کلیسای جامع یک کلیسای بسیار بزرگ با ستونهای منظم، پهن و بسیار بلند است که ستونهایش فریاد میزدند که به سوی خدا باید رفت.
معاونت ارتباطات و امور بینالملل دانشگاه ادیان و مذاهب در مهرماه ۱۴۰۱ سفری دانشجویی به ایتالیا و فرانسه برگزار کرد. یادداشت پیش رو را خانم فهامه جهانیان که یکی از شرکتکنندگان در این سفر بوده تهیه و تدوین کرده است.
دهم مهر ماه ساعت هفت صبح کمی متفاوت با روزهای دیگر، حاضر شدم تا به محل کارم بروم. امروز بعدازظهر قرار بود به شهر قم بروم و از آنجا سفری طولانی را آغاز کنم. چون انتظار روز پرمشغله و پراسترسی را داشتم به چمدانم نگاهی انداختم و در دلم گفتم: (امروز باید یکی دو ساعت قبل از پایان کار مرخصی بگیرم، تا به کارهای باقیماندهام سروسامانی بدهم).
ساعت۱۵:۳۰ از شمال به مقصد قم حرکت کردم. توی راه، از هیجان سفر هر کاری کردم خوابم نبرد. ساعت ۱۰ شب به شهر قم و به منزل خواهرم رسیدم. خواهرم دانشجوی دکتری دانشگاه ادیان و مذاهب است. به لطف او قرار بود بهعنوان همراه با اعضای گروه که از اساتید و دانشجویان این دانشگاه بودند به سفر کشور ایتالیا بروم.
ساعت ۱۲ شب با مدیرگروه جناب آقای دکتر بهرامی و دیگر همسفران در میدان ۷۲ تن قم قرار گذاشته بودیم تا با هم به سمت فرودگاه بینالمللی امام خمینی (ره) برویم. همانجا بود که برای اولین بار با اعضای گروه آشنا شدم. از نوع پوشش خانمها میشد فهمید که از دانشگاه ادیان و مذاهب هستند. بعد از ساعتی در فرودگاه حاضر شدیم و در صفهای طولانی گیتها برای سوار شدن به هواپیما ایستادیم.
بعد از چند ساعت، سوار هواپیما امارات شده و به مقصد دُبی پرواز کردیم. هواپیمایی که سوار شدیم بسیار مدرن بود. دارای دو طبقه مجزا و شیک که بسیار در آن احساس آرامش میکردم. مسافران با آرامش نشسته بودند و با یکدیگر صحبت میکردند. برخی از خانمهای ایرانی به محض اینکه هواپیما پرواز کرد کشف حجاب کردند، تأسف خوردم به حال بانوان سرزمینم که بهراحتی حجاب خود را برداشتند. از اینکه همراه دوستان دانشگاه ادیان و مذاهب بود، همراه کسانی که مانند من محجبه بودند احساس آرامش بیشتری کردم.
ساعت ۴:۳۰ صبح بود و نزدیک به اذان صبح؛ نگران بودم که چطور نمازمان را بخوانیم، به همینخاطر با همسفران مشغول گفتوگو شدم که نماز را چه کنیم؟! غرق در همین گفتوگوها بودیم که صدای مدیر گروه حواسمان را به ایشان جلب کرد. او از خانمهای گروه درخواست سجاده و مُهر داشت. با دیدن این لحظه بسیار خوشحال شدم که با این گروه همراه شدهام. دکتر بهرامی در مکان مناسبی سجاده را پهن کردند و نمازشان را خواندند. سپس به همه همسفران گفتند که با مسئولین پرواز صحبت کردند و همه به نوبت بیایند و نماز صبح را اقامه کنند. البته خیلیها هم خارج از گروه ما بودند که این فریضه الهی را پشت گوش انداختند.
بعد از حدود دو ساعت به فرودگاه دُبی رسیدیم. در فرودگاه مدیر همه افراد گروه را دور هم جمع کردند تا همسفران خودشان را معرفی کنند و آشنایی اولیه بینمان صورت بگیرد. بعد از معرفی مختصر مجدداً در صف گیتها ایستادیم و در نهایت دبی را به مقصد ایتالیا و شهر میلان ترک کردیم. میلان را خیلی دوست داشتم و حس بسیار خوبی نسبت به این شهر داشتم چرا که این شهر، شهر رؤیاهای کودکیام با برنامههای کودکانه دهه شصت بود.
