مرگی که سرزده می‌رسد

تاریخ انتشار:

بار اولی که در کلاس دکتری او را دیدم، بحث کشید شده به سره‌گرایی و سره‌گویی. آشکارا مدافع سره‌گرایی در زبان بود. خوش بیان و خونگرم بود مانند اغلب کرمانشاهی‌ها و علاقه‌مند ادب پارسی.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین دکتر سيدحسن اسلامي اردكاني عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در پی درگذشت ناباورانه‌ی دکتر سید عبدالصالح جعفری دانش آموخته دکتری دین پژوهی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی آورده است:

سال گذشته بود که در دانشگاه دیدمش. داشت کارهای نهایی دفاعش را انجام می‌داد. ایستادم و مفصل گپ زدیم. سر درددلش باز شد و از مشکلاتی گفت که به دلیل تغییر رشته برایش پیش آمده بود. دکتر عبدالصالح جعفری را می‌گویم. پزشکی خوانده بود و پس از گرفتن دکترای عمومی به جای تخصص در یکی از رشته‌های مربوطه، به سمت علوم انسانی و مشخصاً رشته دین‌پژوهی کشیده شده بود.
بار اولی که در کلاس دکتری او را دیدم، بحث کشید شده به سره‌گرایی و سره‌گویی. آشکارا مدافع سره‌گرایی در زبان بود. خوش بیان و خونگرم بود مانند اغلب کرمانشاهی‌ها و علاقه‌مند ادب پارسی. اختلاف‌نظر داشتیم. اما همین اختلاف‌نظر باعث بحث و گفتگو و بعد دوستی شد. دو سه درس را با من گذراند و گذشت. اما این بحث و گفتگوها در قالب طنز و گاه بحث جدی ادامه یافت. مدت‌ها از او خبری نداشتم که ناگاه در ساختمان مرکزی دانشگاه دیدمش. هرگز فکر نمی‌کردم که آخرین باری باشد که میبینمش. پس از کمی تعریف و تعارف، از کار و بارش پرسیدم. کار دفاعش مدت‌ها طول کشیده بود و موفق نشده بود دفاع کند. اما مشکل اصلی آن بود که دانشگاهی که بدان وابسته بود، مخالف ادامه تحصیل او در این رشته بود و از آن سخت‌تر آنکه همکاران این تغییر رشته را تحمل نمی‌کردند و با دیده تحقیر به آن می‌نگریستند. می‌گفت که مرتب به من می‌گویند که چرا دنبال تخصص در پزشکی نرفتی و حالا رفتی علوم انسانی که چه بشود؟ باز از آن سخت‌تر آنکه در این سال‌ها ترفیع نگرفته بود و حتی مرخصی تحصیلی‌اش به مشکل برخورده بود. خلاصه عمیقاً رنجیده بود. ظاهراً در پس همه این مشکلات، بحث «منزلت» و «شأن اجتماعی» مطرح بود. می‌گفت که این رشته و تخصصی که الآن گرفته است در گروه و دانشکده‌اش چندان به رسمیت شناخته نمی‌شود و گویی چون قادر به ادامه تحصیل در رشته تخصصی خودش نبوده است، به این رشته روی آورده است.
گفتم که خوب چرا آمدید این رشته و چرا در همان رشته ادامه تحصیل ندادید؟ گفت که چون این رشته را دوست داشتم و پاسخ پرسش‌هایم را در آن می‌دیدم. گفتم که پس «بر جفای خار هجران صبر بلبل» بایدت. گفتم باید دست به انتخاب زد یا حفظ شأن و منزلت اجتماعی یا در پی دغدغه خود رفتن. بهترین حالت آن است که این هر دو همسو باشند، اما غالباً چنین نیست و هر انتخابی پیامدهای خود را دارد. ناگهان حس معلمی مرا گرفت و درباره انتخاب و انتخابگری مفصل داد سخن دادم و سعی کردم به او دلداری دهم که اگر راهی را که انتخاب کرده استْ دوست دارد، این منزلت‌های اجتماعی، به واقع منزلتی ندارند. در پایان پوزش خواست که فقط خواستم درددلی کرده باشم و با چهره بشاش و خندانش، از من جدا شد.
هفته گذشته خبر فوت ناگهانی او را که شنیدم جا خوردم. تنها خبری که هرگز با آن راحت نخواهیم شد،‌ همین خبر مرگ است، به‌ویژه اگر آن شخص را بشناسی، جوان باشد و در آغاز کار علمی خود. آیا اگر عبد الصالح می‌دانست که یک سال دیگر فوت خواهد کرد، باز نگران جفای همکاران و رئیسانش بود؟ و آیا صددله مسیری را که برگزیده بود دنبال نمی‌کرد؟ کاش می‌شد باز او را دید و این پرسش‌ها را از او کرد. خدایش بیامرزد، خنده از لبانش محو نکند و بازماندگانش را شکیبایی ببخشد.