به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ دکتر حمیدرضا شریعتمداری عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی آورده است:
دیرزمانی بود که میخواستم بازدیدی از دیزباد، در مسیر نیشابور مشهد داشته باشم. آشناییام با این روستا،به مطالعاتم دربارهی اسماعیلیه، و نوشتههای جناب دکتر فرهاد دفتری برمیگردد. هرگاه در مسیر قم مشهد، به توربینهای بادی و تابلوی دیزباد(که نامش بیارتباط با نصب این توربینها نیست)، میرسیدم، آرزو میکردم ایکاش، بازدیدی از این ناحیه که به آبوهوای مطبوع(بهمناسبت واقعشدن در دامنههای جنوبی بینالود)و گیلاس تکدانهاش نیز نامبردار است،داشته باشم، اما هیچگاه این فرصت دست نداده بود. از زمانیکه داماد مشهدیها شدم(از بیش از سیسال قبل) و بعدها صاحب کلبهای در این شهر شدم، عهد بستم که از همهی نواحی و حتی استانهای اطراف مشهد و خراسان(که اینک به سه استان تقسیم شده) بازدیدی داشته باشم و تا حد زیادی هم بدین توفیق نائل آمدهام. از سرخس و تایباد تا فردوس و طبس تا تربت جام، تربت حیدریه و گناباد(و بیدخت) تا کاشمر تا بسیاری از نواحی و روستاهای اطراف مشهد تا جادههای منتهی به مشهد از کرمان و دهوک تا جاده بجنورد مشهد تا جاده کلات و درگز و جز آنها را از نظر، و به سفر گذراندهام و چون علائقم از طبیعتگردی تا میراث تاریخی، مردمشناسی و آثار و مآثر بزرگان دین و علم، و تاریخ و فرهنگ را دربرمیگیرد، همواره کوشیدهام در این سفرها به همهی ابعاد اهتمام بورزم و حظ خودم را کامل کنم.
باری، دغدغهی دیزباد همچون دلمشغولیِ فریومد که سالها از کنار تابلویش در حوالی داورزن در ۷۰ کیلومتری سبزوار میگذشتم و حسرت دیدنش را داشتم(و چند سال پیش به دیدارش و به دیدار از مقبره ابن یمین و قبری منسوب به شیخ حسن جوری نائل آمدم)، سرانجام مرا به آن دیار کشاند. همراه با خانواده و برخی بستگان مشهدی، بامداد پنجشنبه ۲۰ مرداد راهی این ناحیه شدم.
دیزباد یا دقیقتر، دیزبادِ بالا که در ناحیه زَبرخان نیشابور واقع شده، و به علت بادخیزبودنش بدین نام، موسوم شده(دیز وجهی از دیس و پسوندی است بهمعنای گون و گونه و نیز نما و نشان)، با گذشت ۶۲ کیلومتر از مشهد و پس از گذشت از رباط فخرداوود، راهش به سمت بینالود آشکار میشود. ۱۳ کیلومتر را باید بپیماییم تا به این روستای چشمنواز که بخشی از آن تحت حفاظت سازمان جنگلها و مراتع است، برسیم.
این روستا تقریبا به دو بخش مسکونی تقسیم میشود که یکی(بالاده و میانده) به اثناعشریان و دیگری(پایینده) به اسماعیلیانی تعلق دارد که در کنار هم همزیستی دوستانه و روابط خویشاوندی دارند. یکی از نمادهای این همزیستی را میتوان در تجمع سالانهی آنها در آخرین جمعه مرداد در کنار چشمه نوحصار و قدمگاه منسوب به امام علی (ع)دید که البته در سالهای اخیر بهدلیل کرونا، و امسال بهدلیل خشکشدن چشمه، برگزار نشده است و نمیشود.
زمانی که به بالای دیزباد رسیدیم(و پس از پرداخت مبلغی بهعنوان ورودیِ منطقه حفاظتشده)، با اطلاعگیری از برخی اهالی، قبرستان پایینده را که به اسماعیلیان تعلق داشت، پیدا کردیم. در این آرامستان که آثاری از قدمت تاریخی در آن دیده میشود، همچنان تازهگذشتگان نیز دفن میشوند و چون اغلب اهالی اسماعیلیمذهبِ دیزباد در خارج از روستا در شهرهای مختلف، ازجمله، مشهد و تهران و بسیاریشان در خارج از کشور زندگی میکنند و گاهی پیکر برخی از آنها در همان مناطق، دفن میشود، گاهی سنگ یادبودی بهیادِ آنها در این قبرستان نصب شده است(و پیکر برخی نیز از خارج کشور یا از دیگر مناطق ایران به همین مقبره منتقل شده است )، اما اهمیت اصلیِ این مقبره به دو شخصیت نامدار اسماعیلی برمیگردد که اهل این روستا بودند و در این مزار، دفن شدهاند: امامقلی خاکی خراسانی و فدائی خراسانی که فرهاد دفتری در مورد آنها چنین نوشته است:
“امامقلی خاکی خراسانی از داعیان اسماعیلی و شاعران فارسی زبان در سده ۱۱ هجری قمری و محمد فدایی خراسانی از داعیان اسماعیلی و شاعران و نویسندگان فارسی زبان در سده۱٣ هجری قمری از مشاهیر دیزباد هستند.
