و نور و درک و حکمت، از او به وجود می‏آید. بهترین فرزندی است که سبب جلوگیری از خونریزی می‏شود و اختلاف به وسیله او رفع می گردد باعث اتّحاد و اجتماع می‏شود. خدا به وسیله او برهنگان را می پوشاند و گرسنگان را سیر می کند و وحشت‏زده‏ها ایمن می¬شوند سبب نزول باران می¬گردد بهترین موجودی است که خداوند بستگان او را قبل از بالغ شدن او بشارت می¬دهد. راهنمای مردم است سخنش حکمت و خاموشی او علم است، جواب‏گوی تمام مسائل اختلافی مردم است پدرم گفت: آقا بعد از خود فرزندی خواهد داشت فرمود بلی.[۴۱]

هـ. از داود بن کثیر روایت شده است که گفت: «به امام صادق (ع) عرض کردم: قربانت گردم، فدایت شوم، اگر (برای شما) اتّفاقی بیفتد، به چه کسی رجوع کنم، فرمود: به فرزندم موسی». داود بن کثیر ادامه می‏دهد: «سپس آن اتّفاق افتاد، و من- به خدا قسم- در مورد حضرت موسی بن جعفر (ع) ذرّه‏ای شکّ به خود راه ندادم.[۴۲]‏

و. مفضل بن عمر گفت: خدمت حضرت صادق (ع) رسیدم عرض‏ کردم آقا اگر ما را آشنا به خلف و جانشین خود می کردی خوب بود. فرمود: مفضل امام بعد از من پسرم موسی ولی خلف منتظر که آرزوی ظهورش هست م ح م د پسر حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی (ع) است.[۴۳]

ز. ابراهیم کرخی گفت: خدمت حضرت صادق (ع) رسیدم آن جا نشسته بودم که حضرت موسی بن جعفر (ع) وارد شد، پسر بچه‏ای بود از جای حرکت کرده او را بوسیدم و نشستم امام صادق (ع) فرمود ابراهیم این پسرم بعد از من امام تو است گروهی در باره شناسائی او گمراه می¬شوند و گروهی به سعادت می رسند خداوند قاتلان او را لعنت کند و عذابشان را دو چندان نماید از این فرزندم پسری به وجود می‏آید که بهترین فرد روی زمین است هم نام با جد بزرگوارش و وارث علم و احکام و فضائل اوست گنجینه امامت و حکمت است او را ستمگری از فلان خانواده می¬کشد پس از وقایع شنیدنی به واسطه حسادت، خداوند خواسته خود را اجرا می‏کند گرچه کافران مایل نباشند از نژاد او بقیه دوازده امامی که خداوند آنها را به لطف خویش امتیاز بخشید و در فردوس برین جای دارند خارج می¬کند کسی که اقرار به دوازدهمی داشته باشد مانند کسی است که با شمشیر برهنه دفاع از پیغمبر اکرم(ص) نماید.

گفت در این موقع یکی از غلامان بنی امیه وارد شد سخن امام قطع گردید یازده مرتبه خدمت آن جناب رسیدم تا شاید دنباله فرمایش خود را تکمیل کند ولی ممکن نشد، دو سال بعد خدمت آن آقا نشسته بودم فرمود: ابراهیم، او برطرف‏کننده ناراحتی است از شیعیانش پس از گرفتاری شدید و بلای طولانی و ترس و اندوه زیاد، خوشا به حال کسی که آن زمان را درک کند، همین قدر ترا کافی است ابراهیم! آن قدر خوشحال شدم که سابقه نداشت.[۴۴]

حـ. مفضل بن عمر می گوید: خدمت حضرت صادق (ع) بودیم که ابو ابراهیم (موسی بن جعفر) در حالی که کودک بود وارد شد، حضرت فرمود: او را به یاران مورد اعتمادت وصیت کن و امر او را برای آنان اظهار نما.[۴۵]

ط. فیض بن مختار می¬گوید: به حضرت صادق (ع) عرض کردم: دستم را بگیر و از آتش بیرونم کن، پس از تو کدام کس بر ما امام است؟ در این هنگام ابو ابراهیم (موسی بن جعفر) بر ما وارد شد، فرمود: امام شما این است اکنون به وی چنگ بزن.[۴۶]

ی. عیسی بن عبد اللَّه می گوید: به حضرت صادق (ع) عرض کردم: اگر حادثه‏ای پیش آمد کرد و خداوند این طور حادثه‏ای پیش نیاورد، من به امامت کدام شخص معتقد گردم؟ حضرت در این وقت به طرف پسرش موسی اشاره کردند، عرض کردم: اگر برای وی حادثه‏ای پیش آمد کرد به چه کسی رجوع کنم؟ فرمود: به فرزندش، عرض کردم: اگر برای وی پیش آمدی بشود و از وی پسر کوچک و برادر بزرگ تری بماند؟

فرمود: به فرزندش رجوع کن، و بعد از این همان طور عمل نما. عرض کردم: اگر او را نشناختم و جای او را هم ندانستم چه کنم؟ فرمود: می¬گوئی: «اللهمّ إنی أتولّی من بقی من حججک من ولد الامام الماضی»[۴۷]  همین اندازه برایت ان شاء اللَّه کفایت می¬کند.[۴۸]

ک. سلیمان بن خالد می¬گوید: حضرت صادق (ع) فرزندش ابو الحسن موسی (ع) را نزد خود طلبید در حالی که ما در خدمت وی بودیم، فرمودند: پس از من به این چنگ بزنید، قسم به خداوند این بعد از من امام شما است.[۴۹]

کرامات و معجزات امام کاظم (ع)

نظر به این که همه معصومان (ع) دارای کرامات و معجزات هستند امام موسی کاظم(ع) نیز از این قاعده مستثنی نیست چنان که برای آن حضرت کراماتی نقل شده که در این جا به گوشه ای از آنها اشاره می شود:

الف.  زکریا بن آدم گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم، می فرمود: پدرم از کسانی بود که در گهواره سخن می گفت.

ب. اصبغ بن موسی گفت: مردی از دوستان به وسیله من صد دینار برای موسی بن جعفر (ع) فرستاد، خودم نیز سرمایه‏ای به همراه داشتم وقتی وارد مدینه شدم دینارهای آن مرد را با دینارهای خودم شست و شو دادم و با مشک آنها را معطر کردم بعد پول¬های دوستم را شمردم و نود و نه دینار بود، یک دینار از خودم شستم و به روی آنها گذاشتم و مشک بر آن پاشیدم آن را در یک کیسه گذاشتم.

شب خدمت موسی بن جعفر (ع) رسیدم عرض کردم: فدایت شوم من مختصری پول آورده‏ام تا بدین وسیله عرض ارادت به شما و انجام وظیفه نموده باشم، فرمود: بده، دینارهای خود را تقدیم کردم، سپس گفتم: فلانی که از ارادتمندان شما است مبلغی به وسیله من فرستاده. فرمود: بده، کیسه را تقدیم کردم فرمود: روی زمین بریز. آن را روی زمین ریختم با دست آنها را از هم پاشید و دینار مرا جدا نموده فرمود: او صد دینار با وزن به تو داده نه صد عدد (که تو یک دینار از خود روی آن نهادی).

