هند و راستگرایی هندویی

تاریخ انتشار:

دکتر محمد مسجد جامعی مشاور عالی رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب در گفت‌وگویی به بررسی  تحولات هند پرداخته است که در ادامه می‌آید:

هند در طی دو سه دهه اخیر تحولات فراوانی را شاهد بوده است. این دگرگونی‌ها عموم کشورهای آسیای دور و خصوصاً چین و اندونزی و تایلند و مالزی را نیز در برمی‌گیرد و هند هم به‌مثابه همسایه شرقی این منطقه، چنین تحولاتی را تجربه کرده و یا در حال تجربه آن است.

عملاً هم اکنون با «هند جدیدی» مواجه هستیم که در بسیاری از موارد متفاوت و بلکه به‌کلی متفاوت است با آنچه بوده است. یکی از وجوه این تفاوت گسترش کمی و کیفی و افقی و عمودی اندیشه‌های ناسیونالیستی آن است که عمدتاً بیانی «راستگرایانه» یافته است. تلاش می‌شود در این گفتگو برخی از دلائل این تحول مورد بررسی قرار گیرد، اگرچه بیان کامل این دلائل و پی‌آمدهایش به فرصتی به‌مراتب بیشتر نیاز دارد.

راستگرایان هندو در حال حاضر قدرت را در هندوستان در دست دارند و پیروزی در انتخابات، موجب راستگراتر و افراطی‌تر شدن آنها شده است. افزایش قدرت و افراطی‌تر شدن این جریان مشکلات و مسائل زیادی برای شهروندان مسلمان و شیعه این کشور در پی داشته که بعضاً جنبه رسمی و قانونی یافته است که تحت عنوان “قانون تابعیت” از آن یاد می‌کنند مجموعه این جریان‌ها نشان‌دهنده اهمیت و ضرورت آشنایی و آگاهی کامل از راستگرایی هندویی برای سیاست‌گذاران و مسئولین مربوطه است. لطفاً در ابتدای گفتگو در مورد مفهوم اصطلاح راست‌گرایی دینی و هندویی صحبت بفرمایید.

حزب حاکم در حال حاضر در هند حزبی است با اندیشه‌های راستگرایانه افراطی که پیوسته افراطی‌تر می‌شود. اینان هم سیاست داخلی و هم سیاست خارجی هند را در راستای اندیشه‌هایشان تغییر داده‌اند. در این مورد گزارش‌های فراوانی وجود دارد. این گزارش‌ها حاکی از آن است که افراطیون هندو فشارهای زیادی بر غیر هندوها وارد و برای آنها مشکلات مختلفی را ایجاد می‌کنند تا آنجا که حقوق شهروندی‌شان مورد تردید قرار می‌گیرد. البته فشار عمده علیه مسلمان‌ها است و با درجات به‌مراتب کمتری نسبت به مسیحی‌ها. اصولاً هندوهای افراطی نسبت به مسیحی‌ها حساسیت دارند به‌ویژه مسیحی‌هایی که ریشه‌ی تاریخی در هند ندارند.

توضیح اینکه تعداد قابل‌توجهی از مسیحی‌های هند که عموماً در منطقه‌ی مالابار هستند، در قرون اولیه‌ی گسترش مسیحیت به این آیین درآمدند. این مسیحیت از طریق ایران وارد هند شد و لذا ریشه آن سریانی است. همان مسیحیتی که به‌عنوان «کلیسای فارس» معروف شد. هندوهای افراطی با اینان مشکل چندانی ندارند؛ اما با مسیحیتی که توسط پرتقالی‌ها و سایر فرنگی‌ها از قرن شانزدهم به بعد وارد شد، مشکلات بیشتری دارند. چه مسیحیت کاتولیکی باشد و یا مسیحیت انگلیکانی که توسط انگلیس‌ها وارد شد و یا مسیحیت پروتستانی که عمدتاً ریشه‌ی امریکایی دارد.

بنابراین هندوئیسم افراطی به لحاظ دینی با هرآنچه غیر هندو است، در تقابل است. در ظاهر با بودایی‌ها چندان در تقابل نیست و با آئین جین و آئین زرتشت (تعداد کمی زرتشتی در آنجا هستند که به‌عنوان پارسی‌ها شناخته می‌شوند) مشکلی ندارند به این دلیل که اینها را دین‌های بومی داخل هند می‌دانند، مضافاً که به نسبت تعدادشان بسیار معدود است. ولی چنان که اشاره شد، با مسلمان‌ها و تااندازه‌ای با مسیحی‌ها دچار مشکل هستند که هم یک مسئله‌ِی داخلی است و هم تااندازه‌ای سیاست خارجی آنها را تحت‌تأثیر قرار داده و می‌دهد.

اینکه سیاست خارجی‌شان چگونه و در چه مواردی تحت‌تأثیر قرار گرفته، و چه تحولاتی داشته را ضمن بحث بدان خواهیم پرداخت. اجمالاً ماهیت این راست‌گرایی به‌گونه‌ای است که متمایل به‌سوی بلوک غرب و مخصوصاً اسرائیل است و تمایلی به همکاری فعال با کشورهای مسلمان، بدان گونه که درگذشته وجود داشت، ندارد.