در ایران دانشمندترین نویسنده نزاری روزگاران اخیر محمدبن زین العابدین خراسانی بود که تخلص شعری اش فدایی بود ، و نیز نزاریان ایران وی را به نام حاجی آخوند می شناختند . فدایی از اخلاف خاکی خراسانی بود و در روستای مهم نزارینشین دیزباد، نزدیک مشهد، میزیست و بستگان و خویشان وی هنوز در آنجا سکونت دارند.”
و نیز:
“فدایی چند کتاب درباره اصول عقاید نزاری تالیف کرد که از آن جمله است : ارشاد السالکین که در ۱۳۱۷قمری، تألیف آن به پایان رسیده است؛ کشف الحقائق، تألیف به سال ۱۳۳۲ ؛ کتاب دانش اهل بینش، و حديقة المعانی که رساله ای است در فقه؛ هیچ یک از این آثار در کتابشناسیهای آثار اسماعیلی که ایوانوف و پوناوالا تألیف کرده اند، فهرست نشده است. فدایی در عین حال شاعری پرکار بود و دیوان اشعار او که به وسیله اخلافش جمع آوری شده است ، حدود ۱۲هزار بیت دارد. وی تنها نزاریِ ایرانیِ معاصری بود که کتابی تحت عنوان هداية المومنین الطالبین در تاریخ نهضت اسماعیلی نوشت…..
فدایی در سال ١٣۴۲[روی سنگ قبرش: ۱۳۰۲] در دیزباد در گذشت ، و او را در جوار خاکی خراسانی به خاک سپردند.”
پرتکرارترین نام در این مقبره، میرشاهی است که از خانوادههای شناختهشده در مشهد(عمدتا در ناحیه رودکی و دکتربهشتیِ کوهسنگی)هستند. نسَبِ برخی درگذشتگان تا میرشاه روی قبرشان حک شده بود. روی سنگ قبر مرحوم محمدحسین میرشاهی، درگذشتهی ۱۳۸۱ نسب وی با ۸ واسطه به امامقلی و با ۱۱ واسطه به امیرشاه میرسد.
پس از زیارت اهلقبور، با نشانیای که گرفته بودیم، راهی جماعتخانه(عبادتگاه اسماعیلیان که در برخی مناطق به این نام خوانده میشود، شبیه جمعخانهی اهل حق یا یارسانها) شدیم. از کوچهای با شیب تندی که به سمت بالا داشت، بالا رفتیم. گرفتار تودرتوی کوچهها و خانهها شدیم و این حس به ما دست داد که این سبک ساختوساز باید مربوط به دوران غربت و عسرت اسماعیلیان باشد که در منطقهای کوهستانی و دورافتاده، مأوا گزیده و خانههایشان را بهصورتی تودرتو ساختهاند که به آنها در مخفیشدن یا فرارکردن کمک کند. بالأخره از یکی از خروجیها، راهی به مسیر منتهی به جماعتخانه پیدا کردیم(بعدا متوجه شدیم که راه متعارفی هم وجود داشته که در برگشت، از همان راه برگشتیم): جماعتخانهای بزرگ و چند طبقه با کتیبههایی از آیات قرآن در بلندای روستا که معلوم بود کارکرد آن محدود به ساکنان نمیشود و پذیرای اسماعیلیان از نقاط مختلف است. متأسفانه جماعتخانه بسته بود. سراغ کلیددارش را گرفتیم. گفتند به اطراف روستا رفته است.
در برگشت از جماعتخانه با پیرمرد و پیرزنی زندهدل روبهرو شدیم که میگفتند اکثر اهالی خارج از کشور هستند، ازجمله، سهپسرشان که همه در استرالیا هستند. ما هم گاهی به آنجا رفتهایم، ولی ترجیح میدهیم در اینجا زندگی کنیم. تلاقیِ با میمنتِ بعدیِ ما با جناب علی میرشاهی(امام) بود که به معرفیِ یکی از اهالی به ایشان رسیدیم. جناب میرشاهی دانای معتمَدِ اسماعیلیان دیزباد بود که میگفت با ۱۱ واسطه به امامقلی میرسم. ایشان ارشد فلسفه داشت و از اطلاعات خوبی برخوردار بود. تبادل اطلاعاتی در زمینهی اسماعیلیه(از کهک ووانُدانتا سَلَمیه) کردیم.
جناب علی میرشاهی توضیح داد که ما از شاخهی قاسمشاهیان هستیم.(دیگر شاخهی نِزاری محمدشاهی نام دارد که از اواخر قرن سیزدهم، بی امام شده و روبه انقراض گذاشتهاند) و به امامت محمدکریمشاه حسینی ملتزم هستیم. از او دربارهی مرحوم شاهخلیلی(سرهنگ) پرسیدم که در تهران زندگی میکرد(و زمانی با جمعی از دوستان، به دیدارش رفتیم.)
دربارهی مناسبات وی با آقاخان و استقبال از وی در ۱۳۴۶ در تهران و سپس جداشدن وی از آقاخان و تملک ملک بزرگی در تجریش توسط وی، توضیحات خوبی داد و گفت که البته پسرش که آثاری فلسفی دارد، متمایل به آقاخان شده است. قرار شد رفتوآمدی بین ما و ایشان(البته پس از استجازهی ایشان از تشکیلات اسماعیلیه) برقرار شود.