ج. هشام بن حکم گفت: در بین راه مکه تصمیم داشتم شتری بخرم برخورد به موسی بن جعفر(ع) کردم همین که آن جناب را دیدم در یک کاغذ نوشتم آقا تصمیم به خریدن این شتر را دارم چه صلاح می دانی؟ نگاهی به شتر نمود فرمود اشکالی ندارد اگر احساس ضعف در او نمودی چند لقمه‏ای خوراک به او بده.

شتر را خریدم و از او ناراحتی ندیدم تا نزدیک کوفه رسیدیم در یکی از منزل¬ها که بار سنگینی داشت خود را به زمین انداخت و دست پا می¬زد نزدیک به مرگ بود غلام‏ها رفتند که بارهایش را بردارند یادم از فرمایش امام آمد مقداری خوراک خواستم هنوز بیش از هفت لقمه به او نداده بودند که با بار از جای حرکت کرد.

د. ابن بطائنی از پدرش نقل کرد که گفت وارد مدینه شدم سخت مریض بودم به طوری که هر کس می‏آمد نمی¬شناختم به علت تب شدیدی که داشتم حواس خود را از دست داده بودم اسحاق بن عمار گفت سه روز در مدینه ماندم یقین داشتم که تو می¬میری خواستم در نماز و دفنت شرکت کنم ولی بعد از رفتن او من به هوش آمدم به دوستانم گفتم کیسه پولم را بگشائید و صد دینار بیرون آورید بین دوستان تقسیم کنید حضرت موسی بن جعفر(ع) برایم ظرف آبی فرستاد. آورنده ظرف گفت حضرت موسی بن جعفر(ع)  فرموده این آب شفای تو است ان شاء اللَّه بیاشام همین که آب را آشامیدم حالم خوب شد و آن ناراحتی معده که داشتم برطرف گردید. خدمت موسی بن جعفر (ع) رفتم فرمود علی چند مرتبه اجل تو را فرا رسید.

به جانب مکه رفتم در آن حال اسحاق بن عمار را دیدم گفت به خدا قسم سه روز در مدینه ماندم یقین داشتم تو خواهی مرد بگو ببینم چه شد من کار خود را به او گفتم و توضیح دادم که حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود خداوند چند مرتبه به من عمر تازه داده و گرفتار این ناراحتی شده‏ام گفتم اسحاق او امام پسر امام است با این دلیل‏ها می توان امام را شناخت.

هـ. اسماعیل بن سلام و فلان بن حمید گفتند: علی بن یقطین از پی ما فرستاده گفت دو شتر بخرید این پول¬ها و نامه‏ها را در مدینه به موسی بن جعفر (ع) برسانید سعی کنید از جاده کناره بگیرید تا کسی متوجه شما نشود.

گفت وارد کوفه شدیم دو شتر خریدیم و زاد و توشه تهیه نموده به راه افتادیم پیوسته از جاده فاصله داشتیم بالاخره به بطن الرمه (منزلی است از بصره به طرف مدینه) رسیدیم.

شترها را بستیم برای آنها علوفه ریختیم و برای غذا خوردن نشستیم در همین بین سواری رسید که به همراه او غلامی بود تا نزدیک شد دیدیم موسی بن جعفر (ع) است حرکت کرده سلام نمودیم شتر‏ها و پول ها را تقدیم نمودیم از آستین خود چند نامه خارج نموده به ما داد. فرمود: این جواب نامه‏های شما است.

عرض کردیم: آقا زاد و توشه ما کم است اگر اجازه دهی وارد مدینه شویم حضرت رسول (ص) را زیارت کنیم و توشه نیز برداریم. فرمود: خوراکی شما را ببینم هر چه داشتیم نشان دادیم با دست آنها را زیر و رو نموده فرمود: این خوراکی، شما را به کوفه می رساند و پیغمبر را هم زیارت کردید من نماز صبح را با آنها در مدینه خوانده‏ام تصمیم دارم نماز ظهر را با آنها در مدینه بخوانم در پناه خدا برگردید.

و. شعیب عقرقوفی گفت: قبل از این که چیزی بگویم حضرت موسی بن جعفر(ع) فرمود: فردا یک نفر از اهالی مغرب تو را خواهد دید و از من می¬پرسد به او بگو به خدا قسم موسی بن جعفر(ع) امامی است که حضرت صادق(ع) تعیین نموده وقتی از مسائل حلال و حرام پرسید از طرف من جواب بده.

عرض کردم: آقا چه نشانه‏ای دارد؟ فرمود: مردی بلند قد و تنومند به نام یعقوب است وقتی ترا دید هر چه پرسید جوابش را بده او بزرگ فامیل خود محسوب می‏شود، اگر علاقه داشت مرا ببیند او را بیاور.

شعیب گفت: من مشغول طواف بودم که مردی بلند قد و تنومند گفت: می خواهم از تو سؤالی در باره امامت بکنم. گفتم: چه کسی؟ گفت: فلانی پرسیدم اسم تو چیست؟ گفت: یعقوب. گفتم: اهل کجا هستی؟ گفت: مردی از اهالی مغربم پرسیدم از کجا مرا شناختی؟

گفت: در خواب به من گفتند شعیب را ملاقات کن و هر چه مایلی از او بپرس پیوسته جویای تو بودم تا نشانت دادند گفتم: همین جا بنشین تا طوافم تمام شود پس‏ از طواف آمدم با او صحبت کردم مردی فهمیده بود.

گفت: مرا خدمت موسی بن جعفر(ع) ببر دستش را گرفته از امام اجازه خواستم اجازه فرمود: همین که چشمش به او افتاد فرمود: یعقوب دیروز وارد شدی بین تو و برادرت در فلان محل اختلاف شد به طوری که به یک دیگر ناسزا گفتید ولی متوجه باش این روش من و پدران ارجمندم نیست، و هرگز کسی را به چنین کاری دستور نمی دهم، از خدای یکتا بترس بین شما دو نفر با مرگ جدائی نیفتد برادرت قبل از این که به وطن برسد در همین سفر خواهد مرد. تو نیز از کاری که کردی پشیمان خواهی شد، به واسطه این قطع خویشاوندی که کردید خدا عمر شما را کوتاه کرد.

یعقوب عرض کرد: آقا مرگ من چه وقت است؟ فرمود: اجل تو نیز فرا رسیده بود ولی مهربانی که در فلان محل نسبت به عمه‏ات روا داشتی بیست سال بر عمر تو افزود.

یعقوب بعدها به مکه آمده بود مرا دید. گفت: برادرم در همان سفر به خانواده خود نرسید در بین راه مرد او را دفن کردیم.

ز. سلیمان بن عبد اللَّه گفت: در خدمت موسی بن جعفر(ع) نشسته بودم که زنی را آوردند صورتش به پشت برگشته بود حضرت (ع) یک دست را روی پیشانی او گذاشت و دست دیگر را به پشت سرش آن گاه فرمود: در حقیقت، خدا وضع و موقعیت هیچ ملتی را دگرگون نمی سازد، تا زمانی که خود آن ملت وضع و راه و روش خود را (بر خلاف احکام خدا) تغییر دهند،[۵۰] صورتش را به حالت اول برگرداند فرمود: مبادا چنین کاری را دو مرتبه بکنی.

