دکتر حمید طالب مطرح کرد؛

مدیریت تکثر با کدام عقلانیت

تاریخ انتشار:

برای فهم و مدیریت تکثر باورها و کاربست‌ها که ویژگی مهم فرهنگ پسامدرن به شمار می‌رود، الگوی پسامبناگرای عقلانیت لازم است.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه، به همت دانشکده فلسفه نشست علمی «تکوین عقلانیت: به سوی میان‌رشتگی در الهیات و علم تجربی» با سخنرانی دکتر حمید طالب عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب برگزار شد.

دکتر طالب در این نشست بیان کرد: مسئله ارتباط علم و الاهیات، شکل جدید پرسش قدیمی ارتباط عقل و ایمان است. برای برقراری ارتباط میان‌رشته‌ای جدی و موثر میان این دو حوزه، به بازنگری جدی در مفهوم عقلانیت نیاز داریم. این بازنگری را حوزه‌ میان‌رشته‌ای شناخت و آگاهی امکان‌پذیر ساخته است یعنی دیگر کم‌وبیش مشخص شده که انسان چطور به فهم و آگاهی دست می‌یابد و مهم‌ترین سازه‌های عقلانیت در عصر حاضر کدام است. همه ما برای بررسی، ارزیابی و توجیه باورها و رفتارهای خود به عقلانیت نیاز داریم. به نظر می‌رسد تنها در صورتی که به شکلی اساسی در خود هویت انسانی یعنی در هوش و عقلانیت بازنگری کنیم، می‌توانیم با شناسایی دقیق دوگانه‌های اساسی دوران خود، برای حل بسیاری از مسئله‌های جاری از درمان‌های سطحی گذر کرده به چاره‌هایی اساسی دست یابیم.

وی افزود: در جامعه ما و در زمان حاضر، از یک‌سو با بحث از امکان علم دینی و تعیین مرزهای علم با شبه‌علم و غیرعلم درگیریم و  گفتگو بر سر ربط و پیوند شریعت با عقلانیت، میان فقیه و روشنفکر در جریان است. در این بحث‌ها اما کم‌تر توجه می‌کنیم که امروزه دوگانه‌ اصلی، علم/الاهیات (یعنی دو رشته کاوش انسانی) است و نه عقل/شرع یا حتی دین/علم. از سوی دیگر، علم با فناوری جدید خود یعنی با هوش مصنوعی و حل برخی از مسئله‌ها در بسیاری از حوزه‌ها، گویی هویت انسان را به چالش کشیده، قدرت و اثرگذاری علم تجربی را گسترش داده و حتی زمزمه‌های به خطر افتادن اصلی‌ترین داشته انسان یعنی عقلانیت به گوش می‌رسد. پس شاید در آینده‌ای نه‌چندان دور انسان باید از هویت خود دفاع کند و نشان دهد که انسان است و نه ماشین. در چنین شرایطی حتی برخی بر این باورند که می‌توان انتظار داشت چنین فناوری کارآمدی حتی در حکم یک دیگریِ معنوی و برتر، زمینه پدیدآیی معنویت‌های جدید را فراهم آورد. پس الاهی‌دان هم دیگر به‌طور جدی باید بکوشد توجیه کند که تفسیر و عملش عقلانی است.

عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب تشریح کرد: امروزه در دوران دوگانه انسان/ماشین، پرسش‌ جدی آن است که چه چیزی به ما هویت انسانی می‌دهد؛ راه پرداختن به ارتباط الاهیات و علم چیست؛ ارتباط میان‌رشته‌ای بین این دو حوزه از کجا می‌آید و آیا اصلا امکان‌پذیر است و این‌که فضای ارتباط این دو ساحت به ظاهر جدا را چطور می‌توان فهمید؟ برای پاسخ اساسی به این‌ پرسش‌ها باید بدانیم عقلانیت را چه چیزی تعیین می‌کند و معیارهای آن کدام است.

