اتحاد دین و ملیت در دفاع مقدس (۱۲ روزه)
فردوسی به جای ثنویت حاکم در متون دینی زرتشتی در عصر ساسانی، تأکید بر «خداوند یکتا» دارد.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه به نقل از جام جم آنلاین؛ دکتر مهدی علمی دانشور عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی با عنوان «اتحاد دین و ملیت در دفاع مقدس (۱۲ روزه)» آورده است: امتزاج و همافزایی در امر ملی و امر دینی از مهمترین مولفههاست که به دستاوردهای ماندگار و اثرگذار میانجامد هرچند این روایت (نوشتار حاضر) از نوحهای آغازشد که آقای محمود کریمی براساس ملودی و مضامین آشنای ترانهی «ایران» اثر زندهیاد محمد نوری اجرا کرد اما فرایادمان آورد که در طول تاریخ ایران اسلامی، نمونههای موفق این امتزاج و همافزایی در امر ملی و امر دینی کم نبودهاند. مقاطعی که منافع ملی و منافع دینی تعاملی سازنده داشته و بهجای رقابت و تعارض، در نسبتی متعادل و متوازن قرار گرفتهاند. ماحصل این تعادل و توازن، تقویت ملیت و نیز تثبیت نهاد دین بوده است. در مقابل، مقاطعی نیز بودهاند که منافع این دو نهاد در تعارض با هم قرار گرفته یا نافی هم شدهاند که طبعا آسیب به هردو وارد آمده است.
برای این ادعا برای شما از تاریخ روایت خواهم کرد:
حکیم فردوسی در شاهنامه، با وجود تمرکز بر هویت ایرانی، از مفاهیم اخلاقی و عدالتخواهانه اسلامی هم استفاده کرد. این اثر نشاندهنده تلفیق هوشمندانه فرهنگ ایرانی با ارزشهای اسلامی است. چرا شاهنامه یک تلفیق موفق است؟ چون فردوسی با وجود تمرکز بر ایران باستان، از عدالت، اخلاق و مبارزه با ظلم (مفاهیم مشترک اسلام و ایرانیت) حرف زده است. در دورهای که زبان فارسی در خطر بود، فردوسی با استفاده از مفاهیم اسلامی (مثل توحید)، فرهنگ ایران را زنده نگه داشت. در نتیجه چه چیزی رقم میخورد، شاهنامه نشان میدهد که ملیگرایی لزوماً ضد مذهب نیست، بلکه میتواند مکمل باشد.
فردوسی در سال ۳۲۹ هجری معادل با سال ۹۴۰ میلادی، یعنی حدود ۳۰۰ سال بعد از اسلام در ایران زندگی میکرد. در این زمان: زبان فارسی تحت تأثیر زبان عربی ضعیف میشد. حکومتهای ایرانی مثل سامانیان و غزنویان از یک طرف به ایران باستان افتخار میکردند، ولی از طرف دیگه مسلمان بودند. جامعه ایران ترکیبی از هویت ایرانی و اسلامی بود. از اینرو فردوسی نمیتوانست یک اثر کاملاً ضداسلامی بنویسد، چون هم خودش مسلمان بود، هم جامعه تحت تأثیر اسلام قرار داشت.
آغاز شاهنامه با نام خداست. به نام خداوند جان خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد. این مصرع نشان میدهد که او خداوند را بالاتر از هر چیز میداند، در حالی که در عین حال از خرد (مفهوم مهم در فلسفهی ایرانی) دفاع میکند.
در بخشی از شاهنامه، فردوسی به صراحت از پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) تمجید میکند:
به گفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگیها بدین آب شوی
چهارم علی بود جفت بتول که او را به خوبی ستاید رسول
که من شهر علمم علیم در است درست این سخن قول پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخنها از اوست تو گویی دو گوشم پر آواز اوست
علی را چنین گفت و دیگر همین کز ایشان قوی شد به هر گونه دین
این ابیات نشون میدهد که فردوسی به اسلام احترام میگذاشت، حتی اگر تمرکز اصلی شاهنامه بر ایران باستان باشد.
مفاهیم اخلاقی مشترک بین اسلام و ایران باستان در شاهنامه بسیار زیاد است. فردوسی در سراسر شاهنامه بر عدالت، راستی، پیمانداری و مبارزه با ظلم تأکید دارد، چیزهایی که در اسلام هم بسیار مهم هستند. مثلاً: رستم وقتی پسرش که در سپاه تورانیان است را شکست میدهد و او را میکشد، در حقیقت خودش شکست خورده است. ضحاک، نماد ستم و بیعدالتی به دست کاوه آهنگر (نماد مردم عادی) شکست میخورد. این مفاهیم هم در فرهنگ ایران باستان و هم در اسلام ارزشمند هستند.
کتاب توحیدی
در شاهنامه نگاه توحیدی وجود دارد. با وجودی که شاهنامه پر از اشارهها به ایران باستان و حتی باورهای زرتشتی در آن موج میزند، ولی فردوسی هرگز ثنویتی که در متون پهلوی وجود دارد را تأیید نمیکند. مثلاً: همیشه از خداوند یکتا حرف میزند. در داستانها، قهرمانان به تقدیر الهی باور دارند، نه به خدایان متعدد.
اینکه آیا فردوسی واقعاً مسلمان بوده؟ این بحث همیشه وجود داشته است، اما قرائن تاریخی نشان میدهد که او در عصر اسلامی زندگی میکرد و جامعهاش مسلمان بودند. اگر ضداسلام بود، سلطان محمود غزنوی (که حامی اسلام سنتی بود) به او اجازه نمیداد شاهنامه را بنویسد. ستایش پیامبر (ص) و امام علی (ع) در شاهنامه تصادفی نیست. نظریه رایج این است که فردوسی یک مسلمان شیعهمذهب بود که میخواست هویت ایرانی را در قالب اسلامی حفظ کند.
حالا چرا بعضی فکر میکنند شاهنامه ضداسلام است؟ به نظرم سوءتفاهم به خاطر تمرکز بر ایران باستان است. چون شاهنامه پر از داستانهای پهلوانان پیش از اسلامی است. بعضیها فکر میکنند فردوسی ضداسلام بوده است. متاسفانه تحریفهای تاریخی در بعضی نسخههای شاهنامه وجود دارد که ابیات ستایش اسلام در آنها حذف شده تا به او را ملیگرایان افراطی نشان بدهد. سیاستهای امروزی وجود دارد که بعضی گروهها دوست دارند شاهنامه را کاملاً سکولار جلوه بدهند، در حالی که این درست نیست.
با این حرفها میشود گفت: فردوسی نه یک ناسیونالیست افراطی بود، نه یک مذهبی متعصب. بلکه یک هوشمند فرهنگی بود که فهمید اگر شاهنامه کاملاً ضداسلامی باشد، از بین میرود. اگر کاملاً اسلامی باشه، هویت ایرانی را نادیده خواهند گرفت. پس راه میانه رو انتخاب کرد. او هوشمندانه حمایت از زبان و فرهنگ ایرانی (ملیگرایی)؛ و احترام به اسلام و ارزشهای اخلاقی مشترک (مذهبی) را در پیش گرفت. به همین خاطر، شاهنامه هم مورد احترام ملیگراهاست، هم مورد قبول مسلمانان.
مسلمان هویتآگاه
برای شناخت بهتر جناب فردوسی، باید به دورهی تاریخی او مراجعه کنیم. زمانی که اسلام تقریباً ۴۰۰ سال در ایران نهادینه شده بود. در آن دوره، انکار اسلام به سادگی ممکن نبود، مخصوصاً که سلطان محمود غزنوی حامی اسلام سنی بود. چنانچه بیان کردم ابیات صریح در ستایش پیامبر (ص) و امام علی (ع) نشان میدهد که او حداقل به ظاهر مسلمان بوده. در مقابل نظریههای زیادی وجود دارد که بعضی میگویند او شیعه بود (به خاطر ستایش امام علی). بعضی معتقدند معتزلی (پیرو عقلگرایی اسلامی) بود. ملیگراهای افراطی ادعا میکنند که او زردشتی پنهان بود، اما این ادعا هیچ سند تاریخی ندارد. در حالی که من به عنوان فردی که سالهاست در این حوزه تحقیق فراوان کردهام میگویم که جناب فردوسی مسلمان بود، اما دغدغهی اصلیاش نجات زبان فارسی و هویت ایرانی بود.
حالا چرا بعضی فکر میکنند او ضداسلام بوده است؟ به نظرم، چون از داستانهای شاهنامه سوءبرداشت صورت گرفته است. چون داستانها حول ایران پیش از اسلام میگردد، برخی تصور میکنند فردوسی قصد مقابله با اسلام را داشته است. یا اتفاق بدی که بعدها رخ داده در بعضی نسخههای شاهنامه (مخصوصاً در دورهی پهلوی)، ابیاتی که ستایش اسلام میکردند حذف شدند تا شاهنامه «سکولار»تر به نظر برسد. از اتفاقهای بدی که رخ داد این بود که برخی گروهها میخواهند شاهنامه را به عنوان نماد ضداسلام معرفی کنند، در حالی که این درست نیست.
جناب فردوسی بسیار فرد باهوشی بود فردوسی نمیخواست شاهنامه توسط حکومت وقت ممنوع شود، اما در عین حال نمیخواست هویت ایرانی را فدای اسلام کند. پس از این روشها استفاده کردایشان از مفاهیم مشترک اخلاقی استفاده کرد. از مفایمی که در ایران باستان و هم در اسلام مقدس بودند استفاده کرد. مثلا از مفهوم عدالت در داستان کیخسرو از مفهوم پیمانداری در داستان رستم، از مفهوم مبارزه با ظلم در داستان کاوه آهنگر استفاده کرد. از مفهوم تقبیح دروغ و خیانت در داستان شکست رستم به خاطر فریب دادن سهراب که مطابق با آموزههای قرآنی بود استفاده کرد. به نظرم اتفاق بزرگی که ما در شاهنامه رخ داد برخی داستانها با اصل داستان در ایران باستان کمی متفاوت است و جناب فردوسی هوشمندانه برخی اسطورهها را برای تطبیق با اسلام در محتوای داستان تغییر داد. به عنوان مثال در اساطیر زرتشتی، ضحاک یک اهریمن است، اما در شاهنامه، او نماد حکومت ستمگرانه است؛ چراکه فردوسی در زمانه حکومتهای جور در به عنوان حکومت اسلامی زندگی میکند. جمشید که در اوستا یک ایزد است، در شاهنامه پادشاهی مغرور توصیف میشود که سرانجام سقوط میکند که این تغییر به نظرم یادآور داستانهای قرآنی مثل فرعون است.
یکتاپرست دلآگاه
به عنوان کسی که تخصص اصلیاش ادیان ایران باستان است. با شواهد بسیار میگویم که فردوسی به جای ثنویت حاکم در متون دینی زرتشتی در عصر ساسانی، تأکید بر «خداوند یکتا» دارد. ثمرات تأثیر شاهنامه بر هویت ایرانی-اسلامی را در قرنهای بعد به وضوح میبینیم. در دورهی صفویه شاهنامه را در کنار قرآن در دربار نگه میداشتند (ترکیب نمادین اسلام و ایران). در انقلاب مشروطه: ملیگراها و مذهبیها هر دو از شاهنامه الهام گرفتند. مقام معظم رهبری در دیدار اعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی ایران میفرمایند: «خوشبختانه ادبیات سلف ما همهاش در جهت ارزشهای الهی و اسلامی است؛ از جمله همین شاهنامه که شما به آن اشاره کردید. اول انقلاب عدهای از مردمِ بااخلاصِ بیاطلاع رفته بودند قبر فردوسی را در توس خراب کنند! وقتی من مطلع شدم، چیزی نوشتم و فوراً به مشهد فرستادم؛ که آن را بردند و بالای قبر فردوسی نصب کردند؛ نمیدانم الان هم هست یا نه. بچههای حادی که به آنجا میرفتند، چشمشان که به شهادت بنده میافتد، لطف میکردند و میپذیرفتند و دیگر کاری به کار فردوسی نداشتند! حقیقت قضیه این است که فردوسی یک حکیم است؛ تعارف که نکردیم به فردوسی، حکیم گفتیم. الان چند صد سال است که دارند به فردوسی، حکیم میگویند. حکمت فردوسی چیست؟ حکمت الهیِ اسلامی.
حالا یک سوالی بوجود میآید که آیا فردوسی آگاهانه اسلام و ایرانیت را ترکیب کرد، یا این کار ناخودآگاه بود؟
به نظر من شواهد نشان میدهد این کار کاملاً آگاهانه بوده است. چرا که تکنیکهای ادبی هوشمندانه است. فردوسی در جایجای شاهنامه از واژههای دوپهلو استفاده میکند تا هم مسلمانان و هم ایراندوستان را راضی نگه دارد. مثلاً: همانطور که گفتم به جای «اهورامزدا» میگوید: خداوند جان و خرد. هم اسلام را تأیید میکند، هم فلسفهی ایرانی را. معنای اهورامزدا دانای بزرگ و خرد بزرگ است. در وصف پادشاهان میگوید: جهاندار دادگر. هم یادآور عدالت کیخسرو است، هم عدالت علی (ع). فردوسی هوشمندانه عناصر مغایر با اسلامرا حذف کرده است. در اساطیر زرتشتی، دیوها موجوداتی شرور، اما مشروع هستند، ولی فردوسی آنها را نماد مطلق شرارت نشان میدهد (مطابق نگاه اسلامی به شیطان).
فردوسی همیشه معاصر است
یک سوال همیشه برای من در ذهنم وجود دارد که اگر فردوسی امروز زنده بود، چگونه شاهنامه را مینوشت؟
به نظرم شاید در برخی محتوا تغییرات احتمالی میداد. مثلا امروز که اختلافات قومی و مذهبی شدید است، فردوسی احتمالاً مانند گذشته نمادهای مشترک را پررنگ میکرد. مثلاً: رستم را نه «فقط یک پهلوان ترکتبار» (به روایت برخی اسطورهها)، بلکه نماد تمام ایرانیان نشان میداد. از فرهنگ محلی همه اقوام (کرد، بلوچ، ترک، عرب ایرانی) در داستانها استفاده میکرد. امروز دیوها میتوانستند نماد تحریف تاریخ، فقر، تحریمها یا استعمار مدرن باشند، نه فقط موجوداتی افسانهای. فردوسی امروز شاید دانشمندانی مثل ابن سینا یا شهید چمران و شهید سردار سلیمانی عزیز را را در کنار رستم و سهراب قرار میداد. او برای ارتباط با نسل جوان، شاید از زبان سادهتر استفاده میکرد، اما همچنان از اصطلاحات حماسی بهره میبرد. در شاهنامهی فعلی، زنان نقش کمرنگی دارند. اما امروز فردوسی احتمالاً پهلوانان زن (مانند گردآفرید) را پررنگتر میکرد.
او شاید شاهنامه را نه به صورت کتاب، بلکه به شکل سریال، بازی رایانهای یا حتی توییتهای حماسی منتشر میکرد. ببینید فردوسی به ما نشان داد که هویت ایرانی و اسلامی میتوانند همزیستی داشته باشند، اگر هوشمندانه رفتار کنیم. ادبیات باید هم «ملی» باشد، هم «انعطافپذیر» تا در گذر زمان زنده بماند. بیایید با هم فکر کنیم که اگر فردوسی امروز میخواست نماد شرّ مدرن را در شاهنامه توصیف کند، چه کسی/چه چیزی جای ضحاک را میگرفت؟ (استبداد؟ استعمار؟ فقر؟)
شاهنامه مدرن
به نظرم اگر فردوسی امروز میخواست «ضحاکِ عصر مدرن» را خلق کند، احتمالاً ترکیبی از چند چهره شرّ میساخت که هم استبداد را دربرمیگرفت، هم استعمار نوین را، هم فقر سیستماتیک را. اما بیایید نمادها را دقیقتر تحلیل کنیم:
ضحاکِ امروز چه ویژگیهایی دارد؟ در شاهنامه، ضحاک با کمک اهریمن (نماد نیروهای شیطانی) به قدرت میرسد. دو مار روی شانههایش رشد میکنند که باید هر روز با مغز جوانان تغذیه شوند (نماد سیستم ستمگری که قربانی میطلبد). مردم را فریب میدهد تا او را بپرستند. پس در نتیجه ضحاک مدرن هم باید سیستمی باشد، نه یک فرد، چون امروز شرّ بیشتر ساختاری است. (مثل سردمدان قدرت امروز ترامپ و نتیانیاهو) قربانی بگیرد، اما خود را موجه جلوه دهد. وابسته به قدرتهای خارجی باشد.
بغیر از این دو نفر گزینههای پیشنهادی برای ضحاک مدرن میتوانم به «استعمار دیجیتال» (امپریالیسم دادهها) اشاره کنم که مارهایش شرکتهای فناوری که دادههای مردم را میمکند (مثل فیسبوک، گوگل، یا حتی برخی اپلیکیشنهای داخلی سواستفادهگر). قربانیان جوانانی که اعتیاد به فضای مجازی دارند یا اطلاعاتشان فروخته میشود. نقش اهریمنسرمایهداران جهانی که این سیستم را کنترل میکنند. «دیکتاتوری رسانهای» (استبداد نرم). مارهایش شبکههای خبری جعلی که مغز مردم را با پروپاگاندا تغذیه میکنند. قربانیانکسانی که تفکر نقادانه را از دست میدهند. نمونه عینی: رسانههای غربی که ایرانهراسی میپراکند، یا برخی رسانههای داخلی که افراطیگری را دامن میزنند. «فساد اقتصادی» (پولپرستی سیستماتیک). مارهایش بانکها و نهادهایی که ثروت ملی را میبلعند. قربانیان مردم عادی که زیر خط فقر زندگی میکنند. نمونهمافیای واردات، اختلاسگران، یا تحریمگذارانی که اقتصاد را فلج میکنند. «جهلِ سازمانیافته» (بیسوادی مدرن) مارهایش سیستم آموزشی ناکارآمد که تفکر خلاق را میکشد. قربانیاندانشآموزانی که حفظکردن را به جای فهمیدن یاد میگیرند.
حالا به نظر شما کدام یک شبیهترین به ضحاک است؟
به نظر من، ترکیبی از استعمار دیجیتال + فساد اقتصادی بهترین نماد است. چون هر دو غیرملموس هستند (مثل مارهای ضحاک که پنهان رشد میکنند). وابسته به خارجاند (مثل ضحاک که با کمک اهریمن به قدرت رسید). جوانان را قربانی میکنند (مغزها یا فرصتهای شغلیشان) را میگیرد.
در برههای از تاریخ این اتحاد در یک اثر تاریخی را موفق دیدیم. در اول صحبتهایم عرض کردم که هرچند در طول تاریخ ایران اسلامی، نمونههای موفق این امتزاج و همافزایی امر ملی و امر دینی کم نبودهاند.
نهضت مشروطه تلفیق ملیگرایی و مذهب روحانیون روشناندیشی مثل مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم شیخ فضلالله نوری همراه با ملیگرایان سکولار برای ایجاد حکومت قانون و عدالتخانه تلاش کردند. این همکاری نشاندهنده همافزایی بین خواستهای ملی (مشروطهخواهی) و مذهبی (اجتناب از استبداد و دفاع از عدالت اسلامی) بود. شعارهای مشروطهخواهان ترکیبی از مشروطهی اسلامی و “حفظ استقلال ایران” بود. اتحاد اولیهی ملیها و مذهبیها به پیروزی انجامید، اما تفرقهی بعدی به شکست انجامید
چرا مشروطه پیروز شد؟
به نظرم، چون اهداف مشترک وجود داشت. در طیف روحانیون (مثل مرحوم آخوند خراسانی): میخواستند از استبداد قاجار و نفوذ خارجی جلوگیری کنند. ملیگراها (مثل تقیزاده): به دنبال حکومت قانون و مدرنیزاسیون بودند. نمادهای همکاری هم وجود داشت. فتوای مرحوم آخوند خراسانیرا داریم که مشروطه را ضد استبداد و مطابق شرع معرفی کرد. شعارهای ترکیبی وجود داشت مشروطهی مشروعه (ترکیب قانونمداری و اسلام). عدالتخانه یا انقلاب (خواسته مشترک مردم عادی و نخبگان). چه اتفاقی رخ داد پیروزی عملی منجر شد و استبداد قاجار شکست خورد و مجلس شورای ملی تأسیس شد.
تا جدایی بعدی رخ داد، مشروطه شکست خورد. بخاطر وجود اختلاف بر سر ماهیت حکومت. ملیگراها خواهان سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) بودند. مذهبیها نگران بودند مشروطه به غربزدگی منجر شود (مثل کشف حجاب یا تغییر قوانین شرعی). در این وسط نقش استعماربسیار پر رنگ است. انگلیس و روس با دامن زدن به اختلافات، روحانیون را علیه ملیگراها شوراندند. مثال: ترور مرحوم آخوند خراسانی توسط عوامل مشکوک که هنوز هم به آن پاسخ جدی داده نشده است.
ثمره این شکست چه بود؟ کودتای محمدعلی شاه و به توپ بستن مجلس شد. حاکمیت هرج و مرج تا ظهور رضاخان بود. مثالهای زیادی وجود دارد. در کنار نهضت مشروطه، ما داستان نهضت ملی شدن صنعت نفت را داریم.
ماجرای نهضت ملی شدن نفت هم تکرار همان الگوی تاریخی بود: اتحاد اولیه ملیگراها و مذهبیها به پیروزی انجامید، اما تفرقه بعدی، همه چیز را نابود کرد. بیایید این الگو را با جزئیات بررسی کنیم. همکاری آیتالله کاشانی و دکتر مصدق بسیار مهم و حیاتی است. این جنبش ترکیبی از مبارزه برای استقلال اقتصادی (ملیگرایی) و مقاومت در برابر استعمار (با پشتوانه مذهبی) بود. آیتالله کاشانی از رهبران مذهبی و مصدق از چهرههای ملیگرا، در کنار هم برای ملی کردن نفت مبارزه کردند.
در آن زمان هم اهداف مشترک وجود داشت. ملیگراها به رهبری دکتر مصدق میخواستند نفت ایران از دست انگلیس خارج شود (استقلال اقتصادی). مذهبیها به رهبری آیتالله کاشانی به دنبال مبارزه با استعمار بودند (جهاد ضد انگلیسی). در اینجا هم نمادهای همکاری وجود داشت. ملیراها در نهضت شعارشان نفت ایران مال ایرانیان بود. مذهبیها هم شعارشان استعمار انگلیس دشمن اسلام است، بود. تظاهرات مشترک بوجود آمد. بازاریان مذهبی و روشنفکران ملیگرا، دوش به دوش هم ایستادند. نتیجه چه شد، پیروزی عملی و آن ملی شدن صنعت نفت بود. دکتر مصدق به نخستوزیری رسید و آیتالله کاشانی از او حمایت کرد.
این پیروزی چطور به شکست منجر شد؟ اختلاف بر سر قدرت بود. دکتر مصدق میخواست نقش شاه را محدود کند (ملیگرایی سکولار). در طرف مقابل آیتالله کاشانی نگران بود دکتر مصدق به سمت غرب گرایش پیدا کند. متاسفانه در ان برهه زبان مشترک بین این دو رهبر از بین میرود. نقش استعمارچگونه است؟ انگلیس و آمریکا با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دکتر مصدق را سرنگون کردند. تفرقهافکنیبین این دو گروه بوجود آوردن. آنها شایعه پراکنی کردند که دکتر مصدق میخواهد آیتالله کاشانی را حذف کند. نتیجهی نهایی چه بود؟ بازگشت شاه با حمایت خارجی. حذف همزمان دکتر مصدق و آیتالله کاشانی از صحنه سیاست.
از دیگر مثالهای مهم این اتحاد دفاع مقدس و جنگ و تهاجم نابرابر ایران و حکومت بعث عراق است. ما در این برهه از تاریخ شاهد ترکیب دفاع از میهن و ارزشهای اسلامی هستیم. در این دوره، شعار دفاع از خاک ایران با مفاهیم جهاد و شهادت در اسلام تلفیق شد. بسیج عمومی مردم، چه با انگیزههای میهنی و چه مذهبی، نمونهای بینظیر از همافزایی ملی و دینی بود.
دفاع مقدس
به نظر من جنگ تحمیلی یکی از نادرترین لحظات تاریخ معاصر ایران بود که گروههای فکری مختلف (از ملیگراها و چپها تا مذهبیها) زیر پرچم دفاع از میهن متحد شدند. این اتحاد چگونه شکل گرفت و چرا کارآمد بود؟
حمله غافلگیرانه عراق و صدام در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به ایران حمله کرد و حتی خرمشهر را اشغال نمود. این تجاوز آشکار، همه ایرانیان را بدون توجه به گرایش فکری، خشمگین کرد. تجاوز به “خاک ایران برای ملیگراها (حتی آنهایی که با جمهوری اسلامی مخالف بودند)، دفاع از تمامیت ارضی ایران یک اصل غیرقابل بحث بود. توصیف جنگ به عنوان دفاع مقدس یک تدبیر هوشمندانه بود. امام خمینی جنگ را نه فقط دفاع از کشور، بلکه جهاد در راه خدا معرفی کردند.
مانند گزارههای قبل نیز ما شاهد نمادهای عملی این اتحاد هستیم. حضور همه گروهها در جبههها هستیم. ملیگراها و بسیاری از افسران ارتش شاهنشاهی مانند شهید فلاحی و … در جنگ شرکت کردند و به شهادت رسیدند. مذهبیها با انگیزههای دینی به جبهه میرفتند.
همانند گزارههای قبل، شاهد شعارهای ترکیبی هستیم. این حماسهٔ ملی، این عشق الهی”: تلفیق ملیگرایی و عرفان اسلامی. راه قدس از کربلا میگذرد”: پیوند دفاع از میهن با نمادهای شیعی. در بین این دوسته شاهد فرهنگ ایثار مشترک هستیم. ملیگراها و مذهبیها هر دو شهید را تقدیس میکردند، اگرچه انگیزههای متفاوت وجود داشت. عوامل موفقیت این اتحاد وجود داشت. دشمن مشترک؛ صدام حسین به اندازهی کافی منفور بود که همه علیه او متحد شوند. زبان مشترک؛ تأکید بر مفاهیمی مثل عدالت و مقاومت که هم در ملیگرایی و هم در اسلام جای داشت.
حال متاسفانه چرا این اتحاد پس از جنگ از بین رفت؟ به نظرم عوامل متعددی داشت. اختلاف بر سر اهداف جنگ بوجود آمد. سیاستهای داخلی: پس از جنگ، فضای سیاسی به سمت انحصارگرایی پیش رفت و بسیاری از ملیگراها حذف شدند.
آیا امروز هم میتوان مشابه چنین اتحادی را در برابر چالشهای فعلی ایران (مثل تهاجم رژیم صهیونیست و تحریمها …) ایجاد کرد؟ چه گروههایی باید کنار هم قرار بگیرند؟
ایرانیان یگانه
نظر شخصی من اتحاد ملیمذهبی در جنگ ایران و عراق، یک معجزه تاریخی بود که نشان میدهد ایرانیان وقتی دشمن مشترک داشته باشند، میتوانند بالاتر از اختلافات بایستند. اما امروز وضعیت پیچیدهتر است:
چرا امروز چنین اتحادی سختتر است؟ چون قطببندیهای افراطی بوجود آمده است. هم ملیگراها و هم مذهبیها امروز به جای گفتوگو، بیشتر به حذف یکدیگر فکر میکنند. رسانههای تقسیمکننده: فضای مجازی به جای تاکید بر مشترکات، بر تفاوتها تمرکز دارد. عدم وجود دشمن مشترکِ ملموس پیدا شده است. صدام یک دشمن عینی بود، اما امروز دشمنان ایران (مثل تحریمها یا فساد) بیش از آنکه بیرونی باشند، درونی و نامرئی هستند.
به عقیده من میتوان به جای انتظار برای بحران، از پایین شروع کنیم. اقداماتی در نهادهای خورد و محلهمحور انجام داد. مثلاً همکاری مسجد و انجمنهای محلی برای حل مشکلات محل. اقدامات فرهنگی باید صورت بگیرد. تولید محتواهایی که هم «قرآن» و «شاهنامه» را گرامی بداریم. من در فواصل مختلف به این نقص رسانه اشاره کردهام که در حوزهی رسانهای باید کار جدی صورت بگیرد. فیلمهایی درباره قهرمانان تاریخی مانند کوروش، فریدون و روایت درست و صحیح از رشادتهای قهرمانان و شهدایمان مانند سردار سلیمانی و … ساخته شود.
حرف پایانی من این است که اتفاق نظر در جنگ آسان بود، چون دشمن تفنگ به دست بود. هنر امروز این است که در برابر دشمنان نامرئی (فساد، جهل، استعمار مدرن، جنگ فرهنگی و …) با هم متحد شویم.
این اتحاد نه تنها ممکن، بلکه تنها راه نجات ایران است. فردوسی به ما آموخت که میتوان “هم ایرانی بود، هم مسلمان”. امروز هم میتوان هم پرچم ایران را دوست داشت، هم قرآن را. در کتابهای درسی باید هم از قهرمانهای تاریخی و هم از قهرمانان و شهدا نوشته و گفته شود. در رسانهها باید به هر دو بعد پرداخته شود. همانطور که فردوسی رستم و سهراب را در یک حماسه گنجاند، ما هم باید چمران و حاج قاسم سلیمانی را در یک روایت ملی-مذهبی جا دهیم. این دو، تکمیلکنندهاند، نه رقیب.