حمله مشکوک به عصر طلایی تمدن اسلامی

تاریخ انتشار:

ساخت سریال حشاشین که سراسر تحریف بزرگان ایرانی و کوشش و راستکاری آنها در مقاطعی از تاریخ «ایران فرهنگی» است.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه، دکتر احسان جندقی عضو هیئت علمی گروه عرفان اسلامی دانشگاه ادیان و مذاهب در گفت‌وگو با روزنامه جام‌جام بیان داشت:

ساخت سریال حشاشین که سراسر تحریف بزرگان ایرانی و کوشش و راستکاری آنها در مقاطعی از تاریخ «ایران فرهنگی» است، به سفارش جریان صهیونیستی وبه دست اسلام سکولار را بایدیک توطئه عمیق فرهنگی دانست که این روزها که نیروهای مقاومت در میدان حضور دارد،قصددارد تا شمایلی دگرگون ازاندیشه اسلامی را درجهان بازنمایی کند.

جنبش‌های اجتماعی و فرهنگی ایران در سده‌های درخشش تمدنی، جدا از این‌که سرانجام به کدام سمت و سو لغزیده‌اند را نمی‌توان به ‌صرف برچسب‌های دشمنانی که پس ازآنها آمدند،یا تفرقه‌افکنان غربی وصهیونیست‌های افراطی، یکسره منفی شمردو میراث‌شان را ناچیز انگاشت یا به فراموشی سپرد.دستاوردهای موثر جنبش حسن صباح ابعاد مثبتی داشت؛ به گونه‌ای که همچنان جای کار و پژوهش دارد. بر همین اساس با دکتر احسان جندقی، دین‌پژوه درباره اهداف پنهان ساخت چنین سریال‌هایی به گفت‌وگو نشستیم و می‌کوشیم معیار خلوص یا کژگرایی را در پیروان مذاهب اسلامی، به شکل گذرا به دست بیاوریم.

وقتی خودمان از خودمان بی‌خبریم و نمی‌کوشیم گذشته را با پژوهش و آگاهی، چراغ آینده سازیم، در جنگ نرم فرهنگی که از قضا مهم‌ترین میدان هماوردی است، کم می‌آوریم؛ در حالی که ملت ما با فرهنگش بر یورش امثال چنگیزها، تیمورها و… پیروز شده، مثلا دشمنان از حسن صباح با ستایش یاد کرده‌اند؛ کسی که برخلاف واقع در سریال حشاشین با اهریمن، هم‌سویی و هم‌پیمانی دارد، مخوف و جلاد و سنگدل است، دادگری در ذاتش نیست و داعش مجسم است!؟

