نظریه "موعود" یا "مهدویت" را نباید به چشم اندازهای تاریخی یا جامعه شناختی یا مـعـرفـت شـنـاسـی (اپـیستمولوژیک ) محدود کرد؛ بلکه نخست باید ریشه های آنتولوژیک (onthologic) یـا هـستی شناختی آن را دید و بررسید. نگره ها و نگاه هایی که ریشه در نـظـریـه هـای هـسـتـی شـنـاسـانـه نـدارنـد، هـرگـز نـمـی تـوانـنـد تحلیل جامع و حکمت پسند از مسئله موعود ارائه دهند. دو بازوی نیرومند نظری که قادر به سـاخـت پارادایم های هستی شناختی در باب موعودشناسی هستند، حکمت متعالیه صدرایی و عـرفـان نظری شیعی است . نگارنده بر این گمان است که بدون نگاه هستی شناختی به مـوضـوع مـوعـود، نـمـی تـوان بـاور بـه حـضـرت مـنـجـی (عـج ) را بـه طـور کـامـل و شـامـل تـوجـیـه یـا جـایـگـزیـن دیـگـر نـظـریـه هـای فـعـال در جـهـان کـرد؛ زیـرا گـفـتـمـان مـوعـودگرایی و منجی باوری ، پیش از هرگونه هنجارسازی برای جامعه و اداره بهینه اجتماع ، نخست باید پایه های نظری خود را استوار و اعلان جهانی کند. بدین رو است که مباحث نظری ـ اعم از آنچه در فلسفه های آنتولوژیک می آید یا آنچه در سنت عرفان نظری ما حضور دارد ـ بسیار مغتنم و بلکه ضروری است . بـه سـخـن دیـگـر، دکترین مهدویت ، پیش از پیدا کردن جایگاه خود در اداره جامعه جهانی و تـاءسـیس کانون های راهبردی در نهادهای بین المللی ، نخست باید پایگاه و مقرّ خویش را در جـهـان هـسـتی بیابد. فقط کسانی می توانند برای خیمه مهدویت ، پایه های اجتماعی ـ سیاسی پی ریزند و راهبردهای کلان آن را در دین و جامعه آشکار کنند که پیشتر پشتوانه هـای نـظـری و هستی شناسانه آن را یافته باشند. از سوی دیگر برای رسیدن به چنین مـعـرفت کلانی ، گریزی از تعامل با سنت های فلسفی و توانمندهای معرفتی در عرفان نـظری نداریم . بنابراین هرگونه گفتگوی معرفتی در باب جایگاه شناسی مهدویت در جهان هستی ، راه را بر اجرای جامعه دینی بر محور ((مهدی باوری )) هموار می کند.
نـوشـتـار حـاضـر مـی کوشد در حد وسع و مجال خود، از زبان برخی سخنگویان بزرگ عـرفـان اسـلامـی کـه تـمـایـلات شـیعی نیز دارند، طرح هستی شناختی و معرفت شناختی مهدویت را توضیح دهد. بنابراین آنچه در پی می آید، نمایی ناقص از تصویر درخشان مـوعـود در نـقـشه کلان خلقت است که از زبان شیخ محمود شبستری بیان می شود. در بخش دوم مقاله نیز جایگاه معرفت شناختی حضرت موعود را در آثار عطار پی می جوییم .
نظام وارگی هستی در موعودگروی
شـیوه و طریقه ویژه عارفان ، اقتضا می کند که سیمای دلربای مهدویت را از منظر انسان کـامـل بنگرند. اگر گروه هایی از طوایف و طبقات مسلمین ، این موضوع را با ماجرای منجی عالم پیوند زده اند، اهل معرفت نیز به دلیل تفکرات و گرایش های ویژه خود، برای بحث از حـضـرت حـجـت (عـج ) عـرصـه انسان کامل را برگزیده اند. این گزینش بیش و پیش از آنـکـه اخـتـیـاری بـاشـد، ضـروری اسـت و از آن گـریـزی نـیست . عارفان و آنان که نگاه مـعرفتی به هستی دارند، بیشتر به ((منجی آدم )) نظر دارند تا ((مصلح عالم )) و پیشتر بـه رهـایـی روح انـسـان مـی انـدیـشند و سپس به اصلاح اجتماع و آبادانی شهرها همت می گـمـارنـد؛ زیـرا نـجـات انـسـان از تـباهی ها و رهایی او از بند پلیدی ها، به اصلاحات اجتماعی نیز می انجامد. مایه و اساس اصلاح عالم در تزکیه آدم است و از همین رو، آنجا که از ابدال و اقطاب و اولیا و ساکنان قلعه ولایت سخن می گویند، بر اساس مقدمات کلامی مـذهـب خـود، نـظـر بـه مـوعود(عج ) دارند؛ چرا که حضرت موعود(عج ) انسان کاملی است که فلسفه وجودی او با کانون هستی و اصلاح عالم و آدم موجه می نماید.
مـوضـوع و مـجـال ایـن نـوشـتـه ، اقـتـضـا نـمـی کـنـد کـه بـحـث دربـاره انـسـان کامل را به دامنه های خرّم عرفان و تصنیفات عرفا بکشانیم ؛ اما از این مقدار نیز چشم نمی تـوان پـوشـیـد کـه در ((طـرح عـرفـانـی هـسـتـی )) انـسـان کـامـل در جـایـی قـرار مـی گـیـرد که حذف و یا غفلت از آن به ویرانی عالم و بیهودگی آفرینش می انجامد. در دایره خلقت ، حلقه آخرین ، وجود خاتم اوصیاء است و نسبت این حلقه به کلّ دایره ، نسبت ثمر به شجر ، یا قافیه به بیت است :
گر نبودی میل و امید ثمر
کـی نـشـانـدی بـاغـبـان بـیـخ شجر؟
مـثـال قـافـیـه نـسـبـت بـه بـیـت ، یـکـی دیـگـر از گـویـاتـریـن مـثـال هـایـی اسـت کـه اهـل ذوق بـرای تـرسـیـم و نـشـان دادن اهـمـیـت انـسـان کامل و جایگاه او در نقشه عرشی جهان هستی ، بیان کرده اند؛ زیرا قافیه ، اگرچه آخرین جزء بیت است ، اما همه کلمات و الفاظ در شعر باید آن گونه بیایند و آنسان باشند که جای را برای قافیه باز کنند.