قرار بود شش الی هفت ساعتی را در هواپیما باشیم. به همین دلیل از فرصت استفاده کردم و با چند خانم و آقایی که در کنار ما روی صندلیهای مجاور نشسته بودند مشغول صحبت شدم. بعد از کمی صحبت، حرفهایمان به بحث سیاسی روز کشیده شد. با اینکه نظرات و سلایقم مانند آنها هم نبود، اما سعی کردم در کمال آرامش و احترام صحبتهای آنها را گوش کنم. متقابلاً آنها هم همینکار را کردند. اینطور شد که گذر زمان را کمتر احساس کردم.
هواپیما به زمین نشست از فرودگاه خارج شدیم و با اتوبوسی قرمز رنگ که از قبل توسط مدیر هماهنگ شده بود به سمت هتلی که در مرکز شهر قرار داشت حرکت کردیم. در راه به کنار جاده نگاه میکردم، مثل شمال کشور خودمان سرسبز و باصفا بود. جاده و خط کشیهای آن بسیار مرتب و در امتداد هم قرار داشتند. اما آسفالت های آن بدون وصله و پینه هم نبود درختان زیبای مگنولیا و میوه (اَزگِل) همانند مازندران زیبای ما، چشمگیر و چشمنواز بهنظر میرسید.
به هتل که رسیدیم وقت کوتاهی برای جابهجایی وسایل و نماز تعیین شد. مسأله طهارت چه داستان غم انگیزیست برای مسلمان ها در دنیای غرب! اکثر همسفران یکی از دغدغههایشان مسئله سرویسهای بهداشتی و نوع طهارتشان بود. چطور میشود با این همه ادعای پیشرفت اینقدر در زمینه بهداشت عقب مانده بود؟
برای گرفتن وضو به سرویس بهداشتی رفتم، شیر آب را باز کردم، آب سرد با فشار بسیار کمی بیرون آمد، وقتی شیر را بیشتر باز کردم آب بسیار داغ شد. در تمام این مدت مجبور به پذیرش این مسئله بودیم. هدف از این کار و نصب چنین شیرآبهایی، صرفهجویی در مصرف آب و جلوگیری از هدررفت آن بود. برای همین به ذهنم رسید که ما ایرانیها چقدر در مصرف آب اسراف میکنیم.
بعد از گذشت ساعتی هتل را برای گشتوگذار شهری و دیدن آثار باستانی ترک کردیم. ساعت حدود پنج عصر در مسیر گشتوگذارمان بیخانمانهایی را دیدیم که صف بسته بودن تا در مکانی که برای استراحت شب برای آنها اختصاص داده شده بود وارد شوند. یک ساختمانی شبیه یک سوله که به نظر تشریفات خاصی برای وارد شدن نیاز داشت. همه در صف ایستاده بودن و یکی یکی از درها و گیتهای آهنی که نصب شده بود عبور می کردند و در بخش ورودی آنجا هم فردی نشسته بود و مدارکی از افراد میگرفت و به آنها اجازه داخل شدن میداد. در اطرف این ساختمان سیاهپوستان زیادی مشغول فروش اقلامی بودند که به نظر میرسید همهیشان دست دوم بود. از ظاهر افراد و همچنین وسایل میشد حدس زدم که احتمالا همه آن وسایل دزدی می باشند.
به مسیرمان ادامه دادیم و به خیابانی سنگفرش رسیدیم. در این خیابان ماشینها تردد نداشتند و اختصاص به پیادهروی و دوچرخهسواری داشت. بعد از دقایقی به کلیسای جامع میلان رسیدیم. کلیسا در میدان معروف دِل دوئومو که تندیس معروف مردی اسب سوار را در دل خود جای داده است واقع شده بود.این کلیسا بسیار با شکوه است! عکسها هرگز قادر به توصیف عظمتش نیستند. کبوتران بسیاری در این میدان جمع میشوند و در آنجا از گندمهایی که عابران برایشان میریزند تغذیه میکنند.
