سارا شریعتی در کارگاه «جامعه شناسی دین»:

خود را استثنا بدانیم به حاشیه تاریخ می رویم

تاریخ انتشار:

جامعه‌شناسی دین امروزه به یکی از مهم‌ترین شاخه‌های علمی برای شناخت دین در جوامع تبدیل شده که بدون تردید بدون حضور این حوزه علمی نمی‌توان به نگرش ها و بینش های دقیق نسبت به جامعه و رفتار افراد در آن پی برد. اگر قرار باشد تعریفی ساده درباره جامعه‌شناسی دین گفت، باید اظهار داشت که «جامعه‌شناسی دین یکی از حوزه‌های جامعه‌شناسی است که به نقش دین در جامعه می‌پردازد.» اما همه مسائل این حوزه به این سادگی هم نیست.

اندیشمندان مختلفی طی دهه‌های اخیر به ارائه تعریف و بسترهای علمی این حوزه پرداختند، چرا که حضور دین در جامعه را نمی‌توان نادیده گرفت. یکی از کسانی که طی سال‌ اخیر در ایران به بحث و بررسی درباره جامعه‌شناسی دین پرداخته خانم دکتر سارا شریعتی، فرزند دکتر علی شریعتی فقید، روشنفکر معاصر است. خانم دکتر سارا شریعتی، استادیار گروه جامعه‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. وی مدرک کارشناسی خود را در رشته انسان‌شناسی تاریخی (١٣٦٩)، کارشناسی ارشد را در رشته جامعه‌شناسی امور دینی (١٣٧٣) و دکترای خود را در رشته جامعه‌شناسی امور دینی (١٣٨٠) اخذ کرد. تألیفات وی به زبان فارسی عبارتند از: «هانری دروش: جامعه‌شناسی در مواجهه با دین» و «خودکاوی ملی در عصر جهانی شدن ». از جمله فعالیت‌های علمی وی می‌توان به این نوشتارها و سخنرانی‌ها اشاره کرد: «مراجع دینی و چالش مرجعیت اجتماعی»، «جایگاه مناسک در میان مخاطبان روشنفکری دینی/ مذهبی»، «سیر تحول پایگاه اجتماعی مرجعیت شیعه در ایران در نیم سده اخیر»، «بررسی ویژگی‌های جامعه‌شناختی نمونه نوعی محصل علوم دینی در حوزه علمیه قم (طلاب سطح)، در معنا و محدودیت‌های جامعه‌شناختی تشیع». در کارگاه یک روزه‌ای که به همت انجمن دین‌پژوهان با همکاری پژوهشکده ادیان و مذاهب در سالن امام موسی صدر دانشگاه ادیان و مذاهب در شهر قم برگزار شد، خانم دکتر شریعتی با ارائه سخنرانی خود سعی کرد بسترهای جامعه‌شناسی دین را از زوایای گوناگون برای مخاطبان بازگو کند. خانم دکتر شریعتی بخش اول این کارگاه را به موضوع تاریخچه، چهره‌ها، آثار و مفاهیم جامعه‌شناسی دین اختصاص داد و به بررسی چهار موضوع اصلی در این راستا پرداخت. سپس بحث جامعه‌شناسی دین را در جهان امروز بررسی کرد. متن ذیل گزارشی است از این کارگاه یک روزه که اهم مطالب ارائه شده در آن منتشر می‌شود.

تاریخچه جامعه‌شناسی دین

تاریخچه جامعه‌شناسی دین از تاریخچه خود جامعه‌شناسی جدا نیست. برخی اندیشمندان معتقدند که «جامعه‌شناسی فرزند انقلابات است». اصولاً این «سوسولوژی»ها (یعنی شناسی‌ها)، رشته‌ها و علومی هستند که در قرن ١٨ و ١٩ در اروپا ظهور پیدا کرده و شکل گرفتند و در قرن بیستم نهادینه شده و به عنوان علوم جدید شناخته می‌شوند. منظور از این گفته این است که جامعه‌شناسی ای که در قرن نوزدهم به عنوان رشته دانشگاهی شکل می‌گیرد، محصول یک دوره تاریخی است که به «دوره انقلابات» معروف است. همه ائولوژی‌ها در قرن ١٩ در اروپا شکل گرفتند. در دوره‌ای که نظم سیاسی و اجتماعی اروپا کاملاً به هم خورده و پیوندهای اجتماعی کاملاً سست شده بود و مسئله‌ای به نام مسائل اجتماعی به وجود آمد. انقلاب صنعتی کاملاً جوامع اروپا را دگرگون کرد و انقلاب فرانسه نظم سیاسی سلطنتی را با گردن زدن شاه کاملاً از بین برد و در نتیجه پرسشی که به وجود آمد، این بود: نظمی که قدرت سیاسی اعمال می‌کرد و بافت اجتماعی را که جامعه پیش‌صنعتی در آن شکل گرفته بود، چگونه می‌توان بازسازی کرد؟