اول بیت ار چه به نام تو بست
نام تو چون قافیه آخر نشست
و اگر گفته اند:
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جـهـانـی انـدر این یک میم غرق است
بـدان رو اسـت کـه بـا ظـهـور خـاتـم ، حـلقـه هـسـتـی ، دَور خـود را بـه کـمـال مـی رسـانـد و در ایـن فـصـل خـرم اسـت که درخت آفرینش به بار می نشیند. با این تـفـسـیـر از عـالم و خـاتـم ، مـی تـوان بـرای هـمـه آفـریـدگـان ، توجیهی موجه یافت و حـافـظـانـه گـفت که خطا بر قلم صنع نرفته است . هـم بـدیـن رو اسـت کـه جـمـال چـهـره انـسـان کـامـل را حـجـت آفـریـنـش عـالم دانـسـتـه انـد؛ زیـرا بـی آن جمال و کمال ، هرچه هست و خواهد بود، در نظامی از هم گسیخته و یله ، سرگردان است :
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجّه ماست
مهدویت ، به روایت عرفان
منجی شناسی در نگره های جامعه شناختی یا علوم سیاسی ، بنیان هایی دارد که برخی از آنها را باید در نظریه های فلسفی و عرفان نظری جست . بدین رو، نباید در طرح نظام مـنـد مـوعـودگـرایـی ، از ریـشـه هـا و مـبـانـی نـظـری مـسـئله غافل بود. پاره ای از این دست مبانی را می توان در مباحث دقیق فلسفی ، به ویژه فلسفه هـای آنـتـولوژیـک یـافت ؛ پاره ای دیگر را نیز باید در کاوش های هستی شناسی عرفان نـظـری دیـد. مـنـاسـب ترین مکان در فلسفه برای پیدا کردن جایی برای حضرت موعود، بـخـش مـقـصـدشـنـاسـی یـا بـه تـعبیر عام تر ((علت غایی )) است ؛ زیرا بدون نظریه ((نـجـات )) و ((قـول بـه غـایـت مـنـدی )) نـقـشـه هـسـتـی کـامـل نـمـی شـود و قـسـمـت هـای بـنـیانی و اصلی آن خالی می ماند. اما در عرفان نظری ، دکترین هستی شناختی مهدویت را باید در مباحث مربوط به ((ولایت )) و نیز در مبداءشناسی جست . در میان آثاری که از منظر عرفان ، موعود را نگریسته اند، گلشن راز، سروده شیخ مـحـمـود شـبـسـتـری ، جـایـگـاه بـرتری دارد؛ به ویژه آنکه طرح مهدویت در این اثر، به دلیـل تـوجـه عـالمـان و عـارفـان بـه نـظـریـه انـسـان کامل است .
شبستری و گلشن راز
سـعـدالدیـن مـحـمودبن امین الدین عبدالکریم بن یحیی شبستری از عارفان نامی و شاعران مـعـرفـت پـیشه قرن هشتم به سال 687 ق در قریه شبستر (هشت فرسخی شهر تبریز) بـه دنیا آمد و گویا در سن سی و سه سالگی (720 ق ) جهان را وداع گفت .
روزگـاری کـه شـبـسـتـری در آن مـی زیـسـت ، دوران غـلبـه مـغـول و گـسـتـرش بـحـران هـای نـظری در میان مسلمانان بود. اما تبریز همچنان از مراکز عرفان و ادب و تحقیقات دینی به شمار می رفت . مذهب وی بنا بر عقیده بیشتر مورخان و محققان در فقهْ شافعی و در کلام ، اشعری است ؛ اما پاره ای از خاورشناسان ، او را شیعه هـفت امامی دانسته اند؛ آربری و هانری کُربَن از این جمله اند. ارادت و حسن نظر او به محیی الدین عربی (متولد 560 ق ) در هـمـه آثـارش مـشـهـود است ؛ هرچند که سرانجام آرامش خود را در طریقه ای دیگر می یابد.
غـیر از اثر نغز و ماندگارش که خود آن را گلشن راز نامیده است ، آثاری چند از او باقی مـانـده اسـت ؛ در نـظـم : سـعـادت نـامـه ؛ در نـثـر: حـق الیـقـیـن ، مرآه المحققین و شاهدنامه ، کنزالحقایق . چندین اثر دیگر نیز بدو منسوب است که از ذکر آنها درمی گذریم .
مـثـنـوی گـلشـن راز مـهـم ترین و خواندنی ترین اثر شیخ محمود شبستری است و در کنار بهترین های نظم فارسی در حکمت نظری و عرفانِ ذوقی می نشیند. ماجرای شگفت خلق این اثـر در مـقـدمـه گـلشـن به تفصیل آمده است و از همان ابیات نخستین ، قوّت بیان و انگیزه آشـکـار و نـهـان نـاظـم را مـی تـوان دریـافـت . گـلشن راز، در واقع ، پاسخ های منظوم و مـخـتـصـری اسـت کـه شـیخ محمود، در جواب نامه دانشمند گمنامی به نام امیر حسینی هروی بـرای او ارسـال کـرده اسـت . دربـاره مـقـام و اصـالت ایـن اثـر حـِکـمـی – هـنـری بـه نقل عبارت کوتاهی از شهید مطهری بسنده می کنیم :
مـنـظـومـه شیخ محمود شبستری که از عالی ترین قطعات عرفان اسلامی است ، جواب سؤ الاتـی اسـت کـه از خـراسان کردند و آن وقت هم ظاهرا شیخ محمود در آذربایجان بوده و آن سـؤ الات را جـواب داده و آن طـور کـه خـودش می گوید در یک شب هم جواب داده و این خیلی عـجـیـب اسـت . شـهید مرتضی مطهری ، تماشاگه راز، چاپ دفتر انتشارات اسلامی ، قم ، 1363، ص 91.