بنا بر آنچه فرمودید راستگرایان هندو با تمامی ادیان غیر هندی تقابل دارند؟

با یک مثال توضیح بدهم. زمانی که شوروی سقوط کرد، کشور روسیه از دل آن به درآمد و مبلغان مختلفی از بخش‌های مختلف دنیا بدان سرازیر شدند و شروع به تبلیغ آئین خود کردند. در رأس آنها اونجلیکال‌ها بودند. اونجلیکال‌ها بسیار فعال بودند و ثروت زیادی داشتند. برای امریکا هم مهم بود که کلیسای پروتستان امریکایی بتواند در درون روسیه جایگاهی داشته باشد. به‌هرحال تعداد زیادی از مبلغانشان با امکانات رسانه‌ای و مالی فراوان عازم هند شدند که از جانب امریکایی‌ها پشتیبانی می‌شدند. البته فقط اینها نبودند. حتی به‌عنوان‌مثال مبلغان هندو و یا ادیان جدیدی که در هند ایجاد شده بود، مانند سای بابا، (آن مقدار که از اساقفه ارتدوکس روس شنیدم) نیز بدانجا رفته بودند.

چنانکه گفتم مبلغان پروتستان امریکایی، مستقیماً مورد حمایت خود امریکایی‌ها بودند. اما مبلغان دیگر مثل آیین هندو و سای بابا و امثال اینها، به‌صورت غیرمستقیم مورد حمایت امریکایی‌ها و غربی‌ها بودند. علت این حمایت خود بحث دیگری است؛ به طور خلاصه آنها به این امر به‌عنوان یک موضوع مهم و بلکه استراتژیک نگاه می‌کردند که موجب تضعیف درونی روسیه می‌شود. در آن ایام مبلغ معروف پروتستان امریکایی، بیلی گراهام، در مسکو جولان می‌داد و مراسم چندین ده‌هزارنفری برگزار می‌کرد.

نکته اینجا است که مدتی بعد در دومای روسیه قانونی را تصویب کردند که تنها مبلغانی در قلمرو روسیه می‌توانند فعالیت کنند که متعلق به ادیانی باشند که سابقه‌ی تاریخی در روسیه دارند و یکی از این ادیان آئین بودا است، چون در قسمت‌های شرقی روسیه تعدادی بودایی وجود دارد و همچنین کلیسای ارتدوکس روس – و نه صرف مسیحیت – و اسلام است. بقیه ادیان اجازه تبلیغ نداشتند چون واقعاً ایجاد آشفتگی اجتماعی و دینی – فرهنگی کرده بودند.

بنابراین در کشوری مانند روسیه برای مقابله با تبلیغات و موج جدید، تکیه بر ادیانی کردند که ریشه در خاک روسیه داشتند. در مورد هندوستان و هندوها نیز به همین ترتیب است. البته هندوها به‌صراحت روس‌ها سخن نمی‌گویند اما عملاً با ادیان غیر هندویی که سابقه‌ی تاریخی در هند دارند، مثل مسیحیت مالاباری که همان مسیحیت آشوری و کلدانی – کاتولیک است، یا بودایی‌ها، تعارض چندانی ندارند.

اما اسلام که یک دین تاریخی در هند است.

بله اما از نظر آنها این‌گونه نیست. از نظر آنها اسلام یک دین وارداتی است. در کنار همین اسلام، چنانچه گفته شد با آن نوع مسیحیتی که در دوران جدید، به هند وارد شده که در رأسشان آئین کاتولیک است، در تعارض هستند و کلیساهای مخصوصاً کاتولیک تا آنجایی که اطلاع دارم، از سالیان گذشته پیوسته با دولت هند مشکل داشته است. به‌هرحال نکته این است که سخن هندوها و البته هندوهای افراطی، این است که هند سرزمین ما است و دین هند، هندو بوده است و ادیان دیگر مانند اسلام، ادیانی وارداتی هستند و هند باید به همان شاکله‌ی اولیه‌اش بازگردد. بر همین اساس یک نوع سیاست ضداسلامی را در پیش گرفته‌اند.

این تفکر و سیاست در نزد برخی از گروه‌های مسلمان هم وجود دارد. تفکّری که می‌گوید اسلام استمرار تاریخی و فرهنگی آنان را قطع کرد. از مهم‌ترین‌هایشان ناسیونالیست‌های افراطی ایرانی هستند و نیز بربرهای فرانکفون که در دهه‌های اخیر موضعی منتقدانه نسبت به اسلام در شمال آفریقا اتخاذ کرده‌اند و تا حدودی روشنفکران آفریقای سیاه که بحث دیگری است. رویکرد انتقادی آنها عمدتاً بدین دلیل است که مسلمانان در قرون گذشته بسیاری از سیاه‌پوستان را به بردگی گرفتند و به سرزمین‌های خود منتقل ساختند.