انقلاب صنعتی و ظهور طبقه کارگر

صنعتی شدن به ایجاد کارخانه‌ها منتهی شده بود. قبلاً خانواده‌هایی به صورت گسترده، یعنی سه نسل روی زمینی کار می‌کردند و در یک خانه زندگی و به خودشان به عنوان یک جمع نگاه می‌کردند. اما با انقلاب صنعتی که کارخانه‌ها به وجود آمدند، طبقه اجتماعی جدیدی به نام کارگران شکل گرفت. شغل و کار فردی شد، افراد به صورت تک تک استخدام شدند و حقوق‌بگیر شدند و در نتیجه فردی شدن به وجود آمد و افراد با مهاجرت از روستا به شهر آمدند. مسئله شهرنشینی، مسائلی هم‌چون گسست بافت روستایی، صنعتی شدن و طبقه اجتماعی جدید، جدایی‌ها، انحراف‌ها، فساد طبقاتی به وجود آمد. مسئله اجتماعی متولد شد و متفکران فکر کردند برای اندیشیدن به مبنای نظم جامعه، یک رشته جدایی لازم است و در نتیجه رشته‌ای به نام «جامعه‌شناسی» تشکیل شد. در این دوره جریانات مختلفی شکل گرفت که به آن‌ها دوره «پیشگامان» می‌گویند. لازم است بگوییم که سه نسل «پیشگامان»، «بنیان‌گذاران» و «نسل جدید» وجود دارد.

«پیشگامان» در دوره پیش از تأسیس خود رشته هستند. «بنیان‌گذاران» کسانی بودند که این رشته را دانشگاهی و روش‌ها و موضوع و مبانی آن را روشن کردند و جامعه‌شناسان جدید از دوره بعد از جنگ جهانی دوم به وجود آمدند.

سه گرایش در جامعه صنعتی

در دوره پیشگامان: دوره‌ای که جامعه صنعتی متولد شده و در انقلاب فرانسه، نظام سیاسی به هم خورده است، سه نسل و گرایش به وجود آمده و از هم متمایز شد و هر سه متعلق به نسلی هستند که به آن‌ها پیشگامان می‌گوییم. نخستین گرایش «سوسیالیسم» است. «سوسیال» یعنی اجتماعی، سوسیالیسم به روی‌کرد اجتماعی ترجمه شده گفته می‌شود و با «کمونیسم» که «اشتراکی» ترجمه شده، کاملاً ماجرای متفاوتی دارد. سوسیالیسم در مقابل جریان «لیبرالیسم» است. سوسیالیسم پاسخی به این بحران داشت. در این سنت که متعلق به فرانسه است، چهره‌هایی مثل «سنسی مون»، «مارکس»، «فوخیه» جزو پیشگامان و چهره‌های شاخص جریان سوسیالیسم هستند.

تأکید جریان سوسیالیستی بر ظهور یک جامعه صنعتی است و مسئله اصلی آن، شیوه‌های تولید و توزیع عادلانه ثروت است و بر مفهوم برابری شانس‌ها و امکانات تأکید دارد. مطالعات این تفکر روی جامعه صنعتی است. جریان دومی که شکل گرفت «لیبرالیسم» است که از مفهوم آزادی می‌آید و در برابر سوسیالیسم قرار دارد و بر آزادی تأکید دارد و بر خلاف سوسیالیسم به فرد و آزادی‌های فردی و حقوق افراد اهمیت می‌دهد و چهره شاخص این جریان در یک دوره «الکسیس توکیل» است. او از خانواده سلطنتی است و شاهد فروپاشی رژیم گذشته در فرانسه است و به وضعیت جامعه جدید می‌اندیشد. با سفر به امریکا، دموکراسی در امریکا برای او بسیار جلب توجه می‌کند و در مقایسه زندگی مردم امریکا و زندگی اشرافی مردم فرانسه می‌گوید: جامعه ایده‌آل جامعه‌ای است که دو ارزش آزادی و برابری را هم پای هم پیش می‌برد. او می‌گوید ما در شرایطی هستیم که افرادی طرفدار آزادی هستند در مقابل برابری قرار گرفته‌اند و برعکس. سومین جریان، جریان «پوزیتیویسم» است که به عنوان جریان محافظه‌کار شناخته می‌شود که با تأکید بر دو ارزش، نظم و پیشرفت تکیه می‌کند و چهره مطرح آن «آگوست کنت» است. او فرانسوی است و معمولاً به عنوان بنیان‌گذار جامعه‌شناسی مطرح می‌شود ولی این طور نیست و فقط پیشگام است و نخستین کسی است که از مفهوم «سوسیولوژی» استفاده کرده و درس‌های «فلسفه پوزیتیویسم» را نوشت.

مکتب کنت به عنوان مکتب پوزیتویسم شناخته می‌شود و امروز گاه از این مکتب به عنوان یک نقد به حوزه‌های جامعه‌شناسی استفاده می‌شود. پوزیتیویسم به مفهوم مثبت، یعنی اثبات‌گرایی و جریان پوزیتیویسمی به آن چیزی گفته می‌شود که در تاریخ جامعه‌شناسی به عنوان قانون سه مرحله کنت مطرح می‌شود. آگوست کنت نگاه تکامل‌گرا داشت و معتقد بود بشر سه مرحله را طی کرده و دوره بلوغ بشر همین دوره پوزیتیویسم است. دوره‌ای پس از دوره تئولوژیک، متافیزیک و دوره پوزیتیو.