بعد از تهیه بلیط هفت یورویی، من و چند تا از خانمهای گروه پشت سر هم در صف بازدیدکنندگان کلیسا ایستادیم. همین که نوبت به ما رسید مامور بازدید بلیطها که آقای جوانی بود با دیدن ما با ذوق و شوق گفت سلامٌ علیکم! چقدر این سلام در دیار غربت به دلمان چسبید جوابش را مثل خودش دادیم! اصلا از کجا فهمید ما ایرانی هستیم!قطعا نفهمید! فقط گوش به ندای حجاب مان داده بود که شعار اسلام میداد! او فقط این مسأله را درک کرده بود که ما مسلمانیم!
کلیسای جامع یک کلیسای بسیار بزرگ با ستونهای منظم، پهن و بسیار بلند است که ستونهایش فریاد میزدند که به سوی خدا باید رفت. بر روی دیوارهای کلیسا مجسمههای زیادی برگرفته از کتاب تورات قرار داشت که هر کدام داستانهایی برای گفتن داشتند. همچنین شیشهها و پنجرههای بلند کلیسا با رنگهای جذاب نقاشی شده بود. بعد از بازدید از صحن کلیسا به موزه واقع در خود کلیسا رفتیم. موزه جامع، پر از مجسمههای قدیمی مربوط به چند قرن پیش بود. پای همه مجسمهها به زبان ایتالیایی توضیحاتی را نوشته بودند. در راه برگشت به هتل دوباره افراد بیخانمان را دیدیم که در پیادهروها رختخوابهای کهنهای پهن کردهاند تا شب را همانجا کنار خوابگاه بیخانمانها بخوابند. تصویر ناراحتکنندهای بود.
صبح زود، بعد از صرف صبحانه به ایستگاه قطار میلان رفتیم و با قطاری سریعالسیر که مجهز به اینترنت بود به سمت ونیز حرکت کردیم. در قطار پریزهایی تعبیه شده بود برای شارژ موبایل و لپ تاپ؛ حقیقتاً خدمات شهریشان قابل تأمل است. اما متأسفانه هر چه تلاش کردم تا با خانوادهام در ایران تماس بگیرم، نشد که نشد. سرعت اینترنت را نگاه کردم دو مگابایت بود که فقط میشد با آن پیام و عکس ارسال کرد.
بعد از حدود دو ساعت به ونیز رسیدیم. ونیز شهری که خیلیها در ایران آرزوی دیدنش را دارند. از زبان کسانی که قبلاً به ونیز آمده بودند شنیده بودم که ونیز روی آب است و این آب یعنی زیبایی و آرامش. رودخانهای زیبا، این شهر قدیمی را سخاوتمندانه در آغوش خود کشیده است. در این شهر هیچ خودرویی تردد نداشت.
دیوار ساختمانها نم گرفته و مرطوب بود اما همچنان رنگارنگ و زیبا به نظر میرسیدند. اکثر خانهها در ایتالیا دو پنجره داشتند. یکی شیشهای که در قسمت درونی بود و یکی هم چوبی که در قسمت بیرونی قرار داشت. وقتی پرسیدم که چرا از دو پنجره استفاده میکنند، پاسخ دادند که برای جلوگیری از سرما و صرفهجویی در مصرف انرژی از دو پنجره در خانهها استفاده میشود.
آن روز، سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع) بود، به همین خاطر با تذکر یکی از همراهان چند صلوات نثار روح مطهر آن امام همام کردیم.
پیادهروی را در ونیز آغاز نموده و از میان کوچهپسکوچههای تنگ و باریک شهر عبور کردیم. در یکی از کوچهها به مرد سالخوردهای برخوردیم. پیرمرد از ما پرسید از کجا آمدید؟ گفتیم از ایران. بعد از کمی گفتوگو متوجه شدم که از اوضاع کشورمان باخبر است. تقریباً ما را شگفت زده کرد. او به ما فهماند که رسانه و شبکههای اجتماعی بسیار قدرتمند هستند. او به ما نکتهای را گوشزد کرد که «اینجا قانون، حرف اول را میزند».