وی گفت: برای حل این مسئله از یک الاهی‌دان پسامدرن مسیحی یعنی ونتزل ون. هویستین و یکی از آثار مهمش یعنی «تکوین عقلانیت: به‌سوی میان‌رشتگی در الاهیات و علم» استفاده می‌کنم که به این چارچوب جدید عقلانیت پرداخته است. این کتاب را انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب به‌تازگی منتشر کرده است. پیش‌تر برای فهم معنای زندگی و هویت انسان در دوران مدرن، شبیه این چارچوب را در کتاب «علم و دین‌: آگاهی بدن‌مند و ناخرسندی‌های مدرن» شرح داده‌ام. اما از نظر مولف کتابِ «تکوین عقلانیت»، راه درست این است که به دنبال عقلانیت مشترک میان الاهیات (تامل بر تجربه دینی)‌ و علم باشیم که به معنای ارتباط میان‌رشته‌ای است و این در یک بافت فرهنگی اتفاق می‌افتد. پس باید ببینیم ارزش‌های معرفتی و غیرمعرفتی الاهیات چطور با ارزش‌های معرفتی و غیرمعرفتی در دیگر حوزه‌های دانش ارتباط برقرار می‌کند. پرسش اصلی این است که در عصر حاضر چطور می‌توانیم در عین تصدیق تعهدات نیرومند الاهیاتی، منابع مشترک عقلانیت را پیدا کنیم؟

دکتر طالب ادامه داد: هویستین، الاهی‌دانی مسیحی بود که به آورده‌های زیست‌شناسی تکاملی برای شناخت و آگاهی انسان توجه کرد و در عین حال خود را الاهی‌دانی متعهد می‌دانست. او در این کتاب دغدغه‌اش این است که از الاهیات در دوران پسامدرن (تکرار می‌کنم در دوران پسامدرن و نه در دوران سیطره‌ی علم تجربی) دفاع کند و این دوران خصوصیاتی دارد. مدرنیستم جنبشی فرهنگی بود که با فعالیت فیلسوفان مدرن از کانت تا دکارت و هوسرل تا هگل استحکام یافت، یعنی فیلسوفانی که به دنبال صدق و حقیقت یقینی و مبانی خدشه‌ناپذیر بودند و تشویش دکارتی نتیجه شد، یعنی برای تعیین دقیق مرز امور صادق و یقینی با امور کاذب و غیرقطعی یک دلواپسی و نگرانی ایجاد گردید. در نتیجه این جنبش که عقل، معرفت، سوژه و باور به‌شکلی محض با مبناها و فراروایت‌های جهان‌شمول تعریف می‌شد، دوگانه‌ی کاذبِ علم/دین برآمد. پسامدرنیسم هم جنبش پیچیده‌ فرهنگی بود که با نقد بی‌امان مفروضات مدرنیستی و با پروژه‌ی نامبناگرایی، در فعالیت فیلسوفانی مثل لیوتار، رورتی، فوکو و ویتگنشتاین مطرح گردید و مفاهیمی همچون تکثر، بافتِ محلی، نفی فراروایت‌ها و مبناهای جهان‌شمول و کلی را در پی داشت. این‌جا دیگر معیارهای عقلانیت نسبی است و به بافت، عامل و شخص بستگی دارد و نه به معیارهای از پیش مفروض و و موجود.

او مدعی است معرفت‌شناسی تکاملی موجب می‌شود معیارها و محدودیت‌هایی برای تفکر و فهم در نظر بگیریم و راهی در میانه مبناگرایی مدرنیستی و نسبی‌گرایی پسامدرن بیابیم. مولف می‌کوشد این مدعا را در پنج گام به اثبات برساند که در ادامه به آن‌ها اشاره می‌کنم:

پسامدرنیسم بر فهم عقلانیت در فلسفه علم و در نتیجه، بر ارتباط الاهیات و علم اثر گذاشته است.