در قانونی که در دوما تصویب شد و تبلیغ هر دین غیر از ادیان دارای سابقه تاریخی ممنوع شد، آیا قانونی هم علیه شهروندانی که این ادیان را داشتند تصویب شد؟ یا اینکه نگاه تبعیض‌آمیز آن‌گونه که در هند علیه ادیان غیر هندی است، به آنها هست؟

خیر. آن قانون فقط برای مقابله‌ی با مبلغینی بود که در زمان یلتسین، به‌صورت انبوه به روسیه آمده بودند و خیلی در آنجا تبلیغ می‌کردند، مخصوصاً چنان که گفتم گروه‌های پروتستان اونجلیکال امریکایی.

چه عاملی در هند باعث شد که این نگاه تبعیض‌آمیز و این سیاست تبعیض‌آمیز علیه شهروندان مسلمان شکل بگیرد؟

این زمانی است که دین حالتی ناسیونالیستی می‌یابد و هویتشان را شکل می‌دهد. ناسیونالیسمی با ریشه‌های تاریخی – دینی. اگر بخواهم مثال بزنم، در حال حاضر اسرائیل این‌گونه است. سخن یهودیان و خصوصاً راستگرایان و ارتدوکس‌های یهودی این است که این سرزمین، سرزمین موعودی است که متعلق به ما است. براین‌اساس هیچ غیر یهودی‌ای، اعم از مسلمان و مسیحی، را در قلمرو اسرائیل به‌عنوان شهروند عادی قبول ندارند و عملاً چنین سیاستی اعمال می‌شود.

تصوری که هندوهای افراطی در مورد ارتباط آئین هندو و سرزمین هند دارند، کم‌وبیش همانند تصوری است که اسرائیلی‌ها و به‌ویژه یهودی‌های افراطی نسبت به سرزمین اسرائیل دارند.

واقع این است که هندوهای افراطی به دلائل مختلف از اسرائیلی‌های افراطی متأثر هستند. تا آنجایی که در اسناد و در گزارش‌ها وجود دارد، نه فقط در حال حاضر، بلکه از خیلی پیش‌ترها، هندوهای افراطی به لحاظ ایدئولوژیکی تحت‌تأثیر تفکرات یهودی‌های افراطی اسرائیل بوده و هستند.

شکل‌گیری این راست‌گرایی هندویی از چه زمانی بوده است؟

پاسخ به این سوال نیازمند مقدمه‌ای تاریخی است. در اینجا به ریشه‌های دور تاریخی آن نمی‌پردازم و فقط از پیش از ورود انگلیس‌ها موضوع را بررسی می‌کنیم. البته در این مبحث منظور از هند مجموع شبه‌قاره است مشتمل بر هند موجود، پاکستان، بنگلادش، سری‌لانکا، نپال و بوتان. البته این را هم باید اضافه کرد که در دوران‌های کوتاهی تمامی این قلمرو وسیع تحت سلطه و اداره‌ی یک پادشاهی بوده است. معمولاً در هند حکومت‌های محلی وجود داشت و نه حکومت‌های متمرکزی همچون دوران اکبر شاه و همایون و یا امپراطور آشوکا که البته آشوکا مربوط به قبل از میلاد مسیح (ع) است. در عموم مقاطع تاریخی، این قلمرو وسیع توسط حکومت‌های محلی اداره می‌شد.

اسلام به طرق مختلفی بدین سرزمین وارد شد که از آن می‌گذریم. نکته این است که در هند عملاً دو دین مهم و پرشمار وجود داشته است. اسلام و آئین هندو؛ و مسلمان‌ها و هندوها کم‌وبیش نسبتشان با هم مساوی بود. آنها در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. بعضی ایالت‌ها توسط حاکمان مسلمان اداره می‌شد و بعضی توسط حاکمان هندو و در این اواخر مناطقی از پنجاب توسط سیک‌ها که البته در مقایسه با جمعیت هند تعداد معدودی بودند.

اینها در کنار یکدیگر بودند و زندگی مسالمت‌آمیز و راحتی داشتند. باتوجه‌به شواهد تاریخی احساس نفرت و دشمنی، عملاً وجود نداشته و یا کم‌رنگ بوده است. این وضعیت تا زمان ورود انگلیسی‌ها ادامه داشت. البته انگلیسی‌ها هم به‌تدریج وارد هند شدند. تا آنکه در اواسط قرن نوزدهم هند عملاً تحت سیطره و استعمار انگلیس‌ها قرار گرفت. دولت انگلیس کمپانی هند شرقی را که قرن‌ها قبل وارد شده بود، کنار می‌زند و عملاً قدرت را در هند به دست می‌گیرد.

هند سرزمینی وسیع و بسیار پرجمعیت و پرامکانات بود و از جمله مستعمراتی است که استعمار او به لحاظ اقتصادی بسیار به نفع کشور استعمارگر بود. در مواردی کشورهای استعمارگر بهره‌ی اقتصادی چندانی از مستعمراتشان نمی‌بردند اما هند به‌گونه‌ای بود که کاملاً از آن بهره‌برداری می‌کردند و حتی می‌توان گفت که شکوفایی بسیاری از صنایع در انگلیس مخصوصاً صنایع پارچه‌بافی‌اش مرهون هند است.

