به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ حسن طاهری روزنامه نگار و دانشجوی دکتری مدیریت رسانه دانشگاه ادیان و مذاهب در یاداشتی آورده است:
«در ميان همه رجال اخير مشرق زمين و زمامداران و بزرگان ايران كه نامشان در تاريخ جديد ثبت است، ميرزا تقی خان امير نظام بی همتاست. ديوجانس یونانی در روز روشن در پی او می گشت. به حقيقت سزاوار است كه به عنوان اشرف مخلوقات به شمار آيد. بزرگوار مردی بود. اگر ميرزا تقی خان میماند و انديشههای خود را به انجام می رساند، بدون ترديد در زمره كسانی شمرده میشد كه به باور برخی از سوی خدا، به رسالت تاريخی برگزيده شدهاند!»
این جملات رابرت واتسون، نويسنده مشهور انگليسی است درباره شخصیت والاامیر و صدر اعظمی که بزرگزاده و آقا زاده نبود، بلکه آشپززاده ای بود از روستای هزاوهی فراهان.
درست در يکصد و هفتاد سال پیش، ميرزا تقی خان فراهانی ملقب به امير کبير، در ۲۰ دیماه به نیشتر خیانت و حماقت خواص و تیغ استبداد و نخوت قجری، به شهادت رسید.
شهادتی که رگ حیات و عزت ایران را تا سالهای سال قطع کرده و کمر ایران را شکست.
اما شگفت آور این است، آشپززاده باشی و امير شوی؟ عجيب است؛ اما شدنی، چرا که ميرزا تقی خواست و شد.
پسر مشهدی قربان هزاوهای فراهانی بود؛ آشپز مخصوص ميرزا عيسی معروف به قائم مقام فراهانی.
زمانه، زمانه رشد و پيشرفت سریع جهان بود. درست همزمان با به ثمر رسيدن جهش علمی فكری غرب و هم دوران با بزرگانی چون نيچه، اديسون، ولتر، روسو، ماركس، هگل، كانت و البته بيسمارك.
نخست کارگر آشپزخانه صدر اعظم قاجار بود. سينی غذا براي فرزندان قائم مقام میبرد. گاهی میشد که آقازادگان صدر اعظم در کلاس درس بودند، میايستاد تا درس تمام شود، آنگاه غذا را در برابرشان میگذاشت. آن روز قائم مقام فرزندانش را میآزمود، هرچه پرسيد، آقازادهها در ماندند و ميرزا تقی پاسخ داد. قائم مقام آنجا بود که فهميد فرزند آشپز باشیِ خانهاش، چه گوهر گرانمايهای است. و چنين گفت: «حقيقت من به كربلايی قربان حسد بردم و بر پسرش [ميرزا تقی] میترسم. اين پسر خيلی ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار می گذارد.»
تصورش را بکنيد، فرزند آشپزباشی خانه صدر اعظم قاجار لياقتی داشت که هيچ بزرگزاده و شاهزاده و دربارزاده و حرم پرورده و آقازادهای به گرد پای او هم نمی رسد.
پا برهنه رنج ديدهای که نه در پر قو خوابيده و نه آنکه چشمه بيت المال در جيب پدرش میجوشد، اما به اندازه يک فوج آقازاده میفهمد.
در جوانی به تحرير و نويسندگی امور دولتی مشغول و سپس مستوفی نظام در لشکر آذربايجان میشود. آن قدر لياقت دارد که وزير نظامی و فرمانده کل قوای ايران شود؛ سرداری بزرگ و غيور که در رکاب عباس ميرزای دلاور عليه قوای روس میرزمد.
دارالفنون ؛ آغاز یک رویا
داغ عهدنامه ترکمانچای و گلستان بر دلش مینشيند و کينهای از جماعت اجنبی بر دل میگيرد که با هيچ مرهمی جز استقلال ايران، آرام نمیيابد.
به روسيه می رود و از نزديک با مراکز آموزشی و پيشرفتهای آن آشنا می شود. «جهان نمای جديد» که با نظر و همت خود او ترجمه و تدوين شده بود، شرح مراکز آموزشی دنيای غرب بود که امير به دنبال تحقق آن در ايران بود اما نه از نوع فرنگی آن، بلكه از جنس فرهنگ ايرانی و اسلامی. شنيدنش سخت است و دردآور، اما عمق نگاه امير را میتوان در آن يافت. درست ۲۰ سال قبل از ژاپن و همزمان با حرکت و نهضت علمی امپراطوری پروس (آلمان) به رهبری بيسمارک، امير به دنبال نهضت علمی ايران و تأسيس مراکزی همچون دارالفنون میافتد. مراکزی همچون پلی تکنيک (Poly techinc) اروپا.