دوره‌ای که به جهان غیبی اعتقاد دارد، بعد دوره‌ای که به خدایان اعتقاد دارد و بعد دوره‌ای که این دوره کودکی را کنار می‌گذارد و پوزیتیویسم یعنی عصری که در آن تنها علم است که حکومت می‌کند و بشر دیگر به چرایی نمی‌اندیشد و فقط به چگونگی می‌اندیشد. جامعه‌شناسی در این دوره به عنوان یک فرهنگ سوم مطرح شد. فرهنگ سوم در میان علوم طبیعی و ادبیات است. کاری که ما امروز به آن جامعه‌شناسی می‌گوییم. در فرانسه علوم داشتیم و مقصودمان از علم، علوم طبیعی بود. چون علوم طبیعی علوم تجربی بودند. یعنی آزمایش و خطا. و در کنار آن ادبیات بود و ادبیات نخستین گزارش‌ها را از ظهور جامعه صنعتی داد. جزو آثار پیشگام جامعه‌شناسی «بینوایان ویکتور هوگو» و «کمدی انسانی بالزاک» است. این‌ها نخستین آثار اصلی جامعه‌شناسی بودند.

ادیب‌ها نخستین گزارش‌ها از تحول جامعه صنعتی را ارائه دادند و بعد جامعه‌شناسی بین ادبیات و علوم طبیعی شکل گرفت. اما نخستین سؤال این بود که جامعه‌شناسی علم یا تفسیر یا شعر است؟ برخی گفتند این یک علم است، روش مشخص دارد و بعضی گفتند بیشتر تفسیر است. در پاسخ به این سؤال، دو کانون اصلی جامعه‌شناسی شکل گرفت: کانون «فرانسوی» که یک چهره شاخص داشت که «امیل دورکیم» بود و به عنوان مکتب دورکیمی شناخته می‌شود. علت این تفکر مکتبی به خاطر سنت جمعی بودن در کشور فرانسه است. افراد این مکتب شامل هرتس، هالواکز، هوبر. در فرانسه جدالی که آغازین جامعه بود به آن جدال رشته‌ها می‌گویند. پرسش این مکتب این بود که جامعه‌شناسی چیست؟ نخستین کار در این زمینه نشان دادن تمایز جامعه‌شناسی با سایر علوم است و در راه مرز جامعه‌شناسی با سایر رشته‌ها مشخص شد. او قواعد روش جامعه‌شناسی را نوشت. وی به مسئله خودکشی پرداخت.

نظریه دورکیم این بود که آن چیزی که می‌تواند هم‌بستگی جدید در جامعه فروپاشیده، ایجاد کند، تقسیم کار است. یعنی هم‌بستگی ارگانیک. یعنی ما همه به هم با تقسیم کار محتاج شویم. دین در این‌جا عامل وحدت اجتماعی است و به عنوان منبع آرمان‌پردازی‌ها، ایده‌آل‌سازی‌ها است. دورکیم از دوره‌ای به بعد در زندگی‌اش به این نتیجه می‌رسد که مهم‌ترین مسئله اجتماعی که دارد، «دین» است، زیرا هم‌بستگی بین دین و جامعه وجود دارد. مهم‌ترین اثر جامعه‌شناسی مکتب دورکیمی، رساله «صور بنیانی حیات دینی» است که برخی به آن رساله امر قدسی می‌گویند. به نظر من تفکیک امر قدسی و امر عرفی است. دورکیم معتقد بود در آغاز هر مطالعه‌ای باید مفاهیم را تعریف کرد. حتی اگر این تعریف موقتی باشد و در ضمن کار در آن تجدید نظر کنیم. وی در تعریف اولیه از دین می‌گوید: دین در واقع یک تمایزی بین دو ساحت امر قدسی و امر عرفی است. (برخی به لاهوتی و ناسوتی: پیدا و ناپیدا، طبیعی و ماوراطبیعی ترجمه کرده‌اند). این تفکیک دورکیم تأثیر و تبعات بسیاری داشت ولی در همان دوره هم بسیاری آن را رد کردند، زیرا می‌گفتند که این تفکیک در جوامع دیگر وجود ندارد. مالینوفسکی می‌گوید گروهی چیزی را می‌بینند ولی عده‌ای همان را نمی‌بینند. و شاید این تفکیک بیشتر اروپامحور باشد.

در نزد دورکیم، عرفی هر چیزی است که روزمره است و زندگی معمول و فردی است و هر چیزی که استثنایی و غیراقتصادی و جمعی است، قدسی است. یک تفکیک دیگر که دورکیم انجام می‌دهد، تفکیک دین و جادو است و همه جامعه‌شناسان بزرگ چنین تفکیکی دارند. جادو فردی، عملی، مداخله‌گرایانه است. در مقابل دین که امتی و صرفاً عملی نیست و نظرپردازانه است و به یک مکانی مانند کلیسا و مسجد می‌انجامد. دورکیم در رساله «صور بنیانی حیات دینی» به این مسائل می‌پردازد. در این رساله نسبت قدسی و عرفی، نسبت دین و جادو، نسبت دین و کلیسا و اخلاق را توضیح می‌دهد. بعضی‌ها هم به آن رساله اخلاق می‌گویند. زیرا دورکیم پروژه خود را علمی و جامعه‌شناسی اخلاقی می‌نامد.

علمی است زیرا می‌خواهد آزمایش و خطا و پژوهش کند و بنا بر این وقتی رساله خودکشی را می‌نویسد، از آمار و ارقام استفاده می‌کند. یعنی عینی است و بحث تفسیری نیست و روی امر واقع مبتنی شده است. در عین حال خود را جامعه‌شناس اخلاقی می‌داند زیرا دورکیم می‌خواهد پاسخ به بحران‌های سیاسی و اجتماعی بدهد و در نتیجه باید به بازسازی این جامعه اندیشید و پروژه دورکیم در حال ساخت یک «اخلاق مدنی» است. کانون بزرگ دوم آلمان با ایده‌آلیسم آلمانی و با محوریت فرد است. چهره شاخص این روی‌کرد «مارکس وبر» است. افرادی مثل «زیمل» در آن زمان حتی از «وبر» معروف‌تر بودند. ولی مارکس وبر دقیقاً کار جامعه‌شناسی دین انجام داد و کتاب شاخص وی «اخلاق پروتستانی و روحیه سرمایه‌داری» است.