سیاست انگلیسی‌ها در مستعمراتشان با عموم اروپایی‌ها فرق داشت، به این معنی که هدفشان اداره‌ی جامعه‌ی وسیع و پرجمعیت هند با حداقل نیروی انگلیسی و با استفاده‌ی از نیروهای محلی بود.

برای اینکه هند بتواند در خدمت منافع انگلیس قرار بگیرد، باید در آن تغییراتی ساختاری انجام شود. به این معنی که به دلیل دوری‌اش از انگلستان لازم بود بنادر مهمی ساخته شود تا از طریق آنها جنس خارج و متقابلاً جنس ساخته شده وارد شود. برای مثال پنبه خارج و ماهوت وارد شود. پس به یکسری اقلام نیاز داشتند و کشاورزی می‌باید با نیازهای کارخانه‌ها در انگلستان هماهنگ شود. به این صورت نبوده که صرف قدرت نظامی و سیاسی و امنیتی در دست انگلیس باشد، می‌باید ساختارهای کشاورزی و ساختارهای مواصلاتی و درونی آن به‌نوعی تغییر کند که در راستای منافع آنها باشد.

بنابراین به تعداد قابل‌توجهی از افراد واجد شرائط نیاز داشتند که عملاً واسطه بین استعمارگران انگلیسی و توده‌ی مردم بودند. یک بخش مهم این طبقه‌ی واسط کادر اداری، انتظامی، آکادمیک و قضایی و حتی نظامی بودند. با کمک اینان بود که انگلیسی‌ها هند را اداره می‌کردند.

مقدمه‌ی دیگر این که پیش از ورود انگلیس‌ها عملاً قدرت در هند در دست باقیماندگان سلاطین مغول بود که آخرینشان اورنگ زیب است. قدرت متمرکز در آنها بود و در بسیاری از ایالت‌ها نیز حاکم‌ها مسلمان بودند. زمانی که انگلیس‌ها آمدند قدرت را از آنان گرفتند و طبیعی بود که مسلمان‌ها با آنها به‌عنوان نه رقیب، بلکه به‌عنوان دشمن همکاری نکنند. آنکه همکاری می‌کند و از این همکاری استقبال می‌کند، عمدتاً هندوها هستند. مسلمان‌ها خیلی دیرتر تمایل به همکاری پیدا کردند که “سر احمدخان” نیز فرد شاخصشان است؛ بنابراین این طبقه‌ی هندو گروه واسطی است که همکاری می‌کند و عملاً با دنیای جدید، علوم جدید، تکنولوژی جدید، حقوق جدید، زبان جدید، ادبیات جدید، هنر جدید و بالاخره با محصولات جدید آشناتر می‌شود.

حال فرض کنید در قرون پیشین مسلمان و هندو در کنار هم خود را هندی احساس می‌کردند و به‌عنوان‌مثال فردی مانند اکبرشاه یا همایون برای هر دوی آنها پادشاه بود. یعنی هیچ‌یک نسبت به کسی که بر آنها مسلط بود، احساس خاصی نداشت. برای مثال در ساختن تاج محل و یا آثار و شاهکارهای دیگر، هم هنرمند مسلمان و هم هنرمند هندو کار می‌کردند اگرچه معروف است که معمار اصلی تاج محل فردی شیرازی بوده است.

بنابراین پیش از حضور انگلیس‌ها چه به‌صورت منطقه‌ای و چه به‌صورت عمومی، بین هندو و مسلمان احساس رقابت و یا خصومت چندانی وجود نداشت. اگرچه دوران اورنگ زیب یک استثناء است. ولی با آمدن انگلیس‌ها چنین احساسی به طور طبیعی ایجاد می‌شود.

نکته دیگر اینکه هم‌زمان یک سلسله تحقیقات در زمینه‌های مختلف تمدن‌شناسی، مخصوصاً زبان‌شناسی و قوم‌شناسی و دین‌شناسی از اواخر قرن هیجدهم آغاز شد که نظریه‌های مهمی را نیز به دنبال داشت. یافته‌هایی در زمینه‌ی ریشه اقوام «هندواروپایی» و در زمینه‌ی مسائلی که مربوط به زبان «سانسکریت» به‌عنوان ریشه‌ی زبان‌های اروپایی و هندوایرانی است.

پژوهشگران در ضمن این تحقیقات، ‌ به میراث قدیمی هند برخورد می‌کنند و این مسئله عملاً در طبقه‌ی واسطه‌ای که بدان اشاره شد که عموماً هم هندو بودند، تأثیر گذاشت و خیلی از اینان شیفته‌ی آئین هندو و میراث و زبان قدیم هند شدند. مضافاً که تحقیقات جدید نشان داد که بخش قابل‌توجهی از اندیشه‌ها و فلسفه‌ی یونانی نیز تحت‌تأثیر فلسفه‌ی هند بوده است؛ بنابراین هند و میراث هند که مربوط به قبل از میلاد مسیح است، ناگهان اهمیت فوق‌العاده‌ای یافت. کم‌وبیش مشابه چنین حالتی که در اعراب اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم نسبت به میراثشان، باتوجه‌به تحقیقات شرق‌شناس‌ها و اسلام‌شناس‌ها در مورد تمدن و فرهنگ و ادبیات و هنر اسلامی (که آن موقع بدان عربی می‌گفتند)، پیدا شد. در اینجا تحقیقات نشان‌دهنده‌ی اهمیت و ارزش میراث هند به معنای قبل از میلادش است، درحالی‌که اسلام خیلی دیرتر به هند وارد شده است. به‌هرحال این تحقیقات، در کنار عوامل دیگر، احساس هویت جدیدی را در هندی‌های هندو و خصوصاً در طبقات تحصیل‌کرده‌اش به وجود آورد.