گـلشـن راز، از هـمـان ابـتـدای ظـهـورش ، طـرف تـوجـه بسیاری از بزرگان و دانشمندان اهل معرفت قرار گرفت . این توجه و اهتمام ، منشاء خلق حاشیه ها و شرح های فراوانی شد کـه شـمار آنان از سی تجاوز می کند. اما از میان همه این شروح ، آنچه از قلم شمس الدین محمد لاهیجی ، عارف قرن نهم ، تراوش کرده است ، مقامی والا و به تقریب بی نظیر دارد. شـرح لاهـیـجـی کـه مـوسـوم به ((مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز)) است ، خود اثری مـسـتـقل و مبنایی نیز به شمار می آید. لاهیجی در این تصنیف ارزشمند، مباحث گسترده ای از عـرفـان نظری و عملی را به میان کشیده است که برای عرفان پژوهان و تاریخ نگاران اندیشه های سلوکی بسیار راهگشا است . گرایش های شیعی و نزدیکی افق نظام معرفتی لاهـیـجـی بـه آفـاق تـشیع ، بر قدر و بهای آن در نزد ما افزوده است . نام مبارک حضرت مـهـدی (ع ) در این شرح ، بارها با اعزاز و اکرام فراوان می درخشد. این گونه نام بردن از مصداق انسان کامل ، با توجه به شیوه مصنفانِ کتب عرفانی ، بسیار نادر و جالب نظر است .
اشـاره بـه ((انسان کامل )) که بنا به توضیح و تفسیر برخی شارحان گلشن راز، مراد حـضـرت مـهـدی (ع ) اسـت ، در چـنـد جـای ایـن مـثـنوی کوتاه آمده است . از همه پررنگ تر و تخصصی تر در پاسخ به پرسش های پنجم و ششم است :
مسافر چون بود؟ رهرو کدام است ؟
کـه را گـویـم کـه او مـرد تـمـام اسـت ؟
شـیـخ مـحـمـود شبستری در پاسخ به این سؤ ال ، نخست اطوار سیر آفاقی و سپس انفسی انـسـان را از جمادی تا مقام ((لی مع الله )) پی می گیرد. آنگاه دربـاره مـقام نبوت و مقایسه آن با رتبه ولایت سخن می گوید و اینکه ولایت در نبوت خود را آشـکـار مـی کـنـد و از آن اعـم و افـضل است . لاهیجی ، شارح گلشن راز برای روشن تر شدن سخن شبستری ، در سنجش دو مقام نبوت و ولایت می نویسد: ((اگرچه مبداء نبوت نبی ، ولایـت اسـت ، یـعـنـی ولایـت خـود؛ چـه ولایـت نـبـی ، افـضـل از نـبـوت او است . فاما مبداء ولایت غیرنبی ، نبوت است و میان نبی و ولی ، عموم و خصوص مطلق است ؛ چه ، هر نبی البته می باید که ولی باشد؛ فاما هر ولی لازم نیست کـه نـبـی بـود؛ مـثـل اولیـای امـت مـحـمـّد ـ صـلی اللّه عـلیـه و آله ـ کـه ولایت بدون نبوت دارنـد.))
از تـوضـیـحـات دیـگـر لاهـیـجـی چـنـیـن بـر مـی آیـد کـه دلیل افضلیت ولایت ، جهت گیری حقانی و ابدی آن است و اینکه هرگز منقطع نمی شود. اما نبوت ، روی به سوی خلق دارد؛ به همین دلیل زوال پـذیـر و مـنـقـطـع اسـت . بـنـابـرایـن ولایـت عـام در بـرابـر نـبـوت ، هـمـچـون ماه در مقابل خورشید است ؛ زیرا مبداء و ماءخذ ولایت غیر نبی ، نبوت است :
نبی چون آفتاب آمد، ولی ماه
مقابل گردد اندر ((لی مع اللّه ))
جـهـانـی کـه شـبـستری در گلشن راز، طرح و ترسیم می کند از خلقت جماد و نبات آغاز می شـود و پـایـان قـوس نـزولش ، ظـهـور حـضرت آدم (ع ) است . آدم (ع ) نقطه آغازین قوس صـعـود و مـطـلع آخـریـن غـزل عرشی خدا است ، و از آن پس تا اوج قوس صعود که تولد حـضرت خاتم الانبیا(ص ) است ، ادامه می یابد. پس از ظهور پیامبر گرامی اسلام (ص )، نـیـمـه دوم قـوس صعود آغاز می گردد و حلقه پایانی این قوس سرمدی ، تولد حضرت مهدی موعود(عج ) است .
این ، صورت عالم است ، اما در واقع سیرت عالم ، دایره ولایت است که تمامی این دو قوس را می پوشاند و سایه بر همه آفرینش می گستراند.
نبوت را ظهور از آدم آمد
کمالش در وجود خاتم آمد
ولایت بود باقی تا سفر کرد
چو نقطه در جهان دور دگر کرد
ظهور کل او باشد به خاتم
بدو یابد تمامی دور عالم
لاهـیـجـی در شـرح ایـن ابـیـات خـاطر نشان می کند که معنی این سخنان آن است که ((ظهور تـمـامـی ولایـت و کـمـالش بـه خـاتـم اولیـا خـواهـد بـود؛ چـه ، کـمـال حقیقت دایره ، در نقطه اخیر به ظهور می رسد.)) آنگاه نام مبارک حضرت مهدی (ع ) را به زبانِ قلم می آورد و اینکه پیامبر(ص ) فرموده اند: ((اگر از عـمـر دنـیـا یک روز بیشتر باقی نمانده باشد، خداوند این روز را چنان طولانی می کند کـه مـردی از نـسل من یا نسل اهل بیت من ، که او و پدرش همنام پدرم هستند، قیام کند و زمین را کـه از ظـلم و سـتم لبریز شده است ، از عدل و داد بیاکند)). اما بی درنگ متذکر این روایت شـریـف نـیز می شود که پیامبر(ص ) فرمودند: المهدی من عترتی من اولاد فاطمه ؛ ((مهدی از خـانـدان مـن [و] از فـرزندان فاطمه است )).
