علامه طباطبایی

به مناسبت روز بزرگداشت علامه طباطبایی

تاریخ انتشار:

علامه طباطبائی، فیلسوف، عارف، مفسر قرآن، فقیه و اسلام شناس قرن بود. مظهر جامعیت، اوج اندیشه، بلندای معرفت، کوه صبر و شکیبایی و سینه سینای اسرار اولیای الهی بود. 

زمان همچون تندبادی، بر کره خاکی می وزد و در این مسیر، زیبایی ها و زشتی ها، موفقیت ها و ناکامی ها و یاد ها  و خاطره ها را با همان وزش در می نوردد. اما این تندباد، در ساحت پر صلابت رادمردان و فرزانگان سر به کرنش و تواضع فرو می آورد . مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبایی تبریزی از جمله این افراد می باشد که نپرداختن به شخصیت فرهیخته ای چون او،  زیانی جبران ناپذیر است. 24 آبان‌ماه سال 1360 هجری شمسی(15 نوامبر 1981)، روزی است که این عالم برجسته دیار فانی را به سوی سرای باقی ترک کرد؛ عالمی که زندگی و منش او روشن و روشنگر است و امروز، روزگار ما به شناخت عالمانی چون او به شدت نیاز دارد.

 

محمد حسین طباطبایی در سال1281 شمسی(1902 میلادی)، در تبریز در خانواده ای اهل علم به دنیا آمد. پنج ساله بود که داغدار فقدان مادر شد و چهار سال بعد در حالی که هنوز غم از دست دادن مادر را فراموش نکرده بود، پدر را نیز از دست داد. محمد حسین در ابتدا دل به درس نمی داد. برای همین هر چه معلم می گفت، اصلاً نمی گرفت. چهار سال مکتب رفت، اما هیچ از عربی و صرف و نحو آن را فرا نگرفت. تا اینکه یک روز معلم اش دعوایش کرد و به او گفت: وقت خود و وقت مرا از بین بردی! این جمله برای محمد حسین بسیار گران آمد. دیگر نتوانست در شهر بماند. از شهر خارج شد و به جایی خلوت و دور از دیگر مردم به کاری مشغول شد. اما کمی بعد، چنان اشتیاقی برای درس خواندن به دل اش افتاد، که دیگر شب و روز را نمی شناخت. خودش از این اشتیاق با عنوان "عنایت الهی" یاد می کرد. بیشتر شب ها تا طلوع آفتاب بیدار بود و مطالعه می کرد. این تب و تاب آموختن، تا آخرین روزهای زندگی اش با او بود. علامه هر روز، به جز روز عاشورا، روزانه حداقل 14ساعت مطالعه و تحقیق می کرد. جالب اینکه تالیفات اش را بدون نقطه می نوشت و موقع مرور نقطه ها را اضافه می کرد. چون محاسبه کرده بود، این طور نوشتن، وقت کمتری می گیرد.

 

علامه طباطبایی سال 1304 شمسی(1925 میلادی) به نجف رفت و همجوار حرم امام علی (ع) شد، تا از محضر استادان بزرگی مانند حاج میرزا محمدحسین نائینی، سیدابوالحسن اصفهانی، شیخ محمدحسین غروی اصفهانی، حاج میرزا علی ایروانی، میرزا علی اصغر ملکی و حاج میرزا علی قاضی طباطبایی بهره بیشتری ببرد. در میان این اساتید، میرزا علی قاضی طباطبایی، برای او شخصیت دیگری بود. این استاد بزرگ، به وی اخلاق و عرفان و راه صحیح سیر و سلوک را آموخت و چنان شخصیت علاّمه را تحت تأثیر قرار داد که همواره می گفت: "ما هر چه داریم از مرحوم قاضی داریم."

 

علامه طباطبایی در سال 1314 شمسی(1935 میلادی)، به تبریز بازگشت و حدود ده سال در آنجا اقامت کرد، تا اینکه در فروردین 1325(1946 میلادی)، عازم قم شد. خود می گوید: "هنگامی که به قم آمدم، در برنامه درسیِ حوزه، مطالعه ای کردم و آن را با نیازهای جامعه اسلام سنجیدم، کمبودهایی در آن یافتم و وظیفه خود را تلاش برای رفع آنها دانستم. مهمترین کمبودهایی که در برنامه حوزه وجود داشت، در زمینه تفسیر قرآن و بحثهای عقلی بود، از این رو درس تفسیر و درس فلسفه را شروع کردم، با اینکه در جو آن زمان تفسیر قرآن، علمی که نیازمند به تحقیق باشد، تلقی نمی شد و پرداختن به آن شایسته کسانیکه قدرت تحقیق در زمینه های فقه و اصول را داشتند به حساب نمی آمد و حتی تدریس آن نشانه ی کمی معلومات به حساب می آمد، اما من اینها را برای خودم عذر مقبولی در برابر خدای متعال ندانستم و آن را ادامه دادم تا به نوشتن " المیزان فی تفسیر القرآن" (تفسیر قرآن با قرآن)  انجامید."