در چنین شرائطی زمینه‌های تغییر نگاه دو گروه بزرگ نسبت به یکدیگر فراهم شد و آن یک‌دستی و احساس هم سرنوشتی و تقریباً یگانگی، ضعیف می‌شود. در اواخر قرن نوزدهم “حزب کنگره” تشکیل می‌شود که اکثریت بزرگ آن هندوها هستند؛ بنابراین هند شاهد شکل‌گیری ساختار جدیدی است که عمیقاً متأثر است از شرائط جدید ایجاد شده. مدتی بعد این ساختار در پی مقابله با استعمار و گرفتن قدرت است و عملاً هم آن را به دست می‌گیرد.

در نتیجه می‌توان گفت شکل‌گیری هند جدید به‌عنوان یک کشور عمدتاً توسط گروه‌ها و طبقاتی از هندوها انجام گرفت که تحت‌تأثیر افکار و احساساتی بودند که بدان اشاره شد. این نوع احساسات، به طور طبیعی احساسات منفی مسلمان‌ها را موجب شد. به این معنی که هندوها را کسانی دیدند که با همکاری انگلیس‌ها در پی ازبین‌بردن زمینه‌های حضور آنها در ابعاد مختلف هستند، از اقتصادی و سیاسی گرفته تا فرهنگی و ادبی. چنانچه پیش از آن زبان فارسی، زبان رسمی بود اما پس از آن و به‌تدریج این زبان به جامعه‌ی مسلمان محدود شد. این رنجش عمیق را می‌توانید در اشعار شعرای بزرگ هند در قرن نوزدهم و بیستم ببیند.

به‌طورکلی هندوها به دلیل همکاری با انگلیس از مزایای تمدن جدید، استفاده می‌کردند و خود را بدان مسلّح می‌ساختند و خصوصاً از آموزش جدید بهره می‌بردند. هم‌زمان با پیشروی هندوها واکنشی آرام از جانب مسلمان‌ها شکل می‌گیرد که در نهایت به اندیشه جدایی از یکدیگر می‌انجامد. اندیشه‌ای که توسط اقبال و محمدعلی جناح و برخی از متفکران هندی مسلمان مطرح شد و باتوجه‌به اوضاع آن دوران طرف‌داران فراوانی یافتند. اگرچه مخالفان مهمی همچون ابوالکلام آزاد هم داشت.

پاکستان

در شدید شدن و افراطی‌تر شدن راستگرایی هندویی، نقش پاکستانی‌ها و گروه‌های اسلام‌گرای افراطی، جهادی و تکفیری، تا چه اندازه است؟

در واقع نقش زیادی دارد. چنانکه گفتیم رابطه مسلمانان و هندوها مقاطع مختلفی دارد. بعد از ورود انگلیس‌ها به‌تدریج این رابطه از حالت بدون تنش و عادی خود درآمد که این مقطع خود دارای تحولاتی است. از اواخر قرن نوزدهم انگلیس‌ها احساس می‌کنند که باید به مسلمان‌ها نیز توجه داشته باشند و همچنین مسلمان‌ها هم احساس می‌کنند که باید با انگلیس‌ها همکاری کنند. نمود خوب این جریان ظهور “سر احمدخان” است که دانشگاه “علی‌گره” را پایه‌گذاری کرد. او فردی با افکار خاص خودش بود و عمدتاً این افکار در چارچوب تعامل و همراهی و همکاری با انگلیس‌ها و به اعتباری با زمانه‌ی جدید و تمدن جدید بود. ناگفته نماند که دیدگاه وی در این زمینه افراطی بود و به همین جهت مورد انتقاد قرار گرفت. از جمله انتقادات معروفی که متوجه او شد، نقد سید جمال است در جریان سفرش به هند که به تألیف رساله‌ی “رد نیچریه” انجامید. این مخالفت نه‌تنها به لحاظ کلامی و فلسفی، بلکه به‌طورکلی با خط‌مشی سیاسی او بود.