میتوان چشمها را بست و به یکصد و هفتاد سال پيش بازگشت. هنگامی که هيچ پادشاهی در ميان ملل اسلام نه از علم چيزی میفهميد و نه از فن و هنر؛ اما آشپززاده بزرگمرد هزاوهای، دارالفنونی را بر پا میکند که نه سر در آخور روس و عثمانی دارد و نه سر سپرده انگليس و فرانسه است.
امير به دنبال کشوری است که «خود» است نه «ديگر». برپای خود ميايستد، نه بر ستون بيگانه.
دستور اوست که معلمان دارالفنون از اتريش که ملتی بیطرف است، بيايند و سفيران ملل روس و فرانسه و انگليس حق دخالت در امور مدرسه را ندارند؛ به هيچ وجه و به هيچ بهانهای.
فنون و علوم پايه دارالفنون پيشبينی شدند و امير خود بر آن اشراف داشت.
هفت معلم اتريشی شامل معلم مهندسی، معلم پياده نظام و تاکتيک نظامی، معلم توپخانه، معلم سواره نظام، معلم معدن شناسی، معلم طب و جراحی و تشريح و معلم علوم طبيعی و دارو سازی.
اكنون يك و نيم قرن از آن روزها میگذرد، و میشود فهميد که اين آشپززاده بزرگمرد، چند قرن آينده ايران را میديد.
چونان اویی، در تاريخ وزيران شاهان زنباره و هوسران ايران کم بودهاند، اما آنچنان بزرگ و پر آوازه است، که همه صفحات تاريخ عصر خود را با نام خود می آراید.
صاحب ابن عباد وزير فخر الدوله آل بويه، حسنك وزير وزير سلطان غزنوي، خواجه نظام الملک وزير طغرل و ملکشاه سلجوقی، خواجه نصير الدين طوسی وزير ايلخانان مغول، قائم مقام فراهانی وزير و صدر اعظم فتحعلی شاه، تنها نخبگان عصر خود نبودند، بلکه بزرگ مردانی هستند برای همه عصرها و مردمان آينده مديون آنها.
امير کبير از همان جنس بود که بزرگمردان پيش از او بودند، حريت و آزادگی و کرامت و شرافت پايههای استواری هستند که نام سترگش را جاودانه کرده است.
صدارت کوتاه ولی طلایی
صدارت طلایی سه سال و دو ماهه ميرزا تقی خان امير کبير، در دوره ۵۰ ساله سلطنت ناصر الدين شاهی با ۸۴ همسر و صدها کنیز قد و نیم قد حرم، آن هم در ميان کتاب کتاب لطايف زنبارگیها و شرابخواریها و شب شعرها و سرسره بازیهای شاه ناشریف، باید هم گم و فراموش شود.
امیرنظامی که برای دو کودک گریه می کرد
اما وقتی اميری باشی پابرهنه که برای دو کودک تهرانی از آبله جان باخته، مثل زن بچه مرده، گريه کنی و اشک بريزی و «همه ايرانيان را اولاد خود» بدانی، نامت آنچنان بر تاريخ میدرخشد که همان صدارت سه سال و دو ماههات، به اندازه سه هزار سال عمر شاهانی که دنيا را بدل از طويله گرفتهاند، میارزد.
با سفارش عمه و خاله نمی شود مملکت را چرخاند!
امير باشی و پارتی و سفارش و توصيه اين و آن، حتی مادر ناصر الدين شاه، مهد عليا را زير پا بگذاری و با عصبانيت تمام حاکم قم را به خاطر حرف شنوی از مهد عليا گوشمالی دهی و بگويی «با سفارش عمه و خاله و عمو و دايی، نمی شود مملکت را چرخاند.»
امير باشی و چوپان مال باخته اصفهانی در وسط بيابان برهوت، تو را پناه خود بداند و فقط با يک فرياد بر سر کوه حقش را بستاند.
امير باشی و شاهزادهگان و آقازادگان دربار را آدم حساب نکنی و مستمری های بیحساب و کتاب آنها را قطع کنی و به جايشان پا برهنهها و فرزندان مستضعف را به منصب بنشانی.