مجاهدت علامه طباطبایی و کتابت تفسیر المیزان

 

روش تفسیری علامه طباطبایی موشکافی در اعماق قرآن بود. به همین دلیل، هنگام تفسیر یک آیه، سراسر قرآن کریم را در نظر می گرفت. در حقیقت او هر آیه ای را با استناد به آیات دیگر تفسیرمی کرد و اگر برای تفسیر یک آیه تاییدی از آیات دیگر نمی یافت،  بگونه ای آن را تفسیر می کرد که هیچ تناقضی با آیات دیگر نداشته باشد، چرا که معتقد بود تناقض آیات با انسجام اعجاز آمیز کتاب الهی سازگار نیست. این روش تفسیری علامه طباطبایی سبک جدیدی را به نام "تفسیر قرآن به قرآن" وارد عرصه کارهای علمی نمود. مهمترین خصوصیت علامه در این نوع تفسیر قرآن ، این بود که از استناد به هرگونه فرضیه غیرقطعی پرهیز می کرد و پیشرفت علوم و صنایع را سند صحت آن فرضیه نمی دانست. لذا همواره به این مطلب تاکید می کرد که : "ثابت را که قرآن کریم است،  نمی توان به متغیر که فرضیه های زودگذر علمی است، تفسیر یا با آن تطبیق کرد."  

 

تواضع علامه طباطبایی مانند دیگر ویژگی های اخلاقی او، یک روش عملی بود که خود درس اخلاق به شمار می رفت. هنگامیکه از ایشان تقاضای برگزاری درس اخلاق می شد، می فرمود: "اخلاق، درس نیست، بلکه یک روش عملی است؛ باید سیره انسان و رویکرد عملی او آموزنده باشد؛ مثلاً اگر بگوییم باید با تواضع و با توکّل بود. این سخن، سهم ناچیزی از مشکلات اخلاقی را حلّ می کند؛ امّا وقتی خود متواضع و متوکل بودیم و رفتار متواضعانه و متوکلانه داشتیم، دیگران با دیدن تواضع و توکل ما متواضع و متوکل می شوند. "

این سخن علامه، حرف نبود، بلکه عملی بود که تمامی نزدیکان و شاگردانش آن را از نزدیک لمس کرده بودند. در کلاس درس و بحث که شاگردها حلقه می‌نشستند، او هم یک جایی بین آن ها می‌نشست و درس را شروع می‌کرد. وقتی درس می‌داد، کمی جلوتر از دیوار می‌نشست. هیچگاه تکیه نمی داد. اگر کسی سؤال  یا اشکالی داشت، خوب گوش می‌داد و صبر می‌کرد حرف او تمام شود، بعد صحبت می‌کرد. اگر مسأله ای مطرح می شد، نظر خود را می گفت و بعد اضافه می کرد: "این چیزی است که به نظرمان رسیده است، شما خودتان فکر و بررسی کنید و ببینید تا چه اندازه مورد قبول است." و بدین ترتیب به شاگرد میدان تفکر می داد. در عین حال همواره سعی داشت به هر شاگردی در هر مجمعی متناسب با درک و استعداد  او مطلبی را القا کند، و هنگامیکه در مسئله ای تحلیل درست و کافی نداشت، با شهامت تمام می گفت: "نمی دانم. یا بیشتر از این نمی دانم." و این دقیقاً همان نصف علمی است که امیر مۆمنان (ع) تذکّر داده است، که "نمی دانم" گفتن، نیمی از دانش است.

علامه طباطبایی و شهید مطهری

 

فضایل اخلاقی علامه به کوچه و خیابان و محل درس و بحث محدود نمی شد، در خانه از آن هم فراتر رفته و عشق و محبت را در آنجا حاکم کرده بود. علاقه علامه به همسرش زبانزد همگان بود. آنها مانند دو دوست در یکدیگر ذوب شده بودند. ایمانی که همسر علامه به وی داشت به حقیقت ستودنی است. هنگامیکه علامه مشغول تحقیق و نگارش بود، با او صحبت نمی کرد، و سعی می کرد همه چیز آرام باشد. هر از گاهی در اتاق اش را باز می کرد و آهسته استکان چای به داخل اتاق می گذاشت و آرام خارج می شد که مبادا رشته افکار علامه پاره شود. علامه نیز همواره خود را مدیون محبت های همسرش دانسته و ثناگو و قدردان او بود. هنگامیکه این همسر باوفا  از دنیا رفت، علامه شدیداً بی تاب شد. هنگامیکه یکی از شاگردان سبب این همه بی تابی و ناراحتی علامه را جویا شده بود، علامه پاسخ داده بود: "مرگ حق است، همه باید بمیریم، من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم، گریه من از صفا و محبت های اوست. …  در طول مدت زندگی ما، هیچ گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود. و در تمام دوران زندگی هیچ گاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟… حالا من این همه محبت و صفا را چگونه می توانم فراموش کنم." همچنین علامه در پاسخ نامه تسلیت یکی از شاگردانش نوشت: " با رفتن او برای همیشه خط بطلان بر زندگانی خوش و آرامی که داشتیم کشیده شد."

 

علامه علاوه بر اینکه حکیم، فیلسوف، عارف، فقیه و مفسر قرآن بود، دارایقریحه شعر  نیز بود و غزل‏‌هاى عرفانى عمیق که توأم با وَجد و حال، و سراسر عشق و اشتیاق است مى‏‌سرود. او در أشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به «نظمُ السُّلوک» علاقه‌ مند بود و در أشعار فارسى «دیوان خواجه حافظ شیرازى» را مى‌‏ستود. و گاهی نیز براى دوستان از سروده های خود مى‌‏خواندند، که در این لحظه بخشی از غزل "مرا تنها برد" علامه را خدمتتان ارائه می کنیم.  

من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

جام صهبا ز کجا بود؟ مگر دست کی بود

که به یک جلوه دل و دین ز همه یک جا برد

خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که درین بزم بگردید و دل شیدا بـرد

خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام

با برافروخته رویی که قرار از ما برد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

غم روی تو مرا دید و ز من یغما برد

همه دل باخته بودیم و پریشان که غمت

همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد.

مطالب مشابه