شـارح فـاضـل ، در شـرح ((بـدو یـابـد تمامی دور عالم )) می نویسد: ((یعنی به خاتم الاولیـاء کـه عـبـارت از مـهـدی اسـت ، دور عـالم تـمـامـی و کـمـال تـام یـابـد و حـقـایـق و اسـرار الهـی در زمان آن حضرت به کلی ظاهر شود.))
لاهـیـجـی بـا ذکـر روایـاتـی چـند، بر این حقیقت پای می فشارد که غرض و مقصود خلقت ، ظـهـور حـضـرت مـهدی (عج ) است ؛ از جمله روایتی بدین مضمون : ((زندگان تمنا کنند که کـاشـکـی مـردگـان زنـده شـدنـدی تـا فـایـده وغـرض حـیـات ، حاصل کردندی و عارف حقیقی گشتندی .))
ایـنـکـه مهدی (عج ) از فرزندان حضرت زهرا(س ) است ، مورد اتفاق نظر و از مقبولات مذهب تـشـیـع اسـت ؛ امـا بـسـیـاری از دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت ، بـرای چنین خویشاوندی و نسبتی ، ضـرورتـی نـمـی بـیـنـنـد. حـتـی بـرخـی از آنـان ، تـولد و حـضـور آن گـرامـی را در حـال حـاضـر مـانـنـد ظـهـورش ، مـنـکرند؛ یعنی حضور و ظهور او را همزمان می دانند. بدین تـرتـیـب بـه ((مـهـدی نوعی )) باور دارند، نه شخص آن گرامی امام که اکنون زنده و در پرده غیبت است . به مثل ، جلال الدین بلخی ، در مثنوی خود آورده است :
پس به هر دوری ولیّی قائم است
تا قیامت آزمایش دائم است
هر که را خوی نکو باشد برست
هر کسی کو شیشه دل باشد شکست
پس امام حیّ قائم آن ولی است
خواه از نسل عمر خواه از علی است
صـاحـب گـلشـن راز، بـرای ترسیم روشن تر و گشودن چشم اندازی فراخ تر به مسئله ولایت ، رابطه اولیای عام را با ولی خاص (عج ) بیان کرده ، می گوید:
وجود اولیا، او را چو عضوند
که او کل است و ایشان همچو جزوند
بـنـابـرایـن رابـطـه مـیـان مـهـدی (ع ) بـا هـمـه اولیـاء از نـوع ارگـانیزمی است که میان کل و اجزایش برقرار است :
شرح لاهیجی بر این بیت ، از راءی صائب و بینش صحیح او در این باره خبر می دهد:
یـعـنـی در دایـره ولایـت مـطـلقـه کـه خاتم الاولیاء مظهر آن است ، نقاط وجودات اولیا همه مـثـال اعـضـای خـاتـم الاولیـاءانـد؛ چـه حقیقت ولایت هر فردی از افراد اولیا به صفتی از صـفـات کـمـال ظـاهـر گـشـتـه اسـت و بـه جـمـیـع صـفـات کـمـال در نـقـطـه اخـیـر کـه ((مـهـدی )) اسـت ، ظـهـور یـافـتـه و کـمـال بـالقـوه دایـره ولایـت در ایـن نـقـطـه آخـریـن بـه ظـهـور رسـیـده و بـه فـعل آمده است ، و چنانچه همه انبیا ـ علیهم السلام ـ اقتباس نور نبوت تشریعی از مشکات نـبـوت خـاتـم الانـبـیـاء مـی نـمـایـنـد، جـمـیـع اولیـا نـور ولایـت و کـمـال از آفتاب ولایت خاتم الاولیا می برند. فلهذا ولایت خاتم الاولیاء مسمّا به ((ولایت قمریه )) است . چه ماءخذ نور ولایت جمیع اولیا ولایت مطلقه خاتم الاولیاست ، همچنان که نور قمر، مستفاد از شمس است .
لاهـیـجی پیش از آنکه ((نسبت تام )) میان خاتم الانبیاء و خاتم الاولیاء را توضیح دهد، می نویسد: ((خاتم اولیا، باطن خاتم انبیا همان ، ص 268. است .)) آنگاه سخن شیخ را می آورد که
گفته است :
چو او [مهدی ] از خواجه یابد نسبت تام
از او با ظاهر آید رحمت عام
لاهـیـجـی در شرح این بیت ، نخست ((نسبت تام )) را توضیح می دهد. آنگاه معلوم می کند که چـنـیـن نـسبتی در همه عالم فقط میان دوکس برقرار است و آن پیامبر اسلام (ص ) و حضرت مـهـدی (ع ) اسـت . مـراد از نـسـبـت تـام ، یـعـنـی همه نسبت های ممکن ؛ از نسبت صلبی (پدر ـ فـرزنـدی ) گرفته تا نسبت های معنوی . اقرار به وجود چنین نسبتی میان پیامبر (ص ) و حـضـرت مهدی (ع )، یعنی همسویی با عقاید مشهور شیعه ، و این درحالی است که شاعر و شـارح ، بـه ظاهر مذهبی دیگر دارند: ((بدان که نسبت ، به سه نوع متحقق می شود: یکی صـُلبـی است که متعارف و مشهور است ؛ دوم نسبت قلبی که به حُسن ارشاد و متابعت ، دلِ تـابـع ، در صـفـا مـثـل دلِ مـتـبـوع گـردد؛ سوم نسبت حقیِ حقیقتی که تابع به برکت حُسن متابعت ، به نهایت مرتبه کمال که فرق الجمع است ، برسد و تابع و متبوع یکی گردد. چـون خاتم اولیا [ مهدی ] البته از آل محمد(ص ) است ، نسبت صلبی ، ثابت است ؛ و چون دل مـبـارکـش بـه سـبـب حُسن متابعت از خاتم انبیا، مرآت تجلّیات نامتناهی الهی شده است ، نسبت قلبی واقع است ؛
چـون وارث مـقـام ((لی مع الله )) گشته است ، نسبت حقی حقیقی که فوق جمیع نسبت هاست ، تـحـقـق یافته است . پس هر آینه میان خاتم الولایه و خاتم النبوه ـ علیهما السلام ـ نسبت تام
کـه نـسـبـت ثـلاثـه است ، واقع باشد و به حقیقت ، خاتم الاولیا همان حقیقت و باطن نبوت خاتم الانبیا است )).