عرض کردند: آقا مگر چه کرده؟ فرمود: باید خودش بگوید. از خودش پرسیدند گفت: من هوو داشتم مشغول نماز بودم خیال کردم شوهرم با او است صورت برگرداندم تا آنها را تماشا کنم دیدم آن زن تنها نشسته شوهرم آنجا نیست صورتم به همان حالت ماند.

حـ. علی بن جعفر گفت: یکی از کنیزان موسی بن جعفر (ع) که آب برای وضوی آن جناب ترتیب می داد و زنی راست¬گو و پاک¬نهاد بود گفت: در قدید که محلی است نزدیک مکه برای وضو آب روی دست آن حضرت (ع) می ریختم امام (ع) روی یک منبر بود. آب در ناودان جاری شد: ناگاه چشمم بدو گوشواره طلا افتاد که نگینی از درّ داشت که مانند آن را ندیده بودم.

امام (ع) سر به جانب من بلند نموده فرمود: دیدی، عرض کردم: بلی.

فرمود: روی او را با خاک بپوشان و به هیچ کس نگو این کار را کردم و به کسی نگفتم تا از دنیا رفت.

ط. موسی بن بکر گفت: حضرت موسی بن جعفر (ع) نامه‏ای به من داد که در آن چیزهائی خواسته بود برایش تهیه کنم. من نامه را زیر جا نماز گذاشتم کوتاهی کردم وقتی رفتم خدمت آقا دیدم نامه دست خود امام است: از نامه پرسید گفتم در خانه است، فرمود: موسی وقتی کاری به تو می گویم انجام بده تا بر تو خشم نگیرم. ابن بکیر می¬گوید فهمیدم که مأموران جنّی آن نامه را به امام داده‏اند.[۵۱]

ی. عبدالله بن سنان می¬گوید: برای هارون الرشید لباس¬های ارزشمند و زیبایی آورده بودند. هارون آنها را به علی بن یقطین وزیر خود بخشید و از جمله آن لباس¬ها، لباسی بود که از خز و طلا بافته شده بود که به لباس پادشاهان شباهت داشت.

علی بن یقیطین لباس¬ها را به اضافه اموال دیگر برای مولایش موسی بن جعفر (ع) فرستاد.

امام (ع) همه را پذیرفت ولی آن لباس مخصوص را توسط شخص دیگری برای علی بن یقطین فرستاد، سپس برایش نامه ای نوشت که این لباس را از منزل خارج مکن یک وقت مورد احتیاج تو واقع می شود. پس از چند روز علی بن یقطین بر یکی از غلامان خود خشم کرد و او را از خدمت عزل کرد. همان غلام پیش هارون الرشید سخن چینی نمود که علی بن یقیطین قائل به امامت موسی بن جعفر (ع) است و خمس اموال خود را همه ساله برای او می فرستد و همان لباسی را که شما به او بخشیدید برای موسی بن جعفر (ع) در فلان روز فرستاده است.

هارون بسیار خشمگین شد و گفت باید این کار را کشف کنم. فوراً شخصی را فرستاد تا علی بن یقیطین به نزد او آید به محض ورود پرسید لباس مخصوصی که به تو دادم چه کرده ای؟

گفت: در خانه است و آن را در پارچه ای پیچیده ام و هر صبح و شام باز می کنم و نگاه می نمایم و از لحاظ تبرک آن را می بوسم. هارون گفت هم اکنون آن را بیاور.

علی بن یقیطین یکی از خدام خود را فرستاد و گفت در فلان اتاق داخل فلان صندوق در پارچه ای پیچیده است فوراً بیاور. غلام رفت و آورد.

هارون دید لباس در میان پارچه ای گذاشته شده و معطر است خشمش فرو نشست و گفت: آن را به منزل خود برگردان دیگر سخن کسی را درباره تو قبول نمی کنم و جایزه زیادی به او بخشید.

دستور داد غلامی را که سخن چینی کرد بود هزار تازیانه بزنند هنوز بیش از پانصد تازیانه نزده بودند که مرد.[۵۲]

ک. یک روز علی بن یقطین نامه ای به امام موسی بن جعفر (ع) نوشت که ای پسر رسول خدا (ص) بین مسلمانان در مسح پا اختلاف وجود دارد اگر به خط شریف خود چیزی بنویسید تا بر آن عمل کنیم بسیار خوب است. جواب رسید که ای علی بن یقطین باید این طور وضو بگیری.

سه مرتبه مضمضه می کنی و سه مرتبه استنشاق و سه مرتبه صورت را شست¬وشو می دهی و آب را به داخل محاص خود می رسانی بعد تمام سر و روی و گوش و داخل آن را مسح می کنی و سه مرتبه دو پایت را تا ساق می شویی مبادا با دستوری که دادم مخالفت بنمایی. همین که نامه به علی بن یقطین رسید از فرمایش امام (ع) در شگفت شد؛ زیرا مخالف طریقه مشهور در میان شیعه بود، ولی گفت امام پیشوای من است هر چه بفرماید وظیفه من خواهد بود و به همان طریق عمل می کرد تا این که از او پیش هارون الرشید سخن چینی کردند.

هارون به یکی از خواص خود گفت درباره علی بن یقطین خیلی حرف می زنند و من چندین مرتبه او را آزمایش کرده¬ام و خلاف آن ظاهر شده است آن شخص گفت: چون رافضیان در وضو با ما اختلاف دارند و پاها را نمی شویند خوب است جناب خلیفه به طوری که او مطلع نشود از محلی ببینید چگونه وضو می گیرد با این آزمایش کشف واقع خواهد شد. هارون مدّتی صبر کرد تا این که روزی علی بن یقطین را به کاری در منزل واداشت و وقت نماز رسید.

علی بن یقطین در اتاق مخصوصی وضو می گرفت و نماز می خواند. همین که موقع نماز شد هارون در محلی که علی بن یقطین او را نمی¬دید ایستاده و مشاهده می کرد. علی آب خواست و به طوری که امام (ع) دستور داده بود وضو گرفت. هارون دیگر نتوانست صبر کند از محل خود بیرون آمد و گفت بعد از این سخن هیچ کس را درباره تو قبول نمی کنم از این رو علی بن یقطین در نزد هارون به مقام ارجمندی رسید.

پس ازاین جریان نامه موسی بن جعفر (ع) به او رسید و در آن نامه نوشته بود یا علی بعد از این به طوری که خداوند واجب کرده وضو بگیر. صورتت را یک مرتبه از جهت وجوب بشوی ومرتبه دوم از جهت آن که شاداب شود و دست هایت را از مرفق همان طور شست¬وشو ده و با بقیه رطوبت دست¬ها سر و پاهایت را از انگشتان تا ساق مسح کن آنچه بر تو می ترسیدم برطرف شد.[۵۳]

فارسی صحبت کردن امام کاظم (ع)

ابو بصیر می‏گوید: به موسی بن جعفر (ع) گفتم: فدایت گردم، امام به چه چیزی شناخته می‏شود؟ فرمود: به چند چیز،… با مردم با همه زبان¬ها سخن بگوید. امام کاظم (ع) آن¬گاه به من فرمود: ای ابو محمد! پیش از آن¬که از این جا برخیزی نشانه و آیتی به تو نشان خواهم داد. چیزی نگذشت که مردی خراسانی به حضور ایشان آمد و با زبان عربی سخن گفت و موسی بن جعفر (ع) به فارسی پاسخ او را داد.