به میدان معروف سن مارکو که رسیدیم، تقریباً از ظهر گذشته بود و گردشگران زیادی آنجا حاضر بودند. در گوشهای به نوبت به اقامه نماز پرداختیم. آقای بهرامی جهت تهیه غذای حلال گروه را ترک کرده و بعد از لحظاتی با دستان پر آمدند پس از صرف آن برای برگشت به هتل، سوار کشتی شدیم و شهر ونیز شهر بزرگ و زیبا را با همه جاذبهاش ترک کردیم.
در راه برگشت به میلان، سوار قطار شدیم. در قطار یک خانم ایتالیایی کنارم نشسته بود. فرصت را غنیمت شمردم و سؤالهای توی ذهنم را از او پرسیدم. با کمی گفتوگو فهمیدم ۳۰ ساله است و و اهل ورونا بود، شهری تقریباً نزدیک به میلان. از قضا این خانم چند رفیق ایرانی هم داشت. او از کار و درآمدش راضی بود گوشی و لپ تاپش اَپِل بود که در این چند روز کمتر دست جوانان آنجا دیده بودم! او میگفت درآمد یک کارمند 2 هزار یورو در ماه است. اگر زن و شوهر چندین سال کار کنند میتوانند صاحبخانه شوند. چون قیمت مسکن و اجاره مسکن بسیار بالاست. بعد از کلی گپوگفت پرسیدم چرا ازدواج نکردید؟ در جواب گفت چون به سختی کار میکنم و پساندازم پایین است. اگر ازدواج کنم هر چه دارم تقسیم میشود.
روز بعد شهر زیبای میلان را ترک کرده و با قطار به رُم رفتیم. در شهر رم به یاد خبرنگار کشورمان آقای حمید معصومی نژاد افتادیم و گفتیم مگر میشود اسم شهر رم بیاید و یادی از گزارشهای ایشان نکنیم. آقای دکتر غفوری نژاد نام شهید ادواردو (مهدی) آنیلی را بارها با ذکر صلوات و فاتحه به همه همسفران یادآوری کردند. چقدر حال دلمان خوب شدبا ذکر نام این شهید در وطنش!
هتل ما در رم چهار ستاره بود و در حاشیه شهر قرار داشت. اتاقهای سه نفره و بزرگ، به تمیزی و زیبایی هتلهای شهر میلان. بعد از کمی استراحت، مجدداً گردش شهری را در پلههای اسپانیایی و چشمه تِروی آغاز کردیم. هوا گرم بود و بازار فروش بستنی داغ، وارد صف خرید شدیم بستی با دو اسکوپ سه و نیم یورو. خوشمزه بود مثل بستنی های ایران!
رم شهری با ساختار و ساختمان های قدیمی است تعدادی از میادین شهر بدون تندیس و گل و گیاهی رها شده اند! ته سیگار و مدفوع حیوانات در پیاده رو ها مشهود است تعداد کم سطل زباله در خیابان ها مثل شهر میلان باعث تعجب مان شده بود!! دربعضی از مکانها انبوهی زباله در کنار سطل ها انباشته شده بودند!!ظاهرِ شهر انتظار من و دوستانم را برآورده نکرد!!
صبح قرار بود به کوچکترین کشور جهان، یعنی واتیکان، در رُم برویم. بعد از عبور از صفهای طولانی و بازرسی بدنی به کلیسای سن پیتر رفتیم. کلیسای سن پیتر بسیار بزرگ و پُرزرقوبرق بود. مجسمههای زیادی دورتادور دیوارها نصب شده بودند. این کشور کوچک مهد معماری، پیکرتراشی و نقاشی است. به همین دلیل هم تمام کلیساهای آن زیباست. در کشورمان عدهای میگویند، چرا اینقدر برای مساجد هزینه میکنید؟ البته مساجد ما جز کاشیکاری و اندک آینهکاری و لوستر چه دارند؟ کاش فرصتی پیش بیاید تا همین منتقدین به واتیکان بیایند و ببینند که مسیحیان برای عبادگاههایشان چه احترامی قائلند و چطور به طراحی آن اهمیت میدهند.