جامعه صنعتی، ظهور مدرنیته است

دورکیم جزو کسانی است که معتقد است دنیای جدیدی در حال شکل‌گیری است. جامعه صنعتی، ظهور مدرنیته است. مدرنیته به معنای تقسیم و تمایز و تفکیک حوزه‌ها است. دنیای قدیم دنیایی بود که همه حوزه‌ها در آن‌جا در هم آمیخته شده بود ولی با ظهور جامعه صنعتی و تفکرات جدید، اقتصاد و دین و سایر امور جدا شد. بنا بر این مدرنیته، تمایز و تفکیک و جداسازی معنی می‌شود و گاه به قیمت استقلال، تخصص تمام می‌شود. در دوره جدید افراد متخصص می‌شوند. یعنی به علمی وارد هستند ولی به قیمت عدم علم داشتن به سایر علوم ولی در دنیای قدیم فرد حکیم بود و ریاضی، طب، نجوم و… را می‌دانست. تفکیک قدسی و عرفی در اندیشه مارکس وبر بر اساس این پرسش است که ظهور این جامعه جدید، تنها و تنها در غرب اتفاق می‌افتد؟ ما عقلانی‌سازی را در کشورهای دیگر هم داریم، ولی سرمایه‌داری به مفهوم مدیریت عقلانی یا در حوزه هنر به معنای عقلانی شدن، فقط در غرب روی داده است.

مفهوم اصلی آن افسون‌زدایی از جهان است. دورکیم می‌گوید که مفهوم عرفی روز به روز عرصه بیشتری می‌یابد و قدسی روز به روز دورتر می‌شود و اتفاقی که می‌افتد قدسی‌زدایی و عقب‌نشینی روزافزون دین از دنیای جدید است. یعنی فرآیند عقلانیت‌سازی به افسون‌زدایی از جهان انجامید. پس باید به دنبال افسون‌زدایی از دین بود و در نهایت جادوزدایی از جهان باشیم چون جادو مداخله‌گر در کار خدایان بود. اتفاقی که با عقلانیت‌سازی می‌افتد، یعنی همه چیز قابل محاسبه و قابل پیش‌بینی است. در نتیجه فرآیند عقلانی‌سازی و محاسبه‌پذیری، دنیا هر روز بیش از پیش جادوزدایی می‌شود. انسان جدید محکوم است در دنیایی بی راز و رمز زندگی کند. عقلانی‌سازی باعث می‌شود جا برای غیرعقلانی بودن باقی نماند و نتیجه هر چیزی از پیش قابل پیش‌بینی باشد. افسون‌زدایی یعنی رنگ باختگی معنا. مارکس وبر در این‌جا در گفت‌وگو با نیچه است. جهانی که شما احساس می‌کنید، بخشی را با عقل توضیح می‌دهید و بخشی را نمی‌توانید. جهانی است که بخشی از آن قسمت و تقدیر است ولی جهانی که همه چیز قابل پیش‌بینی است، دیگر معنا ندارد و افسون‌زدایی از جهان یعنی خروج دین از دنیا و این را نشانه بلوغ انسان می‌داند که همه چیز را با عقل خود می‌تواند تشخیص بدهد. در مکتب آلمانی مارکس وبر، جدال روش‌ها بود.

کتاب «مقدمه‌ای بر علوم روح» تفکیکی جدی بین علوم دینی و انسانی می‌شود و می‌گوید روش علوم انسانی کاملاً جدا است و اگر علوم طبیعی را به شکل علّی و معلولی توضیح می‌دهیم ولی در علوم انسانی مسئله توضیح نیست، مسئله انگیزه‌ها و فهم معنا است. در جامعه‌شناسی آلمانی بار تفسیری آن بالاتر می‌رود و کم‌تر علمی به معنای علم طبیعی مانند فرانسه است و بیشتر جامعه‌فهمی است تا جامعه‌شناسی. در حوزه دین، دین معنا می‌شود و دورکیم که همیشه دین را با جامعه پیوند می‌زند، دین «معنا» می‌شود. عقلانیت‌های مارکس وبر بر چند گونه است: ابزاری، معطوف به هدف و جوهری. در این‌جا جامعه‌شناسی در دوگانه مکتب فرانسه و آلمان شکل می‌گیرد. به نظر می‌رسد دنیایی که در آن جنگ جهانی اول و دوم روی داده، دیگر دین جایی ندارد و جامعه‌شناسان دیگر به دنبال دین نبودند و اگر جامعه‌شناسان اولیه مثل کنت، توکیل، دورکیم و وبر به دنبال مطالعه دین بودند ولی بعد از این‌ها، دیگر جامعه‌شناسان به دنبال مسائل ثروت، طبقه اجتماعی، اقتصاد یا دموکراسی و آزادی پرداختند و بسیار کم رشته جامعه‌شناسی دین رشد می‌کند. یک اتفاق جدی می‌افتد و آن این که از دوره‌ای به بعد بحث جامعه‌شناسی دین دوباره رونق می‌گیرد. جامعه‌شناسی دین به معنی مطالعه فرآیندهای «سکولاریزاسیون» است.

