به گزارش روابط عمومی دانشگاه، حجتالاسلام والمسلمین دکتر حسین عشاقی در کرسی علمی ـ ترویجی «گامهای پسین در فلسفه برین» گفت: فلسفههای موجود و رایجی که از دورههای باستان و بعد از اسلام داشتهایم عمدتا بر دو مبنای تقریبا موهوم و غیراثبات شده ابتنا داشته است. این دو مبنا یکی مسئله تکثرپذیری هستی است. مبنای دوم، حکمپذیری هستی است.
وی در ادامه گفت: گامهای پسین در فلسفه برین به اصول کلی فلسفه نوینی میپردازد که بعد از گذشت چهار قرن از فلسفه صدرایی شکل گرفته است؛ و در ان گامهای مختلفی در انعقاد این فلسفه نوین طی شده است. در گام نخست به مبانی این فلسفه اشاره میشود، در گام بعدی به امور عامه «وجود متجلی» که موضوع این فلسفه است میپردازد؛ و در گام سوم مبانی الهیات خاص این فلسفه مورد بررسی قرار گرفته است؛ و در گام چهارم به خود الهیات خاص این فلسفه ورود میشود؛ و الهیات خاص نوینی تقریر میگردد؛ و ازین رو نام این مجموع را «گامهای پسین در فلسفه برین» قرار دادیم.
عشاقی ضمن تبیین اهمیت و ضرورت بازسازی فلسفه بر مبنای وحدت وجود گفت: در حقیقت، فلسفه اولی پاسخی است به یک نیاز فطری انسان در مورد فهم زیربنائیترین افکار انسانی و عامترین حقائق قابل فهم، انسان با کشف این حقائق، و درک این افکار، نقیصه نادانی نفسش را نسبت به عامترین حقائق و زیربنائیترین افکار، برطرف میکند، و به کمال لائق خود در این زمینه خواهد رسید، اما همانگونه که فهم درست این گونه حقائق، نقیصه بزرگی را از انسان برطرف میکند، به همان اندازه نادانی یا نادرستی فهم انسان هم از ان حقائق، بسیار گمراهکننده و خطرافرین و موجب سقوط انسان در ورطه پوچی و در دره گمراهی است؛ زیرا انحراف از جاده حقیقت، در مورد عامترین حقائق و زیربنائیترین افکار، با انحراف از جاده حقیقت در مسائل جزئی و رو بنائی ملازم است؛ چنانکه صحت این دعوا را میتوان بهوضوح از اثار سوء فلسفههای الحادی بهوضوح مشاهده کرد؛ از این رو لازم است انسان همواره به این خطر توجه نموده و افزون بر این که با یافتن یک فلسفه درخور تصدیق، خود را از نقیصه نادانی نسبت به عامترین حقائق و زیربنائیترین افکار میرهاند، باید پیوسته در صدد بررسی و تحقیق بیشتر در مسائل بهظاهر کشف شده، یا ناقص کشف شده، باشد تا گرفتار جهل مرکب که بدتر از جهل بسیط است، نگردد.
وی افزود: از سویی فلسفههای رایج و پررونق همه بر دو پایی موهوم و دو اندیشی باطل پیریزی شدهاند که هر کدام بدون هر تامل درخوری، و بیهیچ برهانی، دیدگاهی مسلم و نظریهای قطعیالصدق پنداشته شده، و سپس بر اساس ان دو پایه موهوم اما مسلمالصدق و غیرقابل منافشه، تفلسف و بهظاهر فلسفههائی ساخته شدهاند؛
عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در بیان این دو دیدگاه گفت: یکی بحث تکثر «هستی» (بهمعنای مطلق واقعیت)، که در همه فلسفههای رایج و پررونق بهگونهای اصل ان مسلم و غیرقابل منافشه گرفته شده، و اگر اختلافی هست در مقدار و چگونگی ان است، و دیگر قضیه حکمپذیری «هستی» که این نیز اصلی مسلمالصدق پنداشته شده است؛ حال ان که بر این دو اندیشه نه تنها برهانی نیست، بلکه بر نفی انها براهینی میتوان ارائه کرد؛ مثلا «هستی» هیچگونه کثرتی ندارد؛ چون بر اساس اصل امتناع ذاتی تناقض، «هستی» بدون هیچ شرط و قیدی طارد نیستی و مناقض عدم است؛ بنابراین او بدون هر شرط و قیدی، نامعدوم، و بنابراین موجود است (زیرا هر گونه شرط و قیدی به این منجر میشود که مطارده بین وجود و عدم، ذاتی نباشد بلکه به قید و شرطی وابسته باشد؛ که بالنتیجه امتناع تناقض، امتناع بالغیر خواهد شد؛ و این به معنی انکار این بدیهیترین اصل معرفت است) و بنابراین «هستی» بهخودیخود، موجود و واجب الوجود بالذات است؛ و روشن است که واجب الوجود بالذات هیچ گونه کثرتی ندارد؛ پس «هستی» هیچ کثرتی ندارد؛ و از این رو او هیچ حکمی نیز ندارد؛ چون هر گونه حکمی برای «هستی» ملازم با نوعی تغایر بین موضوع و محمول و بالتبع ملازم با نوعی کثرت در هستی است (و گرنه حکم بودن حکم، و موضوع بودن «هستی»، بلا مرجح خواهد بود)؛ اما مفروض، بطلان هر گونه کثرت در «هستی» است؛ پس «هستی» هیچ حکمی ندارد.
