دومین نشست از سلسله نشستهای پژوهشی پژوهشکده ادیان و مذاهب با عنوان «آیا در قرن دوم تا چهارم هجری اعتقاد به خلقت نوری اهلبیت(ع)، غالیانه تلقی می شد؟» برگزار شد.
دکتر امداد توران سخنران این نشست در ابتدای سخنان خود گفت: این عنوان بهانهای است برای طرح یک مبحث کلیتر که عبارت است از وجود دو یا سه دیدگاه یا موضع متفاوت درباره ماهیت تشیع در قرن دوم و سوم و امتدادش در قرن چهارم.
وی افزود: سؤال اصلی در اینجا آن است که آیا شیعیان در قرون دوم تا چهارم برای امامان مقامات فوق طبیعی قائل بودهاند؟ یا این که منکر چنین مقاماتی بودند و ایشان را افراد تقریباً عادی میدانستند که خداوند طاعت ایشان را واجب کرده و نیز از عصمت برخوردارند که ایشان را از خطای در استنباط مصون میدارد.
دکتر توران در خصوص دیدگاههای مطرح در این خصوص گفت: در پاسخ به این سؤال همانطور که گلیو در یکی از آثار خود گفته دو دیدگاه و نظر متخالف و حتی متعارض مطرح شده است.
وی نخستین دیدگاه را اینگونه مطرح کرد: نخستین دیدگاه اصالت را به تشیع باطنی و به تعبیری غالیانه میدهد و تشیع عقلگرا را که در مدرسه بغداد ارائه شد، انحرافی از تشیع نخستین و اصیل به شمار میآورد. این موضع را دکتر امیرمعزی مطرح کرده است. وی وارث فکری هانری کربن است که همین مدعا را به نحو دیگری بیان کرده است. دکتر امیرمعزی تفکیکی بین غلات و میانهروها برقرار نمیکند و میگوید یک کل یکپارچه داشتیم به عنوان مجموع اصحاب ائمه که معتقد به امامت باطنی غیر عقلی بودند. وی حتی این عقاید غالیانه را به امامان نسبت میدهد و میگوید امامان غلات را به این خاطر طرد کردند که این اسرار و در واقع این عقاید غالیانه را فاش کردند نه این که آنها باطل بودند. به نظر دکتر امیرمعزی بصائر الدرجات صفار میراثدار این عقاید غالیانه است. این میراث غالیانه در الکافی و آثار شیخ صدوق به ترتیب کمرنگ و کمرنگتر میشود.
دکتر توران در رد این نظریه گفت: این موضع درست نیست؛ چرا که امامان اهلالبیت هم باورهای غالیانه را رد کردند و هم غلات را از خود طرد کردند. لذا باورهای غالیانه را نمیتوان به حساب اهلالبیت گذاشت. از طرف دیگر، اصول کافی و آثار صدوق در پارهای از موارد در نقل احادیث ناظر به امامت باطنی یا امامشناسی والامرتبه از بصائر الدرجات پیشی جستهاند. از این رو این آثار را نمیتوان در مقایسه با بصائرالدرجات نوعی عقبگرد از امامت باطنی دانست.
عضو هیئت علمی پژوهشی دانشگاه ادیان و مذاهب درباره دیدگاه دوم گفت: دیدگاه دوم کاملاً در مقابل دیدگاه اول قرار دارد و میگوید تشیع اصیل در قرون نخستین همان تشیع اعتدالی و علمای ابراری است که در عین پذیرش نص و وجوب اطاعت از امامان، مقامات فوق طبیعی امامان را قبول ندارد. این نظر را دکتر مدرسی مطرح کرده است. این نظریه در محافل آکادمیک و حوزوی طرفدارانی دارد.
وی با اشاره به این که تقریر دکتر مدرسی از نظر روشی از تقریر دکتر امیرمعزی پیچیدهتر و تاریخیتر و ناظر بر جزئیات بیشتری است، در تشریح این نظریه از دیدگاه دکتر مدرسی افزود: شخصیت برجسته و نمونه اعلای تشیع علمای ابراری از نظر دکتر مدرسی، ابن ابییعفور است که در تقابلی که با معلی بن خنیث داشت، امام صادق(ع) حق را به ابن ابییعفور میدهد و تأیید میکند که امامان علمای ابرارند نه انبیا. به نظر دکتر مدرسی، ائمه(ع) همواره از این خط فکری حمایت میکردند و جریان مقابل را که جریان غالیانه بود، رد میکردند.