«سکولاریزاسیون» مفهومی است که خودم تا جایی که امکان داشته باشد از آن استفاده نمی‌کنم چون مفهومی دارای ابهام است. زیرا ما از مفاهیم برای توضیح بخشیدن استفاده می‌کنیم ولی وقتی مفاهیم خود دارای ابهام باشد نباید از آن استفاده کرد. سکولار جزو مفاهیمی کلیسایی است. ما دو دسته روحانی داریم: روحانیونی که طبق قوانین کلیسا سه سوگند فقر، عصمت و وفاداری می‌خورند. اما در مقابل کشیشانی هستند که به کلیسا خدمت می‌کنند ولی در جامعه نیز حضور دارند. کلمه سکولاریزاسیون زمانی به کار رفت که دولت‌ها شکل گرفتند. دولت‌ها وقتی می‌خواستند شکل بگیرند نیاز به پول داشتند ولی پول‌ها در دست کلیسا بود.

وقتی پول از دست کلیسا خارج شد و در جامعه قرار گرفت، می‌گفتند پول‌های کلیسا سکولاری شده است و بعدها این مفهوم تبدیل به یک پارادایم در حوزه «نقش دین در دنیای جدید» و «جامعه‌شناسی دین» شد: مطالعه تئوری‌های سکولاریزاسیون. هرکس می‌خواست بگوید دین عقب نشسته، می‌گفت: سکولار. سکولاریسم گاه معنی دنیوی شدن، عقلانی شدن، خصوصی شدن، فردی شدن و نهادزدایی دین می‌دهد. این‌ها تئوری‌های سکولاریسم هستند و جامعه‌شناسی دین عبارت بود از مطالعه فرآیند هایسکولاریزازسیون.

تحولی جدید شکل گرفت و آن که همه این تئوری‌ها، کم و بیش زمانی را پیش‌بینی می‌کردند که دین دیگر در حوزه اجتماع نقشی ندارد. طبیعتاً هیچ‌کس نمی‌گفت انسان دینی از بین می‌رود بلکه می‌گفتند دین نقش خود را از دست خواهد داد. از دهه ١٩٧٠ به بعد چرخشی جدی به وجود آمد و پارادایم حاکم بر مطالعات دین، دیگر تضعیف نقش اجتماعی دین نبود بلکه تغییر شکل دین بود. دین در دنیای مدرن از بین نمی‌رفت فقط تغییر شکل می‌داد. دین در دنیای مدرن کم‌تر در شکل نهادینه شکل می‌گرفت. از دهه ١٩٧٠ مطالعات جامعه‌شناسی دین و مطالعه اشکال جدید دین در دنیای جدید شد و در این‌جا مسئله تعاریف دین مطرح شد و این سؤال که «دین چیست؟» مطرح شد و جدال نهایی «جدال تعاریف دین» شکل گرفت.

دو دسته «کارکردگرایان» و «ذات‌گرایان» به وجود آمد: کسانی که دین را با یک ذات تعریف می‌کردند و کسانی که دین را با کارکردش تعریف می‌کردند. ذات‌گرایان می‌گفتند هرجا باور به خدا یا اصول مشخصی هست، دین هست. مشکل ذات‌گرایان این بود که تعاریف‌شان بسیار مسدود می‌کرد و باید ادیان شرقی حذف می‌شد چون دیگر خدای شخصی نداریم. در مقابل، کارکردگرایان می‌گفتند دین آن چیزی است که معنا به زندگی می‌دهد. این نظر هم دارای این مشکل بود که هرچه بافت اجتماعی داشت، جذب می‌کرد. مثل فوتبال که چون عده‌ای را دور هم جمع می‌کند، به عنوان دین معرفی می‌کند.

هرجا که مجموعه‌ای از باورها به امور «فراتجربی» و مجموعه اعمال برای تنظیم رابطه شما برای عالم دیگر هست، در یک اجتماع اخلاقی و ایمانی به عنوان کلیسا یا مسجد یا امت جمع شود، دین محسوب می‌شود. برای جامعه‌شناسی، «دین» عبارت بود از باورها و اعمال. برای جامعه‌شناس، دین ضرورتاً اجتماعی بود و دین خصوصی و شخصی، ایمان محسوب می‌شد. دوره‌ای که از آن به «بازگشت امر دینی» نام برده‌اند (در دهه ١٩٧٠ روی داد) ولی به این معنی نیست که دین نهادینه رفته، همان دینی است که در حال حاضر وجود دارد. بعضی از چهره‌های جدید مثل پیتر برگر تمامی تئوری‌ها را زیر سؤال بردند. وی در کتاب معروف خود می‌گوید که در دوره‌ای سایه‌بان مقدسی وجود دارد و همه در دنیایی قدسی زندگی می‌کنیم و این سایه‌بان مقدس در دوره سکولاریزاسیون از بین رفته است ولی به مرور به این نتیجه رسید که این تحلیل اشتباه بوده و سکولاریسم استثنای اروپای غربی و نخبگان جهانی (به قول وبر) است. یعنی نخبگان همه دنیا در شرایط سکولاریزاسیون و در حال مطالعه هم‌دیگر هستند و دین دیگر قدرت سابق را ندارد ولی در کشورهای دیگر می‌بینیم دین به شدت و قوت خود هست.