عشاقی تصریح داشت: پذیرش این دو پایه موهوم و بیاساس در فلسفههای رایج و پررونق شکاف عمیقی را بین این شبهفلسفهها و فلسفه واقعی ایجاد کرده است؛ زیرا بر مبنای این دو دیدگاه، «هستی» (به معنای مطلق واقعیت) موضوع فلسفه اولی پنداشته شده و بدنبالش مسائلی را بهعنوان احکام این موضوع ارائه کردهاند؛ حال ان که خود «هستی» (بهمعنای مطلق واقعیت) موضوع نیست و حکمی ندارد تا بحث و جستجو شود برای احکام ان، و سپس احکامی برای ان ارائه گردد؛ بنابراین ضرورت دارد این فلسفهها هم بهلحاظ این دو دیدگاه که پایه همه انها است، و هم بهلحاظ مسائلی که بر اساس این دو دیدگاه در انها شکل گرفته مورد نقد واقع گردند؛ و سپس فلسفهای بر پایه نفی هر گونه کثرتی در خود «هستی» پیریزی و بازسازی و ارائه گردد.
این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به اینکه این موضوع زمینههای لازم برای نقد مبنا و بنای فلسفههای رایج، و ارائه مبانی لازم برای بازسازی فلسفهای نوین بر پایه نفی هر کثرتی در خود «هستی» را فراهم نموده است، ادامه داد: از سوئی انسان از عهد باستان تا کنون همواره مواجه با فلسفهها و فلسفهسازیهای گوناگون بوده و هست؛ این فلسفهها بر اساس عوامل مختلف، با رویکردهای گوناگون و با شیوههای متفاوت بوجود امدهاند؛ برخی الهیاند و برخی الحادی، برخی مادیگرایانهاند، و برخی متافیزیکی، برخی وحدتگرا هستند و برخی کثرتگرا؛ و نیز به لحاظ شیوه اکتساب، برخی اصالت را به فکر و نظر میدهند، و برخی به ریاضت و شهود، و برخی سعی در جمع هر دو راه دارند و در این میان، توجه به وحدت یا کثرت «وجود» یا «موجود» نقش قابل توجهی در انعقاد مکاتب فلسفی وحدتگرا یا کثرتگرا داشته است؛ زیرا بر اساس میزان قوت و ضعفی که در کثرت وجود یا موجود مورد قبول صاحب نظران بوده، سه مکتب معروف مشائی، اشراقی و متعالی شکل گرفته است؛ بدین توضیح که وجود در نزد مشائیان متکثر بوده بهگونهای که برای ان، حقائق متباینهای قائل شدهاند؛ بنابراین موضوع فلسفه برای انها، حقایقی است متکثر و متباین که جامع ذاتی مشترکی بین انها نیست؛ و فقط انها در یک مفهوم عامی که بالعرض بر انها حمل میگردد، اشتراک دارند.