امير باشی و مردانه در برابر زيادهخواهی و افزونخوری شاه بیلياقت ايران و دربارش بايستی و حقوق ۶۰ هزار تومانی ماهانهاش را با قاطعيت تمام به ۲ هزار تومان تقليل دهی.
آی کشک بادمجان! آی فاطمه خانم جان!
امير باشی و در برابر سفير روس و انگليس عزت ايران را حفظ کنی و يک کلمه کوتاه نيايی و وقتی اصرار بیجای سفير روس را بشنوی به تحقير برايش بخوانی: «آهای کشک بادمجان، کجايی فاطمه خانم جان»
امير باشی و از هيچ کسب نترسی جز خدا و درست در زمانهای که شاه ايران از چخ کردن سگ سفارت روس و انگليس میترسد، کارمند مست و عربده کش سفارت روس را در ميدان توپخانه، آن هم در ملاء عام شلاق بزنی.
امير باشی و قاآنی شاعر متملق را به خاطر چند بيت شعر چاپلوسانه ادب کنی و به جای شعرسرایی و مديحه گویی درباريان و شاهزادگان، کتاب زراعت فرانسه را بدهی تا به فارسی ترجمه کند.
امير باشی و دشمن همه اجانب، اما دشمنترين دشمنانت و مخالف خونی و ديرينهات همچون وزير مختار انگليس كلنل شيل دربارهات اعتراف كند كه: «پول دوستی كه خوی ايرانيان است در وجود امير بی اثر است و به رشوه و عشوه كسی فريفته نمیشود»
امير باشی و همه اجنبی ها و مفتخوارها از درباری و آقازاده و آخوند درباری و رمال و پرده خوان و سفير گرفته تا روشنفکران طرفدار انگليس (آنگلوفيل) و طرفدار روس (روسوفيل) کمر به قتل و کشتنت بسته باشند، چرا که دستشان را از همه جا قطع کردهای.
امير باشی و در سه سال حكومتت به اندازه همه دوران سلطنت گلّهداران قاجاری، ۱۴۰هزار اسلحه و هزار عرّاده توپ توليد كنی، آن هم نه برای رزمایش و فخر فروشی و رژه و اطوار نظامی، بلکه برای حفاظت از كيان مملكت و دين.
امير باشی و تنهای تنها بدون هراس و واهمه از همه متحجّرين نادان و يك تنه به جنگ با خرافه و جهل و انحراف روی و با فهم و تیزبینی تمام، ببينی كه چگونه تعفن قمه زنی و بابيّت و رمالی و طراری، همزمان با آلودگی غربزدگی از سوراخهای تو در توی سفارت روس و انگليس در كوچه و بازار ايران جاری میشوند.
امير باشی، آن هم در مملکتی که شاه آن به تعداد درختهای باغ قلهک، حرمسرا و کنيزک دارد و همه اطرافیان و چاکران دربار، سرجمع به قدر دلقکها و مليجکها هم نمیفهمند، اما برنامهای برای آينده داشته باشی که حتی به عقل شاهان ژاپن و آلمان و روس هم نمیرسد.
طبيعي است که نام و ياد چنين اميری در کتابها و تاريخهای شاهان نباشد، چرا که نام وزيران و اميرانی از اين دست در قلبها حک میشوند.
ماجرای غم انگیز دارالفنون
جان شکارتر از هر چيزی آن است که دارالفنون را بنا میکنی تا به دست فرزندان اين ملت اداره شود، اما هنوز معلمها از اتريش نرسيدهاند که از صدارت عزل میشوی. دو روز مانده تا معلمها به تهران برسند که مهد عليا با همدستی ميرزا آقاخان نوری، آقازادگان و درباريان و سفيران روس و انگليس در هنگام مستی ناصر الدين شاه، فرمان عزل امير را میگيرند.
دکتر پولاک از معلمان اتريشی می نويسد: «وقتی وارد تهران شديم از ما پذيرايی سردی کردند و احدی به استقبال ما نيامد. اندکی بعد خبر دار شديم که در اين ميانه اوضاع تغيير کرده و ميرزا تقی خان مغضوب گرديده است. امير جز نيكبختی وطنش چيزی نميخواست».