دکتر توران همچنین افزود: دکتر مدرسی بین غلات طیاره و مفوضه تفکیک قائل میشود. طیاره معتقد به الوهیت ائمه(ع) بودند ولی مفوضه میگفتند کل امور عالم به ائمه(ع) تفویض شده و آنان تحت امر الهی عالم را خلق و تدبیر کردهاند. دکتر مدرسی در ذهن خود بستهای از اعتقادات را درست میکند و آن را به مفوضه نسبت میدهد. مثلاً از جمله اعتقادتی که ایشان به مفوضه نسبت میدهد، داشتن ولایت تشریعی، دانستن همه زبانها و از جمله زبان حیوانات و اطلاع بر مغیبات است. اما اسناد این بسته اعتقادی به مفوضه شواهد نقض فراوانی دارد؛ چرا که بر اساس کتب روایی میتوان دریافت که بسیاری از این اعتقادات در میان بخش اعظم یا عظیمی از اصحاب امامان که هیچ شائبه غلوی درباره ایشان وجود نداشته و ندارد، رواج داشته است. به نظر دکتر مدرسی بنیانگذار جریان غلات مفوضه مفضل بن عمر بود که پس از او محمد بن سنان زاهری جانشینش شد که البته به نظر می رسد کاربرد واژه جانشین در اینجا به جهت دلالتهای فرقه شناسانه این واژه درست نباشد. به نظر وی جریان اصیلی که در مقابل اینها قرار داشت، عبارت بودند از کسانی که امام را واجبالاطاعه میدانستند و عصمتشان را قبول داشتند ولی مقامات فوق طبیعی یعنی ارتباط با فرشتگان و جایگاه رفیع هستیشناختی و نحوه متمایز خلقت را نفی میکردند. پس از شهادت امام رضا(ع) به خاطر صغر سن امام جواد(ع) دو گروه از اصحاب امامان در بحث علم امام در مقابل هم قرار گرفتند: نخست گروهی که علم امام را موروثی میدانستند؛ یعنی امام با خواندن کتابهایی که از آبای گرامیاش به ارث برده علم شریعت را کسب میکند و دوم گروهی که معتقد بودند خداوند خودش این علم را بدون نیاز به چنین کتابهایی در اختیار امام قرار میدهد، همانطور که در کودکی به عیسی(ع) علم داده بود. در نهایت گروه یا نظریه دوم که نوعی حالت فوق طبیعی را برای امامان قائل بود، مقبولیت بیشتری در جامعه شیعه یافت و همین امر زمینهای فراهم کرد برای ورود تدریجی و روزافزون اندیشههای غلات و مفوضه به درون بدنه اصلی جامعه امامی.
دکتر مدرسی علاوه بر این دو خط یعنی خط مفوضه و خط علمای ابرار از خط سومی نام میبرد که اکثریت افراد عادی جامعه شیعه و بسیاری از راویان حدیث از آن پیروی میکردند. این خط در امامشناسی در میانه دو خط پیشین قرار داشت.
متأسفانه دکتر مدرسی از کنار این خط سوم به سادگی عبور میکند. سؤالی که در اینجا مطرح میشود، آن است که دقیقاً مرز اعتقادی این گروه با دو گروه دیگر چه بود. ثانیاً اگر بدنه اصلی امامیه را اصحاب این خط فکری تشکیل میدادند، چرا ایشان را جریان اعتدالی و خط اصلی تشیع ندانیم.
دکتر توران در ادامه اضافه کرد که هر دو نظریه یا موضع به لحاظ روشی کاستیهای فراوانی دارند که از جمله میتوان نادیده انگاشتن شواهد خلاف و فرافکندن ذهنیات محقق به شواهد مورد استناد را نام برد. اگر کسی بخواهد تحلیل واقعنمایی را انجام دهد باید همه گزارشها را ببیند و تبیینی برای همه اینها داشته باشد، نه این که دستهای را بگیرد و برجسته کند و مبنا قرار دهد و دسته دیگر را نادیده بگیرد. مثلاً دیدگاه دکتر امیر معزی مجموع روایات و گزارشهای تاریخی دال بر رد آموزههای غلات و طرد ایشان از سوی امامان و نیز انفصال اجتماعی غلات از بدنه اصلی شیعه را نادیده میگیرد و یا در مقام تفسیر این گزارشها با فرافکنی نظر خود آنها را از محتوایشان تهی میکند. همچنین دکتر مدرسی کاوشی در این باره نکرده که واژگان علمای ابرار در بستر تاریخی خودش و در کلیت اندیشه ابن ابییعفور چه معنایی افاده میکند و اگر با روایات دیگری که از ایشان نقل شده سنجیده شود، در نظام اعتقادی ابن ابییعفور چه دلالتی دارد.
دکتر توران ادامه داد که به جای دستهبندیهای دکتر امیرمعزی و دکتر مدرسی میتوان دستهبندی بهتر و واقعنماتری از اصحاب امامان در قرون دوم تا چهارم ارائه داد. بر اساس این دستهبندی، شیعیان قرون دوم تا چهارم در چهار گروه یا دسته مجزا قرار میگیرند: دسته اول کسانیاند که ابتدا مرتبط با امامان بودند و بعد عقاید غالیانه را مطرح کردند. برجستهترین شخصیت این دسته ابوالخطاب است. ایشان هم از سوی امامان و هم از سوی بدنه اصلی امامیه طرد شدند و برای خودشان یک گروه اجتماعی تشکیل دادند و حتی حرکتهای سیاسی هم به راه انداختند.