باید در همان بستر رویداد مطالعات تاریخی داشته باشیم. سخنی هست که در کتاب‌های تاریخی مانند مقدمه ابن‌خلدون و… مکرر شده؛ این‌که هر جامعه‌ای تاریخ خودش را نشناسد ناگزیر از تکرار آن است و محکوم به تکرارکردن تاریخ زیسته خودش. از مشکلات امروز ما که حتی جامعه علمی را آلوده خودش کرده، عدم رویکرد تاریخی به مباحث است. تاریخ همه پاسخ‌ها را نمی‌دهد و بی‌نیاز از مباحث دیگر نیستیم اما بدون پژوهش و خوانش تاریخ به سراغ مکتبی مثل اسماعیلیه رفتن اشتباه است.پرسش‌ شما دقیق بود، تاریخ اسماعیلیه متاسفانه بریده‌بریده و ناقص است. بخش‌هایی از تاریخ اسماعیلیه در برهه‌های قابل توجهی پاک شده که از مهم‌ترین عوامل همانا دشمنی جریان‌های مخالفی است که پس از دستیابی به قدرت، در سرکوب و نابودی این گروه کوشیدند؛ همانند رخدادهای پس از گشودن دژ الموت.مثلا حضور خواجه نصیر در دژ اسماعیلیه محل بحث است که آیا به اجبار و از سر ناگزیری در آن دژ حضور داشته یا بنا به ضرورت‌هایی یا به دلخواه در آنجا به پیگیری اندیشه‌ها و نوشتن آثارش پرداخته. البته پشتوانه علمی و دانش ذخیره و محفوظ‌شده در دژ الموت را از یاد نبریم. آثاری که استادالبشر در این دوره نوشته، نشان از آرامش ذهنی او، همچنین در دسترس بودن آثار مهم آن روزگار دارد. نکته زیبای ماجرا اینجاست که دیباچه آثار این دوره را پس از یورش هولاکو بازنویسی کرد. یکی از کارهای پژوهشگران همین است که در تاریخ اسماعیلیه چنان که بودند بپردازیم، نباید اجازه بدهیم بیگانگان و بیرونی‌ها به تولید داده‌هایی بپردازند که با واقعیت‌های تاریخی ما همخوان نیست. تخیل دیگران یا معاند است یا متناقض با حقایق تاریخی ایران فرهنگی مسلمان؛ همچنان که هالیوود با فیلم ۳۰۰ آن چهره دروغین را از خشایارشاه نشان داد و ما منفعلانه جا خوردیم! هر چند با جدیت درباره همخوان نبودن آن نمایش با تاریخ و واقعیت‌هایش داد سخن دادیم. باید با جدیتی بیش از چنین واکنش‌هایی به مواجهه با این هجمه‌ها بپردازیم.

جهان امروز، تصویری و تصویرگراست. تولیدات تصویری کمک مهمی است در این راستا از راه مواجهه با چنین تولیدات ضد ایرانی و ضد اسلام که خلاف تاریخ و پیشینه فرهنگی و تمدنی ماست؟
راه همین است که تاریخ خودمان را بشناسیم. اگر تولیدات فرهنگی این چنینی مثل سریال حشاشین، نقص تاریخی دارد و واقعیت‌ رخدادها را نادرست و در راستای اهداف دشمنانه خودشان جعل کرده و نشان داده، برای منافع خودشان با بهره‌برداری از منابع ما به تولیداتی دست زده‌اند که به زیان همه جانبه ماست.اما آیا باید فقط داد سخن بدهیم که داده‌های این‌چنینی درست نیست و غلط است؟ پاسخ محکمه پسند و متقن ما چیست؟ آیا کتابی تالیف کردیم که پاسخگوی مسائل تاریخ شیعه برای پرسشگران جوان باشد! شما در‌باره شریعت و ظواهر و باطن‌گرایی بحثی باز کردید، آیا پژوهش جامع، مانع و مستقلی داریم تا ببینیم مثلا همین اسماعیلیه در سده‌های هفتم و هشتم هجری آیا جریانی ضدشریعت و اباحه‌گر بود یا برعکس برای احیای شریعت کوشش داشت، ریشه‌ها را بشناسیم و در حواشی غرق نشویم؛ گو این که برداشت‌ مورخان و راویان در فضای غلبه فقه رایج اهل سنت از اسماعیلیه و فقه آنها با سوءتفاهم همراه نبوده! به‌ویژه که تنوع و تکثر، ویژگی احکام فقهی است.