کلیسای سیستین در واتیکان بسیار دیدنی است. مجسمهساز و نقاش معروف و بزرگ ایتالیا، میکل آنژ به صورت خوابیده به پشت، سقف آن را نقاشی کرد و شاهکاری عظیم را خلق نمود. بازدید از کلیساها و موزه واتیکان زمان زیادی میطلبد و بهنظرم ارزشش را دارد که برای دیدن این کلیساها وقت بگذاریم.
در ادامه دیدوبازدید آنروزمان قرار شد اساتید و دانشجویان دانشگاه ادیان که همراه ما بودند در دانشگاه گریگوریانا مقاله خود را ارائه دهند. زمانی که به دانشگاه رسیدیم با استقبال گرم یکی از اعضای هیئت علمی دانشگاه، پدر لورنت مواجه شدیم. او مردی مهربان و فروتن بود. پدر لورنت از دوستان آقای دکتر بهرامی مدیر گروه بود به همین خاطر پذیرایی خوبی در دانشگاه از ما صورت گرفت. آن روز اکثر ارائهها مربوط به دانشجوهای خانم بود که با پوشش اسلامی در کمال وقار با زبانانگلیسی از نوشتهها و عقایدشان صحبت کردند. بعد از پایان جلسه نیز همانجا جانماز پهن کردیم و نمازمان را خواندیم.
در ادامه بازدیدهایمان در ایتالیا به کولوسئوم، موزه نبرد و کلیسا معروف پانتئون نیز رفتیم. در تمامی مسیرهایی که منتهی به اماکن باستانی میشد، کوچهها سنگفرش شده و عبور خودروها در این مسیرها ممنوع بود. هفت روزی که در ایتالیا گشتوگذار کردیم، صنعت خودرو این کشور را متفاوت دیدم. مردم ایتالیا از سواریهای بسیار کوچک و معمولی استفاده میکردند و خودروهای شاسیبلند در این کشور محبوبیتی نداشت. در مجموع دریافتم سلیقه خودرویی ما ایرانیان خیلی به این کشور نزدیک نیست. علاوه بر این جمعیت زیادی از مردم اروپا با حیوانات زندگی میکنند مردم ایتالیا هم مستثنی نیستند. آن را به وفور دیدیم ولی دیدن قلاده سگ در دست زنان و مردان سالخورده برایمان غم انگیز بود چرا که تنهایی خود را در کنار این حیوان پر میکنند. پوشش پیرزنان و پیرمردان برایمان جالب بود. پیرزنان و پیرمردان مانند جوانها لباس میپوشیدند و محدودیتی در انتخاب رنگ لباسشان نداشتند.
ایتالیا را با همه زیباییهایش ترک کردیم تا به کشور فرانسه و مرکز آن پاریس برویم. هواپیما به زمین نشست و با ذوقوشوق از پلههای آن پایین آمدیم. سوار بر تاکسیهای شرکت پژو شدیم، البته نه آنهایی که در کشورمان داریم. خیابانهای پاریس جذاب و زیبا بودند و فصل پاییز زودتر از همیشه به سراغشان آمده بود.
پس از گذشت مدت کوتاهی به هتل سه ستاره رسیدیم. هتل در مرکز شهر واقع شده بود. محل استراحت را بیشتر نزدیک به ایستگاه مترو رزرو میکنند تا دسترسی به امکانات عبور و مرور راحت باشد. البته امکانات ایستگاه نزدیکمان بسیار پایین بود و قطارها من را بهیاد عهد زغالسنگ در فیلمها میانداختند. تهویه هوا و نظافت در برخی ایستگاهها بسیار ضعیف و ناخوشایند بود. اکثر ایستگاهها نیز پلهبرقی نداشت.
بعد از کمی استراحت در هتل، پاریسگردیمان شروع شد. در طاق نصرت برای دو نفر از کشتهشدگان جنگ (که گمنام دفن شده بودند) مراسم گرامیداشت با موزیک، گُل و رِژه کوتاه نظامی برگزار کرده بودند. بعد از آن به خیابان معروف شانزلیزه رفتیم. در این خیابان علاوه بر عبور اتومبیلها، عبور اسکیت و دوچرخه نیز مجاز بود و قسمتی از خیابان را به این وسیلهها و رانندگانشان اختصاص داده بودند.