استادیار فلسفه دانشگاه ادیان و مذاهب اضافه کرد: به‌خاطر دوراهی مدرنیستی، باور عام بر آن بود که علم شکل برترِ تفکر عقلانی است و دین با تجربه ذهنی یا ناعقلانیت ارتباط دارد. در نتیجه، الاهیات و دین در گفتمان عقلانی منزوی‌ شد. در برابر این دیدگاه، جنبش فرهنگی پسامدرنیسم علیه تاکید مدرن بر جهان‌شمولی، عینیت و فراروایت‌ها، بر تکثر، تیره شدن مرز بین حوزه‌های مختلف، و در برابر ادعاهای صدق مطلق، بر شک‌گرایی تاکید داشت. همان‌طورکه ژوزف رز در فلسفه علم نشان می‌دهد، پسامدرنیسم موجب شد حتی در علم تجربی به تاثیر عوامل اجتماعی و تاریخی در شکل‌دهی به عقلانیت تاکید و جهان‌شمولیِ روش علمی رد شود. از سوی دیگر اما در این گام، به نقد تفاسیر افراطی پسامدرن از علم اشاره شده است، مثل کاری که سوکال و بریکمان انجام دادند تا نشان دهند علم صرفا گفتمان نیست و عقلانیت علمی و صداقت فکری اهمیت دارد. در نهایت در این گام نتیجه می‌گیریم که باید به دنبال یک مواجهه سازنده با پسامدرنیسم باشیم که کمک می‌کند از دوگانه مدرنیستی میان علم و دین خارج شویم و این کار با تشخیص محدودیت‌های مفاهیم سنتی عقلانی و دانش و با تاکید بر منابع مشترک تعقل در بین رشته‌ها امکان‌پذیر است و تنها این‌گونه می‌توانیم فضایی برای گفتگوی معنادار میان الاهیات و علم ایجاد کنیم.

نتایج نامبناگرایی برای تامل الاهیاتی و این‌که این دیدگاه فلسفی درک سنتی ما از عقلانیت در الاهیات را به چالش کشیده است.

وی گفت: در این گام باید نشان دهیم این ایده مبناگرایانه که دانش باید بر پایه مجموعه باورهای قطعی و یقینی بنا شود، رد شده است. بنابراین همه دانش‌ها از جمله الاهیات باید درون شبکه‌ای از باورها و کاربست‌های مرتبط با هم فهم شود. اما نامبناگرایی مشکل نسبی‌گرایی را ایجاد کرده است، یعنی اگر هیچ مبنای مطلقی برای دانش نباشد، گویا همه باورها معتبرند. این مشکل برای الاهیات که ادعاهایی درباره حقیقت و صدق غایی دارد، چالش به‌خصوصی ایجاد می‌کند. بعلاوه با بررسی رویکردهای نامبناگرا در الاهیات، مثل رویکرد هورز و مورفی، ناکارآمدی آن‌ها نشان داده می‌شود. استنلی هورز از ریشه داشتن تامل الاهیاتی در اجتماعات و کاربست‌های خاص دفاع می‌کند که نوعی عقلانیت فرقه‌گرا و انزواجو را نتیجه می‌دهد و الاهیات را از ارتباط میان‌رشته‌ای محروم خواهد ساخت. همچنین دیدگاه نانسی مورفی با کاربرد فلسفه علم لاکاتوش، در نهایت این خطر را دارد که از باورهای خاص الاهیاتی به‌شکلی مبناگرایانه حمایت شود و آن‌ها را در هسته سخت قرار دهد. پس در این گام روشن می‌شود که الاهیات به چالش کشیده شده است تا  (۱) معیاری برای عقلانیت ایجاد کند، یعنی وقتی معیارهای سنتی فرومی‌ریزد، معیارهای جدید و موجه‌تر برای عقلانیت و توجه کدام است؟ (۲)‌ در گفتگوی میان‌رشته‌ای درگیر شود و پاسخی بیابد به این پرسش که بدون تحویل بردن ادعاهای الاهیاتی به ادعاهای علمی یا منزوی ساختن آن درون یک گفتمان درون‌مانده، ارتباط معنادار میان‌رشته‌ای چگونه ممکن است؟ (۳) ارتباط بین ایمان و عقل را تدوین سازد و مشخص کند که نقش ایمان در الاهیات نامبناگرا چیست و چطور با روند کاوش عقلانی و ارزیابی باورها مرتبط می‌شود؟

مفهوم جدیدی از عقلانیت ارائه می‌شود که قرار است فراتر از محدودیت‌های مبناگرایی و نامبناگرایی راهی تعریف کند. این مفهوم جدید می‌تواند چارچوب بهتری برای فهم ارتباط الاهیات و علم ایجاد کند.

عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب ادامه داد: چارچوب مبناگرا یا کلاسیک عقلانیت از عهده فهم ویژگی موقعیتی و فرهنگیِ دانش بر نمی‌آیند و لازم است با استفاده از نقدهای پسامدرن، عقلانیت کلاسیک را بازنگری کنیم. در این چارچوب جدید، عقلانیت به عنوان کاوش برای فهم‌پذیری تعریف می‌شود که یک تدبیر برای بقا و زنده ماندن است. عقلانیت، میراث تکاملی ما و برای یافتن راهی برای معنادار کردن جهان و حل مساله است. همچنین در این چارچوب، ارزش‌ها و داوری‌های ارزشی نقش مهمی در شکل‌دهی به عقلانیت دارند. ارزش‌های ما انتخاب‌های ما، آن‌چه دلایل خوب می‌دانیم، نظریه‌هایی که متقاعدکننده می‌دانیم و شیوه‌ حل مساله را تعیین می‌کنند و چالشی علیه دیدگاه سنتی است که ارزش‌ها را ذهنی می‌دانست. از این منظر و با چهار مفهوم اساسی، راهی میانه مبناگرایی و نامبناگرایی ترسیم می‌شود: (۱) ریشه‌داری عقلانیت در سنت: عقلانیت همواره موقعیتی است یعنی درون بافت‌های تاریخی و اجتماعی ایجاد می‌شود که سنت‌ها و کاربست‌های اجتماعی خاص به آن‌ها شکل داده‌اند؛ (۲) اهمیت داوری مسئولانه: در فقدان قوانین مطلق یا مبناها، باید بر اساس بهترین دلایل موجود در آن زمینه، بین گزینه‌ها انتخاب کنیم؛ (۳)‌ نقش سخن‌وری و متقاعد کردن: عقلانیت صرفا پیروی از قوانین انتزاعی نیست بلکه به معنای بیان باورهاست به‌شکلی متقاعدکننده؛ (۴) محوریت تجربه تفسیرشده: تجربه‌ها همیشه میانجی‌اند و خود تجربه‌ها را تفسیرها و ارزش‌ها شکل می‌دهند. تجربه تفسیرشده ارتباط مهم بین امر عینی و ذهنی است. در نتیجه، عقلانیت بعنوان تدبیری برای حل مساله نمایان می‌شود، یعنی عقلانیت به باورها یا داوری‌ها کاری ندارد بلکه با استفاده از توانایی‌های شناختی برای توجه به چالش‌ها و یافتن بهترین پاسخ‌ها برای مسایل نظری و عملی مرتبط است. با چنین تعریفی است که منابع مشترک عقلانیت ظاهر می‌شوند: الاهیات و علم با وجود این‌که در موضوع و روش تفاوت‌های مهمی دارند اما در منابع اساسی عقلانیت انسان مشابه‌اند و هر دو بر توانایی داوری، ارزیابی، ساختن استدلال و یافتن راه‌حل‌های معقول برای مسائل تمرکز دارند. از این منظر، عامل عقلانی در تولید دانش مهم است یعنی خودآگاهی، خودانگاره، ارزش‌ها و تعهدات شخصی اهمیت دارد.

ارتباط بین تجربه و عقلانیت با هم‌جوشی پسامدرن میان هرمنوتیک و معرفت‌شناسی ممکن است چراکه نقطه مشترک علم و الاهیات، تجربه تفسیرشده است.