يک ماه بعد دارالفنون در دست فراماسونهای انگليس اداره میشد و بساطی بر پا شده بود تا افعی سياه استعمار برخانهی ایران چنبره زند. دار الفنون در زمانی افتتاح می شود که ۱۳ روز به شهادت امير مانده و اين ديگر انتهای درد است.
آشپززاده بزرگمرد عصر قاجار کارهايی را بنا نهاد که تا سالهای سال پس از او زبانزد عام و خاص بود، کارهايی همچون،
«سامان دادن به اوضاع آشفته ارتش»،
«راهاندازی کارخانجات توليد سلاح و توپ»،
«اصلاح امور مالی و بازرگانی»،
«آرام کردن اوضاع سياسی و برخورد با غائلههایی همچون بابيه»،
«مبارزه جدّی با خرافه و جهل و انحرافات دينی به ويژه تحريفات عزاداری و سامان دادن به امر تبليغ دين و مجالس مذهبی»،
«چاپ نخستين روزنامه ايران به نام وقايع اتفاقيه»،
«گسترش روابط سياسی گسترده با ملل جهان»،
«تأسيس دارالفنون»،
«مقابله جدی با رشوهخواری و اختلاس کارگزاران حکومتی»،
«تأسيس کارخانجات اساسی و کالاهای مورد نياز و اساسی کشور»،
«برخورد جدی با رانتخواری و افزونخواهی اشراف زادگان، آقازادگان و درباريان»،
«قطع يد اجانب و سفيران خارجی از دخالت در امور ايران».
جان، بهای مبارزه با جهل و فساد و خودرایی
مجموع اين اقدامات سرانجام امير را به سمت و سوی شهادت گسيل داشت تا آنکه چهل روز پس از خلع يد از صدارت اعظمی با حکم «شاه نادان ايران»، در حمام فين کاشان رگهای غيرت و حريّت اين آشپززاده بزرگمرد، از هر دو بازويش، با نشتر فصادی (تيغ رگزن) گشوده شد و خون پاکش بر زمين ريخت.
خونی که بهای استقلالطلبی و آزاد مردی امير بزرگمرد و همه مردان غيرتمند تاريخ ايران بود.
روزنامه وقایع اتفاقیه سه روز پس از قتل امیر نوشت: «میرزا تقی خان احوال خوشی ندارد و صورت و پاهایش ورم کردهاست».
دو روز بعد آن در خبری کوچک نوشته شد: «میرزا تقی خان که سابقاً امیرنظام و شخص اول این دولت بود شب سهشنبه در کاشان وفات یافت.»
پیکر پاک امیر شهید در آغاز پشت دیوار فین مدفون شد و بعد چند ماه به اصرار خواهرشاه و همسر امیر، به حرم شریف حسینی در کربلا منتقل و در آنجا آرام گرفت.
مرگ ناجوانمردانه امير کبير تا آنجا دل و جان آزاد مردان و تودهها را آزرد که سالها پس از شهادتش حتی شاهزاده سنگدل و بیرحم ناصر الدين شاه قاجار نيز به بزرگی و عظمت امير کبير اعتراف کرد و در کتاب تاريخ خود نگاشت: «ميرزا تقی خان امير نظام در اوايل دولتش مدرسه (دار الفنون) بر پا کرد و ترتيب قشون داد و کارهايی کرد. آنچه که ما امروز داريم از آثار اين مدرسه (دار الفنون) است، اما بيچاره سرش را در اين راه داد. از روی انصاف بگويم و خدا را به شهادت میطلبم که در مورد مقام آن مرد نمک به حلال يکتا، غلو نکردم. او از خواجه نظام الملک وزير سلاجقه، صاحب ابن عباد وزير ديالمه و پرنس بيسمارک، لرد يالمرستون و ريشيليو فرانسوی و پرنس کارچه کف روسی به حق با عرضهتر بود. در جمعه ۱۷ ربيع الاول ۱۲۸۶ قمری [۲۰ دی ۱۲۳۰ شمسی] در حمام فين کاشان کشته شد و او را فصد (رگ زدند) کردند و به ديار عدمش فرستادند؛ ولی آثار او هنوز باقی است»
آقازاده نباشی و شاهزاده؛ و فقط روستازادهای باشی که کارگر آشپزخانه بوده، آن هم آشپززادهای در اوج تهی دستی، اما امير شوی، آنهم امير کبير. عجيب است و شگفتآور؛ اما شدنی. چرا که ميرزا تقی فراهانی خواست و شد، آن هم تا پای شهادت و به بهای جان.