نقطه آسیب‌پذیری و ضعف ما در بازه کنونی؟
همین که تاریخ ما و جنبه‌ها و ابعادش بررسی و پژوهش و کاویده نشده. به‌ویژه که در عصر ذهبیه، طلایی و دوران مشهور به عروس در تمدن اسلامی شاهد بروز این جنبش‌های فکری و فرهنگی هستیم و ظهور بسیاری جنبش‌های اجتماعی و فرهنگی ایرانی با برچسب‌های دینی بدنام یا منزوی شده‌اند یا آنهایی که رنگ و بویی دینی داشتند از آن روکه تاریخ را فاتحان می‌نویسند، توسط دشمنان‌شان معرفی شده و از آنها یادی شده است.چگونه می‌شود در عصر طلایی تمدن اسلامی (که یکسره ایرانی است البته) یک جنبش مانند اسماعیلیه یکسره انحرافی بوده باشد مگر با محیط خودش همخوان نبوده؟ که این قضیه با موفقیت‌های بزرگ و نفوذ سریع‌شان در گستره کشورهای ایران فرهنگی نمی‌سازد یا دوران قابل توجه حکومت استوار و طولانی فاطمی‌ها را مصر ببینید که دورانی پایدار بوده یا حکومت‌شان با مرکزیت دژهای ایرانی با آن دوران سیاسی مستقل با آن دوام و استحکام را در نظر بیاوریم؛ مگر می‌شود حکومتی دینی، پایدار باشد اما نتواند پیروان و مردمانی را قانع کند که در تعامل با آنها ادامه حضوریافته و درمواجهه با مخالفانش جنبه اقناعی نداشته باشد. طبیعتا تاریخ را دشمنان آنها پس از شکست دادن‌شان نگاشته‌اند و اگر دستکاری وقایع و حقایق را بزرگنمایی نکنیم، مورخانی که به تاریخ آنها اشاره داشتند با اسماعیلیه ناسازگار بودند؛ زیرا در عالم واقع مگر می‌شود در کشوری با ویژگی‌های فرهنگی ایرانیان و روحیات صلح‌جو و انسانیت‌گراشان بتوان با ویژگی‌های افراطی (چنین که سریال حشاشین نشان داده یا افسانه‌های صلیبی‌ها و مارکوپولو و دشمنان) برای دو سده دوام آورد؟ تازه! چگونه می‌شود پس از حسن صباح تا چند سده، در مناطق الموت و پیش از آغاز به کارهای جمعی (دوک و نخریسی زنان مثلا به گزارش دکتر باستانی‌پاریزی) به روان او درود می‌فرستادند. ما در جامعه می‌بینیم هیچ جنبش افراطی و تندرویی با هر نگاه و بینشی، دوام چندانی نداشته و نخواهد داشت، اگر توان قانع‌ کردن پیروان و مخاطبانش را نداشته باشد. هر جنبشی همچنین اگر تعامل درست با دیگر گروه‌ها و مردم را رعایت نکند، بی‌شک زود از میان می‌رود. جریان باطنی‌گرایی اسماعیلیه و ازسوی دیگر تصوف با یکدیگر تاثیرگذاری و تاثیرپذیری داشته است. جالب است باطنیه نام دیگر این جنبش است. لازم است از بسیاری نکات نگفته در این باره نوری روشنگرانه بیفکنیم (دراین‌باره بحث عقل همچنین شریعت، به‌ویژه بسیار مهم است. توجه آنها به عقل پرورده در مکتب وحی یعنی عقل دینی و…؟جریان باطنی‌گرایی باور دارد در پس واقعیات ظاهری جهان، باطنی هست که هدف و غایت، همانا رسیدن به همین باطن و مغز یعنی شناخت و ادراک آن است. پیش از باطنیان چنین رویکردی در جریانات گنوسی یونان باستان و یونانی‌مآبی هلنیسم همچنین زمان افلاطون مطرح بوده.

پس از اسلام نیز بخشی از جامعه اسلامی اعم از باطنیه به همین نگره قائل می‌شوند آنها این نو به نو شدن جهان را زمینه‌ساز این پرسش می‌شمردند که آیا در پس این جریانات دگرگونی‌پذیر جهان، یک امر خالده و حقیقت جاودان و غیرقابل تغییر هست؟
آنها معرفت و شناخت این حقیقت ثابت را چونان هدف می‌شمردند و اکثر اندیشگران به این باور داشتند… هرچند شماری نیز باور دارند خود تغییر، همان باطن است و ظاهر و باطن از یکدیگر جدا نیستند. البته بودند کسانی که در این زمینه به افراط رسیدند و از ظاهر عدول کرده، دیگر به آن قائل نبودند و ادعا داشتند از ظاهر عبور کرده‌اند. مسأله ترک ظاهر [شریعت همانند عبادات حج، نماز و روزه] را منتقدان اسماعیلیه به آنها نسبت داده‌اند ولی نمونه‌هایی که در تاریخ داریم، معطوف به افراد و تنی چند از چهره‌های سردمدارشان است.