مرد خراسانی گفت: به خدا سوگند تنها چیزی که موجب شد عربی سخن بگویم، این بود که گمان می‏کردم شما زبان فارسی را خوب نمی‏دانید. امام فرمود: سبحان الله‏ اگر نتوانم به خوبی پاسخ ترا به فارسی بدهم چه فضیلتی بر تو دارم که سزاوار امامت باشد. سپس به من فرمود: ای ابا محمد! سخن هیچ یک از مردم و آوای پرندگان و سخن هر چیزی که جان داشته باشد، بر امام پوشیده نمی‏ماند.[۵۴]

مدعیان امامت دورۀ امامت امام کاظم (ع)

در هر دوره ای تعدادی از فرصت طلب¬ها وجود دارند که با سوء استفاده از باورها و مقدسات مردم، تلاش می کنند تا آنان را فریب داده و حق را ناحق و ناحق را حق جلوه دهند، امّا خداوند از دانشمندان عهد گرفته که موجبات روشنگری مردم را فراهم نمایند.

با وجود خفقان شدید دورۀ پس از امام صادق (ع) برخی از فرزندان آن حضرت (ع)، با تحریک عده ای از دنیا طلبان ادعای امامت نمودند که با فریب مردم آنان را دور خود جمع نمودند که در مباحث آینده با تفصیل به آن خواهیم پرداخت.

عبدالله افطح و امامت امام موسی کاظم (ع)

پس از آن که امام جعفر صادق (ع) به شهادت رسید، یکی از فرزندانش به نام عبداللّه که در آن زمان بزرگ¬ترین فرزند امام بود، ادّعای امامت کرد. امام موسی کاظم (ع) دستور داد تا مقدار زیادی هیزم وسط حیاط منزلش جمع کنند؛ و سپس شخصی را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نماید. چون عبداللّه وارد شد، دید که جمعی از اصحاب و شیعیان سرشناس نیز در آن مجلس حضور دارند. و چون عبداللّه کنار برادر خود امام کاظم (ع) نشست ، حضرت دستور داد تا هیزم ها را آتش بزنند؛ با سوختن هیزم ها، آتش زیادی تهیه گردید. تمامی افراد حاضر در مجلس، در حیرت و تعجّب فرو رفته بودند و از یک دیگر می پرسیدند که چرا امام موسی کاظم (ع) چنین کاری را در آن محلّ و مجلس انجام می دهد. آن گاه حضرت از جای خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاکره گردید. پس از گذشت مدّتی بلند شد و لباس های خود را تکان داد و آمد در جایگاه اوّلیه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان داری بر این که تو بعد از پدرت امام جعفر صادق (ع) امام و خلیفه هستی، بلند شو و همانند من در میان آتش بنشین. عبداللّه چون چنان صحنه ای را دید و چنین سخنی را شنید، رنگ چهره اش ‍ دگرگون شد و بدون آن¬که پاسخی دهد با ناراحتی برخاست و مجلس را ترک کرد.[۵۵]

ابو علی پسر راشد و دیگران در ضمن یک خبر طولانی گفتند که گروهی از شیعیان نیشابور اجتماع کردند و محمّد بن علی نیشابوری را انتخاب نمودند که به مدینه برود. سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دو هزار قطعه پارچه در اختیار او گذاشتند شطیطه نیشابوری یک درهم با تکه پارچه‏ای ابریشمی که خودش رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد و گفت: خدا از حق شرم ندارد (إنّ اللَّه لا یستحیی من الحق) درهم او را کج کردم. ورقه‏هائی آوردند در حدود هفتاد عدد که در هر کدام یک مسئله بود سر صفحه مسئله را نوشته بودند و پائین صفحه سفید بود تا جواب نوشته شود من دو تا دو تا آن کاغذها را به هم پیچیدم و روی هر دو کاغذ سه نخ بستم روی هر نخی یک مهر زدند، گفتند: یک شب در اختیار امام می¬گذاری و صبح جواب آن‏ها را دریافت می¬کنی اگر دیدی پاکت‏ها سالم است و مهر آن به¬هم نخورده پنج عدد را باز کن در صورتی که بدون باز کردن نامه‏ها و به¬هم زدن مهرها جواب داده بود بقیه را باز نکن آن شخص امام است پول¬ها را به او بسپار اگر چنان نبود پول¬ها را برگردان.

محمّد بن علی در مدینه وارد خانه عبد اللَّه افطح پسر حضرت صادق(ع)  شد او را آزمایش نمود ولی سرگردان بیرون آمده، می گفت: خدایا مرا به امامم راهنمائی کن. وی می گوید: در همان بین که سرگردان ایستاده بودم غلامی به من گفت: بیا برویم پیش کسی که جست¬وجو می¬کنی مرا به خانه موسی بن جعفر (ع) برد چشم امام که به من افتاد فرمود: چرا ناامید شدی و چرا پناه به یهود و نصاری بردی بیا پیش من، من حجّت و ولیّ خدا هستم مگر ابو حمزه جلو در مسجد جدم مرا به تو معرفی نکرد من دیروز جواب تمام مسائلی را که همراه آورده‏ای داده‏ام.

آن مسائل را با یک درهم شطیطه که وزن آن یک درهم و دو دانگ است که تو گذاشتی در کیسه‏ای که چهارصد درهم دارد و متعلق به وازوری است بیاور ضمناً پارچه ابریشمی شطیطه را که در بسته‏بندی آن دو برادر بلخی هست، به من بده.

محمّد بن علی گفت: از گفتار امام عقل از سرم پرید هر چه دستور داده بود آوردم و در مقابلش گذاشتم یک درهم شطیطه و پارچه او را برداشت به من فرمود:  (ان اللَّه لا یستحیی من الحق)، خدا از حق شرم ندارد، سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول را به او بده چهل درهم بود. پارچه‏ای هم از کفن خود به او هدیه می¬¬¬کنم که از پنبه روستای صیداء متعلق به فاطمه زهرا (س) است و به دست خواهرم حلیمه دختر حضرت صادق (ع) بافته شده است. به او بگو پس از وارد شدن تو به نیشابور نوزده روز زنده است که شانزده درهم را خرج می¬کند و بقیه که بیست و چهار درهم است برای مخارج ضروری و کمک به مستمندان نگه می¬دارد، خودم بر او نماز خواهم خواند وقتی مرا دیدی، این امر را پنهان کن؛ زیرا به صلاح تو است، بقیه پول¬ها و اموالی که آورده‏ای به صاحبان آن برگردان، در ضمن مهر این نامه‏ها را باز کن ببین قبل از این¬که پیش من بیائی جواب داده‏ام یا نه به پاکت‏ها نگاه کردم دیدم سالم است.[۵۶]

امام موسی بن جعفر(ع) و اسماعیل و محمد بن اسماعیل

فرفه اسماعیلیه منسوب به اسماعیل بزرگ¬ترین برادر امام موسی کاظم (ع) و محمد بن اسماعیل می¬باشد، حضرت صادق (ع) بسیار اسماعیل را دوست می¬داشت و مورد محبت و لطف خویش قرار می¬داد گروهی از شیعه خیال می‏کردند او امام و جانشین پدرش است بعد از حضرت صادق (ع) چون از همه برادران سنش زیادتر بود و امام هم او را خیلی دوست داشت و احترام می‏کرد در زمان حیات پدر در محلی نزدیک مدینه به نام عریض از دنیا رفت از همان جا بر روی دوش مردم جنازه را به مدینه پیش حضرت صادق(ع)  آوردند و در بقیع دفن شد.

