ناسازگاری‌های قرآن و فلسفه در چه مباحثی است؟/ لطمه تعریف‌های تنگ‌نظرانه به دین

تاریخ انتشار:

در هر دین، تعریف‌ها و تبیین‌های مضیقی از آن دین ارائه می‌شود که حتی خود دینداران هم از محدوده‌ آ‌ن با چنین تعریف‌هایی بیرون می‌مانند، در مورد قرآن هم چنین تعریف و تبیین‌هایی وجود دارد.

بیش از آنکه تفکیکیان و اخباریون، فلسفه را مورد غضب دارند و آنرا موجب انحراف از دین می‌دانند، اهالی فلسفه معتقدند که دین و فلسفه یا به عبارتی قرآن و فلسفه باهم منافاتی ندارند و بلکه در تایید یکدیگر هم هستند و بابت این ادعا استدلال‌هایی هم ارائه می‌کنند.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه،خبرنگار ایکنا با دکتر علی مهجور که پژوهشگر و مدرس فلسفه در دانشگاه است درباره موضوع «نسبت فلسفه و قرآن» گفت‌‎وگو کرده است. مهجور به جد معتقد است که این دو باهم تقابلی ندارند و برای این اندیشه خود دلایلی هم آورده است.

بخش اول این گفت‌وگو قبلا با عنوان؛ هدف قرآن و فلسفه مشترک است منتشر شده است.

در بخش نخست چگونگی ارتباط فلسفه و قرآن مورد بررسی قرار گرفت و به فرق حکمت و فلسفه پرداخته شد و بیان شد که حکیم کسی است که هدف فلسفه در او به غایت محقق شده است و او دائماً در پی رشد خویشتن با توسل به عقلانیت است.

اینک بخش دوم و پایانی گفت‌وگو با علی مهجور را بخوانید؛

ایکنا ـ تفکر استدلالی و انتقادی در قرآن چه جایگاهی دارد؟ آیا قرآن مطلق تفکر را قبول دارد؟

تفکر انتقادی بحث جدیدی است. مباحثی که در دهه‌های اخیر از سوی فیلسوفان تحلیلی و فیلسوفان زبان مطرح شده است، و کتاب‌ها و مقالاتی که در این زمینه نوشته شده، مباحث دقیق و ظریفی را به فهم منطق، استدلال و ارزیابی معرفت افزوده‌اند. مسلماً ادعای اینکه قرآن توصیه‌ به تفکر انتقادی کرده است، (با گستره و دقتی که امروز ما از تفکر انتقادی می‌شناسیم) ادعای گزافی است. اما همانطور که عرض کردم، در آیات متعدد قرآن انسان‌ها توصیه به تفکر شده‌اند؛ به ویژه لحن و واژگان بعضی از آیات قرآن لحن و و واژگانی است که تأکید بر عقلانیت استدلالی از آنها برداشت می‌شود؛ مانند همان آیه‌ ۱۲۵ سوره‌ی نحل که فرموده «ادْعُ إِلَی سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» این نکته را هم گفتم که هدف قرآن از تفکر و توصیه به استدلال، رسیدن به این حقیقت است که خدایی وجود دارد و انسان می‌تواند سعادتمند باشد و ایمان و اتکا به این خدا راه سعادت آدمی است. بنابراین، تفکر و استدلال مورد تأکید قرآن هستند. دقت بفرمایید که قرآن هم مخاطبان خود را به تفکر توصیه می‌کند و هم در آیات زیادی زبان قرآن، زبان استدلالی است. استدلال‌های اثباتی و استدلال‌های ابطال‌کننده. مثلاً می‌فرماید: «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا» این آیه بیانگر برهان تمانع است و با بیانی ساده یک قیاس مُضمَر را بیان کرده است. «اگر آسمانها و زمین خدایی غیر از الله داشتند، دچار فساد و تباهی می‌شدند» روشن است که این به لحاظ منطقی، قیاس استثنایی متصله است که البته مقدمه دوم و نتیجه آن حذف شده و به صورت مضمر آمده. یا در مورد معاد جسمانی می‌فرماید «قال من یحیی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی انشأها اول مره و هو بکل خلق علیم». این هم یک استدلال فلسفی است.