اقبال باتوجه‌به آنچه که در جریان بود به این نتیجه می‌رسد که ما مسلمان‌ها نباید زیر سیطره‌ی هندوها باشیم و وضعیت موجود، در نهایت به سلطه‌ی آنها منجر می‌شود. او می‌گفت ما از اساس دو گروه متفاوتیم و ارزش‌ها و تعالیم دینی متفاوتی داریم. برای نمونه به این اشاره می‌کند که ما گاو را قربانی می‌کنیم درحالی‌که هندوها آن را مقدس می‌دانند و این نوع مسائل مانع همکاری ما با یکدیگر است. البته مخفی نماند که بر اساس شواهد، انگلیس‌ها مخصوصاً از اوایل قرن بیستم که موضوع استقلال هند بر سر زبان‌ها می‌افتد، برای متشنج کردن رابطه‌ی بین این دو تلاش فراوانی کردند. استقلال هند پس از جنگ جهانی اول به‌طورجدی مطرح می‌شود و یکی از دلائل آن استقلال تعداد قابل‌توجهی از کشورهای منطقه‌ی خاورمیانه بعد از جنگ اول بود و این موضوع تمایلات استقلال‌طلبانه هندیان را تشدید کرد. این مسئله نگرانی انگلیس‌ها را موجب شد و خصوصاً در همین دوران است که برخوردهای مسلمانان و هندوها اوج می‌گیرد. به‌هرحال حوادثی که به‌سرعت از اوائل قرن بیستم به بعد اتفاق می‌افتد، اقبال را به این نتیجه می‌رساند که ادامه وضع موجود به سیطره هندوها منجر می‌شود و مسلمانان می‌باید از هندوها جدا شوند و کشور مستقلی تشکیل دهند.

بنابراین دو نوع تفکر در مقابل هم در هند ایجاد ‌شد. نتیجه این دو تفکر چه بود؟

بله. در نهایت حزب “مسلم لیگ” متأثر از تفکرات اقبال تأسیس می‌شود و به ایجاد کشور پاکستان می‌انجامد که در آن زمان متشکل بود از پاکستان شرقی که بنگلادش باشد و پاکستان غربی که پاکستان موجود باشد.

اما این استقلال منجر به یک جابه‌جایی وسیع جمعیتی، و بیش از این، منجر به کشتار بسیار وحشتناک و وسیعی می‌شود. واقعاً میلیون‌ها نفر یا کشته می‌شوند و یا در اثر گرسنگی و شرائط بد آب‌وهوایی، از بین می‌روند. تعداد زیادی از آنها در مسیر پاکستان توسط سیک‌ها در منطقه‌ی پنجاب، کشته می‌شوند. این جابه‌جایی بسیار خشن و خونینی بود. بعد از جنگ اول بین یونان و ترکیه هم جابه‌جایی جمعیتی اتفاق افتاد؛ ولی هرگز به این مقدار خونین و پرهزینه نبود.

به‌هرحال این تقسیم مشکلات زیادی هم ایجاد کرد. برای نمونه مهاجرانی که به شهر نوبنیاد کراچی، رفتند تا ده‌ها سال بعد به آنها “مهاجر” می‌گفتند. یعنی نتوانستند به جامعه‌ی میزبان که آنها هم مسلمان بودند، جذب شوند.

تأسیس و استقلال پاکستان در روابط هند و پاکستان چه مشکلاتی ایجاد کرد؟

نوع شکل‌گیری پاکستان و نوع ناسیونالیسم پاکستانی، به‌گونه‌ای بود که مشکلات زیادی را با هند به دنبال داشت و همیشه با یکدیگر ناسازگار، بودند. زیرا یکی از درون دیگری درآمده بود. مشکل مهم این بود که تعداد مسلمان‌های داخل هند زیاد بود و همچنان هم زیاد است اما تعداد هندوهای پاکستان خیلی کم است. مسلمان‌های هند عموماً گرایشی عمیق نسبت به پاکستان داشتند، و این جریان در دولت هند ایجاد حساسیت می‌کرد. زیرا هرگاه دو کشور همسایه رقابت داشته باشند، اگر بخشی از جمعیت یکی از آن دو به سوی دیگری گرایش داشته باشد، این امر ایجاد مشکل می‌کند. این سمپاتی، یک خطر امنیتی هم بود و فقط مسئله‌ی ناآرامی اجتماعی نبود. عملاً اولویت اول هر دو کشور رقابت و دشمنی با طرف دیگر بود.

اختلاف پاکستان و هند بر سر کشمیر چه میزان بر مشکلات افزود؟

مشکل بعدی مسئله کشمیر بود که به هنگام تقسیم هند و پاکستان همچون استخوان‌لای‌زخم باقی ماند و معروف این است که انگلیس‌ها در عدم فیصله‌ی مسئله‌ی کشمیر در آن زمان دخالت داشتند. مسئله‌ی کشمیر یک موضوع ما به الاختلاف مهمی بود و واقعاً هم مهم بود.

کشمیر ایالتی است که هم به لحاظ استراتژیکی مهم است و هم به لحاظ حاصلخیزی و هم به لحاظ منابع آب. سرزمینی است بسیار سرسبز و خوش‌آب‌وهوا. کشمیر مسائل بسیاری دارد ولی نکته این است که هر دو کشور نسبت به آن حساس هستند و نسبت بدان احساس مالکیت دارند. مضافاً که چین هم که همسایه‌ی شمالی است، به آن حساس است و مدّعی بخش‌هایی از آن است که اخیراً به تصرف خود درآورده است. چینی‌ها می‌گویند انگلیسی‌ها به هنگام حضورشان خط مرزی مشترک را به زیان چین تعیین کرده‌اند و در آن هنگام چین کشور ضعیفی بود. ما می‌باید به مرز تاریخی خود بازگردیم که عملاً بازگشته‌اند و هند سکوت کرده است.