روایت شده که حضرت صادق (ع) در فوت او بسیار بی‏تابی کرد و خیلی محزون و اندوهناک شد بدون کفش و رداء جلوی جنازه فرزندش آمد چندین مرتبه دستور داد جنازه را به زمین بگذارند روپوش از روی صورتش بر می‏داشت و او را می¬دید منظورش این بود برای آنهائی که گمان می¬کردند او بعد از پدرش امام است، ثابت کند پسرش از دنیا رفته . و این شبهه از میان برود.

پس از فوت اسماعیل، کسانی که از اصحاب حضرت صادق (ع) چنان گمانی را داشتند دست از این اعتقاد کشیدند مگر گروه کمی که معتقد به زنده بودن اسماعیل شدند و آنها از اصحاب خاص یا راویان امام صادق(ع)  محسوب نمی‏شدند اشخاصی دور از امام و با فاصله بودند پس از درگذشت امام صادق (ع) بعضی از همین اشخاص معتقد به امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) شدند.[۵۷]

اسماعیل فرزندی داشت به نام محمد که برخی از اسماعیلیه پس از امام جعفر صادق (ع) امامت او را پذیرفتند در این جا با استفاده از روایتی به بحث پیرامون وی می¬پردازیم.

علی بن جعفر بن محمّد (عموی محمد بن اسماعیل) می¬گوید: محمّد بن اسماعیل بن جعفر (ع) از من خواست تا از موسی بن جعفر(ع)  برای رفتن او به عراق اجازه بگیرم و امام سفارشی نیز به او بفرماید و از او راضی شود گفت: من کنار رفتم تا امام (ع) وارد وضوخانه شد و بیرون آمد موقع مناسبی بود که من می توانستم در خلوت با او صحبت کنم.

وقتی خارج شد گفتم: پسر برادرت محمّد بن اسماعیل اجازه می¬خواهد که به عراق سفر کند و شما به او سفارشی بفرمائید. امام (ع) اجازه داد. وقتی امام (ع) به مجلس خود بازگشت محمّد بن اسماعیل از جای حرکت کرده گفت: عمو جان مایلم سفارشی به من بفرمائید.

حضرت فرمود: به تو سفارش می¬کنم از خدا بترس و شرکت در خون من مکن.

گفت: خدا لعنت کند کسی را که سعی در ریختن خون شما بنماید، باز گفت عموجان مرا وصیتی بفرما. فرمود: سفارش می¬کنم که از شرکت در خون من بپرهیزی آن گاه حضرت موسی بن جعفر (ع) کیسه‏ای که محتوی صد و پنجاه دینار بود به او داد، محمّد گرفت باز کیسه دیگری که محتوی صد و پنجاه دینار بود داد گرفت برای مرتبه سوم کیسه صد و پنجاه دیناری دیگری را به او داد. سپس دستور داد هزار و پانصد درهمی که موجود داشت به او بدهند من این همه پول را زیاد انگاشتم و به موسی بن جعفر (ع) عرض کردم فرمود این قدر دادم تا بیشتر دلیل داشته باشم که من صله رحم کردم و او قطع نمود.

محمّد بن اسماعیل به طرف عراق رفت به در خانه هارون آمد با همان لباس های سفر قبل از آن که در محلی فرود آید، اجازه ورود خواست. گفت: بگو محمّد بن اسماعیل بن جعفر بر در خانه اجازه می¬خواهد. دربان گفت: برو اوّل لباس¬های سفرت را عوض کن بیا تا بدون اجازه ترا وارد کنم حالا امیر المؤمنین خوابیده است گفت: به امیر المؤمنین خواهم گفت که من آمدم ولی تو اجازه ندادی.

دربان پیش هارون رفت و جریان را گفت اجازه ورود داد محمّد وارد شد به محض ورود گفت یا امیر المؤمنین دو خلیفه در روی زمین وجود دارد موسی بن جعفر در مدینه است که برایش خراج می‏آورند و تو در عراق خراج می¬گیری هارون گفت: ترا به خدا قسم راست می¬گوئی.

گفت: به خدا راست می¬گویم دستور داد صد هزار درهم به او بدهند همین که پول ها را دریافت کرد همان شب دردی بر او مستولی گشت که نیمه شب از دنیا رفت مال را دو مرتبه به بیت المال برگرداندند.[۵۸]

سیرۀ امام موسی کاظم (ع)

نظر به این که امامان (ع) یکی از دو یادگار ماندگار پیامبر اسلام (ص) برای این امـّت، حجت¬های خدا بر روی زمین و دارای مقام عصمت هستند؛ از این رو اعمال، سخنان و حتی در برخی از موارد سکوتشان برای ما حجت و الگو می¬باشد؛ بنابر این در مباحث آینده به برخی از ویژگی¬های امام موسی بن جعفر (ع) می¬پردازیم.

سیرۀ علمی امام کاظم  (ع)

دربارۀ گسترۀ علم امام (ع) در علوم مختلف، روایات فراوانی وجود دارد. چگونه آن حضرت جامع علوم مختلف نباشد، در حالی که پرورش یافته خانۀ نبوت، معدن رسالت و مهبط ملائکه و  وارث علم پیامبر است.

روایات در این زمینه فراوان است، در این جا تنها به یک نمونه از آنها اشاره می شود:

۱٫ ابوحنیفه می گوید: در زمان امام صادق (ع) به حج رفته بودم، زمانی که وارد مدینه شدم، به منزل آن حضرت رفتم. دم در به انتظار نشستم تا حضرت اجازۀ ورود دهد، در این هنگام پسر بچه ای از منزل خارج شد، از او پرسیدم دستشویی کجاست؟ گفت صبر کن، سپس به دیوار تکیه داد و نشست و گفت: “بپرهیز از این که در کنار جوی آب، زیر درختان میوه، حیاط مساجد و در مسیر راه ها، ادرار و قضای حاجت کنی. برو پشت دیوار، از پشت به قبله و رو به قبله نشستن بپرهیز…”.

ابوحنیفه می گوید: از شنیدن این سخنان از این بچه به تعجب آمدم، از او پرسیدم نامت چیست؟ گفت: من موسی بن جعفر (ع) هستم. پرسیدم ای جوان گناه و معصیت چیست؟

در جواب گفت: برای گناه و معصیت سه حالت تصور می شود:

۱٫ این که گناه از طرف خداوند باشد، نه از جانب بنده، در این صورت سزاوار نیست که خداوند بنده را به چیزی که مرتکب نشده است عذاب کند.

۲٫ این که گناه از طرف خدا و بنده مشترکاً باشد، در این صورت هم سزاوار نیست که شریک قوی تر نسبت به شریک ضعیف ظلم کند.

۳٫ این که گناه از سوی بنده باشد که درست این است. در این صورت اگر خداوند بر بنده ببخشاید، نشانۀ جود و کرم اوست و اگر عقاب کند، به سبب گناه عبد و نافرمانی بنده است.