به لحاظ تفکر انتقادی هم در قرآن موارد زیادی وجود دارد که مخاطبان خود را با روش‌های منطقی تفکر انتقادی توصیه به تفکر می‌کند. به عنوان مثال قرآن برای شناخت حقیقت، توصیه می‌کند که از اتوریته‌ها تبعیت نکنید، بلکه خودتان فکر کنید. مثلا می‌فرماید «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ؛ یعنی به آنها گفته می‌شود از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید؛ می‌گویند آیا از روش‌های پدرانمان دست برداریم؟ آیا حتی اگر پدران و مادران شما تعقل نمی‌کردند، باز هم شما می‌خواهید از آنها تبعیت کنید و راه را اشتباه بروید؟» یا می‌فرماید «ولا تقف مالیس لک به علم؛ یعنی چیزی را که نمی‌دانی انجام نده» کارهایت را بفهم و با عقل بسنج بعد انجام بده. راهی را که نمی‌شناسی نرو. از کسی که دقیقاً نمی‌دانی چگونه فردی است، تبعیت مکن. اینها در تفکر انتقادی خیلی اهمیت دارند و در قرآن تعدادی از این قبیل توصیه‌های مربوط به تفکر انتقادی وجود دارند.

ایکنا ـ چه موضوعاتی از فلسفه است که به باور عامه مخاطبان قرآن با قرآن ناسازگار است؟

فیلسوفان در روزگار ما، بر مرزهای علم حرکت می‌کنند. منظورم این است که به جای نظام سازی یا تبیین‌های صرفاً انتزاعی از جهان و انسان، بیشتر به نتایج علوم به خصوص علوم تجربی توجه می‌کنند و بر اساس این نتایج مدعاهای فلسفی را که معمولا ریشه‌دار و قدیمی هم هستند، بازسازی می‌کنند. مثلاً انسان‌شناسی فلسفی در سال‌های اخیر بسیار تحت تأثیر روانشناسی، عصب‌شناسی و علمِ شناختی بوده است. همچنین بحث درباب متافیزیک زمان بسیار معطوف به بحث‌های فیزیک درباب ماهیت فضا زمان بوده است. بخشی از آنچه ممکن است به عنوان موضوع فلسفه ناسازگار با قرآن به نظر برسد، ناشی از همین روند است. یعنی چون از یک سو داده‌های جدید علمی نقش پررنگ و مؤثری در اندیشه‌های فلسفی دارد و از سوی دیگر بیان قرآن درباب مسائل علمی متناسب با درک علمی عصر نزول است، بین تبیین‌های قرآن و نتایج فلسفی مبتنی بر علم ناسازگاری وجود دارد. در واقع، ناسازگاری مربوط به دو درک و تبیین علمی است: تبیین علمی دوران کهن که قرآن بر اساس آن در مورد برخی از مسائل سخن گفته و تبیین علمی امروز که فلسفه‌ امروز دنیا بر اساس آن سخن می‌گوید.