لاهـیـجـی بـه پـیـروی از صاحب گلشن دائما یادآور می شود که این ظهورات ، نه از باب تناسخ که از مقوله بروز است ؛ یعنی آن چنان نیست که روح خاتم الانبیاء در خاتم اوصیا تجلّی دوباره نموده باشد؛ بلکه این دو روح در دو قالب ، مظهر و مجلای یک رحمت عام اند: ((از او بـا ظـاهـر آید رحمت عام .)) ابن عربی نیز همین مبنا را برگزیده و در فتوحات به تفصیل از ((السیّد المهدی من آل احمد)) سخن گفته است :
خـداونـد را خلیفه ای است موجود که ظاهر می گردد و ظهورش در زمانی اتفاق می افتد که دنـیـا پـر از جـور و سـتـم بـاشـد و او دنـیـا را پـر از عـدل و قـسـط می فرماید و اگر از عمر دنیا نماند مگر یک روز، خداوند آن روز را طولانی مـی گـردانـد تـا آن خـلیـفـه ولایـت کـنـد. او از عـتـرت رسـول الله و جـدش حسن بن علی بن ابی طالب است .
شـیـخ مـحمود شبستری ، سپس پیش پرده و نمایی از جهان پس از ظهور را ترسیم می کند. ایـن گـزارش کـوتاه و ارزشمند، به دو جهت اهمیت دارد: نخست اینکه نشان می دهد جهان روی بـه کـدامین سوی دارد، و دیگر آنکه جهان و جامعه مطلوب را نیز معرفی می کند. اگر چنین جهان و جامعه ای مطلوب است ، پس باید حرکتی فراگیر، کلی و برنامه ای کلان ، برای رسـیـدن به چنان وضعیتی تنظیم و عملیاتی شود. نکته دیگر در گزارش شیخ از جامعه آخـرالزمـان ، اسـتـنـاد آن بـه روایـاتـی اسـت کـه نـزد شـیـعـه و سـنـّی ، مقبول و زبانزد است :
شود او مقتدای هر دو عالم
خلیفه گردد از اولاد آدم
ولایت شد به خاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
از او عالم شود پر امن و ایمان
جماد و جانور یابد از او جان
نماند در جهان یک نفس کافر
شود عدل حقیقی جمله ظاهر
تـوضـیـح لاهـیـجـی بـر بـیت اخیر بدین شرح است : ((چون ذات آن حضرت مستلزم انکشاف اسـرار تـوحـیـد و کـمـال اسـت و کـفـر و سـتـم کـه از لوازم جهل است ، در آن زمان بالکل مرتفع است ، هر آینه یک نفس کافر در جهان یافت نشود و همه عـارف و مـوحـد بـاشـنـد، و عـدل حـقـیـقـی کـه ظـلّ وحـدت حـقـیـقـیـه اسـت و مـشـتـمـل بـر عـلم شـریـعـت و طـریـقـت و حـقـیـقـت [اسـت ] بـه تـمـام و کـمـال ظـاهـر شـود و هـرکـس بـه کـمـالی که لایق استعداد اوست ، برسد؛ که مقتضای اسم العـدل آن است که حق هر ذی حق به حسب استحقاق او بدهد.)) در واقـع در هـمـیـن گـونه عبارات و نظرورزی ها باید جهان شناسی شیعی را از چشم انـداز عـرفـان نـظـری دیـد و در گـوش جهانیان زمزمه کرد. جهانی که عارفان شیعی یا نـزدیـک بـه تـشـیـع ، تـرسـیـم مـی کـنـنـد، بـدون مـهـدی (عـج ) و ظـهور قاهرانه او، به کـمـال نـمـی رسـد و از روز نـخـست ناقص الخلقه متولد شده است . این نگره ، اگرچه می تـوانـد شـاخ و بـرگ جامعه شناختی و حتی تاریخی داشته باشد، بیشتر مبناگرا است . سـاخـتـار تـاریـخـی جـهـان بـرمـبنای این نظریه ، هوشمندانه و هدف مند است . بدون چنین مـبـنایی ، نظریه های دیگر، اعم از جامعه شناختی و معرفتی ، ریشه های تنومندی نخواهد داشت .
عطر موعود در شعر عطار
شـیـخ فـریدالدین ابوحامد محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری ، از بزرگ ترین آفرینندگان آثـار عـرفـانـی اسـت و جـایـگـاه بـلنـدی در مـیان شاعران و عارفان ایرانی دارد. بنابر صـحـیـح تـریـن روایـات ، بـه سال 540 قمری در قریه کَدْکَن از توابع نیشابور به جهان دیده گشود. پـدرش ، شـیـخ ابـراهـیـم ، مـعـروف بـه پـیـر زَرْوَنـد، اهـل دل و مـعرفت بود و اکنون مزارش در شهر کدکن زیارتگاه مردم آن دیار تاریخی است . دربـاره زنـدگـی و سال وفات و نحوه ارتحال او سخن بسیار گفته اند که البته همگی آلوده بـه ظـن و گـمـان اسـت . عـطـار نـیـشـابـوری از بـاورمندترین و شریعت گراترین عارفانی است که می شناسیم .