ابو حنیفه می گوید: با شنیدن این سخنان از این پسر بچه (موسی بن جعفر)، جوابم را دریافت کردم و از دیدن امام صادق (ع) منصرف شدم.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب، قسمت پایانی حدیث را این گونه نقل می کند: زمانی که این سخنان را از او (موسی بن جعفر) شنیدم، او در نظرم بزرگ شد و به دلم نشست و بعد این آیه را خواند: “ذریه بعضها من بعض”.[۵۹]

علما در فنون مختلف علم و دانش از آن حضرت فراوان روایت کرده اند که متون دینی ما مملو از این علوم است.[۶۰]

مناظرات امام کاظم (ع)

امام کاظم(ع) در طول حیاتشان مناظره¬های زیادی داشتند که به نمونه هایی در این¬جا اشاره می¬شود:

الف. امام کاظم (ع) در حالی که به سبب گزارشات واهی و بی‏اساسی که به هارون¬الرشید رسیده بود از این جهت هارون، دستور بازداشت و توقیف آن جناب را داده بود، آن حضرت بر وی وارد شد پس هارون طوماری دراز که در آن عقائد زشتی به شیعیان آن حضرت نسبت داده بودند را به آن حضرت داد، و امام (ع) پس از خواندن آن رو به هارون کرده و فرمود: ای امیر، ما خاندانی هستیم که پیوسته گرفتار دروغ و افترای دشمنان بر خود هستیم، و پروردگار ما بسیار آمرزنده و پرده پوش است، و جز به روز حساب (قیامت) از افشای اسرار بندگانش امتناع دارد [که فرموده:] «روزی که نه مال سود بخشد و به درد خورد و نه فرزندان مگر کسی که با دلی پاک و رسته [از شرک و کفر و گناه‏] به نزد خدا آید».[۶۱]

سپس افزود: پدرم به واسطه پدرانش از علیّ، و او از پیامبر- که درود خدا بر تمامشان باد- برایم این چنین نقل کردند که رسول خدا (ص) فرمودند: «هر گاه دو شخص از یک فامیل، یک دیگر را لمس کنند حسّ خویشاوندی به جوش و خروش می¬آید و سپس آرام شود» و چنانچه امیر بپذیرد؛ مرا لمس کند و با من دست دهد، در این هنگام هارون از تخت خود به¬زیر آمد و با دراز کردن دست راست خود به سوی آن حضرت دست راستش را گرفت و او را به سینه‏اش چسبانید و در آغوش کشید، سپس در جانب راست خود نشانید، و گفت: گواهی می¬دهم که تو راست¬گوئی، و هم پدرت راست¬گو بود و هم جدّت صادق بود و هم رسول خدا راست گفته، تو وارد شدی در حالی که به سبب گزارشاتی که در باره‏ات به من رسیده بود بیش از همگان نسبت به شما کینه و خشم داشتم، و چون لب بدان سخنان گشودی و با من دست دادی خشمم فرو نشست و تبدیل به رضایت و خشنودی از تو شد. سپس لختی سکوت کرده و به امام (ع) گفت: می‏خواهم در باره علیّ و عبّاس از تو بپرسم: چرا علیّ به میراث پیامبر بر عبّاس مقدّم است؛ در حالی که عبّاس عموی پیامبر و برادر پدرش بود؟! حضرت (ع) فرمود: مرا معاف دار، گفت: به خدا سوگند که معافت نمی¬دارم، جوابم را بده، فرمود: اگر معافم نمی¬داری پس به من امان ده، گفت: به تو امان دادم، حضرت کاظم (ع) فرمود: به درستی که پیامبر [میان هر یک نفر از مهاجرین و یک نفر از انصار پیمان اخوّت و برادری دینی برقرار نمود و مقرّر داشت که هر دو ایشان برادر دینی هستند و هر چند با هم فامیل نباشند از یک دیگر ارث ببرند و] کسانی که قادر بر هجرت بودند و با این حال در مکّه باقی ماندند را از ارث محروم داشت، به تحقیق عبّاس؛ نیا و جدّ شما ایمان آورد ولی هجرت نکرد، و علیّ، هم ایمان آورد و هم هجرت کرد، و خداوند فرموده: «کسانی که ایمان آوردند و هجرت نکردند شما را از دوستی و پیوند با آنان هیچ نیست تا هجرت کنند.[۶۲] پس از شنیدن این سخنان‏ رنگ از رخسار هارون پرید و دگرگون شد، و گفت: چرا شما خود را به علیّ که پدر شما است منسوب نمی¬دارید و خود را به پیامبر که جدّ شما است منتسب می‏کنید؟! فرمود: به درستی که خداوند عیسی مسیح را به واسطه مادرش مریم- که دوشیزه بود و شوهری ندیده و دست هیچ بشری به دامانش نرسیده بود- به خلیل خود ابراهیم منسوب و منتسب داشته، آن¬جا که فرمود: «و از فرزندان او داود و سلیمان و أیّوب و یوسف و موسی و هارون را [راه نمودیم‏] و نیکوکاران را این چنین پاداش می‏دهیم و زکریّا و یحیی و عیسی و إلیاس را [راه نمودیم‏] که همه از شایستگان بودند[۶۳]، پس تنها به واسطه مادرش او را به خلیل خود ابراهیم منسوب داشت، همچنان که داود و سلیمان و ایّوب و موسی و هارون را به واسطه پدران و مادران آن حضرات به خلیل خود منتسب داشته. و این برتری و مقام رفیع برای حضرت عیسی تنها به واسطه مادر گرامیش بود.

و این همان فرمایش خداوند در داستان مریم (س) است که: « [و آن¬گاه که فرشتگان گفتند: ای مریم‏] خدا تو را برگزید و پاک گردانید و بر تمام زنان جهانیان (زنان زمانه‏اش) برگزید[۶۴] این فضیلت‏ به واسطه تولّد مسیح بی‏وساطت‏ بشری بوده، و بدینسان پروردگارمان فاطمه را برگزید و پاک گردانید و بر زنان جهانیان به واسطه حسن و حسین دو آقای جوانان بهشتی برتری و مزیّت بخشید.

و هارون- در حالی که بر آشفته و سخن امام (ع) محزونش ساخته بود- به او گفت: شما از کجا قائل به این گفتارید که انسان چون خمس را به اهلش نرساند از ناحیه مادران و پدران [نطفه‏اش‏] فاسد می‏شود؟! امام (ع) فرمود: این مسأله‏ای است که هیچ یک از حاکمان جز تو ای امیر از آن پرسش نکرده‏اند، و نه تیم و عدی و نه بنو أمیّه. و نیز هیچ کدام از پدران من در باره این موضوع سؤال نشده‏اند، تو نیز افشای آن را از من مخواه، گفت: پس اگر به من خبر رسید که این مطلب را فاش ساخته‏ای از امانی که به تو داده‏ام منصرف خواهم شد، فرمود: این حقّ برای تو است، گفت: راستی زنادقه در اسلام و در میان مسلمانان افزون گشته‏اند، و این افراد زندیق بنا بر گزارشاتی که به ما رسیده وابستگان شما هستند، بنا بر این زندیق در نزد شما خاندان چه کسی است؟ فرمود: زندیق افراد منکر خدا و رسول هستند، همان¬ها که با خدا و رسولش دشمنی و مخالفت می‏کنند، خداوند فرموده: «نیابی مردمی را که به خدای و روز واپسین ایمان آورده‏اند با افرادی که با خدای و رسولش دشمنی و مخالفت کرده‏اند دوستی کنند اگر چه پدران یا پسران یا برادران یا خویشانشان باشند[۶۵]، و ایشان همان افراد ملحد هستند که از یکتاپرستی به الحاد گرائیده‏اند.