بخشی دیگر از موضوع‌هایی که در فلسفه با قرآن ناسازگار است، مربوط به نظام‌های فلسفی است. به عنوان مثال، نظام ارسطویی ناسازگاری‌های جدی‌ با قرآن دارد. بسیاری از شارحان ارسطو بر این باورند که ارسطو قائل به جاودانگی نفس نیست. اما برخی از آنها از جمله میراث‌داران ارسطو در ایران مانند ابن سینا و ملاصدرا، تلاش کرده‌اند تا روایتی از نظام ارسطویی داشته‌باشند که در آن جاودانگی نفس مقبول باشد. در اینجا ناسازگاری، بین زبان و محتوای وحی با زبان و محتوای فلسفی یک نظام فلسفی خاص است. از این رو، اگر شما در چارچوب آن نظام فلسفی خاص نیاندیشد، ناسازگاری‌ هم وجود نخواهد داشت. کسانی که در ایران، به عنوان اندیشمندان مکتب تفکیک خوانده می‌شوند، شبیه به چنین دیدگاهی دارند. یعنی معتقدند ما نباید قرآن را در محدوده‌ یک نظام فلسفی خاص بفهمیم و تفسیر کنیم. در همین نظام است که ابن سینا و البته ملاصدرا به شکلی دیگر نمی‌توانند معاد جسمانی مادی را به لحاظ فلسفی موجه سازند. ابن سینا که در رسالة الاضحویه به صراحت گفته قبول ندارد و در نجات می‌گوید معاد جسمانی را تعبدی می‌پذیرد. ملاصدرا هم منظورش از جسم، جسم دیگری است.

اما این هر دو قسم ناسازگاری در واقع، ناسازگاری فلسفه با قرآن نیست. اولی ناسازگاری روایت کهن علم تجربی از جهان و انسان با روایت امروزین علم تجربی است و دومی ناسازگاری محصول‌های یک نظام فلسفی خاص با مدعاهای قرآن است. در هیچ یک از این دو مورد، ناسازگاری واقعی وجود ندارد. اولی اساساً ناسازگاری قرآن نیست و دومی هم با تغییر یک نظام فلسفی رنگ می‌بازد.

ایکنا ـ پیوند اصلی بین قرآن و فلسفه در چه موضوعاتی است؟

در همان موضوع‌هایی که در آغاز بحث اشاره کردم. اینها همان چیزهایی است که هر متفکری بدانها پرداخته و اندیشیده و برای همه‌ی اندیشمندان جهان در هردوره‌ای اهمیت داشته‌اند. اینها پرسش‌های ازلی و ابدی هستند. زکجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟/ به کجا می‌روم؟ آخر ننمایی وطنم. این موضوع‌ها را می‌توان در عناوینی شبیه به اینها یافت: آغاز و انجام انسان، آغاز و انجام جهان، ماهیت جهان، فیزیک و متافیزیک، پی بردن به اسرار نهانی هستی، دستیابی به معنویت، پی بردن به بایسته‌ها و نابایسته‌های اصول اخلاقی، ارتقای کیفیت زندگی، درک معنا برای زندگی، شناخت درستی و نادرستی، فهم زیبایی و امر زیبا، توجه به قابلیت‌ها و ظرفیت‌های انسان. هم فلسفه در پی این موضوع‌هاست و هم قرآن. البته همیشه باید به یاد داشته باشید که در هر دین، تعریف‌ها و تبیین‌های مضیقی از آن دین ارائه می‌شود که حتی خود دینداران هم از محدوده‌ دین با چنین تعریف‌هایی بیرون می‌مانند. در مورد قرآن هم چنین تعریف و تبیین‌هایی وجود دارد. برخی از این تعریف‌ها چنان قرآن را محدود می‌کنند که گویا قرآن تنها برای رتق و فتق امور خاص زندگی یک فرد خاص یا نهایتاً یک مذهب خاص نازل شده است. چنین تعریف‌هایی از قرآن و مفاهیم قرآن، به لحاظ عقلانی، قرآن را مبدل به کتابی می‌کنند که نه تنها هیچ پیوندی با فلسفه نمی‌تواند داشته باشد، بلکه هیچ انسانی هم رغبت نمی‌کند از این کتاب برای فهم و ارتقای کیفیت زندگی خود استفاده کند.