شهروندان آن بخش از کشمیر که در قلمرو هند بود از ابتدا با دولت مرکزی مشکل داشتند و این مشکلات به‌تدریج پیچیده‌تر شد. چنان که کشمیر پاکستان هم با دولت مرکزی مشکل دارد، ولی ظهور و بروز چندانی ندارد، درست بر خلاف بخش هند که ظهور و بروز زیادی دارد، چرا که اکثریت ساکنانش مسلمان بودند.

این اختلافات در ابتدا به‌گونه‌ای نبود که به مبارزه‌ی مسلحانه تبدیل شود اما به‌تدریج مسلحانه شد. پاکستان در دهه‌های شصت و هفتاد و هشتاد از مسئله‌ی کشمیر در سیاست خارجی خودش، برای فشار بر هند استفاده زیادی می‌کرد و چون پاکستان از کشورهای مهم مسلمان و عضو مهم کنفرانس اسلامی است، سعی می‌کرد که کشورهای اسلامی را به سمت خود جذب کند و هند نیز از این جریان همیشه گله داشت و عصبانی بود. به‌تدریج پاکستان به‌عناوین‌مختلف به تقویت ناراضیان کشمیری اقدام کرد، حتی آنان را که به‌صورت مسلحانه مبارزه می‌کردند.

نکته‌ی دیگر این بود که مبارزات معارضان کشمیری در ابتدا با گرایش‌های تکفیری بدان معنی که در دو سه دهه‌ی اخیر شاهد هستیم، همراه نبود. اما از دهه نود به بعد تمایلات تکفیری پیدا کردند و یک سلسله عملیات هم در بخش‌های حساس دهلی و دیگر مناطق هند انجام دادند و هم در خود کشمیر. این گروه‌ها مورد حمایت پاکستان بودند، مخصوصاً که بخش ضد اطلاعات پاکستان از زمان ضیاء الحق به بعد تمایلات شدید سلفی یافت و در این بخش در تعیین سیاست هندی پاکستان از جمله مؤثرترین‌ها بود.

افغانستان از چه زمان برای هند موجب دغدغه و مشکل شد؟

افغانستان در زمان ظاهرشاه و یا حتی داوود، برای هند مشکلی نداشت. همسایه‌ای آرام و مسالمت‌جو برای هند بود. اگرچه سابقه‌ی تاریخی‌اش این‌گونه نبود. یعنی تقریباً از قرن هفدهم و هجدهم میلادی به بعد افغان‌ها حملات متعددی به هند داشته‌اند. اما چنانچه گفته شد در زمان ظاهر شاه و داوود مشکلی نبود. پس از اشغال افغانستان توسط شوروی به دلیل روابط خوبی که هندی‌ها به طور سنتی و طبیعی با شوروی داشتند، باز هم مشکلی نبود. اما بعد از سقوط رژیم کمونیستی و بر سرکار آمدن گروه‌های جهادی و به قدرت رسیدن طالبان و حتی بعد از سقوط طالبان و روی کار آمدن کرزای و غنی و مخصوصاً در حال حاضر، افغانستان برای هند یک دغدغه‌ی بزرگ امنیتی است. این دغدغه با دغدغه‌ای که هندی‌ها در مورد پاکستان دارند، بسیار متفاوت است. پاکستان یک کشور بزرگ است و ارتشی نیرومند و دولتی متمرکز و پاسخگو دارد. اما افغانستان چنین نبود و حکومت مرکزی ضعیف‌تر از آن بود که بتواند گروه‌های مسلّح و عموماً جهادی را کنترل کند. مضافاً گروه‌های جهادی موجود در هند، عملاً ارتباط زیادی با گروه‌های جهادی داخل افغانستان داشتند و در بسیاری از موارد خود پاکستان وسیله‌ی ارتباط آنها بود؛ بنابراین هند با شرایط کاملاً جدیدی مواجه بود و این شرایط زمینه را برای رشد گروه افراطی هندو که سابقه‌ای طولانی دارد، آماده کرد. به دلیل آماده بودن زمینه‌ها برای رشد راستگرایان هندو شاهد رشد انفجاری آنها بودیم. این رشد احتمالاً بیش از رشد کمی و کیفی سایر گروه‌های راست‌گرا در نقاط دیگر جهان در حال حاضر است.

آنچه در هند دیده می‌شود این است که توده‌ی مردم عملاً تحت‌تأثیر راست‌گرایان هستند. چه دلایلی باعث می‌شود که مشکل راست‌گرایی هندویی کاملاً متفاوت باشد با آن راست‌گرایی‌ای که در مناطق دیگر مانند اروپا دیده می‌شود.

