ایران زندان و قفس نیست

تاریخ انتشار:

تابه‌حال به خود جرئت نداده‌ام در مورد چیزی یا کسی که در حوزه‌ی دانش و اطلاعاتم نباشد نظری داده باشم، ازاین‌رو با خیال راحت این شش پاراگراف را بخوانید.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه؛ دکتر مهدی علمی دانشور عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی با عنوان «ایران زندان و قفس نیست»آورده است:

من یک پژوهشگر در حوزه مطالعات ایران هستم. از این پژوهشگر، سخنی ورای ادعایش تابه‌حال کسی نشنیده است. تابه‌حال به خود جرئت نداده‌ام در مورد چیزی یا کسی که در حوزه‌ی دانش و اطلاعاتم نباشد نظری داده باشم، ازاین‌رو با خیال راحت این شش پاراگراف را بخوانید.

اول. چندی است که صدای تصویب یک قانون در کشور بلند شده است: «قانون حجاب و عفاف».  در رسانه‌ها نقدهای متعددی از جنبه های مختلف به این قانون شده، اما نقدی که با رویکرد فرهنگی و امتداد آن از فرهنگ ایران باستان تا ایران امروز نشده و چیزی که صدای مرا – که در گوشه‌ی تنهایی خود مشغول هستم و سعی کرده‌ام به‌دور از فضاهای سیاسی به تدریس و کارهای علمی در حوزه‌ی مطالعات خود مشغول باشم –  درآورد این بود که در این قانون دوازده مرتبه «ممنوعیت خروج از کشور» به‌عنوان مجازات تعیین شده است. درست می‌خوانید:  «نوع مجازات: ممنوعیت از خروج از کشور»

ماده ۵۰۹ قانون آیین دادرسی کیفری بیان می‌دارد: «هرگاه اقدامات قاضی اجرای احکام کیفری منتهی به دسترسی به محکومٌ‌علیه نشود و بیم فرار وی از کشور باشد، می‌تواند دستور منع خروج او را از کشور صادر و به مراجع قانونی اعلام کند؛ اما به محض حضور یا دستگیری محکومٌ‌علیه نسبت به لغو این دستور اقدام می‌کند». هرچه کتاب تاریخی و کتاب مربوط به قوانین در ادوار مختلف از باستان تا دوره‌های مختلف پادشاهی را جستجو کردم به این نتیجه رسیدم که این قانون درمقررات و قوانین ایران بی‌سابقه است که ممنوعیت خروج از کشور یک «کیفر» باشد. تا کنون در قوانین، ممنوعیت خروج از کشور یک اقدام بازدارنده و مقدماتی برای دستیابی به متهم برای محاکمه یا جلوگیری از فرار متهم بوده که امری قابل‌پذیرش و در دنیا نیز رایج است، اما مگر می‌شود ممنوعیت خروج از کشور را یک مجازات بدانیم؟ متأسفانه آری؛ بر اساس این به‌اصطلاح قانون، شما مرتکب جرمی می‌شوید که مجازات آن ممنوعیت خروج از کشور است یا به عبارتی شما مجرمید پس مستحق زندگی اجباری در ایران هستید.

دوم. حتماً شنیده‌اید که در زمان تغییر دولت‌ها – که فرقی نمی‌کند کدام جناح اریکه قدرت را در دست بگیرد، در زمان انتصاب وزرا و مدیران آن‌ها – یکی از مشکلات شایع، دو تابعیتی بودن افراد است. این مشکل آن‌قدر شایع شده است که از وزیر و وکیل گرفته تا مجری و بازیگر و فوتبالیست همه با افتخار این ننگ را بر پیشانی خود چسبانده‌اند و تابعیت کشورهای دیگر را پذیرفته‌اند و از طرفی حاضرند با تمسک به هر ابزاری برای ادای دین در ایران نیز مشغول خدمت باشند. هم‌قطاران این بزرگواران هم برای حل این مشکل، قانون ممنوعیت تصدی بر منصبی را به باد فراموشی سپردند. از همین‌رو به نظرم آن آقا و خانم نماینده که زحمت نوشتن این قانون و این بند را برعهده داشتند احتمال به‌یقین خودشان از این دسته افراد دوتابعیتی بوده‌اند و از همین‌رو این جرم را تعریف کردند که زندگی در ایران مجازات است و دیگران حق استفاده از خروج را ندارند. آقا و خانم قانون‌گذار و نماینده مردم که همان روز اول بنابر اصل شصت و هفتم در روز اول خدمت خود دست بر کتاب مقدس دینی گذاشتید و بیان کردید: «در برابر قرآن مجید، به خدای قادر متعال سوگند یاد می‌کنم و باتکیه‌بر شرف انسانی خویش تعهد می‌نمایم که ودیعه‌ای را که ملت به ما سپرده به‌عنوان امینی عادل پاسداری کنم و در گفته‌ها و نوشته‌ها و اظهارنظرها، استقلال کشور و آزادی مردم و تأمین مصالح آنها را مدنظر داشته باشم» چگونه با این قانون زندگی در ایران، سرزمین مادری‌مان، را هم‌ردیف زندان و جزای نقدی و شلاق و تبعید و اعدام قرار داده‌اید؟ این بند و این قانون تنها از جانب کسی برمی‌آید که به این خاک هیچ عرقی ندارد و  این‌قدر از ایران بیزار است که زندگی در این خاک را یک نوع کیفر می‌داند.