آثـار و انـدیـشـه هـای عـرفـانـی عطار، هماره موضوع تحقیقات و مقالات علمی بوده است و جوامع علمی ـ فرهنگی در ایران و حتی بیرون از مرزهای کشوری و زبانی ، به او و پیام هـای مـعـرفـت گـسـتـرش در نـظـم و نثر، توجه دارند. توجه گویندگان بزرگ و عارف مـشـرب بـه عـطـار بـه دلیـل مـعرفت عمیق و گسترده او بوده است . برای روشن تر شدن مـوضـع ولایـی عطار، باید از اندیشه های دینی و عرفانی او در عرصه اولیا آغاز کنیم کـه مـجـال فـراخ تـری را می طلبد. بنابراین پس از اشارتی مختصر به چشم اندازهای ولایت در آثار عطار، عطر موعود را در وعده گاه های او پی می گیریم .
عطار و ولایت
اهـل عـرفـان و شـاعـران مـعرفت گوی فارسی در ادوار گذشته ، سکه ولایت را بیشتر از روی تولای آن دیده و بازگویی کرده اند و آن روی دیگر این سکه زرین که تبرّا است ، بـه اندازه تولّا در دیدرس آنان نبوده است . هم بدین رو است که گاهی عشق به علی (ع ) و فرزندان معصومش را با بقا بر مذاهب اهل سنت ، در تنافی و تعارض نمی دیدند. آری ؛ عـطـار کـمـی بـیـش از هم قطاران خود، تبرّا را نیز در نظر داشته و در منطق الطیر و مصیبت نامه که هر دو از آثار مسلّم او است ، چنین وجهی از جهان فکری خود را به نمایش گذاشته اسـت . در مـصـیبت نامه ، پس از نوحه گری بر شهیدان کربلا و عرض ارادت فراوان به ساحت حسینی ، قاتلان آن امام همام (ع ) را این گونه لعن و نفرین می کند:
با جگرگوشه ی پیمبر این کنند
وانگهی دعوی داد و کین کنند!
کفرم آید هر که این را دین شمرد
قطع باد از بُن ، زبانی کین شمرد
هر که در رویی چنین آورد، تیغ
لعنتم از حق بدو آید دریغ
نیز در کتاب تذکره الاولیاء، این حکایت را درباره یکی از مشاهیر می آورد:
یـک بـار در مـیـان درس ، ده بـار بـرخـاسـت و نـشـسـت . گـفـتـنـد: ایـن چـه حـال است ؟ گفت : علوی زاده ای بر در بازی می کند. هربار که در برابر من آید، حرمت او را بـرمـی خـیـزم کـه روا نـبـود رسـول فـراز آیـد و برنخیزی .
نـکـتـه دیـگـر آن اسـت که نباید از آثار عرفانی ، به ویژه در منظومه ها و دیوان اشعار، انـتـظـار داشـت کـه بـه شـیوه متکلمان یا فقیهان وارد موضوعی شوند و به همان سیرت و سـان مـسـئله را بـررسـنـد. در مـتـون عـرفـانـی اگـر بـر سـبـیـل و سـبـک ذوقـی باشند، بنا بر آن است که از مجادلات عقیدتی و تاریخی و برخی ریزه کاری های تخصصی پرهیز شود.
آنـچـه بـی ریـب و شـک اسـت ، ارادت بـی شـائبـه و سـرشـار آنـان بـه آسـتـان اهـل بـیـت نـبـی (ص ) و عـشـق بـه اولاد مـعـصـوم عـلی (ع ) اسـت کـه بـر آن اتـفـاق نـظر و عـمـل دارنـد. عـطـار، در پـاره ای از آثـارش گزارشی از این عشق ورزی های خالصانه را آورده اسـت . در مـطـاوی گـفـتـارهـای مـعنوی خویش نیز هرازگاه اشاراتی ملیح به ماجرای آخـرالزمـان و داسـتان آن روزگار دارد که اندکی از آنها در نوشتار حاضر گزارش خواهد شد.
نـکـتـه سـوم آن اسـت کـه کـمتر شاعر، نویسنده و عارفی را می توان یافت که به اندازه عـطـار نـیـشـابـوری بـه شرح احوال و آثار اولیاء نظر و اهتمام داشته باشد. در دیباچه تـذکـره الاولیاء نیز تصریح می کند که پس از قرآن و اخبار نبوی ، هیچ سخنی بالاتر از سـخـن ایـشـان نـیـسـت ؛ زیـرا ((سـخـن ایـشـان ، نـتـیـجـه کـار و حال است نه ثمره حفظ و قال ، و از عیان است نه از بیان ، و از اسرار است نه از تکرار، و از عـلم لدُنـّی اسـت نـه از عـلم کسبی ، و از جوشیدن است نه از کوشیدن ؛ که ایشان ورثه انـبیایند.)) کتاب شریف تذکره الاولیاء با ذکر احوال و سخنان امام صادق (ع ) آغاز می شود و با یـادکـردی از پـدر بـزرگـوار ایـشان ، امام باقر(ع ) به بار می نشیند.
عطار و امامان شیعه (ع )
در مـنـظـومـه هـای عـطـار نـمـونـه های بسیاری را می توان یافت و نشان داد که مصداق امام شـنـاسـی و ولایـت مـداری است . این نمونه ها به حتم بیش از مشابه آنها در مثنوی مولانا و آثار سنایی و مانند آن دو است . مثلاً در مصیبت نامه ، پیشوای دوم شیعیان ، حضرت امام حسن مجتبی (ع ) را شمع جمع انبیاء و اولیاء می خواند و شرحی جانسوز از نحوه شهادت آن امام را مـی آورد. در رباعبات مختارنامه نیز ذکر مصیبت خود را ادامـه مـی دهـد و از مصایب اهل بیت سخن می گوید. ماجرای کربلا و حماسه عاشورا نیز هماره در نظر عطار بوده است که بـرای پرهیز از اطاله کلام از ذکر آنها چشم می پوشیم .