در پاریس بیشتر مسیرها را گروهی حرکت میکردیم. افرادی از کنارمان میگذشتند اعم از سیاه و سفید با خوشرویی میگفتند سلامُ علیکم و احساس خوبی را به ما انتقال میدانند. از شانزلیزه و رودخانه سن که میگذشتیم پل رودخانه من را بیاد پل بابلسر انداخت. بالاخره به برج ایفل رسیدیم، این برج آهنین در سیاهی شب برای خودش عظمتی داشت. آن شب واقعاً برایم شبی هیجانی و زیبایی بود. وقتی با آسانسور به بالای برج رفتیم و از بالا شهر را نگاه کردیم، همهجا چراغانی و زیبا بود. قیمت بلیط بازدید برج ایفل ۲۷ یورو برایمان آب خورد. آن شب پاریس سرد بود و بهخصوص بالای برج که سرما را بهجانمان انداخته بود هوا را سردتر هم نشان میداد.
بعد از پیادهروی طولانی به هتل برگشتیم و روزهای بعد را با دیدن کلیسا پانتئون، نوتردام، سکره کُر و موزه لوور گذراندیم. در این اماکن نیز همه توضیحات به زبان فرانسه بود و همان مشکلات میلان را برای ما تداعی میکرد. هر دو کشور حتی نام خیابانهایشان به زبان خودشان بود این یعنی حس ناسیونالیستی.
در گروه ما دوستان دانشآموخته رشته حکمت و هنر نیز حضور داشتند. دکتر بهرامی و خانم دکتر خوشرو توصیفات خوبی درباره نقاشیها و معماری کلیساها ارائه دادند و تا حدودی ما را با هنرمندان و دنیای هنر فرانسه آشنا کردند و همین مسئله باعث شد لذت بیشتری از آثار ببریم. لوور با همه زیباییهایش برای ما بسیار غمانگیز بود. چراکه آثار کهن کشور ما در سرزمین بیگانه به نمایش در آمده بود، در حالی که باید در اختیار خودمان باشد.
نماز خواندن در مساجد غرب بسیار برایمان لذتبخش بود. این تجربه را در رُم هم داشتیم. در ایتالیا مسجد شیعیان امام مهدی (عج) و در پاریس مسجد الجزایریها که توسط اهل تسنن اداره میشد از تجربههای مسجدگردی ما بود.
نمازم که تمام شد دختر خانمی دانشجو و ایرانی را دیدم که بدون پوشش روسری برای نمازخواندن آمده بود. صدای ما را که شنید نزدیکمان شد و از وضعیت دانشجویان آنجا گفتوگو کردیم. او متأسف بود و میگفت ایرانیها اینجا اصلاً با هم ارتباط برقرار نمیکنند. هرکسی سرگرم کار خودش است و دوست ندارند کسی در کارشان دخالت کند. این دختر ایرانی از شهر اصفهان به پاریس آمده و با دختری افغان هم اتاقی بود. برای نماز روسری به سر کرد و به نماز ایستاد.
در پاریس مسلمانان بیشتری حضور داشتند و در اتوبوسها مردان مسلمان کشورهای دیگر خانمهای محجبه گروه ما را که میدیدند از روی صندلی بلند میشدند و جای خودشان را به ما میدادند و زمانی طولانی را روی پا میایستادند.
سه روز جذاب و بیادماندنی را در پاریس گذراندیم و بعد از ده روز به ایران برگشتیم. این سفر متفاوت و پرتجربه دید من را نسبت به دنیا بازتر کرد. در آخر تشکر فراوان از ریاست محترم دانشگاه که این فرصت را در اختیار اساتید و دانشجویان عزیز قرار دادند. همینطور قدردان زحمات دکتر بهرامی نیز هستیم که سعی کردند بهترینها را برای همسفران در کمال آرامش و آسایش تدارک ببینند.