مأموریت جامعه‌شناسی در عصر کنونی

کار جامعه‌شناسی امروز این است که دین را به عنوان یک پدیده فی‌نفسه درون‌متنی از آن استخراج کند و متن را در مواجهه با زمینه متن قرار دهد و نقش عوامل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و طبقاتی در تحولات دین را بررسی کند. این کاری است که جامعه‌شناسان دین امروز انجام می‌دهند و به دنبال اشکال و چهره‌های جدید دین در دنیای مدرن هستند و هم‌چنین کارکردهای دین و این که چه عواملی در تحول دین نقش تعیین کننده‌ای دارند.

تعریف دین و دینداری چیست؟

من با پیروی از مذهب دورکیمی، پاسخ این سؤال را می‌دهم. از نظر «زیمل»در کتاب «متن دین»، تفکیک بین دین و دین‌داری قایل می‌شود. دین‌داری یعنی کیفیت تفکیک‌ناپذیر روح انسان. ما یک انسان اندیشمند و یک انسان دین‌دار داریم. یعنی کیفیتی روحی به نام دین‌داری وجود دارد. این کیفیت تقلیل‌ناپذیر در مواجهه با سه حوزه فعال می‌شود. این روح دین‌داری در مواجهه با جامعه و اجتماع فعال می‌شود و دچار حسی می‌شود که همان دین‌داری است. «زیمل» طبیعت و جامعه و سرنوشت را دارای حس دین‌داری می‌داند.

دین نزد «زیمل» حس دین‌داری است که تعین خارجی پیدا کند. دین یک محتوا است که در وقتی عینیت پیدا کند. برای همین به جامعه‌شناسی «زیمل» جامعه‌شناسی فرم می‌گویند. دین‌داری محتوا است و دین فرمی است که این محتوا می‌تواند به خود بگیرد یا نگیرد. زیرا می‌توان دین‌دار بود و دین نداشت. یعنی می‌توان محتوا را داشت بدون این که در فرم خاص خود تعین یافته باشد. بنا بر این تعینات متفاوت است. کار جامعه‌شناس مطالعه اشکال و فرم‌هایی است که این محتوا و کارکردها به خود می‌گیرد. جامعه‌شناس آن چیزی را که به چشم می‌آید و خارج از من است، مطالعه می‌کند. در این‌جا جدال بین مکتب فرانسه و آلمان است. مکتب فرانسوی با دید خارج از قضیه و آماری و تجربی بررسی می‌کند ولی مکتب آلمانی به صورت مفهومی به بررسی می‌پردازد. اما هر دوی این روش‌ها روی «عینیت» قید می‌خورند. یعنی خنثی بودن ارزشی. یعنی دقت داشته باشیم اعتقادات خود را در تفسیر پدیده دخالت ندهیم.

مهمترین پروندههای دین در دنیای جدید

سه حوزه فرهنگ و اقتصاد و سیاست مهم‌ترین پرونده‌های دین در دنیای جدید هستند. فرهنگ: علت تقدم فرهنگ بر باقی، به علت دوره‌ای بود که قبل از جنگ جهانی دوم، پارادایم حاکم بر مطالعات دین باعث عقب‌نشینی دین از صحنه اجتماع شده بود و سلطه جامعه‌شناسی چپ (سوسیالیزم) و تفاوت طبقات اجتماعی در آن دوره وجود داشت. اگر در آن دوره می‌خواستیم مهم‌ترین پرونده دین را تحلیل کنیم، باید می‌گفتیم «دین و اقتصاد». اما در حال حاضر این شرایط عوض شده و امروز به همان اندازه که در دوره ما مسئله طبقه اجتماعی اهمیت داشت، امروز مسئله فرهنگ و سبک زندگی اهمیت بیشتری پیدا کرده است. به نظر می‌رسد امروز سرمایه فرهنگی از سرمایه اقتصادی اهمیت بیشتری پیدا کرده است و جامعه‌شناسی با نام جدید «جامعه‌شناسی فرهنگی» وجود پیدا کرده است.

سؤالی که در این‌جا مطرح می‌شود، این است که نسبت دین و فرهنگ چیست؟ اگر این سؤال را یک متأله مانند «پلی تویچ» پاسخ بدهد، می‌گوید دین هسته سخت فرهنگی است. وقتی ما مطالعه فرهنگی می‌کنیم به ناگزیر با دین برخورد می‌کنیم. طبیعتاً ما با این نگاه به سراغ فرهنگ می‌رفتیم اما با روی‌کرد اجتماعی‌ای که من تجربه کردم، چنین اتفاقی در جامعه روی نمی‌دهد. مثلاً یک دانشجویی می‌خواست روی کمبود سبد فرهنگی مردم کار کند و تمرکز کار خود را روی مخاطبان تئاتر گذاشته بود و علت آن را نرفتن مردم به تئاتر می‌دانست ولی استادش معتقد بود سبد فرهنگی مردم پر است زیرا مردم به مسجد می‌روند. مقصود یکی از فرهنگ، هنرهای نمایشی بود ولی مقصود دیگری از فرهنگ، مسجد بود. خود فرهنگ یک واژه‌ای است که تعریفی بسیط دارد که همه چیز می‌تواند فرهنگ باشد یا تعریفی بسته داشته باشد. نمونه ایران و فرانسه دو تلقی متفاوت از فرهنگ است. در فرانسه یکی از جامعه‌شناسان کتابی با عنوان «دین در برابر فرهنگ» دارد. دین امروز بدون هیچ ارجاعی به فرهنگ خود را عرضه می‌کند.