ایکنا ـ در تاریخ ایران چه دوره‌هایی است که پیوند بین قرآن و فلسفه پیوندی جدی بوده؟

این نیازمند یک تحقیق جدی است. خود این سؤال نیز نیازمند ابهام‌زدایی است. برای چه‌کسانی و در چه حوزه‌ای؟ در تاریخ ایران، بین عالمان دینی، دانشمندان علوم تجربی و اندیشمندان ایرانی، قرآن همواره جایگاه رفیعی داشته است. این جایگاه آنقدر عالی بوده که آنها دائما در پی نشان دادن سازگاری بین قرآن و یافته‌ها و مدعاهای علمی فکری خود بوده‌اند. اما این بدان معنا نیست که هیچ دانشمند ایرانی‌ پیدا نمی‌شد که علیه قرآن باشد. خیر! بالاخره گفته‌اند که ما مِن عامٍ الّا و قد خُص. پیوند بین قرآن و فلسفه باید نمودی داشته باشد. در فلسفه‌ ایرانی اسلامی بخش زیادی از سعی فیلسوفان در این جهت بوده است که نظام عقلی‌ای را پی‌ریزی کنند که بر اساس آن بتوانند تمام آنچه را که قرآن توصیف کرده و پیش‌فرض گرفته، عقلاً موجه سازند. چند فیلسوف و متفکر بزرگ ایران یعنی فارابی، ابن‌سینا، فخررازی، غزالی، سهروردی، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا در این جهت کوشش‌های زیادی کردند. اما پس از ملاصدرا نظام فلسفی تازه‌ای تأسیس نشده است تا بتوان درباره‌ نحوه‌ پیوند آن با قرآن داوری کرد.

در حوزه‌ حکمت عملی هم به خصوص در بخش سیاست مدن، باید ببینیم پیوند با قرآن به چه معناست. اولاً ما در بین حکیمان و فیلسوفان ایرانی، تعداد کمی فیلسوف سیاسی داشته‌ایم. آنها هم معمولاً خودشان وزیر و دولتمرد بوده‌اند. ثانیا پیوند در قرآن گاهی در حرف و سخن است و گاهی در عمل. در بین خلفای اموی و عباسی و بعد از آنها پادشاهان ایرانی و بعدترها دولتمردان ایرانی، قرآن از احترام فراوانی برخوردار بوده و همیشه صدر نامه‌ها مزین به آیات قرآن کریم بوده است. من سراغ ندارم شاه یا حاکمی که به قرآن صراحتاً بی‌احترامی کرده باشد. اما به لحاظ رفتارهای عملی، ما در تاریخ کمتر موقعیتی را می‌یابیم که سیاستمداران عامل به قرآن باشند. اینکه از ستم به دیگران بنابر فرمایشات قرآن پرهیز کنند و مثلاً بنابر اینکه قرآن فرموده «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» تلاش کنند با تقوی باشند و به سبب منافع قدرت انسان‌ها را نکشند، کمتر اتفاق افتاده است. همین شاه عباس که در دوره‌ی او ایران پیشرفت‌های خوب سیاسی هم داشت انسان‌های خاطی را سخت‌کشی می‌کرد.

این نکته را بگویم که دیدگاه‌های مختلف فلسفی و کلامی در هر دوره‌ای معمولاً خود را مستند به قرآن می‌کرده‌اند و فیلسوفان و عالمان کوشش می‌کردند تا نشان دهند دیدگاه آنها با قرآن پیوند دارد. در دوره‌هایی مانند دوره‌ای از خلافت عباسیان قرائت محتوایی رایج از قرآن قرائت معتزلی می‌شود و سایر برداشت‌ها به لحاظ سیاسی هم سرکوب می‌شوند. در دوره‌‌ی قاجار نگرش‌ها و برداشت‌های متصوفانه از قرآن رواج می‌یابد. اینها تا حد زیادی هم تحت تأثیر فضای اجتماعی و سیاسی در هر دوره‌ای بوده است. انشاءالله در دوره‌ی ما پیوند قرآن با فلسفه‌ نظری و فلسفه‌ی عملی پیوند بهتری باشد.