وی افزود: طبعا فلسفهای با چنین موضوعی، از فلسفههائی که موضوعش وجودی است که فقط یک حقیقت واحد دارد، یا چند حقیقت معدود دارد، متفاوت است، و اینجا بود که مکتب فلسفی مشائی بر اساس موضوعی چنین متکثر شکل گرفت. در فلسفه اشراقی نیز موجود متکثر و متباین بود؛ ولی تباین ان فقط به دو حقیقت نور و ظلمت منحصر بود؛ بنابراین فلسفهای که انها برای چنین موضوعی با چنین تکثری ساختند از فلسفههای دیگر متمایز بود؛ و اینجا بود که مکتب خاصی در فلسفه شکل گرفت. بعد نوبت به حکمت متعالیه صدرائی رسید؛ صدرالمتالهین موضوع فلسفه را «وجود» که حقیقتی یکگونه و موجودی یگانه، اما دارای مراتب متعدد بود قرار داد؛ و طبعا فلسفهای متناسب با چنین موضوعی که بهصورت تشکیکی، واحد و متکثر بود، شکل گرفت، و مکتب جدیدی در فلسفه به ظهور رسید.
وی همچنین گفت: فلسفههای مدون و رایج، در طول تاریخ عموما بر اساس کثرت وجود یا موجود شکل گرفته، و تدوین شدهاند؛ زیرا کثرت وجود یا موجود با محسوسات و مشهودات دانشپژوهان سازگارتر بوده؛ بلکه انها کثرت وجود یا موجود را یک امر بدیهی و غیر قابل بحث تلقی میکردهاند؛ اما در عین حال، بحث وحدت وجود یا موجود و لوازم ان، همواره مورد توجه فیلسوفان بوده است، و از دوره فلسفههای کهن تا به امروز، گفتگوهائی در تایید ان مطرح بوده است؛ در دوره اسلامی به برکت ایات و روایاتی در این زمینه، این بحث شکوفائی خاصی یافت؛ و ابتداء در عرفان عملی و سپس در عرفان نظری، بزرگانی چون حلاج، ابن عربی، قونوی، مولوی، ابن ترکه، سید حیدر املی و دیگران از این دیدگاه حمایت کردند؛ بر اساس این دیدگاه، حقیقت «وجود» هیچگونه کثرتی در خودش ندارد، بلکه اگر کثرتی هست، به ظهورات و تجلیات این حقیقتِ از هر جهت نامتکثر، مربوط است؛ روشن است اگر فلسفه بر اساس این دیدگاه بازسازی شود، باید در کلیت فلسفههای رایج تجدید نظر شود؛ و چون این دیدگاه که «وجود» هیچگونه تکثری در خودش نیست، با براهین متعدد قابل اثبات است؛ بنابراین چارهای نیست که باید فلسفه بر این مبنا بازسازی گردد؛ و این هدفی است که در مجموعهای بنام «گامهای پسین در فلسفه برین» پیگیری شده و خواهد شد.
عشاقی در پایان اضافه کرد: باید توجه داشت که صدرالمتالهین و پیروانش گام فراخی را در تدوین یک فلسفه وحدتگرا برداشتند که به عنوان «حکمت متعالیه» یا «فلسفه برین» مشهور گشته است؛ ولی بهنظر نگارنده این گام فراخ، از گامهای اولیه و پیشین برای رسیدن به یک فلسفه وحدتگرای برین است، و در رهانیدن فلسفه از کثرتگرایی در وجود، و رساندن ان به هویت واقعیاش کافی نبود؛ زیرا هستی (بهمعنای مطلق واقعیت) از ان جهت که هستی است، بهکلی از هر کثرت مبرا است؛ ولی در فلسفه ایشان یا بهگونه تشکیک تفاضلی یا غیر تفاضلی در حقیقت «وجود»، کثرت راه مییابد؛ و از همین نقطه، زمینه زاویهگیری از جاده حقیقت، در فلسفه ایشان شکلگرفته است؛ از این رو در گامهای پسین، باید حقیقت «وجود» را از هر گونه کثرتی منزه دانست، و سپس بر مبنای نفی هر کثرتی در خود هستی (بهمعنای مطلق واقعیت)، فلسفه را بازسازی کرد؛ از این رو ما نام این بازتولید فلسفه را «گامهای پسین در فلسفه برین» نهادیم.
در ادامه این کرسی، ناقدان حاضر در جلسه به نقد مطالب ارائهشده پرداختند.