هارون الرّشید گفت: به من بگو نخستین فردی که به الحاد گرائید و زندیق شد چه کسی بود؟ فرمود: ابلیس ملعون در عالم بالا نخستین کسی بود که به الحاد گرائیده و زندیق شد، خود را بزرگ یافت و بر حضرت آدم (ع) برگزیده و همراز خدا- با این سخنان به خود بالید و مباهات کرد که «مرا از آتش آفریدی و او را از گل[۶۶] پس با این سخنان‏ از فرمان پروردگارش سرپیچید و ملحد شد، و نژادش الحاد را تا روز رستاخیز به ارث بردند، هارون گفت: مگر ابلیس؛ نژادی هم داشت؟ فرمود: آری، مگر این سخن خدا را نشنیده‏ای که فرموده: و آن¬گاه که فرشتگان را گفتیم که آدم را سجده کنید، پس همه سجده کردند مگر ابلیس که از پریان و جنّ بود و از فرمان پروردگارش بیرون شد، پس آیا او و نژادش را به جای من دوستان و سرپرستان [خود] می‏گیرید و حال آن¬که شما را دشمن هستند؟ او (ابلیس) ستمکاران را بد بدلی به جای خداوند است من آنان (ابلیس و نژادش) را هنگام آفرینش آسمان¬ها و زمین حاضر و گواه نساختم و نه به هنگام آفرینش خودشان، و من هرگز گمراه‏کنندگان را یار و مددکار نگرفتم»[۶۷] آنان را گمراه‏کننده خواند زیرا نژاد و فرزندان آدم را با گفتار فریبنده و دروغشان گمراه و منحرف می‏سازند، و آنان شهادت به وحدانیّت خدا می‏دهند، همچنان که خدا وصفشان فرموده که: «و چون از ایشان بپرسی چه کسی آسمان¬ها و زمین را بیافرید با اطمینان می¬گویند خدا، بگو: سپاس و ستایش خدای راست بلکه بیشترشان نمی‏دانند که این اقرار بر علیه آنان است»[۶۸]، یعنی ایشان این سخن را نگویند مگر از روی تلقین و عادت و به زبان، و هر کس از سر جهل و نادانی اقرار کند و گواهی دهد، تردید دارد و حسود است و معاند، و به همین خاطر است که عرب می¬گوید: «کسی که چیزی را نداند با آن دشمنی ورزد، و چون بدان دست نیابد بر آن خرده گیرد و انتقاد کند، و از آن برگردد و منحرف شود» چرا که او نادان و جاهل است نه دانا و آگاه.

سپس هارون به امام (ع) گفت: تو را به حقّ پدرانت سوگند می‏دهم که سخنانی جامع در کمال اختصار برای امور جاری ما بیان کن، فرمود: بسیار خوب، و دوات و کاغذی برایش آوردند و نوشت:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم تمامی امور ادیان به چهار قسمت تقسیم می‏شود:

۱- آن امور که فاقد اختلاف می‏باشد و مورد إجماع امّت است که بنا بر ضرورتی ناگزیر از آن هستند.

۲- اخبار مورد إجماع و اتّفاقی که سرانجام هرگونه شبهه‏ای بر آن عرضه می‏گردد، و استنباط هر موضوع تازه و جدیدی از آنها می‏شود، و آن مورد اتّفاق و اجماع امّت است.

۳- امری که توأم با تردید و انکار است، و راهش این است که برای افرادی که جویای دلیل آن هستند- در پرتو آیاتی که تفسیرش مورد اجماع است و سنّتی که همه قبولش دارند و عاری از هر اختلاف است- از کسانی که اهلیّت آن را دارند توضیح خواسته شود.

۴- یا قانونی است که عقول، حقّیتش را بپذیرند، و تمامی امّت- خاصّه و عامّه- نه بدان شک کنند و نه انکارش نمایند، و این دو امر؛ از امر توحید و یکتاپرستی و پائین‏تر آن، تا دیه یک خراش در بدن و آنچه بالاتر است جاری می‏باشد، این است میزانی که امر دین بر آن عرضه می‏گردد، بنا بر این آن¬چه برهان و دلیلش برایت به ثبوت رسید آن را بپذیر، و آن¬چه صحّتش برایت مشخّص نگشت آن را ردّ کن، در نتیجه هر کس یکی از این سه را (قرآن، سنّت، قانون عقلی) [برای ثابت کردن یک امر و حکم دینی‏] آورد، آن همان حجّت رسائی است که خداوند در کلامش به پیامبرش فرموده که: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ: «بگو: حجت بالغه و دلیل قاطع از آن خداست. اگر او بخواهد همه شما را (از طریق اجبار) هدایت می¬کند»[۶۹] آن حجّت رسا به فرد نادان می‏رسد، پس آن را از سر جهلش درک می‏کند همچنان که فرد آگاه در پرتو علم و آگاهیش آن را در می‏یابد، چرا که خداوند عادل است و زور نمی‏گوید، با مردمان به آنچه می‏دانند احتجاج می‏نماید، و ایشان را بدان چه می‏فهمند فرا می‏خواند نه به چیزی که نمی‏دانند و نمی‏فهمند. در این هنگام هارون الرّشید آن حضرت را جایزه‏ای بخشید و باز گرداند.[۷۰]

ب. عده‏ای از یهودی¬ها به امام صادق(ع) گفتند: معجزه نبوّت محمّد(ص) چیست؟ حضرت فرمود: «کتاب او، علاوه بر حلال و حرامی که در آن ذکر شده، فصاحتش عقل مردم را حیران کرده است».

یهودی¬ها گفتند: چگونه بدانیم این را پیامبر شما آورده است؟

حضرت موسی بن جعفر(ع) که در آن وقت کودک خردسالی بود، حضور داشت، فرمود: «ما چگونه بدانیم که این تورات شما را موسی(ع) آورده است؟».

یهودی¬ها گفتند: اشخاص راست¬گو آن را نقل کرده‏اند.

امام موسی(ع) فرمود: «بدانید آنچه را که بچه کوچکی که هیچ تعلیم ندیده و درس نخوانده می‏گوید، راست است».

در این هنگام، تمام یهودی¬ها مسلمان شدند. و شهادتین را گفتند و به امامت‏ ائمه اطهار نیز اقرار کردند.