خود باطنیان/باطن‌گراها باور دارند که ظاهر چونان پل است و از رهگذر آن به باطن می‌توان می‌رسید.
پرسشی که در این‌باره به درستی طرح کردید، بحث شریعت و تکالیف شرعی است که پیوستگی غیرقابل انفکاکی با ظاهر دارد؛ همانند نماز، روزه و حج. باطن‌گراها همین ظاهر را به تاویل می‌برند یعنی به اصل بنیادین و حقیقت بلاتغییر اولیه‌اش ارجاع می‌دهند. تا اینجا شاید شماری همدل با این برداشت و نگره باشند که حقیقتی در پس ماجراها هست اما اشکال در ادامه همین روند یعنی تاویل‌گرایی رخ می‌نماید. یعنی این بزنگاه که: باطنیانی ادعا می‌کنند اگر من به آن حقیقت [از رهگذر طریقت] رسیدم، دیگر می‌توانم نیازی به این پوسته و قشر بیرونی (یعنی ظاهرشریعت) نداشته باشم.مثال مشهور در فهم این ادعا همان بام و نردبان است که با رسیدن به پشت بام دیگر نیازی به خود نردبان نیست!و تنها تا رسیدن به پشت‌بام به پله نیاز هست نه بیش از آن! تا جایی این نگره پیش می‌رود که در مرحله‌ای این ظواهر را مانع می‌شمارد که نه‌فقط کمک‌کار سالک حقیقت نیست بلکه در جاهایی از طریق وصول به حقیقت، همین ظواهر به حجاب تبدیل می‌شود! و باید با کنارگذاشتنِ حجاب‌ها به حقیقت خالده واصل شد. البته این ادعایی است که مخالفان درباره باطن‌گراها مطرح می‌کنند مثلا این که اهل باطن در مرحله‌ای علم را مساوی با حجاب اکبر می‌شمارند!

شما برای روشنگری و حل این مسأله در سخنان‌مان از سه مؤلفه یادکردید. اکنون به آن سه نکته می‌توان اشاره کرد؟
تکثر و تعدد در فقه امری طبیعی است. برداشت‌های متفاوت در راستای استنباط احکام از روایات و سنت (خاندان پیامبر یا صحابه) و قرآن به طیف فتواهایی انجامیده که از قضا به‌خاطر رعایت موازین و چارچوب‌های علمی و پذیرفته شده، علمی و تحسین‌برانگیز است. این همه تکثر و تعدد را در فتواها و تنوع‌شان که ببینیم، باید توجه کنیم هنگام نقد مخالفان‌مان ممکن است تفاوت برداشت پیش بیاید. تضارب آرای علمی طبیعی است اما نباید به تفرقه بینجامد. مثلا هنگام نقد باطن‌گراهای اسماعیلی یا بررسی منتقدانه صوفیه ممکن است نوع برداشت و ادراک ما در کنش انتقادی، مساوی با مطلوب و دلخواه‌مان از کار درنیاید، زیرا برداشت‌ها از چنین داده‌هایی خواه ناخواه متفاوت خواهد بود و(اصولابا توجه به مثالی که درفقه زده شد)تکثر،لازمه چنین فضایی است.و تحسین‌برانگیز و باآفرین همین امر است، یعنی تنوع برداشت‌های فقهی از پرتوهای روشنگر دین اسلام که نشان حیات طیبه قرآنی و زیبایی‌های ارجمند دین‌مداری را به چشم می‌آورد!