دین در کجا هسته سخت فرهنگی است؟

چه اتفاقی باعث شده که امروز دین خود را جدا از فرهنگ، تعریف می‌کند؟ معمولاً ما ادیان را در خاستگاه فرهنگی خودشان می‌شناختیم. مثلاً زمانی از پروتستان صحبت می‌شود ذهن به آلمان یا زمانی که از شیعه صحبت می‌شود ذهن به ایران می‌رود ولی امروزه خود ادیان یا پیروان‌شان مهاجرت کرده‌اند. امروز پدیده‌ای به نام مهاجرت وجود دارد و بدون آن پدیده نمی‌توان ادیان را مطالعه کرد. امریکا امروز کاتالوزیسه می‌شود زیرا اسپانیایی‌ها به امریکا مهاجرت می‌کنند و امریکا که مهد پروتستان بود، امروز شاهد کاتولیک است. بودیسم از آن هند است ولی امروز دارد اروپایی می‌شود. یا پدیده‌ای که ما امروز با عنوانی به نام «اسلام اروپایی» مواجه هستیم.

«سعید رمضان» یکی از بنیان‌گذاران اخوان‌المسلمین مصر است که بعد از سرکوب ناصری به سوئیس مهاجرت می‌کند. «طارق رمضان» که فرزند او است امروز سخنگوی جریانی به نام اسلام اروپایی است. جریان اسلام اروپایی سخنگویان خود را پیدا کرده و کسانی که در آن موقعیت هستند باید به فکر وضعیت اقلیت یا اکثریت باشند چون در گذشته اقلیت‌ها مالیات اقلیت بودن خود را پرداخت می‌کردند و به این مسئله افرادی مثل سخنگویان اسلام اروپایی باید فکر کنند. مهاجرت خود دین در مثال پروتستانتیزم وجود دارد. مثلاً تبلیغ پروتستان در کانال‌های تلویزیونی و خود دین از طریق تبلیغ در حال مهاجرت است یا در مهاجرت پیروان یک دین. در کشورهای مستعمره پس از استقلال، افراد با تفکر خود، دین خودشان را وارد کشور جدید کردند. مهاجرت خود دین و پیروانش یک پدیده جدید به نام «گروش» را به وجود آورد. گروش به معنای تغییر دین و رفتن از یک دین به دین دیگر است. این پدیده انتخاب دین است و مخصوص دوره مدرن است یعنی دین دیگر موروثی نیست.

پدیده تغییر دین در حال حاضر در اروپا به شدت اهمیت پیدا کرده است و یکی از علت‌های آن ازدواج است. زنانی که با مرد مسلمان ازدواج می‌کنند باید مسلمان شوند. شاید در عمل واقعاً اسلامی عمل نکنند ولی حداقل جزو مسلمانان هستند و این‌ها به هر حال جریان جدی هستند.

پرونده چهارم اختلاط و هویت‌های چندگانه است. فرزندان کسانی که پدر و مادرشان از ادیان مختلف یا ملیت‌های گوناگون هستند. این موضوع یکی از سرفصل‌های جامعه‌شناسی است. بحث هویت زمانی مطرح می‌شود که مورد پرسش قرار گیرد. در ایران این مسئله مورد سؤال نیست. هویت همیشه یک واکنش است و این زمانی روی می‌دهد که کسی در اقلیت است و این از مهم‌ترین پرونده دین و فرهنگ در دنیای جدید است. یکی از مهم‌ترین این هویت‌ها که باعث می‌شود شما را به عده‌ای دیگر پیوند بزند و انتخابی باشد، هویت ملی و دینی است. هویت ملی و قومی شخص را به یک خاک و منطقه وصل می‌کند ولی هویت دینی شخص را به یک گروه متصل می‌سازد. با توجه به اختلاط و مهاجرت به نظر می‌رسد ما در شرایطی قرار گرفتیم که بسیاری از ادیان از خاستگاه‌های فرهنگی خود خارج شده و مهاجرت کرده و در شکل اصول اقتصادی خود را نشان می‌دهند.

در پرونده دین و فرهنگ در این دوره خاص نمونه کار «اولیور راس» است که در فرانسه می‌گوید: فرهنگ علیه دین است و در برابر دین خود را معرفی می‌کند. می‌توان در ایران این پرسش را چنین مطرح کرد که به چه کسانی می‌گویند فرهنگی؟ تصور ما از فرهنگ چیست؟ در بسیاری موارد، فرهنگ با آموزش پرورش یا تئاتر و موسیقی پیوند خورده است. این سری مسائل در حوزه‌ها و اجتماعات مختلف می‌تواند یک روند پژوهشی باشد. دین و سیاست از موضوعات مورد تأمل است که مفهوم سکولاریزاسیون و لائیسته در آن قرار دارد. «سیون»ها مهم هستند. به معنای شدن و سازی. برای سکولارمی شود تعاریف مختلفی گفت. سکولاریزاسیون از عصر و زمان می‌آید. لائیسته در برابر عصری شدن یا عرفی و شرعی می‌آید. لازم به ذکر است پسوندهایی هم‌چون «سیون»، «ئیته»، «یزم» مفاهیمی خاص ایجاد می‌کنند.

