به گزارش روابط عمومی دانشگاه، در پی جان باختن دکتر سید احمد نصراللهی و فرزندش سید اسماعیل نصراللهی جوان نخبه و دارنده رتبه ۲۵ کنکور سال گذشته رشته علوم انسانی، حجت الاسلام و المسلمین دکتر حمیدرضا شریعتمداری دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه ادیانِ و مذاهب و مدرّس مدعوِّ گروه فلسفهی دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران طی یادداشتی به همین مناسبت آورده است:
از شمارِ دو چشم، یک تن کم وزشمارِ خِرد، هزاران بیش
بسی سخت است و جانکاه!
اینکه به کلاس و به جمع همکلاسهایی درآیی که دومین ترمِ با آنهابودن را تجربه میکنی، نامها و تاحدّی مرامهایشان را میدانی و میشناسی، آنگاه همچون نزدیک به بیست جلسهی گذشته، منتظر باشی تا گرامیکارشناسِ گروه از در آید و ضبطصوتی را پیش بگذارد تا یافتهها و بافتههای تو را برای عزیزی خانهنشین که او را یارای حضور نیست، ثبت و ضبط کند، اما آن روز و شاید آن سیهروز، او بیاید و ضبطی روی میز نگذارد و تو که از همه جا بیخبری، از او جویا شوی که پس کو و کجاست آن ضبط همیشگیات؟ و او ناگاه بغضِ درگلوماندهاش را بشکند و گریهای سر بدهد و بیهیچ توضیحی از در بِرود و تو بمانی و آن پرسشِ بیپاسخ، و این گریهی نابهنگام! رو به دانشجویانت میکنی که آنَک در چهرهی آنها نیز سکوتی سنگین و غمی سنگینتر را میخوانی و از آنها بپرسی که مگر برای آن مخاطب غائبِ هماره حاضرت که صوتِ تو به او میرسیده و صوتی هم به هنگام امتحان از ناحیتِ او، تو را میرسیده، اتفاق نامیمونی رخ داده که هم، آن بانوی فریدونینام را گریان ساخته، هم شما همکلاسیهای بامرام را نگران؟ و پاسخی را درمییابی که در دهانِ آنها بهوضوح نمیچرخد و بر جان تو به آسانی نمینشیند: او در حادثهای، گرفتار چنگال مرگ خاموش گشته و ناکام، درگذشته و ما را گذاشته و از میانِ ما رفته! مات و مبهوت میشوی و واژههای درخور را گم میکنی و خود زیر آوار غمبارِ حیرت و دِهشت گرفتار میشوی!
تازه به یادمیآوری که او همانی است که خبر درگذشتش را در رسانهها خوانده و شنیدهای و متأسف و متأثر شدهای! و تازه درمییابی که او همان نخبهی توانیابی بوده که سالی پیش خبر قبولیاش با رتبهی ۲۵ را شنیده بودی و همچون دیگران از ارادهی مثالزدنیاش شگفتزده شده بودی!
همین بهمنماه سال گذشته بود که در جلسهی امتحان دانشجویان رشتهی فلسفهی دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران حاضر شده بودم و چون امتحان به پایان رسید و برگهها تحویلم شد، خانم فریدونی از من خواست که لَختی بیشتر درنگ کنم تا صوت پاسخ سید اسماعیل نصراللهی را روی کاغذ بیاورد و بنگارد. مدتی صبرکردم تا پاسخنامهی او را هم گرفتم و رفتم. زمانی که به تصحیح برگهها مشغول شدم، چون به همین برگهی خوشخطونگار رسیدم، دقت و تماميتِ پاسخها اعجابم را برانگیخت تاجایی که همسر آموزگار و دختران دانشیارم را فراخواندم و این برگه و نمرهی بیستِ آن را به آنها نشان دادم و آنها نیز مانندِ من زبان به تحسین گشودند.
اینک سید اسماعیل درمیانِ ما نیست. پدر دانشآموختهی پشتیبانش نیز با او همراه و همسفر شده، و مادر فداکار و با پشتکارش نیز گرفتار بستر و نیازمندِ پرستار شده است. او که پای حرکت نداشت، اینک پرِ پرواز پیدا کرده و مرغ باغ ملکوت شده است. تفسیر این دشوارتقدیر را نمیدانم، اما به حکمت باریتعالی ایمان، و به تسلای الهی، اطمینان دارم. اوج و عروجش را به خانواده و دیگر بستگانش، و به دانشگاه و همدرسانش تسلیت میگویم و میدانم که خداوندِ نام و خداوند جای، او و پدرش را نامِ نیکو، جایی نو و سرای مینو دهد و به این آموزه نیز امید دارم که ارادهی پولادینش، و آرزوهای بالاوبلندش و شور و اشتیاق فزایندهاش به کسب دانایی و فرزانگی حتما هم او را در سیرِ آسمانیاش بالا و بالاتر خواهد برد، هم برای من و دانشجویانم و همهی دانشیمرد و گرامیدخترهای ما، همواره الهامبخش و درسآموز خواهد بود.