تغییرات وتحولات فقه رادرسیرتاریخی‌اش که بنگریم ومقایسه کنیم،درمی‌یابیم خود عبادات،زهد،ریاضت‌های شرعی و…نیز روندمتنوعی‌داشته.مثلاسنت‌های صوفیانه،همین ریاضت‌شرعی وزهدرابه تابعین‌وصحابه پیامبر به‌ویژه‌امام ماعلی(ع) می‌رساندند.
این زهد به نوعی یعنی «رعایت حداکثری ظواهر شریعت» مثلا زاهد، فراتر از نماز واجب به انجام مستحبات و تعقیبات نیز ملزم است. پس در زهد بیشتر به ظواهر تاکید داشتند اما به دلایلی در روند تاریخ، جریان‌هایی پیدامی‌شوند که غایت سلوک عرفانی را فقط ریاضت شرعی و زهد (تقید به فقه اسلامی) نمی‌شمارند. در صوفیان مثلا جریانی پراکنده مشهور به صوفیان ضاله، جهله صوفیه و صوفیان منحرف چنین اعتقاداتی داشتند و نکته دوم این که البته باید در بستر تاریخی خودشان مطالعه شوند تا اشتباه در برداشت پیش نیاید یا رفتار اینها مساوی با تصوف متشرع به شمار نرود به‌ویژه درباره این ادعاها که راه وصول به حقیقت را منحصر به زهد و عبادت نمی‌دانستند و مسائل و کردارهای دیگری را مهم تلقی می‌کردند. نکته سوم این که در فراز پیش‌رو هرگز حمایت از اباحیگری و لاقیدی منظور ما نبوده و نیست. مسلما رعایت نکردن آداب شریعت و عدم پایبندی به ظواهر دینی بی‌شک خطاست.اما درزمانی که اصل دین در خطر است و سکولاریزم و مبارزه با دین (یعنی مبارزه با تمام ادیان) در بازه کنونی به شکلی گسترده دیده می‌شود، آیا پرداختن صرف به ظاهر و تاکید بر ظواهر تا چه حد لازم است.

حقیقت پارادوکسیکال
الان چنان با تزلزل بنیادهای دینی روبه‌رو شده‌ایم (هرچند این محل بحث است) که تاکید جزمی بر شریعت، به نظر می‌رسد زیاد راهکار و چاره‌گر نباشد، چراکه اصل باور به دین بایستی اولویت نخست باشد و پرداختن به اولویت نخست در بازه فعلی و استحکام‌بخشی به اصل دین، ضرورت‌های جدیدی می‌طلبد. صدالبته با استحکام‌بخشی به اصل و بنیان دین می‌توان در ادامه برای باورمندان به ظواهر نیز پرداخت. در مقطع کنونی اما دیگر تاکید صرف به ظواهر شریعت پاسخگوی جامعه نیست. البته نمی‌گویم این سخن قابل نقد نیست و کاملا درست است اما این دیدگاه را باید جدی گرفت؛ این‌که اندیشمندان و متخصصان باید برای روش‌های دین‌پناهی و اسلام‌یاری به بازبینی‌هایی در روش‌های‌مان بپردازند. از مهم‌ترین افتراق‌های جریان باطنی اسماعیلیه با تصوف، چگونگی رویکردشان به عقل در طریق وصول به حقیقت است. تصوف به لزوم عنایت و جذبه الهی برای وصول به حقیقت از طریق سلوک و ریاضت (تعبد با سرسپردگی به استاد و پیر) باور دارند. باطنیان اسماعیلی معتقدند از طریق مثال به حقیقت (که آن را ائمه می‌دانند) همچنین از طریق عقل به آن حقیقت می‌توان رسید اما به آن حقیقت پارادوکسیکال و فراعقلی چگونه می‌توان با عقل دست یازید!؟