گروه دوم را اصحاب امامشناسی والامرتبه مینامیم که افرادی همچون مفضل بن عمر و محمد بن سنان در این دسته میگنجند. ایشان پیامبر و امامان را مخلوق خداوند میدانستند و در عین حال برای ایشان جایگاه رفیع هستیشناختی در عالم، نیز علوم و توانمندیهای فوق بشری قائل بودند. دلیل قانع کنندهای بر طرد این دسته از سوی امامان نداریم. کما این که ایشان از جامعه شیعه نبریدند و برای خود یک تشکل مجزا ایجاد نکردند. روات متأخر امامی هم که روایات غالیان یعنی همان دسته اول را تحریم کرده بودند، روایات ایشان را تحریم نکردند و لذا احادیث اصحاب امامشناسی والامرتبه را در کتب روایی به وفور میتوان یافت در حالی که از غالیان یا اصلاً روایت نداریم و یا صرفاً روایات نادری داریم. دسته سوم را اصحاب امامشناسی میانمرتبه مینامیم که به لحاظ کثرت، بدنه اصلی شیعه را تشکیل میدادند. افرادی مثل محمد بن مسلم و ابوبصیر و زراره را میتوان در این گروه گنجاند. به نظر میرسد که ایشان در اثبات برخی از علوم و توانمندیهای فوق بشری برای اهلالبیت با دسته دوم همنظر بودند ولی آن اوج و بلندپروازی دسته دوم را نداشتند. دسته چهارم اصحاب امامشناسی پایینمرتبه هستند که به ویژه در مبحث علم امامان، محدودیت زیادی قائل بودند. این دسته را میتوان به دو شاخه خراسانی به نمایندگی فضل بن شاذان و قمی به نمایندگی احمد بن محمد بن عیسی تقسیم کرد. شاخه خراسانی وارث فکری هشام بن حکم است و در شاخه قمی به نظر میرسد که به ترتیب سعد بن عبدالله و ابن ولید و شیخ صدوق وارثان این نوع از امامشناسی باشند. البته اسناد امامشناسی پایینمرتبه به قمیهای خط احمد بن محمد بن عیسی دشواریهایی دارد که در جای خود قابل بررسی است. در اینجا صرفاً در مقام طرح فرضیه هستیم که در حین پژوهش ممکن است اصلاح یا جایگزین گردد.
وی افزود: بسیاری از تضعیفات رجالی یا اتهامات به غلو در کتب رجالی ما به این دو شاخه امامشناسی پایینمرتبه برمیگردد. لذا میتوان حدس زد آن دسته از اصحاب امامشناسی والامرتبه که توسط اصحاب امامشناسی پایینمرتبه متهم به غلو شدهاند، واقعاً غالی نبودهاند بلکه به جهت فراتر رفتنشان از محدوده تنگی که ایشان تعیین کرده بودند، متهم به غلو شدهاند.
دکتر توران ادامه داد: برای تأیید یا رد این تقسیمبندی چهارگانه از شیعیان نخستین، باید از داوریهای کلی پرهیز کرد. برای تعیین این که چه کسی در چه دستهای جای دارد، باید چند شاخص را در نظر گرفت: نخست وجود پیشین یا خلقت نوری را که البته آن را میتوان در ذیل بحث کلیتر خلقت امامان گنجاند. دوم علم امامان، سوم ولایت تشریعی امامان و چهارم ولایت تکوینی امامان.
وی افزود: در بحث خلقت نوری امامان، کل اسناد و روات خلقت نوری را از منابع نخستین استخراج کردیم. ماحصل تحقیق ما آن بود که روایات راجع به خلقت نوری را هم متهمان به غلو که دکتر مدرسی ایشان را مفوضه و ما اصحاب امامشناسی والامرتبه مینامیم، نقل کردهاند و هم کسانی نظیر محمد بن مسلم که اصحاب امامشناسی میانمرتبه مینامیم و هم افرادی نظیر احمد بن محمد بن عیسی و سعد بن عبدالله و شیخ صدوق که بر حسب فرضیه کنونی اصحاب امامشناسی پایینمرتبهاند. نتیجه آن که اعتقاد به خلقت نوری اهلبیت(ع)، یک اعتقاد عمومی اصحاب امامیه با تمام گروهبندیها و جریاناتش بوده است. تنها جریانی که هیچکدام از اعضایش در نقل روایات خلقت نوری سهم نداشتهاند، جریان فضل بن شاذان یا هشام بن حکم است. از اینجا نتیجه میگیریم که اسناد عقیده به خلقت نوری به مفوضه و ادعای مخالفت بدنه اصلی یا خط اعتدالی امامیه با آن، سخن درستی نیست.
دکتر توران در پایان این جلسه به سؤالات استادان و دانشجویان حاضر در جلسه پاسخ داد.