حس حسینیه

تاریخ انتشار:

کاش من و دوستی که کنارش نشسته بودم، هم‌چنان در همان حس حسینیه باقی بمانیم.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر مهراب صادق نیا در یادداشتی با عنوان «حس حسینیه» آورده است:

ساعت هشت و چند دقیقه به حسینه رسیدم. با نشان دادن کارت من را به داخل راهنمایی کردند. تجربه‌اش را داشتم. سال پیش هم همین مسیر را پیموده بودم. وارد حسینیه که شدم فهمیدم باید زودتر می‌آمدم. حسینیه پر شده بود از مردم پرشوری که با شعارهای خود هنرنمایی می‌کردند. گوشه‌ای از سالن، در همان ردیف‌های جلو نشستم. سری به اطراف چرخانده و با برخی از دوستانی که می‌شناختم چاق‌سلامتی کردم. چند دقیقه‌ای گذشت که یک نفر که گویا از مسئولان مراسم بود، آمد و گفت: حاج آقا این‌جا شما اذیت می‌شوید، بهتر است بیایید و آن‌جا روی صندلی بنشینید. بعد هم دستم را گرفت و کمک کرد از زمین بلند شوم. بعد هم من را سمت جایی که باید می‌رفتم راهنمایی کرد. انتظار دیدن رهبری معظم در تماشای شعارها و شعرخوانی‌های خودجوش مردم شیرین‌تر شده بود. بعد از یکی دو ساعت، آقا تشریف آوردند. مردم شورمندانه شعار می‌دادند و ایشان دست‌شان را به نشانه‌ی سلام و احترام بالا آورده و تکان می‌دادند. مردمی که احتمالا برخی‌شان از خیلی چیزها نگران و گاه در رنج‌اند ولی این‌جا و در این حسینیه با دیدن رهبری چنان امیدوار شده بودند که می‌گفتند “خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست.” در این‌جا آدم‌ها یکی شده بودند، اختلافات‌شان هم رنگ باخته بود. آن‌چنان که من یادم رفته بود کسی که بغل دست‌م نشسته است، چندی پیش من را لیبرال، سکولار، اصلاح‌طلب، و روشن‌فکر توصیف کرده بود. او هم یادش رفته بود گویا؛ چون بعد از مراسم یکدیگر را بغل کرده و ابراز ارادت کردیم. سخنان رهبری پر بود از هشدار، انذار، و امید. از عزت و استقلال ایران گفتند و آینده‌ای که گرچه ممکن است با سختی همراه باشد؛ ولی روشن است. بعد از سخنرانی هم چند لحظه‌ای به احساسات مردمی که خود را به جایگاه نزدیک کرده بودند، پاسخ دادند. … از حسینیه با احساس انسجام، برادری، یکی بودن، و امید بیرون آمدم. کاش این احساس در همه‌ی ما باقی بماند. کاش من و دوستی که کنارش نشسته بودم، هم‌چنان در همان حس حسینیه باقی بمانیم.