در این هنگام امام صادق (ع) برخاست و پیشانی پسرش را بوسید. بعد فرمود: «تو جانشین و قائم بعد از من هستی».[۷۱]

 

[۵]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۰٫

[۶]. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۳۱۰٫

[۷]. نعمانی، محمد بن ابراهیم؛ الغیبه؛ ترجمه، غفاری، محمد جواد؛ ص، ۴۵۶٫  ‏

[۸]. آل عمران، ۳۴؛ طبرسی، زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام (ترجمۀ إعلام الوری بأعلام الهدی)، عطاردی‏، عزیز الله، متن، ص ۴۱۷٫

[۹]. شیخ طبرسی، زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام (ترجمۀ إعلام الوری بأعلام الهدی)، عطاردی‏، عزیز الله، متن ، ص ۴۰۱٫

[۱۰]. کلینی، کافی، ج ۱، ص ۴۷۶ و ۴۷۷؛ قمی، عباس، منتهی الامال، ج ۲، ص ۳۳۶٫

[۱۱]. طبری‏، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه، ص ۳۰۸٫

[۱۲]. در کتاب «عیون أخبار الرضا علیه السلام، ترجمه ،ج‏۱،ص ۶۶» در بخش وصیت امام کاظم (ع) از آن حضرن نقل می¬کند که فرمود: آن همسرانم که «امّ ولد» هستند، هر کدام که در منزل باقی ماندند، دارای همان حقوق و مقرّری خواهند بود که در زمان حیاتم از آن برخوردار بودند … .

[۱۳]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل مرسی،  بیروت، دار صادر، چاپ دوم، ۱۹۹۵٫

[۲۰]. مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ۲، ص ۲۴۴؛ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج ۲، ص ۳۶؛ ابن حاتم شامی، جمال الدین یوسف، الدر النظیم فی مناقب الأئمه اللهامیم‏، ص ۶۷۳ و ۶۷۴؛ طبری، حسن بن علی عماد الدین، مناقب الطاهرین‏، ج ۲، ص ۷۳۳؛ شیعی سبزواری‏، حسن بن حسین‏، راحه الأرواح در شرح زندگانی، فضائل و معجزات ائمه اطهار(ع)، ص ۲۰۹٫

[۲۱] نک: موسوی، سیدحسین ابوسعیده، المشجر الوافی، ج ۱، ص ۶۵- ۶۶٫

[۲۲]. مجلسی، محمد باقر، ایمان و کفر (ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار)، عطاردی، عزیز الله، ج‏۱، ص ۲۴٫

[۲۳]. برخی تا مدّت چهارده سال را نیز گفته اند؛ حسینی تهرانی، سید محمد حسین، ‏ امام شناسی ، ج ‏۱۶-۱۷، ص ۲۰۰٫

[۲۴]. همان.

[۲۵]. کلینی، اصول کافی، ترجمه، کمره‏ای،‏ محمد باقر ، ج‏۳، ص، ۳۸۱

[۲۹]. طبرسی، زندگانی چهارده معصوم (ع) ترجمۀ إعلام الوری بأعلام الهدی‏، عطاردی‏، عزیز الله، ص ۴۰۱٫

[۳۰]. کلینی، اصول کافی، ترجمه، کمره‏ای،‏ محمد باقر، ج ‏۳، ص ۳۸۱٫

[۳۱]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری، مترجم، عطاردی، عزیز الله ،ص، ۴۲۱٫

[۳۲]. کلینی، اصول کافی، ترجمه کمره‏ای، ج ‏۳، ص ۷۱٫

[۳۳]. مفید، ارشاد، ترجمه رسولی محلاتی، ج ‏۲، ص ۲۳۵٫

[۳۴]. این مکان در گذشتۀ دور به «قبرستان قریش» معروف بود، امّا به سبب دفن بدن مبارک امام موسی کاظم و امام محمد تقی (ع) به «کاظمین یا کاظمیه» شهرت یافت، کاظمین شهری کوچک و قدیمی در ۸ کیلومتری در شمال بغداد از کشور عراق و از زیارتگاه¬های مهم شیعیان جهان است.

به دلیل وجود بارگاه دو امام معصوم  علاقمندان و شیعیانشان بیشتر به آن¬جا رفتند و شهر، ارزش و اهمیت ویژه و خاصی پیدا کرد و مردم شیعه علاقه زیادی در ساختن خانه هایشان در جوار قبور ائمه پیدا کردند و به سرعت جمعیت شهر زیاد شد و پس از تحولات زیادی که در تاریخ ذکر شده، در یک برهه ای از تاریخ بعد از حمله (تاتار) از سال ۶۵۶ هـ ق، کاظمیه از بغداد جدا شد و خود استقلال پیدا کرد!(برگرفته از سایت طهور همراه با دخل و تصرفات).

.[۳۵] کلینی، کافی، ج‏۱، ص ۴۷۶٫

[۳۶]. صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص ۹۸٫

[۳۷]. ابن قولویه‏؛ کامل الزیارات، ص ۳۰۰٫

[۳۸]. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۲۹۷ و ۲۹۸٫

[۳۹]. همان، ص ۲۹۸٫

[۴۰]. مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ‏۲، ص ۲۲۰ و ۲۲۱٫

[۴۱]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۲٫

[۴۲]. صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۱، ص ۲۲ و ۲۳٫

[۴۳]. صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج ‏۲، ص ۳۳۴٫

[۴۴]. بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار (زندگانی حضرت امام موسی کاظم (ع))، خسروی، موسی، ، ج ‏۴۸، ص ۱۲٫

[۴۵]. إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۲۹۶ و ۲۹۷٫

[۴۶] همان، ص ۲۹۷٫

[۴۷]. بگو بارخدایا من ولایت پذیر آنم که از حجت های تو از فرزندان امام گذشته باقی است.

[۴۸]. إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۲۹۷٫

[۴۹]. همان، ص ۲۹۸٫

[۵۰]. إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، رعد، ۱۱٫

[۵۱]. ر ک: مجلسی، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۲۹ –  ۴۹٫

[۵۲]. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۳۰۲٫

[۵۳]. همان، ص ۳۰۳٫

[۵۴]. کلینی، کافی، ج‏۱، ص، ۲۸۵٫

[۵۵]. قطب الدین راوندی، سعید بن عبدالله، الخرائج ‏و الجرائح، ج ۱، ص ۳۰۸ و ۳۰۹٫

[۵۶]. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب (ع)،  ج ۴، ص ۲۹۱ و ۲۹۲٫

[۵۷]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏۴۷، ص ۲۴۲٫

[۵۸]. همان، ج ‏۴۸، ص ۲۳۹ و ۲۴۰٫

[۵۹]. ابن شهرآشوب، المناقب، ج ۴، ص ۳۱۴٫

[۶۰]. اصفهانی، ابو الفرج علی بن الحسین،  مقاتل الطالبیین، تحقیق، صقر، سید احمد ، ص ۴۹۹ و ۵۰۰٫

[۶۱]. شعرا، ۸۹ و ۹۰٫

[۶۲]. انفال، ۷۳٫

[۶۳]. شعرا، ۸۴ و ۸۵٫

[۶۴]. آل عمران، ۴۲٫

[۶۵]. مجادله، ۲۲٫

[۶۶]. اعراف، ۱۲٫

[۶۷]. کهف، ۵۰ و ۵۱٫

[۶۸]. لقمان، ۲۵٫

[۶۹]. انعام، ۱۴۹٫

[۷۰]. حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، جعفری، ص: ۳۸۴-۳۸۰٫

[۷۱]. مجلسی، احتجاجات (ترجمه جلد چهارم بحار الانوار)، ترجمه، خسروی موسی ، ج‏۲، ص، ۲۲۹-۲۳۳٫

مطالب مشابه