با این همه فکر کنم به جای تلاش برای به دست دادن تعریفی دقیق از آثارکلاسیک بهتر باشد، نمونههایی از آثار کلاسیک را نام ببرم. آثار کلاسیک در همه زبانها و در همه عرصهها وجود دارد. فهرست پیشنهادی من که خیلی هم گسترده است شامل آثاری از این دست میشود: شاهنامه فردوسی، تاریخ بیهقی، کلیلهودمنه، گلستان سعدی، مقدمه ابنخلدون، قابوسنامه، منطقالطیر عطار، احیاء علومالدین غزالی، حیبنیقظان (زنده پسر بیدار) ابنطفیل، مثنوی معنوی، جمهوری افلاطون، اخلاق نیکوماخوس ارسطو، اخلاق اسپینوزا، بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق کانت، مجموعه نمایشنامههای شکسپیر همچون مکبث، هملت و شاهلیر، کمدی الهی دانته، ایلیاد و اُدیسه، لوایاتان هابز، اعترافات آگوستین، هنر جنگ شونزه، مکالمات کنفوسیوس، دائو ده جینگ، دمّه پده یا راه آیین، بهگودگیتا و مهابهاراتا. حال از خودتان بپرسید کدامیک از این آثار را بدون غرض خاصی یا هدف آموزشی معینی با لذت خواندهاید؟
آثار کلاسیک همزمان ما را مجذوب و مرعوب میکنند. اینکه کتابی بیش از هزار سال کهنه نشود و همچنان ارزشمند به شمار برود، نشان از اندیشههای درخشان و زبان فاخرش دارد. در عین حال نزدیک شدن به اثری که هزار سال از نوشتنش میگذرد و غالبا زبان و ساختاری سنگین دارد، ترساننده و گاه رماننده است. با این همه باید از این موانع گذشت. امروزه فرهنگسازان تمهیداتی میاندیشند تا خوانندگان عمومی را با آثار کلاسیک آشتی دهند مانند سادهسازی متون، خلاصه کردن آنها، نوشتن درآمدی بر شیوه خواندن آنها و اقتباسهای ادبی و هنری گوناگون از آنها. مهم نیست چه کاری میکنیم، مهم آن است که در تنور آثار کلاسیک «بدمیم» حتی اگر شده بمیریم و بدمیم!
سعی میکنم همیشه یک اثرکلاسیک برای خواندن داشته باشم و درکنار دیگر کارهایم آن را بخوانم. من برای خواندن آثار کلاسیک از شیوه خرد کردن یا «تفرقه بینداز و حکومت کن» استفاده میکنم. اثری را به دست میگیرم و بینگرانی از حجم بالای آن یا زبان فنیاش، اندک اندک بیهیچ شتابی پیش میروم. معمولا روزانه چند صفحهای میخوانم و پس از مدتی به مرحله «آخیش» گفتن میرسم.گاه این زمان طولانی میشود و گاه کوتاه است. برای نمونه خواندن مقدمه ابن خلدون حدود 7 ماه طول کشید و واقعا جاهایی کسلکننده شده بود. با این حال مصمم بودم تا آخر بخوانمش. به همین ترتیب پیش میروم و طی سالها الان میبینم که بسیاری از کلاسیکهای ادبی یا فلسفی را خواندهام و حتی خلاصه آنها را یادداشت کردهام. البته همچنان فهرست بلندبالایی از این کارها در دست و راه درازی در پیش دارم. خواندن برخی از این آثار ارتباط مستقیمی با فعالیتهای آموزشی یا پژوهشی من ندارد. فقط از سر لذت یا «خودآزاری» آنها را میخوانم. با این همه، خواندن این آثار در مجموع عمیقا بر کل کارهایم اثرگذار بودهاند و سایه آنها را بر همه زندگی شخصی و حرفهای خودم شاهدم. خواندن کلاسیکها نگاه ما را به عالم دگرگون میکند و چشمانداز ما را گسترش میدهد. این آثار به ما اطلاعات تازهای ممکن است ندهد اما خردمندی خاصی را برایمان به ارمغان میآورد.