در الهـی نـامـه ، حـکـایـت جـهـاز حـضـرت زهـرا را بـا سـوز و گـدازی شـیـعـیـانـه نقل می کند و در مصیبت نامه نیز دوباره به محضر آن بانوی گرامی می رود تا ارادت خود را آشکارتر نماید. تـذکـره الاولیـاء را بـا ذکـر صـادق آل مـحـمد(ص ) می آغازد و همان جا دلیل چنین طلیعه ای را تبرک جستن به نام آن بزرگ می شمارد. سپس بیان می دارد که ذکر صادق (ع ) ذکر همه امامان است ؛ زیرا ((ایشان همه یکی انـد. چـون ذکر او کرده آمد، ذکر همه بود. نبینی که قومی که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارنـد. یـعـنـی یـکـی دوازده اسـت ، و دوازده یکی .)) این سـخـن ، یـادآور یـکـی از مـهـم ترین عقاید شیعی است که همه امامان معصوم را نور واحد می دانـند: کلّهُم نورٌ واحِدٌ. عطار، اهل بیت عصمت و طهارت را سزاوارترین و آشناترین مردم به سـنـت نـبـوی مـی خـوانـد و آنـگـاه اظـهـار تـعـجـب مـی کـنـد از عـالمـانـی کـه خـود را اهـل سـنـت مـی شـمـارنـد، امـا خـانـدان رسـول (ص ) را ارادت نـمـی ورزنـد؛ ((کـه اهـل سـنـت و جـمـاعـت ، اهـل بـیـت انـد بـه حـقـیـقـت . و مـن آن نـمـی دانـم کـه کـسـی در خـیـال بـاطـل مانده است . آن می دانم که هر که به محمد(ص ) ایمان دارد و به فرزندان و یـارانـش ایـمـان نـدارد، او بـه مـحمد(ص ) ایمان ندارد. شاید به دلیـل هـمـیـن گـونـه عـبـارات و گـفـتـارهـای شـیـعـه پسند است که مرحوم قاضی نورالله شـوشـتری در مجالس المؤ منین ، عطار را شیعه ای خالص و باورمند می خواند. شگفتی ماجرا آنگاه بیشتر مـی شود که بدانیم او هرگز زبان به مدح کسی در دیوان و دیگر آثارش نگشوده است ؛ جز پیامبر و فرزندانش و برخی از صحابه .
به عمر خویش مدح کَس نگفتم
دُری از بهر دنیا، من ، نسُفتم
عطار و حضرت موعود(عج )
پیدا بسی بجستمت ، اما نیافتم
اکنون مرا بگو، که نهان از که جویمت ؟
در جست وجوی تو دلم از پرده اوفتاد
ای در درون پرده جان ، از که جویمت ؟
بـاورهـای عـطـار درباره حضرت موعود همچون دیگران عارفان اسلامی ، محققانه و از سر شـور و ارادت اسـت . پـاره ای از آنـهـا را در زیـر گـزارش می کنیم ؛ هرچند بررسی عمیق تر، نیاز به مجال فراخ تری دارد.
یکی از مهم ترین و اصیل ترین باورهای شیعه درباره مهدی (ع )، عصمت آن امام غایب است . عـطـار نـیـز ضـمـن مـعـصـوم خـواندن همه امامان شیعه ، حضرت ولی عصر(عج ) را نیز که دوازدهـمـیـن پـیـشـوای مـسـلمانان است ، در شمار معصومان آورده ، بر عصمت ایشان صحه می گـذارد. در یـکـی از ربـاعـیـات مـخـتـارنامه ، ضمن مدح امام حسن مجتبی (ع ) او را پیشرو ده مـعصوم می خواند. بدین ترتیب همه جانشیانان آن حضرت را ممتاز به مقام عصمت و طهارت دانسته است :
ای گوهر کان فضل و دریای علوم
وز رای تو دُرِّ دُرج گردون ، منظوم
بر هفت فلک ندید و در هشت بهشت
نُه چرخ چو تو پیشرو ده معصوم
در داسـتـان ((سـی مرغ و سیمرغ )) نیز به خوبی ثابت می کند که برخورداری جهان از ظـهـور حـق و اولیـای او بـا مـشـکـل قـابـلی مـواجـه اسـت نـه مشکل فاعلی . بنابراین وقتی مرغان تصمیم می گیرند که پیشوا و مقتدای خود را بیابند و هـمـه سـخـتـی هـای راه را بـه جان می خرند، از سی مرغ پراکنده ، به بارگاه سیمرغ حـقـیـقـی تـبدیل ماهیت می دهند. گویا سیمرغ همواره حضور داشته و این اراده و همت سی مرغ است که غایب بود و می بایست حضور پیدا کند:
مجمعی کردند مرغان جهان
هر چه بودند آشکار و از نهان
جمله گفتند این زمان و روزگار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
از چه رو اقلیم ما را شاه نیست ؟
بیش ازین بی شاه بودن راه نیست ؟
او کـه بـه شـدت مـخالف فیلسوف مآبی و فلسفه ورزی به معنای رایج در آن روزگار بـود، بـرای نـشـان دادن قـبـح و فـضـاحـت جـدل ، آن را بـه دجال تشبیه می کند که کاری جز مقابله و مخالفت با ظهور و سلطه مهدوی ندارد:
چه می خواهی از این دجال رایان
چه می جویی ازاین مهدی نمایان
دجـّال رای ، یـعنی بداندیش . بدین ترتیب آشکار می گردد که در زمانه عطار نیز گروه هـایـی بـوده انـد کـه خـود را مـهـدی مـی نـمـودنـد (مـهـدی نـمـا) امـا راءی و رای آنـان دجال صفتانه بوده است .
نـویـسـنـده مـحـقـق و صـاحـب نظر خورشید مغرب ، در گزارشی کوتاه از موعودگرایی در مـکـاشفات عرفانی ، نام چندین تن از بزرگان معرفت و عرفان را می آورد که به نوعی سـر ارادت بـر آسـتـان جـانـان نـهـاده انـد. در مـیـان ایـن نـام هـای آشـنا، فریدالدین عطار نیشابوری نیز همراه یک قطعه منظوم در مدح و ثنای مهدی (ع ) حضور چشم گیری دارد. وی می نویسد:
عـارفـان اسـلامـی ، از مـذاهب مختلف و اصحاب مکاشفات نیز اعتقاد به مهدی موعود را مطرح کـرده انـد، و بـر عـظـمت مقام آن امام تاءکید نموده اند. برخی از آنان به وجود امام غایب از طریق مکاشفه پی برده اند، و برخی سخن از مشاهده و رؤ یت نیز گفته اند. به طور کلی در میان عارفان شیعه و سنی ، و اعم از آنان که ادعای مشاهده و رؤ یت کرده اند، یا آنان که چـنـیـن ادعـایـی نـکـرده اند، به چهره های مشهوری برمی خوریم که هر کدام به گونه ای وجود مهدی و غیبت و ظهور او را مورد تاءکید قرار داده اند، و این موضوعات را از حقایق مسلّم دیـن و وقـایـع حـتمی جهان دانسته اند.
وی سـپـس نـام دوازده تـن از بزرگان عرفان اسلامی را ذکر می کند که هفتمین آنان ، شیخ فـریـدالدیـن عـطـار نـیـشـابـوری اسـت . نـمـونـه و قـطـعـه شـعـری کـه از عـطـار نـقـل مـی کـنـد از کـتـاب مـظـهـرالصـفـات اسـت کـه البـتـه هـنـوز تـحـقـیـق نـهـایـی و کامل درباره آن نشده است . مصحح کتاب الهی نامه ، درباره این کتاب و میزان اعتبار آن معتقد اسـت کـه تـا نـسـخـه هـای کامل تر و کهن تری از آن پیدا نشده است ، نمی توانیم درباره انـتـسـاب یـا عـدم انـتـساب آن به عطار نظر نهایی و قطعی بدهیم . به هر روی نویسنده خورشید مغرب ایـن قـطـعـه زیـبـا و شورانگیز را از دو کتاب مهم به نام های ینابیع المودّه (باب 78) و الامام الثانی عشر نقل و گزارش می کند. بدین شرح :
مصطفی ، ختم رسُل شد در جهان
مرتضی ، ختم ولایت در عیان
جمله فرزندان حیدر اولیا
جمله یک نورند؛ حق ، کرد این ندا
صد هزاران اولیا، روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی ، مهدیم از غیب آر
تا جهانِ عدل گردد آشکار
مهدیِ هادی است تاج اتقیا
بهترینِ خلقِ برج اولیا
ای ولای تو معین آمده
بر دل و جان ها همه روشن شده
ای تو ختم اولیای این زمان
وز همه معنی نهانی ، جان جان
ای تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده ((عطار)) ت ثناخوان آمده
موضوعاتی که در این مثنوی کوتاه ذکر شده است ، همگی مطابق عقاید شیعی درباره مهدی (ع ) است ؛ همچون : غیبت ، انتظار همه اولیا و دعا برای ظهور مهدی ، هم زمانی ظهور
و برپایی عدالت ، خاتم الاولیاء بودن امام و… .
زهـیـر الاسـدی نـیـز در المـهدی المنتظر فی ضوء القرآن والعلوم الحدیثه والریاضیات سـخـنـی را از خـالق فـرائد السـمـطین (محمد بن ابراهیم الجوینی الحموینی الشافعی ) نقل می کند که بر اجماع عارفان از جمله عطار نیشابوری بر وجود و ظهور مهدی دلالت می کند:
و یـقـول الشـیـخ المـحـدث الفـقـیـه مـحـمدبن ابراهیم الجوینی الحموینی الشافعی فی فـرائدالسـمـطـیـن ، قـال : ((و امـا شـیخ المشایخ العظام اعنی حضرات : شیخ الاسلام احمد الجـامـی النـامـقـی ، و الشـیـخ عـطـار النـیـشابوری ، والشیخ شمس الدین التبریزی ، و جلال الدین مولانا الرومی ، و السید نعمت الله الولی ، و السید النسیمی ، و غیرهم ذکروا فـی اشـعـارهم فی مدایح الا ئمه من اءهل البیت الطیبین ـ رضی الله عنهم ـ مدح المهدی فی آخرهم متصلا بهم فهذه اءدله (واضحه ) علی اءن المهدی ولد اءولا … و من تتبع آثار هؤ لاء الکـاملین العارفین یجد الا مر واضحا عیانا.ً
مـاجـرای عـطـار و مـهـدویـت از یـک مـنـظـر دیـگر نیز اهمیت ویژه می یابد و آن اهتمام شگفت و سـرشـار او بـه اولیـا است . کمتر نویسنده و شاعری را می توان یافت که به اندازه او بـه مـعـرفـی اولیـای الهـی کـوشـیـده بـاشـد و در جـمـع اقـوال و گـزارش احـوال آنـان اثـر آفـریـده بـاشـد. امـا پیش از همه باید تکلیف انتساب آثـاری هـمچون مظهرالعجایب و مظهرالصفات به او روشن گردد که همت مصححان و محققان مـتن پژوه را می طلبد. در پایان یادآوری می شود که هرگز نباید در تحقیقات موضوعی و مـسـئله مـحـور در آثـار عـارفـانـی هـمـچـون عـطـار بـه شـیـوه هـایـی عـمـل کـرد کـه در تـحـقـیـق بـر روی آثـار مـتـکـلمـان یـا فـقـیـهـان و فـیـلسـوفـان عمل می شود.