در همه کشورها و من‌جمله در اروپا احزاب راست حضور دارند، برای خودشان سیاست‌ها، تشکیلات و ایده‌هایی دارند. ولی به این صورت نیست که عملاً توده‌ی مردم را به موضعی راست‌گرایانه برساند و بکشاند. در انتخابات اخیر فرانسه عملاً مکرون پیروز شد و نه خانم لوپن که نماینده راستگرایان بود. به‌هرحال در اروپا یک نظام حقوقی قابل قبولی وجود دارد و با تخلفات برخورد می‌شود. اما در هند چنین شرائطی وجود ندارد. توضیح این که زمانی که حزب حاکم و یا دولت حاکم حالت افراطی و ضداسلامی پیدا می‌کند، این‌چنین نیست که فقط آن حزب به لحاظ ایدئولوژیک و اعتقادی مخالف اسلام باشد، بلکه توده‌ی مردم که آگاهی ندارند و حتی در بسیاری از موارد سواد هم ندارند، عملاً به افرادی ضد مسلمان تبدیل می‌شوند و این مسئله به یک انشقاق بزرگ اجتماعی تبدیل می‌شود. به این معنی که عملاً این مردم هندو هستند که مثلاً در مقابل حجاب می‌ایستند و یا با زن محجبه برخورد می‌کنند که بعضاً بسیار خشونت‌آمیز و وحشیانه است. این حالت در اروپا هم هست، ولی در مقایسه با هند بسیار نادر است و می‌توانید موضوع را به لحاظ حقوقی تا مقدار زیادی پیگیری کنید، اما در اینجا اصلاً امکان یک چنین کاری نیست. راست‌گرایی هندویی در عمل هم‌وطنان مسلمانشان را از حقوق شهروندی محروم می‌سازد. حال‌آنکه راستگرایان اروپایی بر ضد مهاجران هستند و نه هم‌وطنان.

ابتدای گفتگو در مورد تأثر هندوها از راست‌گرایان یهودی فرمودید. آیا مانند این تعامل را با راست‌گرایان اونجلیکال هم دارند و از آنها هم متأثر هستند؟ اگر هستند به چه کیفیت؟

تا آنجا که می‌دانم به این صورت نیست. ولی در حال حاضر معنون شدن به این عنوان که فلان گروه و یا شخص و یا حزب، تمایلات ضداسلامی دارد، امتیاز مثبتی به شمار می‌رود. سیاست و رفتار ضداسلامی هند یکی از وسائلی است که با تمسک به آن به دنبال محبوب و یا مطلوب کردن خویش است. چند ماه پیش‌تر در فرانسه جریانی اتفاق افتاد که دولت فرانسه در قبال آن موضعی ضداسلامی تندی گرفت و تنها کشوری که از آنها حمایت کرد، دولت هند بود. برای هند هم که ایده‌آلش نزدیک شدن هر چه بیشتر به فرنگی‌هاست و می‌خواهد خود را با آنها در یک مسیر و هم سرنوشت جلوه دهد، به طور طبیعی سیاست ضد اسلامی‌اش امتیازهای زیادی را موجب می‌شود و امتیازهای زیادی را کسب می‌کند و از این برگ بسیار استفاده می‌کند. برای مثال یکی از کشورهایی که خیلی برای پیروزی ترامپ دعا می‌کردند، همین هندوهای هند بودند. شاید در هیچ کشور دیگری، حتی شخصیت‌های دینی‌شان، به این مقدار برای پیروزی ترامپ دعا نکردند. استقبالی را که هند از نتانیاهو و هم از ترامپ کرد، استقبال بی‌نظیری بود که فقط دولتی نبود بلکه مردم هم در این استقبال شرکت و دخالت داشتند.

در سال‌های گذشته شاهد رشد اقتصادی در هند بوده‌ایم. از نظر شما این مسئله تا چه میزان در جامعه هند و ناسیونالیسم آن تأثیرگذار بوده است؟

واقعیت این است که سرعت رشد اقتصادی و صنعتی هند و سرعت باز شدن این جامعه و واردشدن مردمش به جامعه جهانی در ناسیونالیزه کردن این کشور سهم مهمی دارد و شرائط به‌گونه‌ای است که بیان این ناسیونالیزه شدن بیانی راستگرایانه است. مخصوصاً که رشد فوق‌العاده سریع چین که پیوسته مهم‌ترین دغدغه سیاست خارجی هند بوده، به رشد این کشور به طور مستقیم و غیرمستقیم کمک فراوانی کرده است.

در کنار این‌همه توسعه ارتباطات اینترنتی عملاً جوانان هند را به بازار کار جهانی و خصوصاً غربی کشانیده است. بسیاری از مطالعات و اجرای پروژه‌هایی که به تسلط به علوم کامپیوتری نیاز دارد، هم اکنون توسط این جوانان و با قیمتی به‌مراتب کمتر از آنچه در اروپا و امریکا هست، انجام می‌شود. آنچه این جریان را تشدید می‌کند، تسلط تحصیل‌کرده‌های هندی به زبان انگلیسی است. به دلائلی بیش از آنچه گفته شد متن جامعه هند دگرگون شده است و راستگرائیش تا حدود زیادی متأثر از این جریان است و لذا باید گفت با «هند جدیدی» مواجه هستیم.

*منتشر شده در موسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر