آيا جلادان میميرند؟
از پايان تلخ خوشم نمیآيد، اما چه كنم كه از واقعيت تلخی كه گاه پيرامون خودم هم مشاهده میكنم، نمیتوانم چشم بپوشم.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید حسن اسلامی اردکانی عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی با عنوان «آيا جلادان ميميرند؟» آورده است:
باز فرصت كردم، بعد از سالها، مجموعه تلويزيونی ارتش سری را به صورت كامل ببينم. اين مجموعه نكات خوبی براي گفتن و آموختن دارد. البته اشاره كنم كه اين مجموعه را به صورت كامل و دستنخورده ديدم و فرصت نكردم تا تفاوت آن را با روايتی كه در دهه هفتاد از تلويزيون پخش ميشد، بررسی كنم. فقط يك تفاوت آشكار و اساسی جالب است. در روايت فارسی شده صدا و سيما، آلبر، رييس رستوران كانديد و رهبر خط نجات، خواهر زمينگيری دارد به نام آندره و همسری به نام مونيك كه چشم ديدن همديگر را ندارند. اما در روايت اصلی، آندره همسر آلبر و مونيك معشوقه او است و اين موقعيت است كه بسياری از رفتارهای روانپريشانه آندره را توضيح میدهد. داستان اين مجموعه در بروكسل اشغال شده به دست ارتش نازی رخ میدهد و وظيفه آلبر و دستيارانش آن است كه خلبانهای انگليسی سقوط كرده در آن منطقه را فراری دهند.
در برابر اين جريان، فرمانده كسلر، رييس گشتاپو و اساس منطقه، را داريم كه با خونسردی كامل و بيرحمی حيرتانگيزی در پی كشف اين خط نجات است و از كشتن و شكنجه كردن خلبانها، كه اسير جنگی بهشمار میروند و بايد از هر گونه تعرضی در امان بمانند، پرهيزی ندارد. در كنار اين چهره ترسناك، ما دو نظامي ديگر داريم كه گرچه به ارتش نازی تعلق دارند، اما رفتارهای انسانی آنها باعث میشود تا جايگاهشان را فراموش كنيم. يكي سرگرد برنت، فرمانده نيروی هوايی است كه مسئول دستگيری خلبانهای سقوط كرده است. اما با آنها رفتاری طبق قوانين دارد و ديگری جانشين او، سرگرد راينهارت است كه او هم قهرمان نيروی هوايی است. راينهارت تنها كسی است كه با شهامت برابر كسلر میايستد و قدرت او را به سخره میگيرد.
در اين مجموعه، حوادث تلخ و شيرين فراوانی رخ میدهد كه هر يك سويه اخلاقی تأملبرانگيزی دارد. برای مثال، گاه مسوولان خط نجات مادر بيگناه و بیخبری را كه میخواهد برای حفظ فرزند خردسالش خبری به ارتش آلمان بدهد، با ماشين زير میگيرند، يا جايی كه خلبانی خواستار برگشتن به انگلستان و مشاركت در جنگ نيست به چنگ اساس میاندازند تا كشته شود. اما از همه اينها شگفتانگيزتر، سرنوشت كسلر، برنت و راينهارت است. سرگرد برنت شخصی احترام برانگيز است و اصالت در رفتارش آشكار. با شكنجه و آزردن زندانيان مخالف است و با كسلر هم در میافتد، اما خيلی محافظهكارانه. مخالفان هيتلر با او تماس میگيرند تا در كودتا عليه هيتلر شركت كند، او نمیپذيرد. اما از جاسوسی عليه همكارانش هم خودداری میكند. همين باعث میشود او را به برلين بخوانند تا اعدامش كنند. اما كسلر به او فرصتی میدهد تا خودكشی كند و او هم چنين میكند. آخر كار كسلر و راينهارت به دست متفقين اسير میشوند. اما راينهارت با همان هويت رسمی خودش و كسلر قبل از آنكه به دام افتد، لباس يك سرگرد ارتشی را به تن و هويت او را غصب میكند و به نام ديگری اسير میشود.در بازداشتگاه اين دو با هم مواجه میشوند و كسلر، كه هويتش فاش شده است، تلاش میكند تا دادگاهی نظامی عليه همكارش راينهارت تشكيل دهد و در اين كار موفق میشود و سرانجام آنكه اين ارتشيان اسير از اسيركنندگان خود تفنگ و فشنگ میگيرند و راينهارت را تيرباران میكنند. اما كسلر چه میشود؟ با همه نفرتی كه سران ارتش از او دارند، او را تاب میآورند تا آنكه معشوقهاش، مادلين، گردنبند خود را به يكی از ماموران میدهد و كسلر را شبانه از اردوگاه اسرا آزاد میكند و كسلر با او به سوی آلمان جديد میرود. آيا اين مجموعه میخواهد بگويد كه در تاريخ قربانيان واقعی افراد صريح و صادقی چون برنت و راينهارت هستند و جنايتكارانی چون كسلر، به تعبير خودش، ققنوسوار سر بر میكشند و همواره میمانند؟ از اين پايان تلخ خوشم نمیآيد، اما چه كنم كه از واقعيت تلخی كه گاه پيرامون خودم هم مشاهده میكنم، نمیتوانم چشم بپوشم.