سوم. من سال‌هاست که در حوزه ایران تحقیق می‌کنم. کتاب و مقاله نوشتم و دانشجو تربیت کرده‌ام. در متون دینی زرتشتیان آمده است که بهشت بر روی این سرزمین بناشده است، اما من زرتشتی نیستم ولی کمتر از این باور هم ندارم. خانم و آقای نماینده که قطعاً بهشت موعودش جایی ورای این سرزمین است، نام علاقه و ماندن‌مان را مجازات گذاشته است و با گنجاندن این بند، مرا و هم‌وطنانم را به وطن خودمان تبعید کرده است. آقا و خانم نماینده محترم، بهشت شما هرکجا باشد، اما من هنوز نوروز را دل کویر جشن می‌گیرم. هنوز برایم ارگ بم یادآور عهد روز الست است. برای من هنوز گذر از آرامگاه خیام تا آرامگاه عطار 23 سال طول می‌کشد. نفس‌کشیدن در تخت سلیمان را به هر لذتی ترجیح می‌دهم.

چهارم. قطعاً باید نیروی انتظامی و قوه مجریه موظف به صیانت و محافظت از این قانون باشد. تصور کنید فردی از این قانون پیروی نکرده و مجرم شناخته شده است. مراحل اداری را طی می‌کند و به دادگاه می‌رسد. قاضی محترم باید این حکم را برای فرد مجرم صادر کند: شما را به لحاظ ارتکاب رعایت‌نکردن قانون حجاب به دو سال زندگی اجباری در ایران، جایی که همت و باکری و سلیمانی برای کم‌نشدن از یک وجبش از جان خود گذشتند، محکوم می‌کنم. به نظر شما این حکم خنده‌دار است یا باید برایش خیمه روضه برپا کرد؟

پنجم. سال‌هاست باتوجه‌به حوزه‌ی مطالعاتی به مراکز نظامی برای تدریس رفته‌ام. همیشه پرسیده‌ام چرا اغتشاش‌ها و ناآرامی‌ها از شهرهای بزرگ شروع و به یک‌سری شهرهای کوچک ختم می‌شود؟ نام ایذه، باغملک، لردگان برایتان آشنا نیست؟ من دلیلیش را می‌دانم. چون بارها و بارها به آن‌جا رفته‌ام. چون سال‌هاست قضات محترم مجرمان را به این شهرها تبعید می‌کنند و هیچ‌کسی به بعد از انباشت مجرمان در این شهرها فکر نمی‌کند. البته این را بگویم بعدها که بحث شهرهای تبعیدی مطرح شد وزارت کشور این مسئله را تکذیب کرد و احتمالاً چند سال بعد بازهم فرد دیگری مجازات در ایران ماندن را هم تکذیب کند.  بگذریم این بحث مجال دیگری می‌طلبد، اما به لطف نمایندگان محترم دامنه‌ی تبعید از این شهرها به کل ایران سرایت خواهد کرد.

 ششم. نمایندگان محترم که افتخار این قانون و این سند به نام شما زده شده است. قطعاً برای شما ماندن در ایران سخت و به‌نوعی مجازات است و چنانچه در بالا هم آوردم بنابر وظیفه‌شناسی و حس مسئولیت‌پذیری این سختی و دشواری و رنج را به جان خود و دلبندان و عزیزان مهاجرتان در دیار غربت خریدید و این روزها با سختی فراوان مشغول انجام‌وظیفه هستید، اما این داستان و رنج برای شماست. ما ماندن و نفس‌کشیدن در مشهد،  اصفهان، شیراز، تبریز، همدان و آبادان و… را به بهشت‌های خیالی شما ترجیح می‌دهیم. این سند دیگر عکس فرودگاه و فیلم هنگام زایمان و خرید شما از بازارها و بیمارستان‌های اروپایی و امریکایی نیست. سندی است که تا ابد خواهد ماند که نمایندگان کشوری، ماندن در آن کشور را جرم و کیفرِ کاری تعریف کردند.