مدرنیزم یعنی مدرن‌گرایی، یک ایدئولوژی است و در این‌جا می‌توانید مخالف یا موافق باشید. سکولاریزاسیون یک فرآیند تاریخی است. از زمانی که بشر به وجود آمد سکولاریزاسیون به وجود آمد. سکولاریته یک موقعیت است در حالی که سکولاریسم یک ایدئولوژی بوده و سکولار یعنی شخص مدرن. همین بحث درباره لائیسته وجود دارد: لائیسته یک قانون، رژیم حکومتی و موقعیت است: لایزسیم یک ایدئولوژی است. زمانی که شما از موقعیت دین در جامعه صحبت می‌کنید، این سکولاریزاسیون است اما زمانی که از موقعیت و نسبت سیاست و دین استفاده می‌کنید، باید از واژه لائیسته استفاده شود. در نسبت دین و فرهنگ یکی از پرونده‌ها، مطالعه فرآیندهای دین و فرهنگ یعنی سکولاریزاسیون است. در نسبت دین و سیاست: دین از مداخله خود در سیاست جلوگیری نمی‌کند؛ حتی شخصی‌ترین دین. ولی بحث بر سر نهاد دین و نهاد سیاست و رابطه این دو است. قانون لائیسته در ١٩٠٥ در فرانسه تصویب شد و مبتنی بر اصل جدایی کلیسا (نه دین) از سیاست بود. می‌توان به کتاب دین و سیاست اثر موریس باربیه در این‌جا مراجعه کرد. در نسبت دین و سیاست باید به چند الگو اشاره کنیم:

١- الگوی فرانسوی: لائیسته یعنی جدایی نهاد دین از نهاد دولت، یعنی عرصه عمومی، حوزه خنثی است که در آن هیچ دینی وجود ندارد و هر دینی در عرصه خصوصی حضور پیدا کند. در نتیجه این که در مدارس فرانسه گفته می‌شود حجاب اسلامی ممنوع است هم درست است هم غلط. هم درست است زیرا واقعاً اتفاق افتاده و هم غلط است زیرا صلیب و کلاه یهودی هم ممنوع است یعنی هیچ دینی به رسمیت شناخته نمی‌شود.

٢- الگوی بلژیک: بر خلاف فرانسه، همه ادیان به رسمیت شناخته می‌شود و می‌تواند هر دینی برای تبلیغ و عمل‌کرد خود از دولت پول دریافت کند.

٣- الگوی اسکاندیناوی: الگوی دین ملی به آن گفته می‌شود. در دانمارک لوترالیزم حاکم است. یعنی وضعیت دینی جامعه از دولت متفاوت است

٤- الگوی دولت دینی: به عنوان مثال پاکستان الگوی یک دولت دینی است.

٥- الگوی دین مدنی: با عنوان الگوی امریکا درآمده است. مبتنی بر نظریه قراردادهای اجتماعی «ژان ژاک روسو» است. با نمادهای یک ملت و دولت ارزش‌گذاری می‌شود. بعضی از تشیع به عنوان دین مدنی در ایران نام برده‌اند.

٦- الگوی دین قومی: زمانی که مفهوم دین با قومیت‌ها پیوند خورده است مثل یوگسلاوی.

ماجرای پرونده اسلام

نخستین سؤال این است که آیا می‌توان از یک کلیتی به نام «اسلام» با روی‌کردی اجتماعی صحبت کرد؟ اسلام امروز موقعیت خاصی پیدا کرده است. نحوه زیست مسلمانان در کشورهای مختلف با هم متفاوت است و اسلام دین زنده و امر زیسته آن‌گونه که زیست می‌شود (نه آن‌گونه که خود دین هست) و عواملی مانند جنسیت و خانواده در آن وجود دارد و می‌تواند بر آن اثر گذارد. در روی‌کرد اجتماعی، در بخش کدام تاریخ و در چه مکانی، سؤال دیگری مطرح می‌شود.

سؤال دوم: آیا ما مشروع هستیم از یک تیتر برای تمامی کشورهای اسلامی استفاده کنیم؟ آیا این تیتر پارادوکسیکال نیست؟ آیا درسی به عنوان جامعه‌شناسی دین مثلاً مسیحیت برای تمامی کشورهای مسیحی داریم؟ ما باید از یک استثنایی به نام «استثنای اسلامی» استفاده کنیم. باید یک الگویی مانند اروپامدارانه یا شرق‌شناسانه یا قوم‌مدارانه ارائه دهیم که عملاً یک تاریخی از جهان ارائه می‌دهد که ما شرقیان و آسیایی‌ها در آن دوره نیستیم اما یک استثنایی هست و آن شیوه تولید آسیایی است. شرقیان با کل جهان متفاوت هستند. این ماجرا ادامه پیدا می‌کند و خودمان هم خود را استثنا می‌کنیم و به طریق اولی در حاشیه تاریخ می‌رویم. در نتیجه شاید لازم باشد که ما هم در ذیل تاریخ جهانی خود را بخوانیم هم بر خود ویژگی‌های جوامع اسلامی تأکید کنیم. من از آن دفاع می‌کنم زیرا در کشورهای اسلامی مشترکاتی هست که در کشورهای دیگر نیست. مثل این که اکثراً مستعمره بودند و نقد می‌کنم زیرا به تعداد کشورهای اسلامی جامعه‌شناسی وجود دارند. اما در نقد مثبت اگر بگوییم چیزی به نام کشورهای اسلامی وجود دارد، باید بگوییم مشترکات این کشورها چیست؟ ابتدا به اهمیت این مسئله پاسخ می‌دهیم. امروز چه بخواهیم و چه نخواهیم مسئله‌ای به نام اسلام وجود دارد زیرا اسلام از حوزه کشورهای اسلامی خارج شده و تبدیل شده به اقلیت دیگر کشورها و در آن کشورها مسئله ایجاد کرده است.

تنظیم: سعید سعادت

روزنامه اعتماد، شماره 3246 به تاریخ 28/2/94

مطالب مشابه