وی گفت: در این گام تاکید می‌شود که عقلانیت پسامبناگرا تنها بر فرایند دانستن توجه ندارد بلکه به تجربه دانستن توجه می‌کند. یعنی فهم عقلانیت نمی‌تواند از شیوه تفسیر و تجربه جهان اطراف ما جدا باشد. از این منظر، هرمنوتیک (نظریه تفسر) با معرفت‌شناسی (نظریه دانش) یکی می‌شود چون ادعاهای صدق در الاهیات و علم بر تفسیر تجربه متکی است. در چنین زمینه‌ای، بر کفایت‌ تجربه‌ای تاکید می‌گردد که ارزشی معرفت‌شناختی است و عقلانیت الاهیات و علم را شکل می‌دهد یعنی هر دو رشته باید با رجوع به آن تجربه، ادعاهای خود را توجیه کنند. همچنین کفایت تجربه‌ای (داده‌های قابل مشاهده)‌ و کفایت تجربی (داده‌هایی که به راحتی قابل مشاهده و بررسی تجربی نیست) از یکدیگر جدا می‌شوند و در عین حال به تفاوت‌های مدرج در دانستن الاهیاتی و علمی تاکید شده است، یعنی این دو تنها از نظر درجه متفاوت‌اند و هر دو به جنبه‌هایی از واقعیت می‌پردازند که با تجربه به دست آورده‌ایم. اما این دو ممکن است به جنبه‌های مختلف آن واقعیت توجه کنند و روش‌های متفاوتی به کار گیرند. در نتیجه می‌توان گفت به این شکل تمایزهای مدرنیستی از بین می‌روند: با توجه به  این‌که تجربه و تفسیر نقطه اشتراک ارتباط میان‌رشته‌ای است، تمایز از بین می‌رود و در عوض رویکرد متفاوتی به فهم پیچیدگی‌های تجربه انسان ارایه می‌شود.

در نتیجه برای فهم و مدیریت تکثر باورها و کاربست‌هایی که ویژگی مهم فرهنگ پسامدرن است یک الگوی پسامبناگرای عقلانیت ارایه می‌شود.

دکتر طالب در پایان افزود: در این گام تاکید بر آن است که باید تکثر را دریابیم و جدی بگیریم. با توجه به نقد شدن چارچوب‌های نظام سنتی دانش (فراروایت‌ها)، تکثر جدی است یعنی باید تنوع دیدگاه‌ها، ارزش‌ها و باورها در میان فرهنگ‌ها و اجتماع‌ها و رشته‌های مختلف را تصدیق کنیم. برای تشخیص این‌که کدام باور و کاربست عقلانی است هیچ قاعده یا مبنای جهان‌شمولی نداریم، پس چالش تکثر برای عقلانیت سنتی ایجاد شد. پرسش این است که چطور می‌توان نسبی‌گرایی را مدیریت کرد؟ برای پاسخ به این پرسش بر عقلانیت متقاطع و گفتگوی میان‌ذهنی تاکید می‌شود. یعنی عقلانیت در یک حوزه یا سیستم خاص فکری وجود ندارد بلکه در فضای میان‌ذهنی ایجاد می‌شود که دیدگاه‌های مختلف تلاقی می‌کنند: این‌جا داوری‌های مسئولانه و دلایل متقاعد کننده نقش مهمی دارند. همچنین بر نقش جماعت متخصصان تاکید شده است، یعنی با این‌که پسامبناگرایی معیارهای مطلق و عینی را رد می‌کند ولی در ایجاد هنجارها و معیارها برای برآورد اعتبار ادعاهای دانش، نقش اجتماع مهم است. یعنی همه چیز نسبی نیست و اجتماع متخصصان نقش مهمی در این بینش دارد. در نهایت، هدف کاوش‌های ما موازنه تاملی در زمینه و بافتی متکثر است. موازنه تاملی یعنی توانایی برای حرکت رفت و برگشت میان داور‌ها و نظریه‌ها و تجربه‌های خود. با این موازنه به دنبال رسیدن به حالت انسجام و سازگاری بین عناصر مختلف در این جهان پیجیده و متکثر هستیم. برای این امر گشودگی و تواضع معرفت‌شناختی لازم است، یعنی فهم همواره خطاپذیر است و احتمال خطا در آن وجود دارد. به این شکل در نهایت، عقلانیت پسامبناگرا صدایی عمومی به الاهیات می‌دهد تا به شکلی معنادار با جهان و رشته‌های دیگر ارتباط برقرار کند. در نتیجه الاهیات بدون قربانی کردن تعهدات خود یا درافتادن به گفتمان‌هایی شخصی و ذهنی، مشکل را حل می‌کند و به این شکل می‌تواند در بافت گسترده‌ گفتگو درباره ارزش‌ها، معناها و شرایط انسان، پاسخگو باشد.

350a5760
350a5760
350a5762
350a5765
350a5768
350a5769
350a5771
350a5779
350a5781
350a5790
350a5793

مطالب مشابه